کلمه جو
صفحه اصلی

خشکبیجار

لغت نامه دهخدا

خشکبیجار. [خ ُ ک ِ ] (اِخ ) از بلوکهای اطراف دشت در گیلان ، عده ٔ قرای آن 38 و مساحت آن 40 فرسنگ . مرکز آن خشکبیجار وحد شمالی دریا و شرقی لشت نشاء و حد جنوبی کوچصفهان و غربی خمام می باشد. (یادداشت بخط مؤلف ). در فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2 آمده است : نام یکی از دهستانهای بخش خمام شهرستان رشت است . این دهستان در خاور خمام واقع و محدود است از طرف شمال به دریای خزر و از خاور به بخش لشت نشاء و از باختر به دهستان حومه ٔ خمام از جنوب به بخش کوچصفهان . این دهستان از سی و دو آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده و سکنه ٔ آن در حدود 20 هزار نفر و مرکز دهستان بازار خشکبیجار و قراء مهم آن عبارت است از طبالوندان ، جیرکویه ، ویشکاو شهرستان .


خشکبیجار. [ خ ُ ک ِ ] (اِخ ) قصبه ٔ مرکزی دهستان خشکبیجار بخش خمام شهرستان رشت واقع در 12 هزارگزی خاور خمام و شوسه . این دهکده در جلگه قرار دارد با آب و هوای معتدل و مرطوب . روزهای دوشنبه و پنج شنبه در این قصبه بازار عمومی است . ادارات بهداری و آمار و محضر رسمی و پاسگاه ژاندارمری و دبستان مختلط دارد. راه آن بهر طرف مالرو است . روزهای بازار کشاورزان قراء اطراف محصولات خود را برای فروش به بازار آورده و احتیاجات خود را از پیشه وران سیارخریداری می نمایند. دو بقعه متبرکه دارد که بنای آن نسبةً قدیمی است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2).



کلمات دیگر: