فرهنگ عمید

زئوستر

زئولوژی

زئیر

<hr> مترادف زاید : اضافه، اضافی، زایده، زیاده، زیادی، غیرضروری، غیرلازم <hr> متضاد زاید : ضروری <hr> برابر پارسی : بیش از اندازه، فزون

مترادف زاید : اضافه، اضافی، زایده، زیاده، زیادی، غیرضروری، غیرلازم متضاد زاید : ضروری برابر پارسی : بیش از اندازه، فزون

زائد

<hr> مترادف زایر : دیدارکننده، زائر، زیارتگر <hr> برابر پارسی : گردشگر

مترادف زایر : دیدارکننده، زائر، زیارتگر برابر پارسی : گردشگر

زائر

<hr> مترادف زائو : تازه زا، زاج، زاچ

مترادف زائو : تازه زا، زاج، زاچ

زائو

زاب

زابغر

زابل

زابلی

زابه را

زابگر

<hr> برابر پارسی : زاگ، رنگ بلور، زاغ

برابر پارسی : زاگ، رنگ بلور، زاغ

زاج

زاج سور

زاجر

زاجرات

زاخر

<hr> مترادف زاد : توشه، خوراک، ره توشه، زادراه، قوت لایموت، فرزند، عمر

مترادف زاد : توشه، خوراک، ره توشه، زادراه، قوت لایموت، فرزند، عمر

زاد

زاد بر زاد

زاد مرد

زاد و بود

زاد و رود

زاد و ولد

زادبود

زادبوم

زادخور

زادسرو

زادمرد

<hr> مترادف زادن : زادوولد، زایش، زاییدن، ایجاد کردن، تولید

مترادف زادن : زادوولد، زایش، زاییدن، ایجاد کردن، تولید

زادن

<hr> مترادف زاده : فرزند، مولود، ولد، متولد

مترادف زاده : فرزند، مولود، ولد، متولد

زاده

زادورود

زادوولد

<hr> مترادف زادگاه : زادبوم، مسقطالراس، مولد، میهن، وطن

مترادف زادگاه : زادبوم، مسقطالراس، مولد، میهن، وطن

زادگاه

<hr> مترادف زار : پریشان حال، ضعیف، ناتوان، نحیف، نزار، صرع، غش، تضرع، زاری، فغان، ناله، بیچاره، خوار، زبون

مترادف زار : پریشان حال، ضعیف، ناتوان، نحیف، نزار، صرع، غش، تضرع، زاری، فغان، ناله، بیچاره، خوار، زبون

زار

زارازار

زاراغنگ

زاران

زارج

زارخورش

زارزار

<hr> مترادف زارع : برزگر، برزیگر، حارث، دهقان، زراعت پیشه، فلاح، کشاورز، کشتکار، کشتگر <hr> برابر پارسی : کشاورز، کدیور، برزگر

مترادف زارع : برزگر، برزیگر، حارث، دهقان، زراعت پیشه، فلاح، کشاورز، کشتکار، کشتگر برابر پارسی : کشاورز، کدیور، برزگر

زارع

زارغنگ

زارنده

زاره

زاروار

<hr> مترادف زاری : افغان، الحاح، بی تابی، تضرع، ضجه، ضرع، فغان، گریه، لابه، ناله، ندبه، بیچارگی، خواری

مترادف زاری : افغان، الحاح، بی تابی، تضرع، ضجه، ضرع، فغان، گریه، لابه، ناله، ندبه، بیچارگی، خواری

واژه های حرف "ز" - فرهنگ عمید