فرهنگ فارسی ساره

<hr> مترادف جزیه : باج، باژ، خراج، گزیت، مالیات <hr> برابر پارسی : باژ، گزیت، گزیه

مترادف جزیه : باج، باژ، خراج، گزیت، مالیات برابر پارسی : باژ، گزیت، گزیه

جزیه

جزیی از آن

<hr> مترادف جسد : تن، جنازه، کالبد، لاش، لاشه، میت، نعش <hr> برابر پارسی : پیکر، لاشه، مردار

مترادف جسد : تن، جنازه، کالبد، لاش، لاشه، میت، نعش برابر پارسی : پیکر، لاشه، مردار

جسد

<hr> مترادف جسور : بی باک، بی پروا، پردل، شجاع، شیردل، نترس، بی آزرم، بی ادب، بی حیا، پررو، گستاخ، متجاسر <hr> متضاد جسور : کم دل <hr> برابر پارسی : بی باک، دلیر، گستاخ، نترس

مترادف جسور : بی باک، بی پروا، پردل، شجاع، شیردل، نترس، بی آزرم، بی ادب، بی حیا، پررو، گستاخ، متجاسر متضاد جسور : کم دل برابر پارسی : بی باک، دلیر، گستاخ، نترس

جسور

<hr> مترادف جعبه : بسته، صندوق، قوطی، مجری، تیردان، تیرکش <hr> برابر پارسی : شَگا، تیردان، کیوت، بسته، شگا

مترادف جعبه : بسته، صندوق، قوطی، مجری، تیردان، تیرکش برابر پارسی : شَگا، تیردان، کیوت، بسته، شگا

جعبه

<hr> مترادف جعل : تقلب، دروغ، درآوردن، ساختگی، ازخوددرآوردن، ساختن | غایط، فضله، نجاست، سوسک <hr> برابر پارسی : برساخت، روسازی، ساختگی

مترادف جعل : تقلب، دروغ، درآوردن، ساختگی، ازخوددرآوردن، ساختن | غایط، فضله، نجاست، سوسک برابر پارسی : برساخت، روسازی، ساختگی

جعل

<hr> مترادف جعلی : تقلبی، ساختگی، قلابی، مجعول، مستعار، موهوم <hr> متضاد جعلی : اصلی، اصیل <hr> برابر پارسی : برساخته، دروغین، ساختگی

مترادف جعلی : تقلبی، ساختگی، قلابی، مجعول، مستعار، موهوم متضاد جعلی : اصلی، اصیل برابر پارسی : برساخته، دروغین، ساختگی

جعلی

<hr> برابر پارسی : گیتا شناسی، جهان نمایی، گیتی شناسی

برابر پارسی : گیتا شناسی، جهان نمایی، گیتی شناسی

جغرافیا

<hr> مترادف جلاد : دژخیم، سلاخ، میرغضب <hr> برابر پارسی : دژخیم، آدمکش، شکنجه گر

مترادف جلاد : دژخیم، سلاخ، میرغضب برابر پارسی : دژخیم، آدمکش، شکنجه گر

جلاد

<hr> مترادف جلال : احتشام، بزرگی، جاه، جبروت، حشمت، شکوه، شوکت، عظمت، فر، فره، کبریا، مجد <hr> برابر پارسی : فر، شکوه، والایی، بزرگی، شُکوه

مترادف جلال : احتشام، بزرگی، جاه، جبروت، حشمت، شکوه، شوکت، عظمت، فر، فره، کبریا، مجد برابر پارسی : فر، شکوه، والایی، بزرگی، شُکوه

جلال

<hr> برابر پارسی : فر و شکوه

جلال و جبروت

<hr> مترادف جلب : احضاریه، احضار، توقیف، جذب، ربایش، آوردن، بردن، کشیدن | حقه باز، دغل، متقلب، محیل، مکار، نادرست، پست، خوار، دون، زبون، سفله، فرومایه، روسپی، زناکار، غر، فاحشه، قحبه، هرجایی <hr> متضاد جلب : دفع | <hr> برابر پارسی : بازداشت، بد سرشت، بد کاره، ترفندگر، دغل کار، فراخوانی، کشیدن، گرفتن، واکش

مترادف جلب : احضاریه، احضار، توقیف، جذب، ربایش، آوردن، بردن، کشیدن | حقه باز، دغل، متقلب، محیل، مکار، نادرست، پست، خوار، دون، زبون، سفله، فرومایه، روسپی، زناکار، غر، فاحشه، قحبه، هرجایی متضاد جلب : دفع | برابر پارسی : بازداشت، بد سرشت، بد کاره، ترفندگر، دغل کار، فراخوانی، کشیدن، گرفتن، واکش

جلب

<hr> برابر پارسی : درکشی، شیفتگی، نگرکشی

برابر پارسی : درکشی، شیفتگی، نگرکشی

جلب توجه

<hr> برابر پارسی : واکشیدن

جلب کردن

<hr> برابر پارسی : کشیده

جلب کرده

<hr> مترادف جلد : بشره، پوست، پوشش، غلاف، لاک، محفظه، رویه، مقوا | به تعجیل، تند، تندوتیز، تندی، جلید، چابک، چالاک، چست، زرنگی، زرنگ، سریع، شتابناک، فرز <hr> متضاد جلد : کند <hr> برابر پارسی : پوست، پوشش، پوشینه، رویه، فرز، لایه

مترادف جلد : بشره، پوست، پوشش، غلاف، لاک، محفظه، رویه، مقوا | به تعجیل، تند، تندوتیز، تندی، جلید، چابک، چالاک، چست، زرنگی، زرنگ، سریع، شتابناک، فرز متضاد جلد : کند برابر پارسی : پوست، پوشش، پوشینه، رویه، فرز، لایه

جلد

<hr> برابر پارسی : نشست ها

جلسات

<hr> مترادف جلسه : اجلاس، انجمن، گردهمایی، مجلس، مجمع، نشست <hr> برابر پارسی : نشست، انجمن نشست، دیدار، گردهمایی

مترادف جلسه : اجلاس، انجمن، گردهمایی، مجلس، مجمع، نشست برابر پارسی : نشست، انجمن نشست، دیدار، گردهمایی

جلسه

<hr> برابر پارسی : نشست کارمندان

برابر پارسی : نشست کارمندان

جلسه کارمندان

<hr> برابر پارسی : نشستن

جلوس کردن

<hr> مترادف جلوگیری : پیشگیری، خودداری، دفع، قدغن، ممانعت، منع، نهی

مترادف جلوگیری : پیشگیری، خودداری، دفع، قدغن، ممانعت، منع، نهی

جلوگیری

<hr> مترادف جماعت : انجمن، باند، جمع، جمعیت، فرقه، گروه، معشر، طایفه، قبیله <hr> برابر پارسی : گروه، دسته، مردم، انبوه، توده

مترادف جماعت : انجمن، باند، جمع، جمعیت، فرقه، گروه، معشر، طایفه، قبیله برابر پارسی : گروه، دسته، مردم، انبوه، توده

جماعت

<hr> مترادف جمال : حسن، خوشگلی، زیبایی، صباحت، قشنگی، نیکویی، وجاهت <hr> متضاد جمال : بدگلی، بدمنظری <hr> برابر پارسی : زیبایی، خوشگلی، غشنگی

مترادف جمال : حسن، خوشگلی، زیبایی، صباحت، قشنگی، نیکویی، وجاهت متضاد جمال : بدگلی، بدمنظری برابر پارسی : زیبایی، خوشگلی، غشنگی

جمال

<hr> برابر پارسی : کاسه سر، استخوان سر

برابر پارسی : کاسه سر، استخوان سر

جمجمه

<hr> مترادف جمع : تجمع، جماعت، جمعیت، حزب، دسته، فرقه، گروه، مجمع، زمره، اضافه، علاوه، عده، مجموع، همه، گردآوری <hr> برابر پارسی : همباریش، الفنج، چندگانه، رایشگری، رمن، روی هم، فلنج، گروه

مترادف جمع : تجمع، جماعت، جمعیت، حزب، دسته، فرقه، گروه، مجمع، زمره، اضافه، علاوه، عده، مجموع، همه، گردآوری برابر پارسی : همباریش، الفنج، چندگانه، رایشگری، رمن، روی هم، فلنج، گروه

جمع

جمع آوری

<hr> برابر پارسی : گردآوردن، اندوختن، افزودن، الفنجیدن، انباشتن، انباشته کردن، فلنجیدن

برابر پارسی : گردآوردن، اندوختن، افزودن، الفنجیدن، انباشتن، انباشته کردن، فلنجیدن

جمع کردن

جمعاً

<hr> مترادف جمعی : عمومی، گروهی، همگانی، همگی <hr> متضاد جمعی : خصوصی <hr> برابر پارسی : گروهی

مترادف جمعی : عمومی، گروهی، همگانی، همگی متضاد جمعی : خصوصی برابر پارسی : گروهی

جمعی

<hr> مترادف جمعیت : سامان، اسباب، ازدحام، انبوه، شلوغی، کثرت، انجمن، باند، جامعه، جرگه، جماعت، جمع، دسته، عده، فرقه، کانون، گروه، مجتمع، مجمع، محفل، معشر، نفوس <hr> برابر پارسی : گروه، توده، انبوه، آمار، شمار

مترادف جمعیت : سامان، اسباب، ازدحام، انبوه، شلوغی، کثرت، انجمن، باند، جامعه، جرگه، جماعت، جمع، دسته، عده، فرقه، کانون، گروه، مجتمع، مجمع، محفل، معشر، نفوس برابر پارسی : گروه، توده، انبوه، آمار، شمار

جمعیت

<hr> مترادف جمله : تمام، کاملاً، کل، همه، یکباره، یکسر، یکسره، عبارت، زمره، عداد <hr> برابر پارسی : گفتار، فراز، گزاره، رسته

مترادف جمله : تمام، کاملاً، کل، همه، یکباره، یکسر، یکسره، عبارت، زمره، عداد برابر پارسی : گفتار، فراز، گزاره، رسته

جمله

<hr> مترادف جن : آل، اجنه، پری <hr> متضاد جن : انس، پری <hr> برابر پارسی : دب، پتیان، پری، دیو | ( جنّ ) آتشپیکر

مترادف جن : آل، اجنه، پری متضاد جن : انس، پری برابر پارسی : دب، پتیان، پری، دیو | ( جنّ ) آتشپیکر

جن

<hr> مترادف جناب : آستان، حضرت، درگاه، عتبه <hr> برابر پارسی : سرور، سرکار، مهِتر

مترادف جناب : آستان، حضرت، درگاه، عتبه برابر پارسی : سرور، سرکار، مهِتر

جناب

<hr> مترادف جناح : بال، سمت، سو، طرف، شاخه، فراکسیون، گروه <hr> برابر پارسی : بال، پژیر، سو، کنار، گُناه، ور

مترادف جناح : بال، سمت، سو، طرف، شاخه، فراکسیون، گروه برابر پارسی : بال، پژیر، سو، کنار، گُناه، ور

جناح

<hr> مترادف جنایت : بزه، جرم، خلاف، گناه، آدمکشی، جنحه، قتل <hr> برابر پارسی : تبهکاری، بزهکاری

مترادف جنایت : بزه، جرم، خلاف، گناه، آدمکشی، جنحه، قتل برابر پارسی : تبهکاری، بزهکاری

جنایت

<hr> مترادف جنایتکار : آدمکش، تبهکار، جانی، قاتل <hr> برابر پارسی : تبهکار

مترادف جنایتکار : آدمکش، تبهکار، جانی، قاتل برابر پارسی : تبهکار

جنایتکار

<hr> مترادف جنب : آلوده، محتلم، ناطاهر، نجس | پهلو، جوار، سمت، کنار <hr> متضاد جنب : طاهر | <hr> برابر پارسی : پهلو، سو، کنار

مترادف جنب : آلوده، محتلم، ناطاهر، نجس | پهلو، جوار، سمت، کنار متضاد جنب : طاهر | برابر پارسی : پهلو، سو، کنار

جنب

<hr> مترادف جنبه : جهت، دیدگاه، لحاظ، نظر، وضع، گنجایش <hr> برابر پارسی : سویه

مترادف جنبه : جهت، دیدگاه، لحاظ، نظر، وضع، گنجایش برابر پارسی : سویه

جنبه

<hr> مترادف جنت : ارم، بهشت، پردیس، جنان، خلد، دارالسلام، رضوان، فردوس، مینو، نعیم <hr> برابر پارسی : مینو، بهشت، پردیس، فردوس | ( جنّت ) مینو

مترادف جنت : ارم، بهشت، پردیس، جنان، خلد، دارالسلام، رضوان، فردوس، مینو، نعیم برابر پارسی : مینو، بهشت، پردیس، فردوس | ( جنّت ) مینو

جنت

<hr> مترادف جنس : کالا، مال التجاره، متاع، تیره، سلسله، طایفه، قسم، نوع، سرشت، صنف، قبیل <hr> برابر پارسی : کالا، ژاد، گینه

مترادف جنس : کالا، مال التجاره، متاع، تیره، سلسله، طایفه، قسم، نوع، سرشت، صنف، قبیل برابر پارسی : کالا، ژاد، گینه

جنس

<hr> برابر پارسی : ژادمند، ژادین

برابر پارسی : ژادمند، ژادین

جنسی

<hr> برابر پارسی : نرولاسی

جنسیت

<hr> مترادف جنوب : قبله، نیمروز، جهات، نواحی، پهلوها، کنارها <hr> متضاد جنوب : شمال <hr> برابر پارسی : نیمروز، اواخشتر، نسا، نیم روز

مترادف جنوب : قبله، نیمروز، جهات، نواحی، پهلوها، کنارها متضاد جنوب : شمال برابر پارسی : نیمروز، اواخشتر، نسا، نیم روز

جنوب

<hr> مترادف جنون : دیوانگی، شوریدگی، شیدایی، عقل باختگی <hr> متضاد جنون : عقل <hr> برابر پارسی : دیوانگی، پریشان مغزی، خلی

مترادف جنون : دیوانگی، شوریدگی، شیدایی، عقل باختگی متضاد جنون : عقل برابر پارسی : دیوانگی، پریشان مغزی، خلی

جنون

<hr> برابر پارسی : رویانی

جنینی

<hr> مترادف جهت : جانب، سمت، سو، طرف، کرانه، بابت، جنبه، حیث، انگیزه، دلیل، سبب، علت <hr> برابر پارسی : سوی، برای، به سوی، ازاین روی، بدین رو، راستا، روی

مترادف جهت : جانب، سمت، سو، طرف، کرانه، بابت، جنبه، حیث، انگیزه، دلیل، سبب، علت برابر پارسی : سوی، برای، به سوی، ازاین روی، بدین رو، راستا، روی

جهت

<hr> مترادف جهل : بی اطلاعی، بی خبری، بی علمی، حماقت، نادانی <hr> متضاد جهل : دانش، معرفت <hr> برابر پارسی : نادانی، نادانستگی

مترادف جهل : بی اطلاعی، بی خبری، بی علمی، حماقت، نادانی متضاد جهل : دانش، معرفت برابر پارسی : نادانی، نادانستگی

جهل

<hr> مترادف جهنم : جحیم، درک، دوزخ، سقر، نار، نیران، هاویه <hr> متضاد جهنم : بهشت <hr> برابر پارسی : دوزخ

مترادف جهنم : جحیم، درک، دوزخ، سقر، نار، نیران، هاویه متضاد جهنم : بهشت برابر پارسی : دوزخ

واژه های حرف "ج" - فرهنگ فارسی ساره