فرهنگ فارسی ساره

<hr> مترادف ظالم : بیدادگر، بی رحم، جابر، جبار، جفاپیشه، جفاکار، ستمکار، ستمگر، سخت دل، سرپنجه، سفاک، شریر، شقی، متعدی، مردم آزار <hr> متضاد ظالم : دادگر <hr> برابر پارسی : ستمگر، بیدادگر، جفاکار، زورگو

مترادف ظالم : بیدادگر، بی رحم، جابر، جبار، جفاپیشه، جفاکار، ستمکار، ستمگر، سخت دل، سرپنجه، سفاک، شریر، شقی، متعدی، مردم آزار متضاد ظالم : دادگر برابر پارسی : ستمگر، بیدادگر، جفاکار، زورگو

ظالم

<hr> مترادف ظالمانه : بیدادگرانه، بی رحمانه، جابرانه، ستمگرانه، شرورانه <hr> متضاد ظالمانه : دادگرانه، عادلانه <hr> برابر پارسی : ستمگرانه، بیدادگرانه، زورگویانه

مترادف ظالمانه : بیدادگرانه، بی رحمانه، جابرانه، ستمگرانه، شرورانه متضاد ظالمانه : دادگرانه، عادلانه برابر پارسی : ستمگرانه، بیدادگرانه، زورگویانه

ظالمانه

<hr> مترادف ظاهر : آشکار، آشکارا، برملا، پدید، پیدا، جلوه گر، علنی، عیان، محسوس، مرئی، مشهود، معلوم، نمایان، نمودار، واضح، هویدا، هیئت <hr> متضاد ظاهر : باطن، پنهان، نهان <hr> برابر پارسی : آشکار، پیدا، رویه، نما، نمایان، هویدا

مترادف ظاهر : آشکار، آشکارا، برملا، پدید، پیدا، جلوه گر، علنی، عیان، محسوس، مرئی، مشهود، معلوم، نمایان، نمودار، واضح، هویدا، هیئت متضاد ظاهر : باطن، پنهان، نهان برابر پارسی : آشکار، پیدا، رویه، نما، نمایان، هویدا

ظاهر

<hr> برابر پارسی : وانمود کردن

برابر پارسی : وانمود کردن

ظاهر سازی کردن

<hr> برابر پارسی : پدیدار شدن

برابر پارسی : پدیدار شدن

ظاهر شدن

<hr> مترادف ظاهرا : انگار، برحسب ظاهر، پنداری، گویا، گویی، گوییا، مانا، محتملاً، همانا <hr> متضاد ظاهرا : باطناً <hr> برابر پارسی : آنسان که پیداست، به آشکاری، چنین پیداست، گویا، همانا

مترادف ظاهرا : انگار، برحسب ظاهر، پنداری، گویا، گویی، گوییا، مانا، محتملاً، همانا متضاد ظاهرا : باطناً برابر پارسی : آنسان که پیداست، به آشکاری، چنین پیداست، گویا، همانا

ظاهرا

<hr> مترادف ظاهری : صوری، قشری، بیرونی، داخلی، سطحی، ظاهربین، ظاهرگرا، قشرگرا ، درونی <hr> متضاد ظاهری : باطنی <hr> برابر پارسی : رویه ای

مترادف ظاهری : صوری، قشری، بیرونی، داخلی، سطحی، ظاهربین، ظاهرگرا، قشرگرا ، درونی متضاد ظاهری : باطنی برابر پارسی : رویه ای

ظاهری

<hr> مترادف ظرافت : زیبایی، لطافت، لطف، شوخی، لودگی، مطایبه، هزل، زیرکی، نکته سنجی <hr> برابر پارسی : زیرکی، نازک سخنی، موشکافی، خرده سنجی، تیزنگری، خوشایندی، نازکی، ریزه کاری

مترادف ظرافت : زیبایی، لطافت، لطف، شوخی، لودگی، مطایبه، هزل، زیرکی، نکته سنجی برابر پارسی : زیرکی، نازک سخنی، موشکافی، خرده سنجی، تیزنگری، خوشایندی، نازکی، ریزه کاری

ظرافت

<hr> مترادف ظرفیت : گنجایش، وسع، وسعت، گیرش <hr> برابر پارسی : گنجایش، خورند، گنجانه، گنجایی

مترادف ظرفیت : گنجایش، وسع، وسعت، گیرش برابر پارسی : گنجایش، خورند، گنجانه، گنجایی

ظرفیت

<hr> مترادف ظریف : خوشگل، زیبا، قشنگ، لطیف، ملوس، ناز، نازک، نازنین، خوش طبع، شوخ، نکته دان، نکته سنج، نکته گیر، باریک اندام، لاغراندام <hr> برابر پارسی : باریک، زیبا، شکننده، لاغر، مویین، نرم

مترادف ظریف : خوشگل، زیبا، قشنگ، لطیف، ملوس، ناز، نازک، نازنین، خوش طبع، شوخ، نکته دان، نکته سنج، نکته گیر، باریک اندام، لاغراندام برابر پارسی : باریک، زیبا، شکننده، لاغر، مویین، نرم

ظریف

<hr> مترادف ظفر : پیروزی، تسلط، چیرگی، سلطه، غلبه، فتح، نجاح، نصرت <hr> متضاد ظفر : شکست <hr> برابر پارسی : پیروزی، چیرگی

مترادف ظفر : پیروزی، تسلط، چیرگی، سلطه، غلبه، فتح، نجاح، نصرت متضاد ظفر : شکست برابر پارسی : پیروزی، چیرگی

ظفر

<hr> مترادف ظلم : آزار، اجحاف، اعتساف، بغی، بیدادگری، بیداد، تطاول، تعدی، جبر، جفا، جور، ستم، ستمگری، غدر، مظلمه <hr> متضاد ظلم : مهر <hr> برابر پارسی : ستم، بیداد، جفا، زورگفتن

مترادف ظلم : آزار، اجحاف، اعتساف، بغی، بیدادگری، بیداد، تطاول، تعدی، جبر، جفا، جور، ستم، ستمگری، غدر، مظلمه متضاد ظلم : مهر برابر پارسی : ستم، بیداد، جفا، زورگفتن

ظلم

<hr> مترادف ظلمات : تاریکی ها، تیرگی ها <hr> متضاد ظلمات : روشنایی <hr> برابر پارسی : تاریکی، گمراهی

مترادف ظلمات : تاریکی ها، تیرگی ها متضاد ظلمات : روشنایی برابر پارسی : تاریکی، گمراهی

واژه های حرف "ظ" - فرهنگ فارسی ساره