گویش بختیاری

م ِلِق مِلِقى

<hr> مترادف ما : ضمیر اول شخص جمع، من و تو، من و شما، من و ایشان، من و او، من و آن ها <hr> متضاد ما : آن ها، شما، ایشان

مترادف ما : ضمیر اول شخص جمع، من و تو، من و شما، من و ایشان، من و او، من و آن ها متضاد ما : آن ها، شما، ایشان

ما

ما خمیر

ما پنیر

ما گرفتهاى

ماتَل

ماتَم

ماجِو

ماخر

مادر چا

مادرزا

مادِگوو

<hr> مترادف مادیون : ماده گرایان، ماتریالیست ها <hr> متضاد مادیون : الهیون، ایدئالیست ها

مترادف مادیون : ماده گرایان، ماتریالیست ها متضاد مادیون : الهیون، ایدئالیست ها

مادیون

<hr> مترادف مار : اژدر، اژدها، افعی، ثعبان، دیومار، حیه، مادر ، پدر <hr> متضاد مار : عقرب

مترادف مار : اژدر، اژدها، افعی، ثعبان، دیومار، حیه، مادر ، پدر متضاد مار : عقرب

مار

مار اووى

مار دیمى

مار زیده

مارمیلک

مارى

مارى زِنات

مارِ کِرچِکى

مازه

ماس

ماسُوا

ماسِلِ بىچو

<hr> مترادف ماسیدن : بستن، منجمدشدن، خشک شدن، لخته شدن، نفع داشتن، بهره بردن، عاید شدن، مثمر واقع شدن، نتیجه دادن، به ثمر رسیدن، تحقق یافتن، قد دادن، ناگفته ماندن، ادا نشدن، انجام نشدن، ناتمام ماندن، بی حرکت ماندن، رس

مترادف ماسیدن : بستن، منجمدشدن، خشک شدن، لخته شدن، نفع داشتن، بهره بردن، عاید شدن، مثمر واقع شدن، نتیجه دادن، به ثمر رسیدن، تحقق یافتن، قد دادن، ناگفته ماندن، ادا نشدن، انجام نشدن، ناتمام ماندن، بی حرکت ماندن، رس

ماسیدن

ماش

ماشنَه

ماشَک

مافتوو

ماق

ماقوت

ماقوت پاک کن

<hr> مترادف مال : بازگشت، مرجع، محل بازگشت، عاقبت، فرجام، سرانجام، پایان، نتیجه | تمکن، تمول، ثروت، خواسته، دارایی، مایملک، مکنت، ملک، نعمت، نوا، هستی، جنس، کالا، متاع، پول، وجه، سرمایه، طرفه، دندان گیر، باب دندان، درخورتوجه، اهل، شهروند، احشام، حیوان، دواب، آن، متعلق به <hr> برابر پارسی : فرجام، داشته، دارایی، داراک، توان، بازگشت، از آنِ

مترادف مال : بازگشت، مرجع، محل بازگشت، عاقبت، فرجام، سرانجام، پایان، نتیجه | تمکن، تمول، ثروت، خواسته، دارایی، مایملک، مکنت، ملک، نعمت، نوا، هستی، جنس، کالا، متاع، پول، وجه، سرمایه، طرفه، دندان گیر، باب دندان، درخورتوجه، اهل، شهروند، احشام، حیوان، دواب، آن، متعلق به برابر پارسی : فرجام، داشته، دارای

مال

<hr> مترادف مالامال : آکنده، انباشته، پر، سرشار، لبالب، لبریز، مشحون، ممتلی، مملو، بسیار، زیاد، کثیر، فراوان <hr> متضاد مالامال : تهی، خالی

مترادف مالامال : آکنده، انباشته، پر، سرشار، لبالب، لبریز، مشحون، ممتلی، مملو، بسیار، زیاد، کثیر، فراوان متضاد مالامال : تهی، خالی

مالامال

مالى

مالى کردن

مالَه

مالُنَّن

مالِ پا بُلَن

مالِجه

<hr> مترادف مالیدن : اندودن، ماساژدادن، مالش دادن، مشت ومال دادن، مس کردن، لمس کردن، بسودن، آغشتن، آغشته کردن، تنبیه کردن، گوشمال دادن، لغوشدن، از بین رفتن، ول شدن، تصادف سطحی کردن، نرم کردن، ساییدن، لگدمال کردن، له کرد

مترادف مالیدن : اندودن، ماساژدادن، مالش دادن، مشت ومال دادن، مس کردن، لمس کردن، بسودن، آغشتن، آغشته کردن، تنبیه کردن، گوشمال دادن، لغوشدن، از بین رفتن، ول شدن، تصادف سطحی کردن، نرم کردن، ساییدن، لگدمال کردن، له کرد

مالیدن

<hr> مترادف ماما : دایه، قابله، ماماچه، مادر، مامان

مترادف ماما : دایه، قابله، ماماچه، مادر، مامان

واژه های حرف "م" - گویش بختیاری