کلمه جو
صفحه اصلی

ما


مترادف ما : ضمیر اول شخص جمع، من و تو، من و شما، من و ایشان، من و او، من و آن ها

متضاد ما : آن ها، شما، ایشان

فارسی به انگلیسی

we, us, our


we, us, our, ours

us, we


فارسی به عربی

قبلة , نحن

عربی به فارسی

علا مت استفهام , حرف ربط , چه , کدام , چقدر , هرچه , انچه , چه اندازه , چه مقدار


مترادف و متضاد

ضمیر اول شخص جمع، من‌وتو، من‌وشما، من‌وایشان، من‌واو، من‌وآنها ≠ آنها، شما، ایشان


our (ضمير)
ما، مان، برای ما، مال ما، مال خودمان، متعلق بما، موجود درما، متکی یا مربوط بما

we (ضمير)
ما، خودمان، ضمیر اول شخص جمع

us (ضمير)
ما، خودمان، به ما، بما، مارا، نسبت بما

فرهنگ فارسی

ضمیر جمع
( اسم ) آب جمع : میاه . یا مائ جاری . ۱- آب روان مقابل مائ راکد . توضیح آبی است که برروی سیلان داشته باشد مانند آب قناتها و نهرها و رودها وبملاقات نجس نجس نمیشود مگر آنکه رنگ یا بوی یا طعم آن تغییریابد . یا مائ راکد . آب ایستاده مقابل مائ جاری . توضیح آبی است که جریان نداشته و دریک جا متوقف باشد و آن دو قسماست یا کر است یا کمتر از کر ( که مائ قلیل گویند ) . اگر بحد نصاب کر باشد طاهر و مطهر است مگر آنکه رنگ یا بوی یا طعم آن تغییر کند و درین صورت بمحض برخورد با متنجس نجس می شود . این نوع آب را مضاف گویند . یا مائ معین . آب روان و پاک : ( فردوسی ) سخن را باسمان علیین برد و در عذوبت بمائ معین رسانید ... یا مائ ورد . گلاب .
آب که می آشامند

فرهنگ معین

(ضم . ) ضمیر اوُل شخص جمع .

لغت نامه دهخدا

ما. (ضمیر) ضمیر متکلم معالغیر و بیان آن به جمع و مفرد هر دو آمده است . (آنندراج ). کلمه ٔ اشاره که بدان اشاره می کنند به اول شخص جمع از هر نوع . (ناظم الاطباء). ضمیر اول شخص جمع (متکلم معالغیر) و آن ضمیر منفصل است ، گاه در حالت فاعلی باشد و گاه در حالت مفعولی و گاه در حالت اضافی . (از حاشیه ٔ برهان چ معین ). من که با یک تن [ آید ] یا با جمعی دیگر. من و دیگری یا دیگران . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
ای بلبل خوش آوا آوا ده
ای ساقی آن قدح را با ما ده .

رودکی .


بت پرستی گرفته ایم همه
این جهان چون بت است و ما شمنیم .

رودکی .


نباشد زین زمانه بس شگفتی
اگر بر ما ببارد آذرخشا.

رودکی .


نقل ما خوشه ٔ انگور بود ساغر سفچ
بلبل و صلصل رامشگر و در دست عصیر.

بوالمثل .


آمد نوروزو نو دمید بنفشه
بر ما فرخنده باد و بر تو مرخشه .

منجیک .


هرچه ورزیدند ما را سالیان
شد به دشت اندر به ساعت تند و خوند.

آغاجی .


گر خوار شدم سوی بت خویش روا باد
اندی که بر مهتر ما خوار نیم خوار.

عماره (از صحاح الفرس ).


گر شوم بودتی به غلامی به نزد خویش
با ریش شومتر به بر ما هرآینه .

عسجدی .


زی تیر نگه کرد و پر خویش در آن دید
گفتا ز که نالیم که از ماست که بر ماست .

ناصرخسرو.


آنچه بر ما می رسد آنهم ز ماست .

مولوی .


چو بنیاد ایجاد ما بر فناست
به مرگ کسی شادمانی خطاست .

سعدی .


ما نگوئیم بد و میل به ناحق نکنیم
جامه ٔ کس سیه و دلق خود ازرق نکنیم .

حافظ.


- ما و من ؛ کنایه از خودخواهی و غرور و تکبر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
نردبان خلق این ما و من است
عاقبت زین نردبان افتادن است .

مولوی .


|| بجای من به کار رود :
بدو گفت رامشگری بر در است
که از من به سال و هنر برتر است
نباید که در پیش خسرو شود
که ما کهنه گردیم و او نو شود.

فردوسی .


ما آبروی خویش به گوهر نمی دهیم
بخل بجا به همت حاتم برابرست .

صائب .


یاد آن وقت که ما دل شده را یاری بود
هرکسی را به سر کوی کسی کاری بود.

حیاتی گیلانی (از آنندراج ).


صف مژگان تو گر سایه بدریا فکند
خار قلاب شود در بدن ماهی ما.

شیخ العارفین (از آنندراج ).


|| گاه در مفرد استعمال شود، برای افاده ٔ تعظیم و تفخیم . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : اهل جمله ٔ آن ولایت گردن برافراشته تا نام ما بر آن نشیند و به ضبط ما آراسته گردد. (تاریخ بیهقی ). دلهای رعیت و لشکری بر طاعت ما بیارامید. (تاریخ بیهقی ). و ما [ سلطان مسعود ] در این هفته حرکت خواهیم کرد بر جانب بلخ تا این زمستان آنجا باشیم . (تاریخ بیهقی ). باد تخت و ملک در سر برادر ما [ یعنی درسر محمد برادر مسعود ] شده بود. (تاریخ بیهقی ).

ما. (ع اِ) بمعنی چه و چیست . (ناظم الاطباء) (آنندراج ). کلمه ٔ استفهام است بمعنی چه چیز است . (غیاث ). چه . (ترجمان القرآن ). || هرچه و آنچه و چیزی و آنکه . (ناظم الاطباء). اسم موصول است بمعنی آنچه . (غیاث ) (آنندراج ). هرچه . آنچه . (آنندراج ). توضیح : ترکیبهائی از «ما»و «فعل » یا «ظرف » و یا «جار و مجرور» مانند: مازاد.مامضی . ماسوی اﷲ. ماانزل اﷲ. مابقی . مابعد. مابین . ماتحت . ماترک . ماجری . ماحصل . ماحضر. ماخلق اﷲ. مادام .مادون . مازال . مافات . مافوق . ماقال . ماقبل . ماکان . مانحن فیه . ماوراء. مایحتاج . مایکون . مایملک و جز اینها از زبان عربی وارد زبان فارسی شده است . این ترکیبها در عربی جمله و یا رکنی از جمله است لیکن در فارسی بصورت اسم یا صفت یا قید بکار رفته و می رود که دراین لغتنامه هویت دستوری آنها براساس قواعد زبان فارسی تعیین شده است . || (اصطلاح نحوی ) کلمه ای است که دلالت بر معانی مختلف می نماید: بعضی اسمی و بعضی حرفی . اما «مای اسمی » بر سه قسم است : اول مای معرفه ، خواه ناقصه باشد که آنرا مای موصوله نیز گویندو بمعنی «آنچه » میباشد، قوله تعالی : ماعندکم ینفد وما عنداﷲ باق (قرآن 96/16)؛ و خواه تامه باشد و آن بر دو نوع است : یکی عامه که بمعنی شی ٔ می باشد و اسمی بر آن مقدم نشود، مانند: قوله تعالی : ان تبدوا الصدقات فنعما هی ؛ (قرآن 271/2) ای فنعم الشی ٔ هی . و دیگر خاصه که اسم بر آن مقدم شده باشد مانند: غسلته غسلانعما و دققته دقاً نعما؛ ای نعم الغسل و نعم الدق . دوم مای نکره که مجرد از معنی حرف باشد و آن نیز یا ناقصه است و آنرا مای موصوفة نامند که به معنی شی ٔ است ، مانند: مررت بما معجب لک ؛ ای بشی ٔ معجب لک . و یاتامه است و آن در سه باب استعمال می شود: یکی در باب تعجب ، مانند ما احسن زیداً و دیگری در باب نعم و بئس ، مانند: غسلته غسلا نعما؛ ای نعم شیئاً. و سوم چون اراده ٔ مبالغه کنند در اخبار از کسی که کاری را بسیار می کند مثل کتابت ، مانند: ان زیداً مما ان یکتب ؛ یعنی زید آن کسی است که باید کتابت کند. سوم مای نکره که متضمن معنی حرف بود و آن بر دو نوع است : یکی «ما»استفهامیه به معنی چیست ، مانند، ما هی ، یعنی چیست ، آن و ما لونها، یعنی چیست رنگ آن . و دیگری مای شرطیه که بر دو نوع است : «ما» شرطیه ٔ غیرزمانیه بمعنی هرچه ، مانند: ماتفعلوا من خیر یعلمه اﷲ (قرآن 197/2). ونیز مانند: ما ننسخ من آیة (قرآن 106/2). و «ما» شرطیه ٔ زمانیه بمعنی هرچه ، مانند: فما استقاموا لکم فاستقیموا لهم (قرآن 7/9). و در این صورت هرگاه مجرور واقع شود غالباً الف آنرا حذف می کنند و فتحه بجای آن قرار دهند، مانند: فیم َ و الام َ و بم َ و عَلام َ و حَتّام َ و عَم َّ. و اما مای حرفی نیز بر چند قسم است : اول مای نافیه بمعنی لیس و لا و لم . در این صورت هرگاه بر جمله ٔ اسمیه داخل شود بیشتر به آن عمل لیس می دهند، مانند: ما هذا بشراً (قرلن 31/12). و ماهن امهاتهم (قرآن 2/58). و اگر بر جمله ٔ فعلیه داخل گردد عمل نمی کند، مانند: ما تنفقون الاابتغاء وجه اﷲ (قرآن 272/2). دوم مای مصدریه غیر زمانیه ، مانند: عزیز علیه ماعنتم (قرآن 128/9). و مانند: و ضاقت علیهم الارض بمارحبت (قرآن 118/9). و یا زمانیه مانند: مادمت حیا (قرآن 31/19). سوم مای زائده که بر دو نوع است : کافه وغیر کافه . اما مای کافه یا کافه از عمل رفع است و متصل نمی شود مگر به فعل قل و کثر و طال . و یا کافه ٔ از عمل رفع و نصب است و متصل می شود به اِن ّ و اخوات آن ، و یا کافه ٔ از عمل جر است و متصل می شود به حروف جاره مانند باء و من و کاف و رُب و به ظروف مانند بعدو بین و حیث و اذ. اما مای غیر کافه ، یا عوض است یاغیرعوض و مای غیر کافه ٔ عوض در دو موقع استعمال می شود: یکی مثل : اما انت منطلقاً انطلقت که اصل آن انطلقت لان کنت منطلقاً است و حرف جار و کان را حذف کرده اند و به عوض آن «ما» را آورده اند. و دیگری مانند افعل هذا اما لا که اصل آن ان کنت لاتفعل غیره بوده است . و مای غیر کافه غیر عوض مانند شتان ما زید و عمرو. ومانند لیتما زید قائم . و مانند: ایاما تدعوا (قرآن 110/17). و مانند: اینما تکونوا. و مانند ایما الاجلین قضیت (قرآن 28/28). و مانند: اینما تکونوا یدرککم الموت (قرآن 78/4). و مانند: حتی اذا ما جآؤها شهد علیهم سمعهم (قرآن 20/41). و نیز از اقسام مای زائده مای تأکید است به معنی چندانکه ، مانند: مادامت السموات (قرآن 107/11). و الارض ؛ یعنی چندانکه بپاید آسمانها و زمین . و دیگری مای تفخیم است ، مانند: القارعةما القارعة (قرآن 1/101 و 2)؛ یعنی قیامت و چه قیامت . (از ناظم الاطباء و منتهی الارب و اقرب الموارد).


ما. (ع اِ) لغتی است در ماء. (از ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ). و رجوع به ماء شود.


ما. ( ضمیر ) ضمیر متکلم معالغیر و بیان آن به جمع و مفرد هر دو آمده است. ( آنندراج ). کلمه اشاره که بدان اشاره می کنند به اول شخص جمع از هر نوع. ( ناظم الاطباء ). ضمیر اول شخص جمع ( متکلم معالغیر ) و آن ضمیر منفصل است ، گاه در حالت فاعلی باشد و گاه در حالت مفعولی و گاه در حالت اضافی. ( از حاشیه برهان چ معین ). من که با یک تن [ آید ] یا با جمعی دیگر. من و دیگری یا دیگران. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) :
ای بلبل خوش آوا آوا ده
ای ساقی آن قدح را با ما ده.
رودکی.
بت پرستی گرفته ایم همه
این جهان چون بت است و ما شمنیم.
رودکی.
نباشد زین زمانه بس شگفتی
اگر بر ما ببارد آذرخشا.
رودکی.
نقل ما خوشه انگور بود ساغر سفچ
بلبل و صلصل رامشگر و در دست عصیر.
بوالمثل.
آمد نوروزو نو دمید بنفشه
بر ما فرخنده باد و بر تو مرخشه.
منجیک.
هرچه ورزیدند ما را سالیان
شد به دشت اندر به ساعت تند و خوند.
آغاجی.
گر خوار شدم سوی بت خویش روا باد
اندی که بر مهتر ما خوار نیم خوار.
عماره ( از صحاح الفرس ).
گر شوم بودتی به غلامی به نزد خویش
با ریش شومتر به بر ما هرآینه.
عسجدی.
زی تیر نگه کرد و پر خویش در آن دید
گفتا ز که نالیم که از ماست که بر ماست.
ناصرخسرو.
آنچه بر ما می رسد آنهم ز ماست.
مولوی.
چو بنیاد ایجاد ما بر فناست
به مرگ کسی شادمانی خطاست.
سعدی.
ما نگوئیم بد و میل به ناحق نکنیم
جامه کس سیه و دلق خود ازرق نکنیم.
حافظ.
- ما و من ؛ کنایه از خودخواهی و غرور و تکبر. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) :
نردبان خلق این ما و من است
عاقبت زین نردبان افتادن است.
مولوی.
|| بجای من به کار رود :
بدو گفت رامشگری بر در است
که از من به سال و هنر برتر است
نباید که در پیش خسرو شود
که ما کهنه گردیم و او نو شود.
فردوسی.
ما آبروی خویش به گوهر نمی دهیم
بخل بجا به همت حاتم برابرست.
صائب.
یاد آن وقت که ما دل شده را یاری بود
هرکسی را به سر کوی کسی کاری بود.
حیاتی گیلانی ( از آنندراج ).

فرهنگ عمید

ضمیر اول شخص جمع: سال ها دفع بلاها کرده ایم / وهم حیران زآنچه ماها کرده ایم (مولوی: ۳۷۱ ).
۱. چه.
۲. چیست.
۳. آنچه.
آب.

ضمیر اول‌شخص جمع: ◻︎ سال‌ها دفع بلاها کرده‌ایم / وهم حیران زآنچه ماها کرده‌ایم (مولوی: ۳۷۱).


۱. چه.
۲. چیست.
۳. آنچه.


آب.


دانشنامه عمومی

در زبان فارسی، ما ضمیر شخصی مفصل برای اول شخص جمع (متکلم مع الغیر) است. البته گاهی نیز در نقش مفرد و به جای ضمیر من - به قصد افادهٔ تعظیم و تفخیم - به کار می رود.
ما در حالت فاعلی:ما نگوییم بد و میل بناحق نکنیم / جامه کس سیه و دلق خود ازرق نکنیم (حافظ)
ما در حالت مفعولی: ما را گفت: ای سروران را تو سند، به شمار ما را زان عدد... (دیوان کبیر)
ما در حالت اضافی: کتاب ما، قلم ما.
واژهٔ «ما» به هر دو صورت جمع و مفرد در متون فارسی آمده است؛
ما ترکیبی از ضمایر استعاری من و تو ست و در حالت جمع می تواند نشانه ای از اجماع دو جمع باشد که در بخش هایی با هم ترکیب و هم معنی شده اند، به طوری که در حالت مای ترکیب شده، دیگر نشانه ای از من و تو در مای جدید دیده نمی شود.
امروزه به شکل «ماها»، و در قدیم به شکل «مایان» جمع بسته می شد.

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی مَا: نیست ، نه (مانند:مَا هَـٰذَا بَشَراً:این بشر نیست)- با همه ی (مانند :ضَاقَتْ عَلَیْکُمُ ﭐلْأَرْضُ بِمَا رَحُبَتْ :زمین با همه ی فراخیش بر آنان تنگ شد) - تا وقتیکه (مانند:وَأَوْصَانِی بِـﭑلصَّلَوٰةِ وَﭐلزَّکَوٰةِ مَا دُمْتُ حَیّاً :مرا سفارش کرده به ن...
معنی أَیّاً مَّا: هرکدام
معنی مَا أُرِیکُمْ: به شما ارائه نمی کنم
معنی مَا أَسْأَلُکُمْ: از شما نمی خواهم - از شما در خواست نمی کنم
معنی مَا أَشْرَکْنَا: شریک قرارنمی دادیم
معنی مَا أَشْرَکُواْ: شریک قرارنمی دادند - شرک نمی آوردند
معنی مَا أَشْهَدتُّهُمْ: آنان را شاهد نگرفتم
معنی مَا أَصَابَ: نرسید - واقع نشد
معنی مَا أَصْبَرَهُمْ: چقدر تحمل دارند
معنی مَا أَضَلَّنَا: ما را گمراه نکردند
معنی مَا أَطْغَیْتُهُ: اورا به طغیان وا نداشتم
معنی مَا أَظُنُّ: گمان نمی کنم
معنی مَا أَغْنَتْ: نیازی برطرف نکرد (به درد نخورد)
معنی مَا أَغْنَیٰ: نیازی برطرف نکرد (به درد نخورد)
ریشه کلمه:
ما (۲۶۲۲ بار)

از برای «ما» ده وجه شمرده‏اند و آن در پنج قسم اسم و در پنج دیگر حرف است اما اقسام اسمیه: 1- موصول مثل . در اینصورت در جمع و مفرد و مؤنث یکسان می‏باشد و صحیح است. ضمیر نسبت به لفظش مفرد و نسبت به معنایش جمع آید. 2- ماء نکره به معنی شی‏ء یعنی نعم شی‏ء یعظکم به و مثل . یعنی «نِعْمَ شَیْ‏ءٌ هِیَ». «ما» درآیه . می‏شود تأکید و زاید باشد مثل «ما» در آیه . و شاید به معنی شی‏ء باشد یعنی «اَنْ یَضْرِبَ مَثَلاً شَیْئاً بَعُوضَةً» در اینصورت بعوضه بدل است از ما. 3- استفهام مثل . چه چیز گفت اکنون. . 4- شرطیه خواه زمانیه باشد مثل . تا وقتیکه برای شما در پیمان خویش ثابت اند برای آنها در پیمان خود ثابت باشید و خواه غیر زمانیه مثل . 5- ماء تعجب مانند . چه صبورشان کرده به آتش و مثل «قُتِلَ الْاِنْسانُ ما اَکْفَرَهُ» به قولی آن در آیه اول به معنی استفهام است. موارد حرف بودن «ما» به قرار ذیل است: 1- ماء نافیه. و آن اگر داخل جمله اسمیه شود به عقیده نحاة حجازی، تهامی و مکی عملش مانند «لیس» رفع اسم و نصب خبر است مثل . یعنی: این بشر نیست بلکه فرشته بزرگواری است. 2- ماء مصدریه. مثل . که در تقدیر «بِرُحْبِها» است و آن را موصول حرفی نامند یعنی: زمین با آن وسعتش بر شما تنگ گردید. 3- ماء زائده. مثل: . که در اصل «اِنْ ما» و ما زائد و برای تأکید است. و مثل . 4- ماء کافه. همان است که به حروف شبیه به فعل داخل می‏شود مثل: . . . 5- ماء مُسَلِّطَة. راغب می‏گوید: آن لفظ را مسلط به عمل می‏کند مثلاً لفظ «اِذْ» و «حَیْثُ» در «اِذْ ما تَفْعَلْ أَفْعَلْ - حَیْثُما تَقْعُدْ أَقْعُدْ» بدون «ما» عمل نمی‏کنند و عمل آن دو در صورت بدون «ما» است. *** در آیات . . . مراد از «ما» در سوره لیل و شمس خدا و در سوره مؤمنون کنیزانند در اینصورت اطلاق «ما» باولوالعقل از چه راه است؟ طبرسی در جوامع الجامع و زمخشری در کشاف گفته‏اند «ما» در آیات لیل و شمس موصول است یعنی «وَ السَّماءِ وَ الَّذی بَناها» زمخشری اضافه کرده علت نیامدن «من» آن است که «ما» دلالت بر وصف دارد یعنی: «وَ السَّماءِ وَ الْقادِرِ الْعَظیمِ الَّذی بَناها» به قولی آمدن «ما» برای تفخیم و تعجیب است. راغب گفته: به قول بعضی از نحویها «ما» گاهی به اشخاص ناطق (اُولُواالْعَقْل) اطلاق می‏شود مثل «اِلَّا عَلی اَزْواجِهِمْ اَوْما مَلَکَتْ أَیْمانُهُمْ» و اینکه از قتاده نقل شده که «ما» در سوره لیل و شمس مصدری است و تقدیر «وَ السَّماءِ وَ بَنائِها وَ الْاَرْضِ وَ طَحْوِها» است درست نیست زیرا فاعل «فَاَلْهَمَها» راجع است به «ما» و در آنصورت مصدر بودن درست نیست چنانکه در کشاف گفته است. نگارنده قول طبرسی و زمخشری را اختیار می‏کنم.

گویش اصفهانی

تکیه ای: hama
طاری: hâmâ
طامه ای: hemâ
طرقی: hâmâ
کشه ای: hâmâ
نطنزی: hâmâ


گویش مازنی

/maa/ ماده - ماه

۱ماده ۲ماه


گویش بختیاری

1. ماده، مؤنث؛ 2. ماه.


واژه نامه بختیاریکا

ماده
ایما؛ خومُو

پیشنهاد کاربران

نا ، عربی


ما = م ا
م= مونث / ماه/مادر /ماما / مامانی /ماده/مه. . . .
ا= اِلا / الا/ اسمان/خدا
ما=مادر آسمانی اِلا میترا
ماما= مادران ما انسانها / مادر کوچک/ مادر


ما=you

فقط به عربی بنویس ما میشه نا - ___ -
ماه، مادر، مامان، you چه ربطی داره :/

Bız.
We , Our , Us.


کلمات دیگر: