کلمه جو
صفحه اصلی

او

فارسی به انگلیسی

she

he, she, [prep.] him, her


he


فارسی به عربی

حی
( او (ان مرد ) ) هو
( او (ضمیر سوم شخص مرد ) ) هو

حي


عربی به فارسی

يا , يا اينکه , يا انکه , خواه , چه


مترادف و متضاد

she (ضمير)
او، خودش، ان دختر یا زن

he (ضمير)
او، خودش، جانور نر

it (ضمير)
او، ان، آن، ان چیز، ان جانور

فرهنگ فارسی

( آو ) ( اسم ) ۱- مایعی است شفاف بی طعم و بی بو مرکب از دو عنصر اکسیژن و ئیدروژن . آب بعقید. قدما یکی از چهار عنصر محسوب میشود مقابل آتش . ۲ - دریا بحر مقابل خشکی بر: خشکی و آب. ۳ - رود نهر : آب جیهون .۴-اشک سرشک : ... را آب در چشم آمد . ۵ - عرق خوی . ۶ - بزاق آب دهان خدو : دهان وی بی آب گشت . ۷- عصاره شیره : آب آلو آب سیب . ۸ - عطر عرق نباتی : آب بنفشه آب گل . ۹ - منی آب پشت : آب مرد آب زن . ۱٠ - پیشاب ادرار. ۱۱ - طراوت لطافت ۱۲ - صفا درخشندگی جلا. تری تازگی . ۱۳ - رونق رواج : کارش برونق و آب است . ۱۴ - آبرو عزت شرف : آب و جاه. ۱۵ - روش طرز گونه نوع . ۱۶ - فیض الهی مددغیبی . ۱۷ - حقیقت روحانی . جمع : آبها آبان ( فقط در نام ماه هشتم سال ) . ترکیبات اسمی آب آتش خو. ۱- آبی که خصلت آتش دارد آب جوشان و خروشان . ۲ - اشاره بطوفان نوح یا آب آتش رنگ . ۱- شراب لعلی . ۲ - اشک خونین . یا آب آتش زای . ۱- شراب لعلی . ۲ - اشک گلگون . یا آب آتش زده .اشک چشم . یا آب آتش فعل .۱- آبی که اثر آتش دارد آبی که حاراست ( مشبه به نور ) . ۲- باده شراب . یا آب آتشگون .شراب لعلی .باد. گلگون . یا آب آتش نمای . ۱- شراب لعلی. ۲ - اشک خونین . یا آب آذر آسا. ۱- شراب باده. ۲ -اشک خونین آب آذرسا. یا آب آمیخته. آب آلوده و تیره مائ مضاف . یا آب ارغوانی . ۱ - باد. لعلی . ۲ - اشک خونین . یا آب استاده ( ایستاده ). ۱ - آب راکد . ۲ - مردی کامل که در باطن بسیر الی الله مشغول است . یا آب اکسیژنه این آب در ۱۸۱۸ بوسیله در ۱۸۱۸ بوسیل. تنار کشف شد . وی در یک شیشه بلوری که در آب یخ قرار داده بود ۲٠٠ سانتیمتر مکعب آب و ۲٠ گرم اسید کلریدریک غلیظ و ۱٠ گرم بی اکسید دو باریم قرار داد . از ترکیب آنها آب اکسیژنه تهیه میشود و کلرور باریم نیزحاصل میگردد : دو جسم مذکور هر دو محلولند و باسانی جدانمیشوند به آن سولفات نقره می افزایند تا کلروردو باریم رسوب کند . یا آب ایستاده. آب استاده یا آب باده رنگ .اشک خونین . یا آب برنده. آب گوارا . یا آب بی حد . ۱ - آبی کهنهایت ندارد . ۲ - دریای بی کرانه .اقیانوس بی پایان . ۳ - هستیبی حد و اندازه که فقط خدای تعالی بر آن حاکم است . ۴ - وجود اولیا الله که زنده کنندهی نفوس مرده و کامل کنندهی ناقصانند . یا آب تلخ . ۱- شراب انگوری ۲ - اشک چشم عاشق مهجور. یا آب جاری . آبی که جریان دارد آب روان مقابل آب راکد آب ایستاده . یا آب جوشان. آب معدنی گازدار آب آهن جوشان . یا آب راکد . آبی که جریان ندارد آب ایستاده. مقابل آب جاری آب روان . یا آب روان . آب جاری مقابل آب راکد آب ایستاده . یا آب رود ( خانه ) . آبی که در رودخانه جاری است . یا آب روشن . ۱ - آب صاف .مقابل آب کدر آب تیره . ۲ - رونق رواج . یا آب ژاول .اگر گاز کلر را در محلول سرد سود وارد کنیم آب ژاول تولید میگردد : این مخلوط را میتوان با عبور الکتریسیته از محلول نمک طعام بدون جدا بودن قطبین بدسصت آورد زیرا در یک طرف سدیم با آب ترکیب میشود و سود میدهد و از طرف دیگر کلر تولید میگردد که بوسیل. سود جذب میشود . آب ژاول محلولی است با بوی کلر و این مخلوط در مقابل اجسامی که میتوانند کلر بگیرند مولد کلر است و در مقابل اجسامی که با اکسیژن میل ترکیبی داشته باشند مولد اکسیژن . یا آب لاباراک مانند آب ژاول تهیه میشود ولی بجای سود پتاس مصرف میگردد : این محلول نیز خواص شیمیایی آب ژاول را داراست . یا آب مقطر . آبی که با قرع وانبیق جوشانده و تقطیر کرده باشند و آن در دارو سازی بکار میرود .ترکیبات فعلی و جملات آب از آب تکان نخوردن حادثهای رخ ندادن آرام بودن اوضاع یا آب از تارک کسی برتر گذشتن کار او باتمام رسیدن . یا آب از جگر بخشیدن عطا کردن بخشیدن چیزدادن . یا آب از چک و چانه ...سرازیر شدن تمایل شدید داشتن . یا آب از سر تیره بودن . ۱ - گل آلود بودن آب از سرچشمه . ۲ - ناقص بودن امری از آغاز . یا آب از سر شدن ( کسی را ) . نزول آفات و بلیات بیشمار ( بر وی ) . یا آباز سرچشمه گل ( آلود ) بودن . عیب و نقص در اصل و بنیان امر بودن . یا آب از سر گذشتن ( کسی را ). کار... باتمام رسیدن بیهوده بودن هر اقدام جدید . یا آب افتادن دهان . ۱ - جاری شدن آب از دهان بسبب خوردن چیزی ترش و جز آن . ۲- میل و رغبت شدید داشتن بچیزی یا آب اندر دهان آوردن . ۱- دهان شخص پر آب شدن ۲- مشتاق شدن او رغبت شدید ایجاد شدن . ۳- مشتاق کردن راغب ساختن یا آب به آب شدن ۱ - تغییر آب و هوادادن . ۲- تغییر حال دادن بهبود یافتن یا بیمار گردیدن بسبب سفر . یا آب بجوی باز آمدن . یا آب بدهان ... انداختن . ۱ - موجب شدن تولید بزاق را در دهان کسی . ۲ - مشتاق کردن راغب کردن یا آب بر آتش ... ریختن .اندوه یا خشم ... را با گفتار یا کرداری فرو نشاندن . یا آب بزیر هشتن . ۱- فریب دادن. ۲ - حیله کردن . یا آب بغربال پیمودن . آب بهاون کوبیدن یا آب بکس ندادن نم پس ندادن چیزی ندادن . یا آب بهاون کوبیدن ( کوفتن ) . عمل لغو و بیهوده کردن یا آب بی لجام خوردن . مطلق العنان بودن سر خود بودن . یا آب پاکی روی دست ( کسی ) ریختن . کاملا ( او را ) مایوس کردن . یا آب توبه بر( بروی ) سر ریختن توبه کردن . یا آب توبه بر ( بروی ) سر ( کسی ) ریختن توبه دادن ( وی را ) . یا آب در جگر آمدن رسیدن آب بجگر . توضیح - بعقید. قدما معده محل غذا و جگر مرکز آب است . یا آب در جگر داشتن . ۱ - مست بودن مستی . یا آب در جگر نداشتن . مفلس بودن بی چیز بودن یا آب در جوی آمدن . آمدن دولت رفته بازگشتن اقبال از دست رفته. یا آب در جوی ( کسی ) بودن بخت و اقبال و دولت بدست ( وی ) بودن . یا آب در جوی داشتن . ۱ - داشتن دولت و اقبال . ۲- رونق و تازگی و طراوت داشتن . یا آب در چشم نداشتن بی حیا بودن شرم نداشتن . یا آب در دهان آمدن ( کسی را ) یا آب در دیده نداشتن . شرم نداشتن حیا نداشتن . یا آب در شکر داشتن . ضعیف بودن زار بودن . یا آب در چیزی کردن . دغلی کردن ( در آن ) ناراستی بکار بردن ( در وی ) . یا آب در هاون سودن ( کوبیدن کوفتن ) . کار بیهوده کردن مرتکب امری شدن که نتیجه نداشته باشد . یا آب را تیره کردن ۱ - آب را گل آلود کردن . ۲ - میان دو یا چند تن نفاق افکندن تضریب . یا آب رفته ( روان ) بجوی باز آمدن . باز گشتن سعادت و دولتی پشت کرده . یا آب ( چیزی کسی ) روشن بودن . ۱ - رواج داشتن طراوت داشتن . ۲ - عزت داشتن آبرو داشتن . یا آب ( کسی را ) ریختن . بی عزت کردن وی خفیف ساختن او . یا آب زیر پوست ( کسی ) افتادن ۱ - چاق شدن فربه گردیدن . ۲ - متمول شدن . ثروتمند گردیدن . یا آب سفت کردن . کار بیهوده کردن . یا آب شان بیک جوی نمیرود با هم سازگار نیستند . یا آبی گرم کردن ( با کسی ) جماع کردن ( با وی ) آمیزش کردن ( با او ). یا آبی گرم نشدن ( از کسی ) . بیهوده بودن توقع یاری ( از او ) . یااز آب جستن یا از آب در آمدن ۱ - نتیجه دادن حاصل شدن : ( ببین چه از آب در می آید . ) خوب از آب در آمد . ) ۲ - پرورش یافتن تربیت شدن . یا از آب کره گرفتن . ۱ - از هر وسیله استفادهای ( مخصوصامادی ) بردن . ۲ - خسیس بودن لئیم بودن . یا حق آب و گل داشتن حق اقامت و سکونت داشتن . یا خود را به آب و آتش زدن بهر وسیله سخت و پر خطر متوسل شدن برای رسیدن بمقصود خودرا بمخاطره افکندن . یا آبها از آسیا افتادن . سرو صداها خوابیدن . تعبیرات آبت نبود نانت نبود ... ت چه بود ? در مورد کسی گفته میشود که بیهوده بکاری اقدام کند و زیان بیند . یا وقتی که آبها از آسیا افتاد
اوی، وی، ضمیرمنفصل، سوم شخص مفردغایب، اشاره به شخص غایب، آب، نام ماه یازدهم سال سریانی یارومی مطابق مرداد، ماخوذازعب
ضمیر منفصل سوم شخص مفرد در حالت فاعلی : او گفت او نوشت و حالت اضافی : کتاب او . یا او را. ضمیر منفصل سوم شخص مفرد در حالت مفعولی : او را گفت او را داد . توضیح در قدیم (او ) برای ذوی العقول و غیر ذوی العقول هر دو مستعمل بود و در عصر حاضر غالبا برای ذوی العقول آید .

فرهنگ معین

( آو ) ( اِ. ) آب .
[ په . ] (ضم . ) ضمیر منفصل ، سوم شخص مفرد، اوی ، وی .

[ په . ] (ضم .) ضمیر منفصل ، سوم شخص مفرد، اوی ، وی .


لغت نامه دهخدا

( آو ) آو. ( اِ ) آب :
کی تواند که همچو ماغ چکاو
بزند غوطه در میانه آو.
سنائی یا لطیفی ؟
دستی که جود با کف او آشناوش است
دستی که آو در یم او آشناوراست.
شرف شفروه.
بیت شرف شفروه شاهد این دعوی نتواند بود، چه آو را آب هم توان خواند بی آنکه تغییری در معنی و وزن راه یابد، لکن فرهنگها بدین گونه نقل کرده اند.
او. ( ضمیر ) ضمیر غایب است نسبت به ذوی العقول چه غیر ذوی العقول را آن گویند. ( برهان ). و اکثر ضمیر آن هم به ذوی العقول آمده. ( آنندراج ) ( هفت قلزم ). کلمه اشاره است که بشخص غایب اشاره می کند و نیز ضمیر منفصل است در صورتی که مرجع آن شخص باشد. ( از ناظم الاطباء ). سوم شخص مفرد غائب ( در حالت فاعلی و مضاف الیه بودن و در حالت مفعولی ) :
چون از آن روز برنیندیشی
که بریده شود در او انساب
وندر او بر گناهکار به عدل
قطره ناید مگر بلا ز سحاب.
ناصرخسرو.

او. [اَ و ] ( ع حرف ) حرف عطف است به معنی یا و در خبر برای شک آید یا ابهام و در انشاء برای تخییر یا اباحه و یا مطلق جمع و یا تقسیم و یا تقریب. ( از ناظم الاطباء ): و ارسلناه الی مائة الف او یزیدون : ( قرآن /37 148 ). || بمعنی الی و الا ( حرف استثناء ). || گاه بطور شرطی استعمال شود. || گاه برای تبعیض و گاه به معنی بل. ( ناظم الاطباء ).

او. [اَ و ] (ع حرف ) حرف عطف است به معنی یا و در خبر برای شک آید یا ابهام و در انشاء برای تخییر یا اباحه و یا مطلق جمع و یا تقسیم و یا تقریب . (از ناظم الاطباء): و ارسلناه الی مائة الف او یزیدون : (قرآن /37 148). || بمعنی الی و الا (حرف استثناء). || گاه بطور شرطی استعمال شود. || گاه برای تبعیض و گاه به معنی بل . (ناظم الاطباء).


او. (ضمیر) ضمیر غایب است نسبت به ذوی العقول چه غیر ذوی العقول را آن گویند. (برهان ). و اکثر ضمیر آن هم به ذوی العقول آمده . (آنندراج ) (هفت قلزم ). کلمه ٔ اشاره است که بشخص غایب اشاره می کند و نیز ضمیر منفصل است در صورتی که مرجع آن شخص باشد. (از ناظم الاطباء). سوم شخص مفرد غائب (در حالت فاعلی و مضاف الیه بودن و در حالت مفعولی ) :
چون از آن روز برنیندیشی
که بریده شود در او انساب
وندر او بر گناهکار به عدل
قطره ناید مگر بلا ز سحاب .

ناصرخسرو.



فرهنگ عمید

( آو ) = آب۱
وی، ضمیر منفصل سوم شخص مفرد غایب، اشاره به شخص غایب.

وی؛ ضمیر منفصل سوم‌شخص مفرد غایب؛ اشاره به شخص غایب.


دانشنامه عمومی

آو (عبری). آو (به عبری: אָב) پنجمین ماه از تقویم عبری است. آو ماهی تابستانی و ۳۰ روزه است.

آو:به معنی آب است


آب


خانه -ساختمان


نقل قول ها

او (فیلم ۲۰۱۳). او (به انگلیسی: Her) فیلمی در گونه کمدی-درام رمانتیک علمی-تخیلی است که اسپایک جونز نویسندگی و کارگردانی آن را برعهده داشته است.

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی أَوَ: آیا
معنی أَوْ -أَوِ: یا
معنی أَثَاماً: سزا-مجازات - کیفر سخت
معنی أَثْخَنتُمُوهُمْ: بسیار آنها را کشتید- برآنها غلبه کردید - آنان را از قدرت و توان انداختید (کلمه اثخان به معنای بسیار کشتن ، و غلبه و قهر بر دشمن است . کلمه ثِخَن به معنی غلظت و بی رحمی است و اثخان کسی به معنی بازداشتن و مانع حرکت وجنبش او شدن است مثلاً با کشتن او . د...
معنی أَثَرِ: اثر-جای پا
معنی أَثَرْنَ: زیر ورو کردند-برپا نمودند
معنی أَثَرِی: در پی من
معنی أَثْقَالاًَ: بارهای سنگین
معنی أَثْقَالَکُمْ: بارهای سنگینتان
معنی أَثْقَالَهَا: بارهای سنگینش
معنی أَثْقَالَهُمْ: بارهای سنگینشان
معنی أَثْقَلَت: آن زن سنگین شد
تکرار در قرآن: ۲۸۰(بار)

گویش اصفهانی

تکیه ای: nun
طاری: e
طامه ای: nuhun
طرقی: e
کشه ای: e
نطنزی: non / nu


گویش مازنی

( آو ) /aav/ آهان از اصوات به معنی متوجه شدن و تأیید - هشدار
/ooo/ آب & آ & آب

آ


گویش بختیاری

او.


واژه نامه بختیاریکا

( اَو ) آب
آن
( اَو ) بِه اَو بُرده دادِن
( اَو ) به اَو نُهادِن
( اَو ) به اَو وَندِن
( اَو ) حرف تعجب؛ اَه
( اَو ) سَر اَو دونیدِن
ضمیر اشاره به دور؛ آن؛ اون. مثلاً او ور یعنی آن طرف؛ او جقله هُو یعنی اون پسره
( اَو ) کندن وا او
( اَو ) گِل به او گِریدِن
اُ؛ هُ؛ هَمو؛ هم هُ

جدول کلمات

وی

پیشنهاد کاربران

بفتح الف بمعنی آب در کابل بیشتر مروج است.

به ضم الف - آب

آب:مایه حیات ، در زبان لری بهمئی معمولاً حرف" ب" به حرف "و" بدل می شود.

در زبان لری بختیاری به معنی آب
او ( آو ) ::آب

منزل، خانه

در ترکی به شکاری میل اهو یا قوچ کوهی او گویند

اَ وَ در زبان اوستایی خواستن

کلمه ی او یک ضمیر است که برای اشخاص یا جانوران استفاده میشود

he, she, it, they مفرد سوم شخص
: او

she او
he او یا خودش یا جانور نر
که در فارسی هر دو برای زن و مرد یکسان است.
سوم شخص مفرد.

در زبان انگلیسی چند ( ( او ) ) وجود دارد
یک ( ( او ) ) اویی است که برای اشیاء و همه موجودات غیر از انسان که به آن this میگویند
( ( او ) ) دوم اویی است که برای زن یا دختر بکار میرود که به آن she میگویند
( ( او ) ) سوم اویی است که برای پسر یا مرد بکار میرود که به آن he میگویند

مثال: او یی که برای دختر یا زن بکار میرود در جملات اینگونه است:
?Were is she
او بود؟

او یی که برای مرد بکار میرود:
?Were is he
او بود؟

اویی که برای اشیاء بکار میرود:
. This is one stan
این یک سنگ است.

بنابر دهخدا، در پارسی برای همه سوم کسان اوی به کار برده می شود. چه جان دار، چه بی جان.
He: او ( نر )
She: او ( ماده )
It: او ( جان دار ناانسان، جانور یا گیاه یا بی جان )
They: او ( بی جنس )

خب همگی توضیحات فوق العاده ای دادید ولی همش انگلیسی بود:/

توی زبان آلمانی مثل زبان عربی و یا حتی انگلیسی مونث و مذکر وجود داره.
البته میتونم بگم که توی آلمانی این قضیه خیلی شدید تره.

توی عربی برای تشخیص مونث و مذکر فقط کافیه ک به نوع کلمه نگاه کرد یا برای تبدیلش علامت مونث ک ‍ة هستش رو بهش اضافه کرد

توی انگلیسی بعضی واژگان مثل actor ( بازیگر ) ، waiter ( گارسون ) و خیلی کلمات دیگر هستند که با حالت خاصی مونث میشن.
Actress
Waitress

ولی تو آلمانی همه کلمات با حالات عجیبی مونث و مذکر میشن که خیلی پیچیده و منم نمیدونم

ولی او به آلمانی میشه
مذکر er
مونث sie
: )

او ( مونث ) she
او ( مذکر ) he
اگر غیر از اینها بود از it استفاده می کنیم

او به خانم=she
او به اقا=he
اوبه جاندار=it
برای گذاشتن فعل ازis استفاده کنید
لایک فراموش نشه

با سلام در ترکی "آو" میشود شکار و صید
و "آوچی" هم معنای شکارچی یا صیاد را میدهد.


کلمات دیگر: