کلمه جو
صفحه اصلی

رود


مترادف رود : جدول، جویبار، جوی، رودخانه، نهر، جگربند، جگرپاره، فرزند، کودک، ساز

فارسی به انگلیسی

river, stream, flow, watercourse

river, kind of harp


flow, river, watercourse


فارسی به عربی

فیضان

مترادف و متضاد

جدول، جویبار، جوی، رودخانه، نهر


stream (اسم)
جریان، نهر، جوی، جماعت، رود، مسیل

flood (اسم)
دریا، سیل، طوفان، رود

river (اسم)
رود، رودخانه

جگربند، جگرپاره، فرزند، کودک


ساز


۱. جدول، جویبار، جوی، رودخانه، نهر
۲. جگربند، جگرپاره، فرزند، کودک
۳. ساز


فرهنگ فارسی

مجسمه ساز مشهور فرانسوی (و.دیژون ۱۷۸۴- ف.۱۸۵۵م. ) یکی از بزرگترین استادان مکتب نقاشی فرانسهدارای نبوغی ابتکاری و قوی . یکی از بارلیف های طاق نصرت (اتوال ) در پاریس عزیمت داوطلبان در ۱۷۹۲ موسوم به مارسیز ازوست .
نهربسیاربزرگ که پس ازسیردرخشکی داخل دریاشود، روده، زه، زه کمان حلاجی، تارورشته ساز، سازو آواز، فرزند، پسریادختر
( اسم ) مرغ یا گوسفندی که همه موی یا پر او را کنده به روغن بریان کرده باشند .
قصبه در خراسان

فرهنگ معین

(اِ. ) ۱ - ساز، ساز زهی . ۲ - سرود.
جامگان (مِ ) (اِمر. ) جِ رود جامه .
(اِ. ) فرزند، پسر یا دختر.
[ په . ] (اِ. ) نهر، جوی .

(اِ.) 1 - ساز، ساز زهی . 2 - سرود.


جامگان (مِ) (اِمر.) جِ رود جامه .


(اِ.) فرزند، پسر یا دختر.


[ په . ] (اِ.) نهر، جوی .


لغت نامه دهخدا

رود. (اِ)به یونانی ورد است . (فهرست مخزن الادویه ). گل سرخ .


رود. (اِخ ) فرانسوا.... (1855-1784م .) از مجسمه سازان معروف فرانسه بود. وی در دیژن متولد شد و در پاریس دیده از جهان فروبست . مجسمه های بسیاری از آثار او در موزه های جهان باقی است . رجوع به دائرةالمعارف بریتانیکا شود.


رود. (اِخ ) قصبه ای در خراسان . صاحب شدالازار آرد: در خراسان دو جا بنام سنگان مشهور است اول قریه ٔ سنگان که در نزدیکی قصبه ٔ رود حاکم نشین خواف واقع است ... (شدالازار ص 539).


رود. (پسوند) جزء ترکیبی برخی از ترکیبات بمعانی مختلف رود است ، نظیر: اچه رود. ارده رود. ازرود. ازن رود. اسپه رود. استانک رود. اسفی رود. الم رود. الیشررود. امیررود. اندرود. انگرود. اهلم رود. اودروه رود. اوزرود. اوشیان رود. بریشرود. بزرود. پی بورود. پادنگ رود. پارود.پاین رودپی . پسندرود. پلنگ رود. پلورود. پهدررود. پیت رود. تجن رود. ترکرود. توسکارود. تیل رودسر. جاجرود. چپک رود. چلکرود. چورود. حچه رود. خرک رود. خرمارود. خشک رود. خشک رودپی . خمام رود. خواسته رود. خوردرود. خوره تاوه رود. خیرود. خیرودکنار. دارارود. داررود. درکلارود. دزدکه رود. دزدکه رودسر. دورودمحله . رستم رود. زارم رود. زاغ رود. زاینده رود. زرن رود. زرین رود. زنده رود. زنگانه رود. زیارت خواسته رود. ساری رودپی . سالارودکلا. سبک رود. سرخرود. سرداب رود. سفیدرود. سلم رود. سلم رودسر. سیاه رود. سیاه رودپی . سیاه کلارود. سیگارود. سیه رود. شاه رود. شمعجارود. شیخ رود. شیره رود. شیرود. شیمرود. صفارود. ضیارود. طیزنه رود. عیسی رود. فیکارود. کهرود. کاردگرالیشر رود. کاظم رود. کچه رود. کچه رودسر. کرک رود. کرک رودسر. کرکورود. گرگان رود. کلارود پی . کلنگ رود. کلورودپی . کلی رود. کم رود. کنسه رود. کهررود. گرگرود. گرماب رود. گرمرود. گرمردوپی . گزاف رود. گلزرود. گنج رود.گنداب رود. گیله رود. لاله رود. لنجرود. لنگرود. لیرود.مکارود. منزه رود. میان دورود. میرانه رود. میررود. میرود. ناسرود. نسیه رود. نشتارود. نمک آب رود. نورود. نورودسر. نیرود. نیسه رود. والارود. ولارود. ولم رود. هاشم رود. هرده رود. هردورود. هلیرود. یازررود. یالورود.


رود. (ص ) لوت . عریان . روت . لخت . (یادداشت مؤلف ) :
گر باغ بماند ساده بی گل
ور شاخ بماند رود بی بر
ملک ملک ارسلان جهان را
چون باغ بهشت کرد یکسر.

مسعودسعد.


|| مرغ و گوسفندی که پر و موی او را تمام کنده باشند و بروغن بریان کرده باشند. (برهان قاطع). مرغ که بآب گرم پر و موی از او دور کنند. (آنندراج ). مرغ یا گوسپند کشته که پر وموی آنها را کنده باشند. (ناظم الاطباء). امروز اروت = آرید= آورود گویند. (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). رجوع به اروت شود.

رود. (ع مص ) به جنبش درآمدن و نسیم وار وزیدن باد. (از معجم متن اللغة). رَود. رَوَدان .(معجم متن اللغة). رجوع به رَود و رودان شود. || (حامص ) آهستگی و نرمی ، و گویند: امش علی رود؛ یعنی آهسته خرام . و تصغیر آن رُوَید است . (منتهی الارب ). امش علی رود؛ آهسته برو. (از اقرب الموارد).


رود. [ رَ ] (ع ص ) ریح رود؛ باد نرم . (منتهی الارب ). باد نرم وزش . (از اقرب الموارد).


رود. [ رَ ] (ع مص ) جستن . (منتهی الارب ). طلب کردن . (از اقرب الموارد). ریاد. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || آب و علف جستن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). راد اهله مرعی او منزلا؛برای اهل خود چراگاه و منزل جستجو کرد. (از اقرب الموارد). || شدآمد کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). صاحب معجم متن اللغة و اقرب الموارد این معنی را در ذیل رَوَدان آورده و چنین معنی کرده اند: آمدن ورفتن بدون اطمینان . رادت المراءة روداً؛ بسیار رفت وآمد کرد زن به خانه ٔ همسایگان . (از اقرب الموارد). در یک جای آرام نگرفتن زن و گشتن وی در خانه های همسایگان . (از معجم متن اللغة). رَوَدان . (از معجم متن اللغة) (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || سبک وزیدن باد. (از اقرب الموارد). بجنبش آمدن و نسیم وار وزیدن باد. (از معجم متن اللغة). رَوَدان . (اقرب الموارد) (معجم متن اللغة). رود. (معجم متن اللغة).


رود. ( اِ ) رودخانه عظیم و سیال. ( برهان قاطع ) . رودخانه یعنی آب عظیم. ( آنندراج ). نهری که عظیم و جاری باشد. ( غیاث اللغات ). رودخانه. ( لغت محلی شوشتر، نسخه خطی ). نهر عظیم و سیال. ( ناظم الاطباء ). آب جاری فراوان که لفظ دیگر فارسی آن دریا و عربیش نهر و شط است. ( از فرهنگ نظام ). درحدودالعالم آمده : رود بر دو ضرب است یکی طبیعی است و دیگر صناعی ، اما رود صناعی آن است که رودکده های اوبکنده اند و آب بیاورده اند از بهر آبادانی شهری را یا کشت و برز ناحیتی را، و بیشترین رود صناعی خرد بودو اندر او کشتی نتواند گذشتن. و شهر باشد که او را ده رود صناعی است کمتر یا بیشتر، و این آبها اندر خوردن و کشت و برز و گیاه خوارها بکار شود و عدد این رودهای صناعی نه محدود است که اندر آن بهرزمانی زیادت و نقصان افتد. و اما رود طبیعی آن است که آبهایی بودبزرگ که از گداز برف و چشمه هایی که از کوه و روی زمین بگشاید و برود و خویشتن را راه کند و رودکده وی جایی فراخ شود و جایی تنگ ، و همی رود تا به دریایی رسد یا به بطیحه ای. و از این رودهای طبیعی هست که سخت عظیم نیست و آن به آبادانی شهری یا ناحیتی بکار شودچون رود بلخ و رود مرو، و بود که از یک رود طبیعی رودهای بسیار بردارد و بکار شود و آن عمود رود همی رود تا به دریا رسد یا به بطیحه ای چون فرات -انتهی. جریان طبیعی آب را گویند در سطح زمین که از جوبیار بزرگتر و در بستر یا کانال معین و مشخصی جاری باشد. معمولا رودها به اقیانوس یا دریا و یا دریاچه فرومیریزندولی بندرت بعضی از رودها در زمینهای خلل و فرج دار بزیر زمین فرومیروند و در بعضی از سرزمینهای خشک و لم یزرع بخار میشوند و این نوع رودها را «رودهای ضایعشده » گویند. در برخی از نقاط زمین آب رودها در زمین فرومیروند و در طی مسیر خود چند بار در سطح زمین ظاهر و بار دیگر ناپدید میگردند. رودهایی را که دارای بستری با برشهای کامل و شیبی منظم باشد رودهای جوان نامند و رودهای پیر رودهایی را گویند که دره های آن بمرور ایام فرسایش یافته و وسیعتر شده باشد :
تا چون بهار گنگ شد از روی او جهان
دو چشم خسروانی چون رود گنگ باشد.
خسروانی.
بدو گفت مردی سوی رودبار
به رود اندرون شد همی بی شنار.
بوشکور.
سوی رود با کاروانی گشن
زه آبی بدو اندرون سهمگین.
بوشکور.

رود. (اِ) رودخانه ٔ عظیم و سیال . (برهان قاطع) . رودخانه یعنی آب عظیم . (آنندراج ). نهری که عظیم و جاری باشد. (غیاث اللغات ). رودخانه . (لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی ). نهر عظیم و سیال . (ناظم الاطباء). آب جاری فراوان که لفظ دیگر فارسی آن دریا و عربیش نهر و شط است . (از فرهنگ نظام ). درحدودالعالم آمده : رود بر دو ضرب است یکی طبیعی است و دیگر صناعی ، اما رود صناعی آن است که رودکده های اوبکنده اند و آب بیاورده اند از بهر آبادانی شهری را یا کشت و برز ناحیتی را، و بیشترین رود صناعی خرد بودو اندر او کشتی نتواند گذشتن . و شهر باشد که او را ده رود صناعی است کمتر یا بیشتر، و این آبها اندر خوردن و کشت و برز و گیاه خوارها بکار شود و عدد این رودهای صناعی نه محدود است که اندر آن بهرزمانی زیادت و نقصان افتد. و اما رود طبیعی آن است که آبهایی بودبزرگ که از گداز برف و چشمه هایی که از کوه و روی زمین بگشاید و برود و خویشتن را راه کند و رودکده ٔ وی جایی فراخ شود و جایی تنگ ، و همی رود تا به دریایی رسد یا به بطیحه ای . و از این رودهای طبیعی هست که سخت عظیم نیست و آن به آبادانی شهری یا ناحیتی بکار شودچون رود بلخ و رود مرو، و بود که از یک رود طبیعی رودهای بسیار بردارد و بکار شود و آن عمود رود همی رود تا به دریا رسد یا به بطیحه ای چون فرات -انتهی . جریان طبیعی آب را گویند در سطح زمین که از جوبیار بزرگتر و در بستر یا کانال معین و مشخصی جاری باشد. معمولا رودها به اقیانوس یا دریا و یا دریاچه فرومیریزندولی بندرت بعضی از رودها در زمینهای خلل و فرج دار بزیر زمین فرومیروند و در بعضی از سرزمینهای خشک و لم یزرع بخار میشوند و این نوع رودها را «رودهای ضایعشده » گویند. در برخی از نقاط زمین آب رودها در زمین فرومیروند و در طی مسیر خود چند بار در سطح زمین ظاهر و بار دیگر ناپدید میگردند. رودهایی را که دارای بستری با برشهای کامل و شیبی منظم باشد رودهای جوان نامند و رودهای پیر رودهایی را گویند که دره های آن بمرور ایام فرسایش یافته و وسیعتر شده باشد :
تا چون بهار گنگ شد از روی او جهان
دو چشم خسروانی چون رود گنگ باشد.

خسروانی .


بدو گفت مردی سوی رودبار
به رود اندرون شد همی بی شنار.

بوشکور.


سوی رود با کاروانی گشن
زه آبی بدو اندرون سهمگین .

بوشکور.


به جوی و به رود آب را راه کرد
به فر کیی رنج کوتاه کرد.

فردوسی .


به جایی که بودی زمین خراب
و گر تنگ بودی به رود اندر آب .

فردوسی .


به تن ژنده پیل و به جان جبرئیل
به کف ابر بهمن به دل رود نیل .

فردوسی .


هر قطره ای ز جودت رودی است همچو جیحون
هر ذره ای ز حلمت کوهی است چون بذیل .

رفیعی .


دلش نگیرد از این دشت و کوه و بیشه و رود
سرش نگردد از این آب کند و کوره و خرّ.

عنصری .


با سرشک سخای تو کس را
ننماید عظیم رود فرب .

عسجدی .


بیارامیدند و برآن جانب رود... بسیار استر سلطانی بسته بودند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 261). سواری دویست خویشتن در رود افکندند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 251). دیگر روز از دو جانب رود ایستاده بودند به نظاره . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 262).
تو آن رودی که پایانت ندانم
چو دریا راز پنهانت ندانم .

نظامی .


چنین گفت کافزون تر از کوه و رود
جهان آفرینت رساند درود.

نظامی .


مگر کآب آن رودچون آب رود
به خشکی کشی تری آرد فرود.

نظامی .


این جمله رودهای عظیم است که سنگهای گران بگرداند و به سر سوار درآید. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1272 ص 409).
و رجوع به رودخانه و دائرةالمعارف بریتانیکا و جغرافیای عمومی تألیف دکتر احمد مستوفی ج 1 شود.
- تندرود ؛ رودی که جریان آب آن سریع باشد. رودی که بر اثر شیب زیاد بستر آب آن تند و سریع جاری گردد :
چو شبدیز من رفت از ین تندرود
ز من باد بر دوستداران درود.

نظامی .


- خشک رود ؛ رود خشک . رودی که آب نداشته باشد. رودی که بر اثر نباریدن باران و کم آبی بستر آن خشک شده باشد :
بوالعجب بازی است در هنگام مستی باز فقر
کز میان خشک رودی ماهیان تر گرفت .

سنایی .


اگر باران بکوهستان نبارد
به سالی دجله گردد خشک رودی .

سعدی .


- رود خون ؛ رودی که در آن بجای آب خون جاری باشد. از باب مبالغه گریستن بسیار و جریان خون فراوان را برود خون تشبیه کرده اند :
راند بسی رود خون از پی خصمان و خصم
زیر پل سکه شد پول به سر درشکست .

خاقانی .


خواهی که برنخیزدت از دیده رود خون
دل در وفای صحبت رود کسان مبند.

حافظ.


|| رودخانه ٔ آمو. (برهان قاطع). رود آمو. (ناظم الاطباء) (فرهنگ جهانگیری ). نام فارسی جیحون است . (نخبةالدهر دمشقی ). || فرزند. (برهان قاطع) (فرهنگ جهانگیری ). فرزند و پسر، و آن را در وقت تصغیر رودک گویند.(آنندراج ). فرزند و پسر و دختر. (ناظم الاطباء). رودبزبان عجم کودک بود. (ترجمه ٔ تاریخ قم ص 78) :
چو چشمش به رود گرامی رسید
ز اسب اندرآمد چنان چون سزید.

فردوسی .


آسمان از صفت تربیت دولت تو
بمقامی است که باشد صفت مادر و رود.

نجیب الدین گلپایگانی .


زهی دولت مادر روزگار
که رودی چنین پرورد در کنار.

سعدی (بوستان ).


دل بدان رود گرامی چه کنم گر ندهم
مادر دهر ندارد پسری بهتر از این .

حافظ.


از آن دمی که ز چشمم برفت رود عزیز
کنار دامن من همچورود جیحون است .

حافظ.


خواهی که برنخیزدت از دیده رود خون
دل در وفای صحبت رود کسان مبند.

حافظ.


نه هر شریری پور آورد چو قاآن راد
نه هر ضریری نغز آورد چو یوسف رود.

هدایت (از آنندراج ).


- رودم ای رود ؛ جمله ای است که زن یا مرد فرزندمرده در نوحه گری مرگ فرزند گوید. (یادداشت مؤلف ).
|| نام سازی است که نوازند. (برهان قاطع) (آنندراج ). نام قسمی از ساز است . (فرهنگ نظام ). آلتی است موسیقی از ذوی الاوتار. (یادداشت مؤلف ). نوعی از سازهای زهی بوده است :
هیچ راحت می نبینم در سرود و رود تو
جز که از فریاد و زخمت خلق را کاتوره خاست .

رودکی .


باز تو بی رنج باش و جان تو خرم
با نی و با رود و با نبید فناروز.

رودکی .


گوش تو سال و مه به رود و سرود
نشنوی مویه ٔ خروشان را.

رودکی .


برآمد ابر پیریت از بناگوش
مکن پرواز گرد رود و بگماز.

کسایی .


بر آن جامه بر مجلس آراستند
نوازنده ٔ رود و می خواستند.

فردوسی .


همه شب ببودند با نای و رود
همی داد هرکس به خسرو درود.

فردوسی .


بسازید نوحه به آواز رود
به بربط همی مویه زد با سرود.

فردوسی .


روزی شراب میخورد بر سماع رود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 683).
گشتند ستوروار تا کی
با رود و می و سرود و ساغر.

ناصرخسرو.


زی رود و سرود است گوش سلطان
زیرا که طغان خانش مهمان است .

ناصرخسرو.


بس کن آن قصه ٔ رباب کزآن
زرد ونالان شدی چو رود و رباب .

ناصرخسرو.


مغنی سحرگاه بر بانگ رود
بیاد آور آن پهلوانی سرود.

نظامی .


همه آراسته با رود و جامند
چو مه منزل بمنزل میخرامند.

نظامی .


گر ز خود غافلم به باده و رود
نیستم غافل از سپهر کبود.

نظامی .


لیکن شب و روز در خرابات
با رود و سرود و نقل و جامیم .

عطار.


مغنی بزن آن نوآیین سرود
بگو با حریفان به آواز رود.

حافظ.


- زنگانه رود ؛ سازی که زنگیان نوازند. (شرفنامه ٔ نظامی چ وحید دستگردی حاشیه ٔ ص 130) :
چو زنگی درآمد به زنگانه رود
ز شهرود رومی برآمد سرود.

نظامی .


- سه رود ؛ چنگ و رباب و بربط. (یادداشت مؤلف ).
- شهرود رومی ؛ ساز رومیان . (شرفنامه ٔ نظامی چ وحید دستگردی حاشیه ٔ ص 130). رجوع به زنگانه رود در سطور قبلی شود.
|| مطلق ساز و غنا. (یادداشت مؤلف ). نغمه و سرود. (ناظم الاطباء) (ازاستنگاس ) :
همی بود یک ماه در نیمروز
گهی رود میخواست گه باز و یوز.

فردوسی .


ببودند یک هفته با رود و می
بزرگان در ایوان کاوس کی .

فردوسی .


بفرمود تا خوان بیاراستند
می و رود و رامشگران خواستند.

فردوسی .


|| تاری که بر روی سازها کشند. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). تار ساز. (فرهنگ نظام ).شِرعَة. وتر. (نصاب الصبیان ) (السامی فی الاسامی ). تار ساز چرا که از روده ٔ بچه ٔ گوسپند سازند پس تار آهنی را روده نگویند و از بس که در این معنی شهرت دارد مجازاً ساز را نیز نامند. (غیاث اللغات ). تار یا زه سازهای موسیقی . زه تافته . (یادداشت مؤلف ) :
یک تازیانه خوردی بر جان از آن دو زلف
کز زخم آن بماندی پیچان چو رود شیب .

رودکی .


مثال طبع مثال یکی شکافه زن است
که رود دارد بر چوب برکشیده چهار.

دقیقی .


کار دنیا را همان داند که کرد
رطل پر کن رود برکش بر رباب .

ناصرخسرو.


طنبوری هشت رود ساخته بودند، همی زدند و سرود همی گفتند. (مجمل التواریخ و القصص ).
تا بنوای مدیح وصف تو برداشتم
رود رباب من است روده ٔ اهل ریا.

؟


به بربط چون سر زخمه درآورد
ز رود خشک بانگ تر درآورد.

نظامی .


مغنی بیا ز اول صبح بام
برآن زخمه ٔ پخته بر رود خام .

نظامی .


- رود گسستن ؛ پاره شدن زه ساز :
همی زن این نوا تا نگسلد رود.

(ویس و رامین ).


پندار ای اخی که بمانی تو جاودان
گر رود نگسلد ره جاوید میزنی .

سنایی .


|| زه کمان حلاجی . (برهان قاطع). زه کمان حلاجی و جز آن . (ناظم الاطباء). زه کمان . (آنندراج ). || روده ٔ گوسفند و غیره . (برهان قاطع) (از غیاث اللغات ). رودگان و رودگانی . (فرهنگ جهانگیری ). صاحب آنندراج آرد: زه کمان و تار ساز همه مجاز از این معنی است . روده و معا. (ناظم الاطباء). || سرور و شادمانی . (ناظم الاطباء) (از استنگاس ). || گفتگوی خوش آیند و فرح انگیز. (ناظم الاطباء) (از استنگاس ). مجلس شادی و عشرت . (ناظم الاطباء). شادی و عشرت مجلس باده نوشی و مهمانی . || گریه و ناله ، و در اصفهان این لفظ در تکلم هست و گویند فلان رود میزد یعنی گریه ٔ با ناله میکرد. در اوستا رود و در سنسکریت هم رود [ دَ ] بمعنی گریه و ناله است . (فرهنگ نظام ).

رود. (اِخ ) دهی است از دهستان مازول بخش حومه ٔ شهرستان نیشابور واقع در 12هزارگزی شمال نیشابور. منطقه ٔ کوهستانی است و هوایی معتدل دارد. سکنه ٔ آن 199 تن است که مذهب تشیع دارند و به فارسی سخن می گویند. آب آن از قنات تأمین میشود. محصولش غلات ، و شغل اهالی زراعت و گله داری است . راه مالرو دارد و محل ییلاقی است و در تابستانها مردم از شهر باین ده می آیند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).


فرهنگ عمید

نهر بسیاربزرگی که به دریا می‌ریزد؛ شط.


۱. لخت، برهنه.
۲. مرغ پَرکَنده.
۳. گوسفند پوست کنده.
نهر بسیاربزرگی که به دریا می ریزد، شط.
۱. سرود، نغمه.
۲. آرشه.
۳. تار و رشته ای که بر روی ساز کشیده می شود.
۴. ساز.
* رود زدن: [قدیمی] ساز زدن.
فرزند پسر یا دختر: زهی دولت مادر روزگار / که رودی چنین پرورد در کنار (سعدی۱: ۴۰ )، خواهی که بر نخیزدت از دیده رود خون / دل در وفای صحبت «رود» کسان مبند (حافظ: ۳۶۲ ).

۱. سرود؛ نغمه.
۲. آرشه.
۳. تار و رشته‌ای که بر روی ساز کشیده می‌شود.
۴. ساز.
⟨ رود زدن: [قدیمی] ساز زدن.


فرزند پسر یا دختر: ◻︎ زهی دولت مادر روزگار / که رودی چنین پرورد در کنار (سعدی۱: ۴۰)، ◻︎ خواهی که بر‌نخیزدت از دیده رود خون / دل در وفای صحبت «رود» کسان مبند (حافظ: ۳۶۲).


۱. لخت؛ برهنه.
۲. مرغ پَرکَنده.
۳. گوسفند پوست‌کنده.


دانشنامه عمومی

رود که در زبان پارسی میانه هم رود گفته می شد، آبی است روان که از به هم پیوستن آب چند چشمه در دره های کوهستانی به وجود آمده و جریان می یابد تا به دشت ها، دریاچه ها یا دریاها و اقیانوس ها بریزد.رودخانه کرج   رودخانه ای در نمک آبرود استان مازندران
رودخانه به بستر و مسیر حرکت «رود» گفته می شود که معمولاً عبارت «رودخانه» با «رود» اشتباه می شود و جای آن استفاده می شود. رودخانه ها معمولاً در اولین مرحله در پای کوه ها، تشکیل مخروط افکنه ها را داده و پس از طی مسیری با انباشت مواد آبرفتی خود به توسعه دشتها کمک می کنند.
رود؛ در لهجه لری(فارسی دری) به فرزند نیز "رود" گویند
گاه در برخی از رودهای بزرگ در طی مسیر طولانی که دارند، به پیچان رودها (مئاند) برخورد می کنیم که در اثر شیب کم زمین به وجود می آیند. در ادامه زمانی که رود به مصب (محلی که رود به دریا می ریزد) می رسد، در دهانهٔ خود دلتا را تشکیل می دهد. بنابراین مخروط افکنه ها در پای کوه ها و دلتاها در دهانه رود (مصب) به وجود می آیند.

دانشنامه آزاد فارسی

رجوع شود به:رودخانه

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی یَعْرُجُ: بالا می رود
معنی یَمْشِی: راه می رود
معنی یَذْهَبُ: می رود
معنی تَعْرُجُ: بالا می رود - عروج می کند
معنی تَلَاهَا: دنبالش می رود
معنی تَمْشِی: راه می رود (مؤنث)
معنی یَصَّعَّدُ: به زحمت بالا می رود
معنی یَلِجُ: فرو می رود
معنی یَلِجَ: که فرو رود
معنی غَوَّاصٍ: کسی که تا عمق زیاد زیر آب فرو می رود
معنی سَّاحِلِ: ساحل - کناره دریا یا رود بزرگ
معنی کَانَت: بود (اگر در ترکیب با فعل ماضی دیگری به کار رود زمان فعل دوم را ماضی بعید می کندو اگر در ترکیب با فعل مضارع دیگری به کار رود زمان فعل دوم را ماضی استمراری می کند)
معنی کَانُواْ: بودند (اگر در ترکیب با فعل ماضی دیگری به کار رود زمان فعل دوم را ماضی بعید می کندو اگر در ترکیب با فعل مضارع دیگری به کار رود زمان فعل دوم را ماضی استمراری می کند)
معنی کُنَّ: آن زنان بودند(اگر در ترکیب با فعل ماضی دیگری به کار رود زمان فعل دوم را ماضی بعید می کندو اگر در ترکیب با فعل مضارع دیگری به کار رود زمان فعل دوم را ماضی استمراری می کند)
معنی کُنَّا: بودیم (اگر در ترکیب با فعل ماضی دیگری به کار رود زمان فعل دوم را ماضی بعید می کندو اگر در ترکیب با فعل مضارع دیگری به کار رود زمان فعل دوم را ماضی استمراری می کند)
تکرار در قرآن: ۱۴۸(بار)
به فتح (ر) طلب کردن. خواستن در اقرب گوید«راده روداًو ریاداً: طلبه» اراده به معنی قصد از همین ماده است . این کلمه گاهی در جماد به کار رفته مثل در آن قریه دیواری یافتند که می‏خواست بیافتد آن را به پاداشت راغب می‏گوید اراده گاهی با قوّه تسخیری و حسّی است و گاهی با قوّه تسخیری و حسّی است و گاهی با قوّه اختیاری و لذا در جماد به کار رفته مثل «یُریدُ اَنْ یَنْقَصَّ» و گویند: اسب من کاه اراده می‏کند «فرسی یرید التبن» طبرسی فرموده وصف جدار با اراده مجاز است معنایش آن است که نزدیک بود بیافتد و مشرف بر انهدام بود و آن از فصیح کلام عرب است و در اشعارشان زیاد است. شاعر در وصف نیزه خود می‏گوید: «یُریدُ الرُّمْحُ صَدْرَ ابی بَراءِ - وَ یَرْغَبُ عَنْ دِماءِبنی عَقیلٍ» یعنی نیزه سینه ابا براء را می‏خواهد و از خون فرزندان عقیل اعراض می‏کند. آنگاه اشعار دیگری در این زمینه آورده است . و خلاصه آنکه این استعمال معروف است. مراوده از رود به معنی طلب است در مجمع گوید: مراوده خواستن چیزیست با نرمی و مدارا راغب گوید: مراوده آن است که با دیگری در اراده نزاع کنی و قصد کنی آنچه را که او قصد نمی‏کند و یا به‏طلبی چیزی را که او را نمی‏طلبد. در اقرب آن را آن گاه که با «عن» یا «علی» همراه باشد مخادعه و فرقین معنی کرده است . این هر سه قول که نقل شد نزدیک به هم اند . نا گفته نماند مراوده که در آیات 23،26،32،51 سوره یوسف آمده است همه قید «عَنْ نَفْسِهِ» دارند و در آیه 37 قمر آمده . در این دو ایه «عن» آمده ولی «نفسه» ندارد معلوم است که مراوده در قسمت اول درباره نفس یوسف و کام خواستن از او بوده است به خلاف دو آیه بعدی. باید در اینجا سه نکته را یادآوری کنیم اوّل آنکه مفاعله در این آیات برای مبالغه تعلیل است. قاموس و اقرب و المنجمد تصریح کرده‏اند که تعلیل یکی از معانی «عن» است. و آیه . را شاهد آورده‏اند سوم اینکه لازم است مراوده را در آیات فوق به معنی قصد بگیریم که از مصادیق طلب است مثلاً آیه «وَراوَدَتْهُ الَّتی هُوَ فی بَیْتِها عَنْ نَفْسِهِ» را اینطور معنی کنیم: زنیکه یوسف در خانه او بود یوسف را به شدّت قصد کرد به جهت نفس او و کام گرفتن از او «وَلَقَدْراوَدُوهُ عَنْضَیْفِهِ» یعنی لوط را قصد کردند به علت میهمانانش و می‏خواستند آنها را از او بگیرند «قالو سَنُراوِدُ عَنْهُ اَباهُ» یعنی به زودی برای آوردن او پدرش را قصد می‏کنیم و به پیش او می‏رویم. اگر اینطور بگوئیم معنی آیات کاملاً درست و مطابق و مطابق معنای اوّلی کلمه خواهد بود و الحمداللّه . زمخشری و بیضاوی مراوده را رفت و آمد گفته‏اند. و آن به تصریح صحاح و قاموس یکی از معانی «رود» است ولی آنچه ما گفتیم صحیح‏تر و مطابق معنای اوّلی است. و مثلاً در آیه «وَ لَقَدْ راوَدُوهُ عَنْ ضَیْفِهِ» رفت و آمد درست نمی‏آید مگر آنکه گفته شود بارها به او مراجعه کرده بوده‏اند * . روید معنی قلیل است چنانکه طبرسی، زمخشری و بیضاوی و دیگران گفته‏اند و آن در آیه صفت مفعول محذوف است یعنی «اَمْهِلْهُمْ اِمْهالاً رُوَیْداً» و آن به تصریح قاموس تصغیر «رود» است. اراده خدا یعنی چه؟ در بسیاری از آیات قرآن از اراده خدا سخن رفته نظیر ، ، ، . و امثال اینها. اراده در بشر چنانکه می‏دانیم توأم با انقلاب و شوق و تغییر فکر و غیره است ولی خداوند ثابت و لا یتغیر است و حتماً اراده خدامثا اراده بشر نیست «تَعالَی اللّهُ عَنْ ذلِکَ عُلُوّاً کَبیراً». در این صورت اینکه می‏گوئیم: خدا اراده فرمود. خدا مرید است یعنی چه؟ تدبّر در آیات قرآن نشان می‏دهد که اراده خدا به معنی حکم و دشتور خداست و حکم و اراده هر دو یکی هستند مثلاً . روشن می‏کند که اراده همان دستور و حکم است که توأم با وقوع خارجی است و اگر مثل اراده و فکر بشری بود «فَلا مَرَدَّ» صحیح نبود بلکه لازم بود گفته شود «اِذا اَوْصَلَ اللّهُ سوء بِقَوْمً فَلا مَرَدَّلَهُ» ایضاً آیه که اراده خدا همان دستور به آن عالم بود که دیوار را مرمّت کرد. دو آیه زیر ، نشان می‏دهد که اراده خدا سابق بر امر خداست ولی باید گفت: که این اعتباری است و گرنه قول. امر و اراده هر سه یکی است. راغب در مفردات گفته: اراده در خدا به معنی حکم و امر است. در المیزان ذیل آیه 40 نحل بعد از بررسی آیات فرموده: با این روش معلوم می‏شود که اراده و حکم خدا هر دو یکی است و آن به حسب اعتبار بر قول و امر مقدّم است . مرحوم مجلسی در بحار (ج 4 ص 137 ط جدید) ذیل حدیث صفوان بن یحیی که خواهد آمد فرموده: اکثر متکلمین امّامیّه بر آنند که اراده خدا همان علم اوست به خیر و نفع و اصلح و متکلمین در خدا جز علم اثبات نمی‏کنند. علّامه طباطبائی در پاورقی آن فرموده: این تصویر اراده ذاتیّه است که عیت ذات می‏باشد (اگر تصویرشان صحیح باشد) و امّا اراده ایکه در اخبار است آن اراده‏ای است که از صفات افعال است مثل رزق و خلق و آن عین موجود خارجی است مثل زید و عمر و زمین و آسمان چنانکه شیخ مفید رحمةاللّه گفته است در نهج البلاغه خطبه 177 فرموده «مُتَکَلِّمٌ لا بِرَوِیَّةٍ. مُریدٌ لا بِهِمَّةٍ. صانِعٌ لا بِجارِحَةٍ» در اصول کافی ج 1 ص 109 باب اراده از صفات فعل است... چند حدیث درباره اراده خدا نقل شده از جمله از صفوان بن یحیی نقل می کند که به امام رضا علیه السلام گفتم: بفرمائید اراده خدا چیست؟ و اراده خلق کدام است؟ فرمود: اراده از خلق تفکّر است و آنچه بعد از تفکّر کرده می‏شود (قصد و فعل در اینجا مصداق اراده‏اند) و امّا از خدا پس اراده خدا ایجاد خداست لاغیر که او تأمل و قصد و فکر نمی‏کند و این صفات از او منتفی است لاغیر که او تأمل و قصد و فکر نمی‏کند و این صفات از او منتفی است و آنهاصفات خلق اند پس اراده خدا فعل است لاغیر به آن می‏گوید: کن فیکون بدون لفظ و بدون تکلم با زبان... عبارت عربی چنین است: و اما من اللّه فارادته احداثه لاغیر ذلک لانه لایروی و لا یهم و لا یتفکّر و هذه الصافات منتفیة عنه و هی من صفات الخلق، فارادة اللّ الفعل لاغیر ذلک یقول له کن فیکون بلا لفظ و لا نطق بلسان و لا همّة و لا کیف لذلک، کما انه لا کیف له. این حدیث و نظائر آن در کافی و بحار چنانکه قبلاً گفته شد موجود است و نیز در توحید صدوق باب 55 ص 344-336 نقل شده است. اینکه امام علیه السلام فرموده اراده خدا با فعل خدا یکی است و آنکه گفته شد اراده خدا حکم خداست. تفاوت ندارد که حکم خدا نیز فعل خداست و می‏توان گقت کع فعل و ایجاد خدا راجع به اراده تکوینی و حکم و دستور راجع به اراده تشریعی است. نا گفته نماند: اراده تکوینی خدا تخلّف‏پذیر است رجوع شود به «شیی‏ء».

گویش بختیاری

فرزند.


واژه نامه بختیاریکا

فرزند
رو

پیشنهاد کاربران

رود : [اصطلاح موسیقی ] سازی است قدیمی که نام آن در مکتب و اشعار قدمابسیار آمده و نیز به معنی تارهای ساز می باشد.

به لُری خوزستان و کهکیلویه و بویراحمد رْود یعنی عزیز، ولی تنها برای کسانی بکار می رود که بسیار عزیز باشند و نه به شیوه ی همگانی "عزیزمی" در فارسی. برای فرزند، نوه، برادر و خواهرزاده بکار می رود و کمتر در عاشقی.

به معنی روی. این واژه در کتاب حدودالعالم آمده است: سردن شهری است اندر میان دو رود نهاده؛ جایی آبادان و خرم؛ اندر کوه وی معدن رود است. ( ص 136 ) . ولی در کتاب المسالک و الممالک ابن حوقل چنین آمده است: «معدن روی در سردن است که از آن جا به بصره و جاهای دیگر می برند»

در زبان لری بختیاری
به جای فرزند ::رود. رو
می گویند
رو::رود

معنی های زیبای رود در
توصیف مادران لر بختیاری

رود::صاف. شفاف. زلال. عزیز.
دلبند. همه کس. پاره جگر. دودمانم. طایفه ام. پدرم.
مادرم. اجدادم. پاره تن. پهلوان
. شیر. تک. پلنگ. جهانگیر . پری
. فرشته. کاردان. هنرمند.
شاه. جنگجو. سردار.

رودوم خوی ریی کویه::
فرزندم می خواهی برویی کجا
Rod

رود به معنای جویبار می باشد


رود در اصل به چم روان، در جریان بودن مانند سیلان مایعات و معنی دیگر آن که در فارسی سرود و ساز می باشد.
از لحاظ ریشه شناسی و اتیمولوجی رود از ریشه - ser به چم رونده و سیال می باشد که در فارسی باستان rauta یا رود و در اوستا raodhati به چم جریان أب و در سانسکریت rinati می باشد. هم. بشه های رود در انگلیسی rheo , ( مثل ریودوژانیرو ) , stream و rhythm هستند.

رود همریشه باroadانگلیسی بنظرمی رسدهردو مسیرهستندیکی خاکی ویکی آبی همریشه باarrive وهمریشه باrioپرتغالی یعنی رود.

رود به ترکی: چای

رود:این کلمه نام خود راازحالت وشکل پیچ وتاب رودخانه گرفته است.
رود در پهلوی روت rōt بوده است.

جویبار رپدخانه

رود: دکتر کزازی در مورد واژه ی " رود" می نویسد : ( ( رود که در معنی ساز زهی به کار رفته است، در زبان پهلوی روت rōt بوده است. این واژه همان است که در "" روده " در پهلوی روتیگ rotīg، نیز دیده می شود. از آن، سیم ساز و در پی آن، با مجاز جزء و کل، ساز رود خوانده شده است که این سیم را گاه از روده ی تافته می ساخته اند و گاه از ابریشم تافته. از آن است که ابریشم نیز در معنی سیم ساز به کار برده شده است. نمونه را، در" بریشمْ نواز" که در معنی، برابر است با "رود نواز" ) ) .
( ( بفرمود تا خوان بیاراستند
نشستنگه رود و مَی خواستند ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، ۱۳۸۵، ص ۳۷۲. )

رود به گویش بختیاری یعنی فرزند ، عزیز ، پاره تن و هر چیز یا کس که اهمیت و ارزش دارد و اگر کسی فوت کند نزدیکان متوفی واژه رود را جهت مهم و با ارزش بودن وی بکار می برند مثال میگویند: ای رودم ای همه کسم

گاه رود یعنی محل با ارزش و اهمیت


کلمات دیگر: