کلمه جو
صفحه اصلی

چشمه


مترادف چشمه : آب جای، افراس، سلسبیل، عین، کوثر، ینبوع، اصل، مبدا، منبع، منشا، سوراخ ریز، منفذ، مایه، نوع، قسم، نمونه، دهانه، سوراخ، معدن

فارسی به انگلیسی

spring, tountain, source, opening, span, eyelet, mesh


spring, fountain, source, eye, eyed, font, mesh, waterspout, well, fount, opening, span, eyelet

eyed, font, fountain, mesh, source, spring, waterspout, well


فارسی به عربی

افتتاح , حسنا , خط , ربیع , شبکة , نافورة

فرهنگ اسم ها

اسم: چشمه (دختر) (فارسی) (طبیعت) (تلفظ: če(a)šme) (فارسی: چشمه) (انگلیسی: cheshme)
معنی: محل خارج شدن طبیعی آب از زمین، ( مجاز ) نمونه، سوراخ ریز، منبع، مبدٲ و اصل چیزی، ( در علوم زمین ) محلی که در آن، آب زیرزمینی به طور طبیعی در سطح زمین ظاهر می شود، ( در قدیم ) ( به مجاز ) خورشید، ( در قدیم ) معدن، ( در عرفان ) منبع فیض الهی و عالم عمی، و نیز قلب عارف کامل واصل، مکانی که آب زیرزمینی در آنجا به طور طبیعی در سطح زمین ظاهر می شود

مترادف و متضاد

آب‌جای، افراس، سلسبیل، عین، کوثر، ینبوع


اصل، مبدا، منبع، منشا


سوراخ ریز، منفذ


مایه


نوع، قسم، نمونه


دهانه، سوراخ


معدن


well (اسم)
خیر، چشمه، دوات، چاه، ابده، رو آمدن آب و مایع

source (اسم)
ماخذ، مایه، خاستگاه، منشاء، مبدا، منبع، سر چشمه، عین، چشمه، مصدر، مایه مبداء

opening (اسم)
دهانه، سوراخ، سراغاز، منفذ، فرصت، فتق، گشایش، چشمه، افتتاح، جای خالی، بازکردن

spring (اسم)
جست و خیز، فنر، سر چشمه، عین، چشمه، بهار، فصل بهار، حالت فنری، جهش یا حرکت فنری، حالت ارتجاعی فنر

fount (اسم)
مخزن، منبع، چشمه، فواره

fountain (اسم)
مخزن، سر چشمه، عین، چشمه، فواره

font (اسم)
خانواده حروف، چشمه، حوض غسل تعمید، ذوب، ظرف مخصوص نگه داری اب مقدس

mesh (اسم)
سوراخ، چشمه، شبکه، بافته، سوراخ تور پشه بند

mineral spring (اسم)
چشمه

springhead (اسم)
سر چشمه، چشمه، سراب

wellhead (اسم)
منبع، سر چشمه، چشمه، سر دیوار، سرچاه نفت

۱. آبجای، افراس، سلسبیل، عین، کوثر، ینبوع
۲. اصل، مبدا، منبع، منشا
۳. سوراخ ریز، منفذ
۴. مایه
۵. نوع، قسم، نمونه
۶. دهانه، سوراخ
۷. معدن


فرهنگ فارسی

← منبع 2


محل طبیعی خارج شدن آب ازمین، آمدن آب ازکوه یازمین، سوراخ ریزمانندسوراخ ته سوزن، کمربندوپارچه
( اسم ) ۱- جایی که آب از زمین بیرون آید. ۲- سوراخ ریز ( مانند سوراخ سوزن جوالدوز ) ۳ - حلقه ( دام زره کمربند ) . ۴ - منبع اصل مبدا: چشم. شور بختی . ۵ - ممر معاش محل ار تزاق . ۸ - دهان. جراحت . ۹ - قسم نوع : (( فلانی چندین چشمه کار دارد ) ). ۱٠ - فن بند: (( فلان حقه باز ده چشمه بازی میکند . ) ) ۱۱ - طاق ( پل گنبد ). ۱۲ - خورشید . یا چشم. آب . جایی که بطور طبیعی از زمین یا کوه جوشد و جاری شود . یا چشم. آب گرم . چشمه ای که از آن آب گرم معدنی بیرون آید . یا چشم. آتش . ۱ - کور. آهنگری و مانند آن . ۲ - آفتاب . یا چشم. آتشفشان . آفتاب . یا چشم. آفتاب. خورشید. یا چشم. اخضر. ۱ - آب حیات. ۲ - دهان معشوق . ۳ - شراب . یا چشم. تدبیر . ۱ - مغز سر آدمی . ۲ - صاحب تدبیر حکیم . یا چشم. ترازو. سوراخ دو سر شاهین ترازو که بندهای ترازو را بدان بیاویزند . یا چشم. تیره گون . شب تاریک . یا چشم. تیغ . ۱ - آب تیغ . ۲ - آب دم شمشیر . یا چشم. چشم . منبع چشم سرچشم. اشک چشم . یا چشم. حکمت . منبع حکمت سرچشم. خردمندی . یا چشم. حیات . ۱ - مبدائ حیات . ۲ - ( اسم ) آب زندگانی . ۳ - لب و دهان معشوق . یا چشم. خاوری. آفتاب . یا چشم. خضر . ۱ - آب حیات . ۲ - دهان معشوق . یا چشم. خور . قرص آفتاب . یا چشم. خورشید . قرص آفتاب . یا چشم. خون . ۱ - چشمه ای که خون در آن جاریست . ۲ - دل قلب . یا چشم. دام . شبکه های دام . یا چشم. روز خورشید . یا چشم. روزن. سوراخ روزن . یا چشم. روشن . خورشید . یا چشم. زرد. جام شراب زرد . یا چشم. زمزم . ۱ - عین زمزم . ۲ - دهان محبوب . یا چشم. زندگانی ( زندگی ). ۱ - آب حیات. ۲ - دهان محبوب . یا چشم. زرنگاری . آسمان . یا چشم. سخن . منبع سخن . یا چشم. سلسبیل . ۱ - ( اسم ) جویی در بهشت . ۲ - ( اصطلاح لوطیان ) مقعد. یا چشم. سوزن. ۱ - سوراخ سوزن . ۲ - نهایت تنگی . ۳ - تنگ چشمی . ۴ - ( اصطلاح لوطیان ) فرج . یا چشم. سیماب . ۱ - آفتاب . ۲ - ماه . ۳ - روز . ۴ - معدن سیماب . یا چشم. سیماب ریز . ۱ - آفتاب . ۲ - ماه . یا چشم. شیر . ۱ - ( اسم ) جوی شیر که در بهشت است . ۲ - برج اسد. ۳ - پستان معشوق. یا چشم. ظلمات . جایی که در آن همیشه شب باشد . یا چشم. غربال . هر یک از سوراخهای غربال . یا چشم. قیر . شب تاریک یا چشم. قیرگون. شب تاریک. یا چشم. گرم. آفتاب . یا چشم. منفجر . ( اسم ) یکی از منازل قمر . یا چشم. میم . حلق. میم ( م ) . یا چشم. ( نفت نفط ). چاه نفت. یا چشم. نور. ۱ - آفتاب . ۲ - روشنایی . یا چشم. نور بخش . ۱ - آفتاب . ۲ - آب حیوان آب حیات . ۳ - دهان معشوق . یا چشم. نوش . ۱ - آب حیات . ۲ - دهان معشوق . یا چشم. وقت و ساعت . هر چشمه که آب آن در ساعات و روزهای معلوم باز ایستد چشم. متناوب . یا چشم. هفت اختر . ( اسم ) منزلی است از منازل قمر ثریا پروین . یا چشم. هور . آفتاب .
محلی است که مرکز پادگان تیپ خاش شهرستان زاهدان میباشد ٠

فرهنگ معین

(چَ مِ یا چَ مَ ) [ په . ] (اِ. ) ۱ - جایی از زمین یا کوه که به طور طبیعی آب از آن بیرون آید. ۲ - سوراخ ریز. ۳ - منبع ، اصل . ۴ - آب اندک . ۵ - چیز اندک . ۶ - قسم ، نوع . ۷ - ممر معاش .

لغت نامه دهخدا

چشمه . [ چ َ / چ ِ م َ / م ِ ] (اِخ ) دهی جزء دهستان سربند بالا بخش سربند شهرستان اراک که در 42 هزارگزی باختر آستانه و 7 هزارگزی جنوب راه بروجرد به اراک واقع است . کوهستانی و سردسیر است و 117 تن سکنه دارد. آبش از قنات ، محصولش غلات ، بنشن ، پنبه و انگور، شغل اهالی گله داری و قالیچه بافی و راهش مالرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2).


چشمه . [ چ َ /چ ِ م َ / م ِ ] (اِ) جائی که آنجا آب جوشد و روان شود. (برهان ). بمعنی چشم-ه ٔ آب معروف است . (انجمن آرا). چشمه ٔ آب که منبع آب است . (آنندراج ). آنجایی از زمین که از آنجا آب جوشد و روان شود. (ناظم الاطباء). جائی که از آن آب میزاید. (فرهنگ نظام ). منبع آب طبیعی . جایی در زمین اعم از دشت یا جنگل یا کوه که از آنجا بطبیعت آبی کم یا زیاد بیرون آید. عَین . یَنبوع . (منتهی الارب ) :
هر که باشد تشنه و چشمه نیابد هیچ جای
بی گمان راضی بباشد گر بیابد آبکند.

شهید بلخی .


چنانکه چشمه پدید آورد گمانه ز سنگ
دل تو از کف تو کان زر پدید آرد.

دقیقی .


یکی کوهش آمد بره پرگیا
بدو اندرون چشمه و آسیا.

فردوسی .


ز شادی جوان شد دل مرد پیر
بچشمه درون آبها گشت شیر.

فردوسی .


در خسروی و شاهی مانند او که باشد
هر خایه نیست گوهر هر چشمه نیست کوثر.

امیر معزی .


وز خاک سکندر و پی خضر
صد چشمه به امتحان گشاید.

خاقانی .


شوره بینند به ره پس به سرچشمه رسند
غوره یابند به رز پس می حمرا بینند.

خاقانی .


نه آب از بر ریگ باشد بچشمه
نه عنبر بر از آب باشد بدریا.

خاقانی .


بر هیچ چشمه دل ننهد آن کو
چون خضر دیده چشمه ٔ حیوان را.

خاقانی .


آب شیرین چون نبیند مرغ کور
چون نگردد گرد چشمه ٔ آب شور.

مولوی .


هر کجا چشمه ای بود شیرین
مردم و مرغ و مورگرد آیند.

سعدی .


و رجوع به چشمه ٔ آب شود. || سُفت و سوراخ سوزن و جوالدوز را نیز گویند. (برهان ). چشمه ٔ سوزن و جوالدوز؛ یعنی سوراخ اینها. (از آنندراج ). ُسفت و سوراخ سوزن . و جوالدوز و جز آن . (ناظم الاطباء). ته سوزن . کون سوزن .سم الخیاط. رجوع به چشمه ٔ سوزن شود. || حلقه ٔ دام و زره . (از آنندراج ). || حلقه ٔ کمربند :
شه هفت کشور به رسم کیان
یکی هفت چشمه کمر برمیان .

نظامی .


رجوع به هفت چشمه شود. || مطلق سوراخ و روزن . سوراخ خرد چون سوراخ آبکش و سوراخ روبند و غیره . چشمه چشمه .چشمه های روبند. سوراخهای خرد چون خلل و فرج پوست تن و جز آن :
از هیبت تو خصم ترا بر سر و برتن
هر چشم یکی چشمه و هر مویی ماریست .

فرخی .


چون ریم آهن بزخم آهن
صد چشمه کنند جسم دشمن .

خاقانی .


|| سوراخهای کوچکی که در میان تار و پود هر بافته ای میباشد. (ناظم الاطباء). || هر یک از سوراخها که با کشیدن تارها و پودها برای زینت در جامه کنند. هر یک از سوراخهای مربع خرد که در جامه است و از کشیدن تارها درپودها حاصل شود. هریک از فاصله ها و فرجه های سخت خرددر جامه که از دویدن تار و پود بر یکدیگر پیدا آید.سوراخها که به عمد بر جامه کنند. || منبعو ینبوع و اصل و مبداء و مصدر. (ناظم الاطباء). منبعو معدن . سرچشمه و مبداء هر چیز :
سوی چشمه ٔ شوربختی شتابد
کرا آز باشد دلیل و نهازش .

ناصرخسرو.


رجوع به سرچشمه شود. || آب اندک :
چو چشمه بر ژرف دریا بری
به دیوانگی ماند این داوری .

فردوسی


چشمه ٔ صلب پدر چون شد بکاریز رحم
ز آن مبارک چشمه زاد این گوهر دریای من .

خاقانی .


|| ممر معاش . محل روزی :
دو پستان که امروز دلخواه اوست
دو چشمه هم از پرورشگاه اوست .

سعدی (بوستان ).


|| دهانه ٔ قرحه یا جراحت . || قسم . نوع . رشته ، چنانکه گویند فلان کس چندین چشمه کار دارد یا فلان حقه باز چند چشمه حقه بازی و چشم بندی میداند. || چیز اندک . مقدار کم ، به لهجه ٔ محلی در ناحیه ای از ایران : و اول موضعی که به «جمکران » بنا نهادند «چشمه » بود، یعنی چیزی اندک و گویند که صاحب «جمکران » چون بر عاملان و بناآن گذر کرد گفت : چه کار کرده اید. گفتند: چشمه ، به زبان ایشان ، یعنی اندک چیزی . پس این موضع بدین نام نهادند. (تاریخ قم ص 60). || گردنا در زانو. (زمخشری ). || چشمه ٔ پل . (فرهنگ نظام ). طاق پل . هر یک از دهانه های پل . هر یک از طاقهای پلی بزرگ . هر یک از سوراخهای معبرآب در پلی بزرگ ، چون طاقهای پل خواجو یا سی و سه پل در اصفهان . هر یک از دهانه های پل . رجوع به چشمه ٔ پل شود. || طاق گنبد. (ناظم الاطباء). چشمه ٔ طاق . (فرهنگ نظام ). || خورشید. (ناظم الاطباء). کنایه از خور و خورشید و آفتاب . چشمه ٔ خورشید :
دو چشمش چو دو چشمه تابان ز خون
همی آتش آمد ز کامش برون .

فردوسی .


شود روز چون چشمه رخشان شود
جهان چون نگین بدخشان شود.

فردوسی .


بدانگه که شد چشمه سوی نشیب
دل شاه ترکان بجست از نهیب .

فردوسی .


شده چشم چشمه ز گردش به بند
دل غول و دیو از نهیبش نژند.

اسدی .


چشم مؤمن جمال او بیند
کور کی چشمه ٔ نکو بیند.

سنائی .


جویباری کند ز دامن چرخ
چشمه در جویبار بندد صبح .

خاقانی .


رجوع به چشمه ٔ خور و چشمه ٔ خورشید شود.

چشمه . [ چ َ /چ ِ م َ / م ِ ] (اِخ ) محلی است که مرکز پادگان تیپ خاش شهرستان زاهدان میباشد و در 6 هزارگزی باختر خاش ، کنار راه فرعی خاش به نرماشیر و بم واقع شده . دامنه ٔکوه و گرمسیر است و علاوه بر افراد پادگان 300 تن سکنه دارد. آبش از قنات ، محصولش غلات ، شغل اهالی زراعت و راهش فرعی است ، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).


چشمه . [چ ِ م َ / م ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان ولدیان بخش حومه ٔشهرستان خوی که در 15 هزارگزی شمال خاوری خوی و 2 هزارگزی جنوب راه شوسه ٔ مرند به خوی واقع است دامنه ایست معتدل و 198 تن سکنه دارد. آبش از چشمه ، محصولش غلات و حبوبات شغل اهالی زراعت ، صنایع دستی جوراب بافی و راهش مالرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).


چشمه .[ چ َ / چ ِ م َ / م ِ ] (اِخ ) ده کوچکی است از بخش راور شهرستان کرمان که در 23 هزارگزی جنوب باختری راور و 19 هزارگزی راه فرعی کرمان به راور واقع است و 2 خانوار سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).


چشمه. [ چ َ /چ ِ م َ / م ِ ] ( اِ ) جائی که آنجا آب جوشد و روان شود. ( برهان ). بمعنی چشم-ه آب معروف است. ( انجمن آرا ). چشمه آب که منبع آب است. ( آنندراج ). آنجایی از زمین که از آنجا آب جوشد و روان شود. ( ناظم الاطباء ). جائی که از آن آب میزاید. ( فرهنگ نظام ). منبع آب طبیعی. جایی در زمین اعم از دشت یا جنگل یا کوه که از آنجا بطبیعت آبی کم یا زیاد بیرون آید. عَین. یَنبوع. ( منتهی الارب ) :
هر که باشد تشنه و چشمه نیابد هیچ جای
بی گمان راضی بباشد گر بیابد آبکند.
شهید بلخی.
چنانکه چشمه پدید آورد گمانه ز سنگ
دل تو از کف تو کان زر پدید آرد.
دقیقی.
یکی کوهش آمد بره پرگیا
بدو اندرون چشمه و آسیا.
فردوسی.
ز شادی جوان شد دل مرد پیر
بچشمه درون آبها گشت شیر.
فردوسی.
در خسروی و شاهی مانند او که باشد
هر خایه نیست گوهر هر چشمه نیست کوثر.
امیر معزی.
وز خاک سکندر و پی خضر
صد چشمه به امتحان گشاید.
خاقانی.
شوره بینند به ره پس به سرچشمه رسند
غوره یابند به رز پس می حمرا بینند.
خاقانی.
نه آب از بر ریگ باشد بچشمه
نه عنبر بر از آب باشد بدریا.
خاقانی.
بر هیچ چشمه دل ننهد آن کو
چون خضر دیده چشمه حیوان را.
خاقانی.
آب شیرین چون نبیند مرغ کور
چون نگردد گرد چشمه آب شور.
مولوی.
هر کجا چشمه ای بود شیرین
مردم و مرغ و مورگرد آیند.
سعدی.
و رجوع به چشمه آب شود. || سُفت و سوراخ سوزن و جوالدوز را نیز گویند. ( برهان ). چشمه سوزن و جوالدوز؛ یعنی سوراخ اینها. ( از آنندراج ). ُسفت و سوراخ سوزن. و جوالدوز و جز آن. ( ناظم الاطباء ). ته سوزن. کون سوزن.سم الخیاط. رجوع به چشمه سوزن شود. || حلقه دام و زره. ( از آنندراج ). || حلقه کمربند :
شه هفت کشور به رسم کیان
یکی هفت چشمه کمر برمیان.
نظامی.
رجوع به هفت چشمه شود. || مطلق سوراخ و روزن. سوراخ خرد چون سوراخ آبکش و سوراخ روبند و غیره. چشمه چشمه.چشمه های روبند. سوراخهای خرد چون خلل و فرج پوست تن و جز آن :
از هیبت تو خصم ترا بر سر و برتن
هر چشم یکی چشمه و هر مویی ماریست.
فرخی.

چشمه . [ چ َ / چ ِ م َ / م ِ ] (اِخ ) دهی جزء مشک آباد بخش فرمهین شهرستان اراک که در 54 هزارگزی جنوب خاوری فرمهین و 2 هزارگزی راه شوسه ٔ اراک به قم واقع است . دامنه و سردسیر است و 715 تن سکنه دارد. آبش از قنات ، محصولش غلات ، انگور، صیفی و قلمستان ، شغل اهالی زراعت ، گله داری و قالی بافی است و مزرعه ٔ حسین آباد و الوس جزء این ده میباشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2).


فرهنگ عمید

۱. (زمین شناسی ) محل خارج شدن طبیعی آب از زمین: هر کجا چشمهای بُوَد شیرین / مردم و مرغ و مور گرد آیند (سعدی: ۶۸ ).
۲. [مجاز] نمونه: یک چشمه از دیوانه بازی های برادرم را دیدی.
۳. سوراخ ریز: چشمهٴ سوزن.
۴. منبع.
۵. مبدٲ و اصل چیزی.
۶. [مجاز] خورشید، آفتاب.
۷. [قدیمی] سوراخ ریز در پارچه یا جامه.
۸. [قدیمی] حلقه های ریز زره و کمربند.
* چشمهٴ آتش فشان: [قدیمی، مجاز] = * چشمۀ آفتاب
* چشمهٴ آفتاب: [قدیمی، مجاز] خورشید.
* چشمهٴ الیاس: [قدیمی، مجاز] = آب۱ * آب حیات
* چشمه چشمه: [قدیمی]
۱. ویژگی که سوراخ های بسیار داشته باشد، مانند لانۀ زنبور، سوراخ سوراخ.
۲. ویژگی پارچه یا جامهای که در آن سوراخ های بسیار پیدا شده باشد.
* چشمهٴ حیات: [قدیمی] = آب۱ * آب حیات: لب های تو خضر اگر بدیدی / گفتی لب چشمۀ حیات است (سعدی۲: ۳۳۴ ).
* چشمهٴ حیوان: [قدیمی] = آب۱ * آب حیات: ز کار بسته میندیش و دل شکسته مدار / که آب چشمهٴ حیوان درون تاریکی ست (سعدی: ۷۱ ).
* چشمهٴ خاوری: [قدیمی، مجاز] = * چشمۀ آفتاب
* چشمهٴ خضر: [قدیمی، مجاز] = آب۱ * آب حیات: زبان در آن دهن پاک گفتیی که مگر / میان چشمهٴ خضر است ماهیی گویا (خاقانی: ۹ ).
* چشمهٴ روز: [قدیمی، مجاز] = * چشمۀ آفتاب
* چشمهٴ روشن: [قدیمی، مجاز] = * چشمۀ آفتاب
* چشمهٴ زندگی: [قدیمی، مجاز] = آب۱ * آب حیات
* چشمهٴ سیماب: [قدیمی، مجاز] = * چشمۀ آفتاب
* چشمهٴ سیماب ریز: [قدیمی، مجاز] = * چشمۀ آفتاب
* چشمهٴ قیر: [قدیمی، مجاز] شب.
* چشمهٴ قیرگون: [قدیمی، مجاز] = * چشمۀ قیر
* چشمهٴ گرم: [قدیمی، مجاز] = * چشمۀ آفتاب
* چشمهٴ نور: [قدیمی، مجاز] = * چشمۀ آفتاب
* چشمهٴ نوربخش: [قدیمی، مجاز] = * چشمۀ آفتاب
* چشمهٴ نوش: [قدیمی، مجاز] = آب۱ * آب حیات
* چشمهٴ هور: [قدیمی، مجاز] = * چشمۀ آفتاب

۱. (زمین‌شناسی) محل خارج شدن طبیعی آب از زمین: ◻︎ هر کجا چشمهای بُوَد شیرین / مردم و مرغ و مور گرد آیند (سعدی: ۶۸).
۲. [مجاز] نمونه: یک چشمه از دیوانه‌بازی‌های برادرم را دیدی.
۳. سوراخ ریز: چشمهٴ سوزن.
۴. منبع.
۵. مبدٲ و اصل چیزی.
۶. [مجاز] خورشید؛ آفتاب.
۷. [قدیمی] سوراخ ریز در پارچه یا جامه.
۸. [قدیمی] حلقه‌های ریز زره و کمربند.
⟨ چشمهٴ آتش‌فشان: [قدیمی، مجاز] = ⟨ چشمۀ آفتاب
⟨ چشمهٴ آفتاب: [قدیمی، مجاز] خورشید.
⟨ چشمهٴ الیاس: [قدیمی، مجاز] = آب۱ ⟨ آب حیات
⟨ چشمه‌چشمه: [قدیمی]
۱. ویژگی که سوراخ‌های بسیار داشته باشد، مانند لانۀ زنبور؛ سوراخ‌سوراخ.
۲. ویژگی پارچه یا جامهای که در آن سوراخ‌های بسیار پیدا شده باشد.
⟨ چشمهٴ حیات: [قدیمی] = آب۱ ⟨ آب حیات: ◻︎ لب‌های تو خضر اگر بدیدی / گفتی لب چشمۀ حیات است (سعدی۲: ۳۳۴).
⟨ چشمهٴ حیوان: [قدیمی] = آب۱ ⟨ آب حیات: ◻︎ ز کار بسته میندیش و دل شکسته مدار / که آب چشمهٴ حیوان درون تاریکی‌ست (سعدی: ۷۱).
⟨ چشمهٴ خاوری: [قدیمی، مجاز] = ⟨ چشمۀ آفتاب
⟨ چشمهٴ خضر: [قدیمی، مجاز] = آب۱ ⟨ آب حیات: ◻︎ زبان در آن دهن پاک گفتیی که مگر / میان چشمهٴ خضر است ماهیی گویا (خاقانی: ۹).
⟨ چشمهٴ روز: [قدیمی، مجاز] = ⟨ چشمۀ آفتاب
⟨ چشمهٴ روشن: [قدیمی، مجاز] = ⟨ چشمۀ آفتاب
⟨ چشمهٴ زندگی: [قدیمی، مجاز] = آب۱ ⟨ آب حیات
⟨ چشمهٴ سیماب: [قدیمی، مجاز] = ⟨ چشمۀ آفتاب
⟨ چشمهٴ سیماب‌ریز: [قدیمی، مجاز] = ⟨ چشمۀ آفتاب
⟨ چشمهٴ قیر: [قدیمی، مجاز] شب.
⟨ چشمهٴ قیرگون: [قدیمی، مجاز] = ⟨ چشمۀ قیر
⟨ چشمهٴ گرم: [قدیمی، مجاز] = ⟨ چشمۀ آفتاب
⟨ چشمهٴ نور: [قدیمی، مجاز] = ⟨ چشمۀ ‌آفتاب
⟨ چشمهٴ نوربخش: [قدیمی، مجاز] = ⟨ چشمۀ آفتاب
⟨ چشمهٴ نوش: [قدیمی، مجاز] = آب۱ ⟨ آب حیات
⟨ چشمهٴ هور: [قدیمی، مجاز] = ⟨ چشمۀ آفتاب


دانشنامه عمومی

چَشمه که در زبان پهلوی چَشمَگ یا چِشمَک می گفتند جایی است که آب از زیر آن بیرون زند و روان شود.
چشمه های آبرفتی
چشمه های گسلی
چشمه های کارستی
چشمه های دره ای
چشمه های دامنه ای
چشمه محل تلاقی سفره های زیرزمینی آب با سطح زمین است. بسته به ثبات منبع آب، یک چشمه می تواند موقتی، دائمی یا خودجوش (آرتزین) باشد. در محل ظهور چشمه، گاه حوضچه ها یا نهرهایی پدید می آیند.
از انواع چشمه ها می توان از چشمه آب گرم و چشمه آب معدنی نام برد.
در برخی زمین های ماسه ای و مسطح مانند زمین های کشور هلند آب های زیرزمینی از نقاطی نزدیک به هم به روی زمین می جوشد که یه این پدیده، چشمه های نشتی گفته می شود.

دانشنامه آزاد فارسی

در زمین شناسی، جریان طبیعی آب از درون زمین، در محل تلاقی سطح زمین و سطح ایستابی. منبع آب آن باران است که از خلال سنگ های لایه های بالایی نفوذ کرده است. با گذر از زیر زمین، آب ممکن است برخی مواد معدنی را در خود حل کند و سپس در چشمه رسوب دهد (چشمۀ معدنی). چشمه ها ممکن است بسته به موقعیت سطح ایستابی و توپوگرافی عوارض سطحی، پیوسته یا منقطع باشند. چشمه ها در جایی تشکیل می شوند که لایه های سنگی انباشته از آب (آبخوان ها) به سطح زمین برسند. آب از چاهی که رأس آن زیر سطح ایستابی است جاری می شود.

فرهنگستان زبان و ادب

[مهندسی محیط زیست و انرژی] ← منبع 2

نقل قول ها

چشمه
• نشانه شناسی: «قداست چشمه جهانی است، زیرا آب زنده یا بکر که در حیطهٔ واقعیت های بشری، اولین مادهٔ کیهانی اساسی بود و بدون آن باروری و رشد انواع موجودات ممکن نبود، از دهانهٔ چشمه خارج شد. آب زنده، همچون باران، خون ملکوتی و بذر آسمانی است. چشمه نماد مادری است.• «ساختمانی که به خصوص در کشورهای عربی دورادور حیاطی مربع با حوض و فواره ای از آب چشمه در مرکز آن می سازند، تصویری از بهشت زمینی است.» -> ژان شوالیه

چشمه (فیلم ۲۰۰۶). چشمه (به انگلیسی: The Fountain) فیلمی به کارگردانی دارن آرونوفسکی و با بازی هیو جکمن و ریچل وایس محصول ۲۰۰۶ آمریکا است که در ۲۲ نوامبر ۲۰۰۶ منتشر شد.

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] چشمه محلّ جوشش آب از زمین به طور طبیعی است و آب چشمه ای که جریان دارد، آب جاری به شمار می رود و احکام خاص آن را دارد از احکام چشمه در بابهای طهارت، صلات و احیاء موات سخن گفته اند.
آب چشمه در فقه اسلامی کاربردهایی دارد که به برخی از ان ها اشاره می نماییم.
← الحاق آب چشمه به آّب جاری
واژه چشمه آب در موارد متعددی در قرآن بکار رفته است.
جوشش دوازده چشمه آب
جوشش دوازده چشمه آب از سنگ با ضربه عصای موسی - علیه السلام- آمده است.و اذ استسقـی موسی لقومه فقلنا اضرب بعصاک الحجر فانفجرت منه اثنتا عشرة عینا.... .
بقره/سوره۲، آیه۶۰.
...

[ویکی فقه] چشمه (قرآن). چشمه به معنای جایی از زمین است که از آنجا آب جوشد و روان شود. وجود چشمه سارها بر روی زمین از آیات الهی اند.
خداوند در قرآن از نعمت های الهی سخن به میان می آورد که چشمه سارها یکی از آنان است. این کلمه در موارد مختلفی به کار رفته است که به برخی از آنان اشاره می شود:
← دوازده چشمه آب
در این مدخل از واژه های «عین» و مشتقاتش، «ینبوع»، «ینابیع»، «سری» و از جمله های بیان کننده این معنا مانند «هذا مغتسل بارد و شراب» استفاده شده است.
عناوین مرتبط
استفاده از چشمه (قرآن)؛ امداد با چشمه (قرآن)؛ تشبیه به چشمه (قرآن)؛ آیه بودن چشمه (قرآن)؛ چشمه اعجازآمیز (قرآن)؛ چشمه جهنم (قرآن)؛چشمه در توفان نوح (قرآن)؛ چشمه شفابخش (قرآن)؛ چشمه های بنی اسرائیل (قرآن)؛ چشمه های فرعونیان (قرآن)؛ چشمه های قوم ثمود (قرآن)؛ چشمه های قوم عاد (قرآن)؛ درخواست چشمه (قرآن)؛ فواید چشمه (قرآن)؛ منبع چشمه (قرآن)؛ منشأ چشمه (قرآن)؛ نعمت چشمه (قرآن).

گویش اصفهانی

تکیه ای: čašma
طاری: češma
طامه ای: čašma
طرقی: čema
کشه ای: če:ma
نطنزی: čašma


واژه نامه بختیاریکا

مِن چَشمه رین

جدول کلمات

ینبوع, زاب

پیشنهاد کاربران

اب جای

به زبان تبری ( یا مازندرانی ) "خینِه" که ممکن است از "خانی" پهلوی مانده باشد.

چشمه کلمه ای است پارسی که همانند کلمات عربی " ه " تأنیث برداشته و همانطور که از چشم، اشک بیرون می آید، از چشمه نیز آب بیرون می آید و روان می شود به طور طبیعی و بدون دستکاری انسان.
در زبان ترکی به چشمه "بولاق " گفته می شود.

ینبوع

در زبان کرمانجی خراسان گانی

چشمهٔ آسوده :چشمه ای آرام و بدون طوفان
چشمه و دریاست به ماهی و دّر
چشمه ی آسوده و دریای پر
شرح مخزن الاسرار نظامی، دکتر برات زنجانی، ۱۳۷۲، ص۲۲۰.

چشمه ی سیماب ریز : چشمه ی سیماب ریزنده ، کنایه از خورشید
با کفش این چشمه ی سیماب ریز
خوانده چو سیماب گریزا گریز
شرح مخزن الاسرار نظامی، دکتر برات زنجانی، ۱۳۷۲، ص۲۲۰.

چشمه از سنگ تراشیدن :به کار سخت و غیر ممکن دست زدن ، طلب محال کردن
گفت کز سنگ چشمه بر متراش
فارغم زین فریب فارغ باش
( هفت پیکر نظامی، تصحیح دکتر ثروتیان، ۱۳۸۷ ، ص 566 )

آب جای، افراس، سلسبیل، عین، کوثر، ینبوع، اصل، مبدا، منبع، منشا، سوراخ ریز، منفذ، مایه، نوع، قسم، نمونه، دهانه، سوراخ، معدن

خانی


کلمات دیگر: