مترادف تو : اندرون، داخل، در، درون ، پرده، لایه، رشته، لا
متضاد تو : برون، خارج
[adv.] in, within, [n.] interior, inside
thou, thee, thy
thy
thee
in, inside, into, thou, through, within, you
حرف ≠ برون، خارج
اندرون، داخل، در، درون ≠ پرده، لایه
۱. اندرون، داخل، در، درون ≠ برون، خارج
۲. پرده، لایه
۳. رشته، لا
(تَ یا تُ) (اِ.) 1 - تابش ، فروغ ، حرارت . 2 - تاب ، پیچ . 3 - برکه ، تالاب .
لب رفتن ( ~. رَ تَ) (مص ل .) مأیوس شدن ، دمق شدن .
لک رفتن ( ~. رَ تَ) (مص ل .) 1 - پر ریختن مرغ در فصل معینی از سال . 2 - مجازاً دمق شدن .
(تُ) [ په . ] (ضم .) ضمیر شخصی منفصل دوم شخص مفرد.
(اِ.) اندرون ، درون چیزی .
(اِ.) = توی . توه : پرده .
تو. (اِخ ) ژاک اگوست دو (1553 - 1617 م .). قاضی و تاریخ دان فرانسوی . وی در پاریس متولد شد. او راست : «تاریخ دوران من » به زبان لاتینی که اثری است شایان توجه و مفید.
(ویس و رامین ).
مجیر بیلقانی .
(مثنوی چ خاور ص 130).
(مثنوی چ خاور ص 254).
(بوستان ).
سعدی .
سعدی .
بدر شاشی (ازشرفنامه ٔ منیری ).
خیام (از یادداشت ایضاً).
سنائی .
سعدی .
امیرخسرو.
سلمان ساوجی (از آنندراج ).
باقر کاشی (از آنندراج ).
؟ (از یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
؟
(ویس و رامین ).
مجیر بیلقانی .
مولوی .
مولوی .
تو. [ ت َ / تُو ] (اِ) بمعنی تاب است که تابش آفتاب و امثال آن باشد. (برهان ) (آنندراج ). تاب که از تافتن مشتق است . (فرهنگ جهانگیری ) (فرهنگ رشیدی ) (از انجمن آرا) (از آنندراج ). تابش ، مانند تابش آفتاب و جز آن و گرما و حرارت و گرمی . (ناظم الاطباء). تاب بمعنی تابنده . || جایی را نیز گویند در صحرا که آب در آن ایستاده بود، و بعربی غدیر خوانند. (برهان ) (آنندراج ). مغاک و غدیر و برکه . || تاب و پیچش . || دور [ دَ / دُو ] و تا و نورد. (ناظم الاطباء).
تو. [ ت َ وِن ْ ] (ع ص ) تاو. تاوی . هلاک شونده . نعت است از تواء بمعنی هلاک شدن . (منتهی الارب ).
تو. [ ت َوو ] (ع ص ، اِ) تنها و طاق ، و منه الحدیث : الطواف توّ و الاستجمار تو. (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء). || رسن یک تاه تافته . ج ، اتواء. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رسنی که یک لا تابند. (آنندراج ). || خیمه ٔ برپا. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). بنای برآورده شده . (آنندراج ) (از ذیل اقرب الموارد). || وَجَّه َ فلان من خیله بألف تو؛ ای بألف واحد. || مرد بی پروا از دین و دنیا. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). فارغ از کارها. (آنندراج ). || ایلغار، یقال : جاؤا تواً. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). جاء تواً؛ یعنی قصدکنان آمد چنانکه هیچ چیز او را بازنگرداند. (از اقرب الموارد).
تو. [ ت ُ ] (ترکی ، اِ) طو. طوی . مهمانی و ضیافت . (برهان ) (آنندراج ). ضیافت و مهمانی . (ناظم الاطباء).
شهید بلخی .
رودکی .
رودکی .
رودکی .
شاکر بخاری .
منجیک .
فردوسی .
فردوسی .
فردوسی .
منوچهری (دیوان چ دبیرسیاقی ص 126).
(ویس و رامین از امثال و حکم دهخدا).
اسدی (از امثال و حکم دهخدا).
اسدی (ایضاً).
اسدی (ایضاً).
(گرشاسبنامه ).
ناصرخسرو (از امثال و حکم دهخدا).
امیر معزی (از آنندراج ).
سوزنی (دیوان چ شاه حسینی ص 260).
سوزنی (ایضاً ص 262).
سوزنی (ایضاً ص 262).
انوری (از آنندراج ).
نظامی .
نظامی .
نظامی .
نظامی .
(مثنوی چ خاور ص 24).
مولوی .
سعدی (از امثال و حکم دهخدا).
اوحدی .
حافظ (دیوان چ قزوینی ص 169).
حافظ (دیوان ایضاً ص 143).
حافظ.
شفائی (از آنندراج ).
برکه؛ تالاب.
ضمیر دومشخص مفرد؛ ضمیر منفصل مفرد مخاطب.
تابشهایی که از یک منبع تابنده مانند خورشید و آتش و لامپ پراکنده میشود؛ تاب؛ تف.
۱. اندرون.
۲. میان و درون چیزی؛ لای چیزی.
〈 توبرتو: (قید، صفت) ‹تودرتو، توبهتو› دارای تاها یا لاهای متعدد؛ لابهلا؛ لابرلا؛ تابرتا؛ پیچدرپیچ؛ درهموبرهم.
تکیه ای: to
طاری: to
طامه ای: to
طرقی: to
کشه ای: to
نطنزی: to / ta
۱تب ۲تاب ۳لایه ی روی شیر یا ماست ۴سرشت – خوی
درخت انجیلی
چرخیدن – پیچش
۱میل – رغبت
لوچ دوبین
۱ورم – آماس ۲سوزش
تاب تاب بازی
تو، شما.