گویش اصفهانی

<hr> مترادف زائو : تازه زا، زاج، زاچ

مترادف زائو : تازه زا، زاج، زاچ

زائو

زالزالک

<hr> مترادف زالو : شلوک، علق

مترادف زالو : شلوک، علق

زالو

زانو

<hr> مترادف زایمان : زایش، وضع حمل

مترادف زایمان : زایش، وضع حمل

زایمان

<hr> مترادف زباله : آشغال، خاشاک، خاکروبه <hr> برابر پارسی : آشغال، خار، خاشاک، خاشه، خاکروبه

مترادف زباله : آشغال، خاشاک، خاکروبه برابر پارسی : آشغال، خار، خاشاک، خاشه، خاکروبه

زباله

<hr> مترادف زبان : لسان، کلام، لهجه، اصطلاح

مترادف زبان : لسان، کلام، لهجه، اصطلاح

زبان

زبان­کوچک

<hr> مترادف زبر : بالا، فوق، کسره | خشن، درشت، زمخت، ضخیم، ناصاف <hr> متضاد زبر : پایین، زیر | لین، نرم

مترادف زبر : بالا، فوق، کسره | خشن، درشت، زمخت، ضخیم، ناصاف متضاد زبر : پایین، زیر | لین، نرم

زبر

<hr> مترادف زخم : جراحت، جریحه، خراش، خستگی، ریش، ضرب، قرح، ناسور، نیش <hr> برابر پارسی : زُهم، دوشَند، بوی گوشت

مترادف زخم : جراحت، جریحه، خراش، خستگی، ریش، ضرب، قرح، ناسور، نیش برابر پارسی : زُهم، دوشَند، بوی گوشت

زخم

زخم چرکین

زد

<hr> مترادف زدن : نواختن، ضرب، ضربه، ضربت، دزدیدن، ربودن، قاپیدن، ضربان، کوفتن، شکار کردن، صید کردن، اتفاق افتادن، واقع شدن

مترادف زدن : نواختن، ضرب، ضربه، ضربت، دزدیدن، ربودن، قاپیدن، ضربان، کوفتن، شکار کردن، صید کردن، اتفاق افتادن، واقع شدن

زدن

<hr> مترادف زرد : صفرا، پژمرده، پلاسیده، خشک

مترادف زرد : صفرا، پژمرده، پلاسیده، خشک

زرد

زرد­چوبه

زردآلو

زردیان

زرشک

<hr> مترادف زرنگ : باهوش، داهی، زیرک، جلد، جلید، چابک، چالاک، چست، فرز، درس خوان، رند، زبردست، ماهر، زبل، شیطان <hr> متضاد زرنگ : تنبل

مترادف زرنگ : باهوش، داهی، زیرک، جلد، جلید، چابک، چالاک، چست، فرز، درس خوان، رند، زبردست، ماهر، زبل، شیطان متضاد زرنگ : تنبل

زرنگ

<hr> مترادف زشت : بدریخت، بدشکل، بدمنظر، بدهیکل، بی ریخت، کریه، کریه المنظر، پچل، بد، سوء، مذموم، ذمیمه، رکیک، سخیف، شنیع، فاحش، قبیح، مستهجن، مکروه، ناپسند، نازیبا، نفرت انگیز، نکوهیده، ننگین <hr> متضاد زشت : قشنگ

مترادف زشت : بدریخت، بدشکل، بدمنظر، بدهیکل، بی ریخت، کریه، کریه المنظر، پچل، بد، سوء، مذموم، ذمیمه، رکیک، سخیف، شنیع، فاحش، قبیح، مستهجن، مکروه، ناپسند، نازیبا، نفرت انگیز، نکوهیده، ننگین متضاد زشت : قشنگ

زشت

زغال

زغال­دان

<hr> مترادف زلزله : پس لرزه، زمین لرزه <hr> برابر پارسی : زمین لرزه، بومهن

مترادف زلزله : پس لرزه، زمین لرزه برابر پارسی : زمین لرزه، بومهن

زلزله

<hr> مترادف زلف : بشک، جعد، شعر، طره، کاکل، گلاله، گیسو، گیس، مو

مترادف زلف : بشک، جعد، شعر، طره، کاکل، گلاله، گیسو، گیس، مو

زلف

<hr> برابر پارسی : اوزمُبورُت

برابر پارسی : اوزمُبورُت

زمرد

<hr> مترادف زمستان : شتا

زمستان

<hr> مترادف زمین : ارض، اقلیم، بوم، سرزمین، مرزوبوم، حد، مرز، تراب، ثری، خاک، گل، بر، خشکی، ملک

مترادف زمین : ارض، اقلیم، بوم، سرزمین، مرزوبوم، حد، مرز، تراب، ثری، خاک، گل، بر، خشکی، ملک

زمین

<hr> برابر پارسی : زمین کشت نشده

برابر پارسی : زمین کشت نشده

زمین بایر

زمین زراعی

زمین ناهموار

زمین گود و پست

<hr> مترادف زن : امراء، نسا، بانو، جفت، حرم، زوجه، عیال، متعلقه، منکوحه، همسر، پردگی، مستوره <hr> متضاد زن : مرد، همسر

مترادف زن : امراء، نسا، بانو، جفت، حرم، زوجه، عیال، متعلقه، منکوحه، همسر، پردگی، مستوره متضاد زن : مرد، همسر

زن

زن بیوه

زن پسر

زن­برادر

زن­دایی

زن­عمو

زن­پدر

زنبور زرد

زنبور عسل

زنبور قرمز

زنبور­خوار

<hr> برابر پارسی : زنجپیِل

زنجبیل

زنجره

زنجیر طلا

<hr> مترادف زنده : جاندار، حی، موجود، هست <hr> متضاد زنده : مرده، میت

مترادف زنده : جاندار، حی، موجود، هست متضاد زنده : مرده، میت

زنده

زنیان

<hr> مترادف زهر : حمه، رز، سم، شرنگ، شوکران، هلاهل، شکوفه، گل، ورد

مترادف زهر : حمه، رز، سم، شرنگ، شوکران، هلاهل، شکوفه، گل، ورد

واژه های حرف "ز" - گویش اصفهانی