کلمه جو
صفحه اصلی

زن


مترادف زن : امراء، نسا، بانو، جفت، حرم، زوجه، عیال، متعلقه، منکوحه، همسر، پردگی، مستوره

متضاد زن : مرد، همسر

فارسی به انگلیسی

female, lady, mate, partner, she, spouse, wife, woman, bag

woman, wife


female, lady, mate, partner, she, spouse, squaw, wife, woman, womanhood


فارسی به عربی

امرات , انثی , زوجة

عربی به فارسی

کشيدن , سنجيدن , وزن کردن , وزن داشتن


مترادف و متضاد

امراء، نسا ≠ مرد، همسر


بانو، جفت، حرم، زوجه، عیال، متعلقه، منکوحه، همسر


پردگی، مستوره


female (اسم)
ماده، زن، مؤنث، جنس ماده، نسوان، مونی، جانور ماده

wife (اسم)
فراش، زن، خانم، زوجه، عیال

carline (اسم)
عفریته، پیرزن، زن، زن مسن، کاملهزن

woman (اسم)
ماده، کلفت، زن، رفیقه، بانو، مؤنث، جنس زن، زنانگی

distaff (اسم)
زن، نفوذ زنان، دشکی

۱. امراء، نسا
۲. بانو، جفت، حرم، زوجه، عیال، متعلقه، منکوحه، همسر
۳. پردگی، مستوره ≠ مرد، همسر


فرهنگ فارسی

انسان ماده، مقابل مرد، جفت مرد
( اسم ) ۱ - مادینه انسان بشر ماده امرا مقابل مرد رجل . ۲ - جفت مرد همسر مرد زوجه مقابل شوهر زوج . یا زن اول زنی که رل اول را بازی میکند مقابل مرد اول . یا به زن خواستن خواستگاری کردن .
خشک شدن پی یا گمان کردن کسی را به خیر یا شر و تهمت نمودن .

فرهنگ معین

(زَ ) [ په . ] ۱ - انسان ماده . ۲ - همسر.

لغت نامه دهخدا

زن. [ زَ ] ( اِ ) نقیض مرد باشد. ( برهان ). مطلق فردی از افراد اناث خواه منکوحه باشد و خواه غیرمنکوحه. ( آنندراج ). مادینه انسان. بشر ماده. امراءة. مقابل مرد. مقابل رجل. ( فرهنگ فارسی معین ). انسان و ماده ای از نوع بشر و مراءة و نساء و خاتون و بانو. ج ، زنان. ( ناظم الاطباء ). مادینه از آدمی. با ژینای یونانی از یک اصل است. پهلوی «ژن » ( زن. زوجه )، اوستا «جنی » و «جنی » ...، هندی باستان «جنی » و «جنی » ( زن ، زوجه )، ارمنی «کین » ( زن ، بانو )، کردی «ژین » ( زن )...، افغانی «جینه ای » و «جونه ای » ، بلوچی «جن » و «غین » ، سریکلی «غین » و«ژین » ، منجی «ژینگا» و اورامانی «ژن » . ( حاشیه برهان چ معین ) :
زن پاراو، چون بیابد بوق
سر ز شادی کشد سوی عیوق.
منجیک.
ز بوی زنان موی گردد سپید
سپیدی کند زین جهان ناامید.
فردوسی.
زن ارچه زیرک و هشیار باشد
زبون مرد خوش گفتار باشد.
( ویس و رامین ).
زن ارچه خسرو است ارشهریاری
و یا چون زاهدان پرهیزکاری
بر آن گفتار شیرین رام گردد
نیندیشد کز آن بدنام گردد.
( ویس و رامین ).
بلای زن در آن باشد که گویی
تو چون خور روشنی چون مه نکوئی.
( ویس و رامین ).
که زن را دو دل باشد و ده زبان
وفا را عوض هم جفا از زنان.
اسدی.
که با زن در راز هرگز مزن.
اسدی.
هنرها ز زن مرد را بیشتر
ز زن مرد بد در جهان هیشتر.
اسدی ( از امثال و حکم ص 906 ).
یوسف مصری ده سال ز زن زندان بود
پس ز تو کی خطری دارند این بی خطران
آنکه با یوسف صدیق چنین خواهد کرد
هیچ دانی چه کند صحبت او با دگران
حجره عقل ز سودای زنان خالی کن
تا به جان پند تو گیرند همه پرعبران
بند یک ماده مشو تا بتوانی چو خروس
تا بوی تاجور و پیشرو تاجوران.
سنائی.
خادمانند و زنان دولتیار
چون مرا آن نشد آسان چه کنم
دولت از خادم و زن چون طلبم
کاملم میل به نقصان چه کنم.
خاقانی ( دیوان چ سجادی ص 253 ).
گفت پیغمبر که زن بر عاقلان
غالب آید سخت و بر صاحبدلان
باز بر زن جاهلان غالب شوند
زآنکه ایشان تند و بس خیره سرند.
مولوی.
لیک آخر زنی و هیچ زنی

زن . [ زَ ] (نف مرخم ) زننده و همیشه بطور ترکیب استعمال میشود... (ناظم الاطباء). زننده چون برهم زن و چیزی که زَنِش بر آن واقع شود... (آنندراج ). مخفف زننده در سینه زن ، بادزن ،دورزن ، جام زن ، گام زن ، چنگ زن ، تارزن ، تبیره زن ، خشت زن ، لاف زن ، راهزن ، نای زن ، ساززن ، دروغزن ، تن زن ، گام زن . (از یادداشت های بخط مرحوم دهخدا). رجوع به زدن و زنان شود. || (مزید مؤخر امکنه ) در: ارزن ، برزن ، زوزن ، خورزن ، دبزن ، فرزن ، فریزن ، تل موزن ، هلوزن ، شوزن ، بوزن ، زندرزن . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).


زن . [ زَن ن ] (ع مص ) خشک شدن پی . || گمان کردن کسی را به خیر یا شر و تهمت نمودن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).


زن . [ زِن ن ] (ع اِ) ماش یا گندم دیوانه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). ماش و گفته اند دوسر. (از اقرب الموارد). دانه ٔ دَوْسَر. (از دزی ج 1 ص 604). رجوع به دوسر، ماده ٔ قبل و دزی شود.


زن . [زُ ] (اِ) گیاهی است که آن را دو سر گویند و در میان زراعت گندم و جو روید. (برهان ). قسمی غله که دوسر نیز گویند. (ناظم الاطباء). رجوع به ماده ٔ بعد شود.


زن . [ زَ ] (اِ) نقیض مرد باشد. (برهان ). مطلق فردی از افراد اناث خواه منکوحه باشد و خواه غیرمنکوحه . (آنندراج ). مادینه ٔ انسان . بشر ماده . امراءة. مقابل مرد. مقابل رجل . (فرهنگ فارسی معین ). انسان و ماده ای از نوع بشر و مراءة و نساء و خاتون و بانو. ج ، زنان . (ناظم الاطباء). مادینه از آدمی . با ژینای یونانی از یک اصل است . پهلوی «ژن » (زن . زوجه )، اوستا «جنی » و «جنی » ...، هندی باستان «جنی » و «جنی » (زن ، زوجه )، ارمنی «کین » (زن ، بانو)، کردی «ژین » (زن )...، افغانی «جینه ای » و «جونه ای » ، بلوچی «جن » و «غین » ، سریکلی «غین » و«ژین » ، منجی «ژینگا» و اورامانی «ژن » . (حاشیه ٔ برهان چ معین ) :
زن پاراو، چون بیابد بوق
سر ز شادی کشد سوی عیوق .

منجیک .


ز بوی زنان موی گردد سپید
سپیدی کند زین جهان ناامید.

فردوسی .


زن ارچه زیرک و هشیار باشد
زبون مرد خوش گفتار باشد.

(ویس و رامین ).


زن ارچه خسرو است ارشهریاری
و یا چون زاهدان پرهیزکاری
بر آن گفتار شیرین رام گردد
نیندیشد کز آن بدنام گردد.

(ویس و رامین ).


بلای زن در آن باشد که گویی
تو چون خور روشنی چون مه نکوئی .

(ویس و رامین ).


که زن را دو دل باشد و ده زبان
وفا را عوض هم جفا از زنان .

اسدی .


که با زن در راز هرگز مزن .

اسدی .


هنرها ز زن مرد را بیشتر
ز زن مرد بد در جهان هیشتر.

اسدی (از امثال و حکم ص 906).


یوسف مصری ده سال ز زن زندان بود
پس ز تو کی خطری دارند این بی خطران
آنکه با یوسف صدیق چنین خواهد کرد
هیچ دانی چه کند صحبت او با دگران
حجره ٔ عقل ز سودای زنان خالی کن
تا به جان پند تو گیرند همه پرعبران
بند یک ماده مشو تا بتوانی چو خروس
تا بوی تاجور و پیشرو تاجوران .

سنائی .


خادمانند و زنان دولتیار
چون مرا آن نشد آسان چه کنم
دولت از خادم و زن چون طلبم
کاملم میل به نقصان چه کنم .

خاقانی (دیوان چ سجادی ص 253).


گفت پیغمبر که زن بر عاقلان
غالب آید سخت و بر صاحبدلان
باز بر زن جاهلان غالب شوند
زآنکه ایشان تند و بس خیره سرند.

مولوی .


لیک آخر زنی و هیچ زنی
نتوان داشت محرم سخنی
زن که در عقل باکمال بود
راز پوشیدنش محال بود.

امیرخسرو.


از زنان جهان خوش آینده
دوست دارنده ست و زاینده .

مکتبی .


- بیوه زن . رجوع به بیوه شود.
- پیرزن ؛ زن پیر و فرتوت .
- جادو زن ؛ زن جادو. رجوع بجادو شود.
- جوان زن ؛ زن جوان . رجوع به جوان شود.
- چهار زن ؛ کنایه از چهار عنصر. رجوع به همین ترکیب شود.
- زنانگی ؛ کارهای مخصوص به زنان . (ناظم الاطباء).
- زنانه ؛ جای مخصوص به زنان که مرددر آن نباشد. (ناظم الاطباء): حمام زنانه .
- || هر چیز منسوب به زن و موافق کارهای زنان و مانند زنان . (ناظم الاطباء) :
کشان دامن اندر ره وکوی و برزن
زنان دست بر شعرهای زنانه .

ناصرخسرو.


- زن افکندن ؛ افکندن زن . مقابل برداشتن و گرامی داشتن زن . آزار رسانیدن به زن .
- || در بیت زیر، ظاهراً کنایه از تعدی کردن به شخص ضعیف و مسکین آمده است :
زن افکندن نباشد مرد رائی
خودافکن باش اگر مردی نمائی .

نظامی .


- زن باردار ؛ زن حامله و آبستن . (ناظم الاطباء).
- زن بارگی ؛ زن بازی . زن دوستی . (فرهنگ فارسی معین ).
- زن باره ؛ زن دوست را گویند چنانکه غلامباره پسردوست را، چه باره بمعنی دوست هم آمده است . (برهان ) (آنندراج ). زن دوست . (انجمن آرا). مردی که زن بسیاردوست دارد. زن باز. (فرهنگ فارسی معین ). زن دوست و روسپی باره . (ناظم الاطباء). آنکه زنان غیرمشروع دوست گیرد :
شبستان مر او را فزون از صد است
شهنشاه زن باره باشد بد است .

فردوسی (از آنندراج ).


در بلخ ایمنند زهر شری
میخوار و دزد و لوطی و زن باره .

ناصرخسرو (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).


- زنبر ؛ زن برنده . آنکه برای دیگران زنان برد. دیوث . پاانداز. (فرهنگ فارسی معین ). کنایه از دیوث و مردی باشد که در محافل و مجالس قابل دفع کردن باشند. (برهان ). دیوث و جاکش . کسی که در محافل و مجالس لایق دفع کردن باشد. (ناظم الاطباء).
- || شاهدباز را نیز گویند. (برهان ).
- زن بمزد ؛ قرمساق . کس کش . قواد. (ناظم الاطباء). آنکه زن خود یا دیگری را برای کسان برد و مزد ستاند. دیوث . قرمساق . قواد. (فرهنگ فارسی معین ). قرمساق و کس کش را گویند و بعربی قواد خوانند. (برهان ) (آنندراج ). قلتبان . قواد. (شرفنامه ٔ منیری ). قرمساق را گویند که زنان را به مردان رساند. (غیاث ). دیوث . مرد بی حمیت . مرد بی غیرت . دشنامی قبیح . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). زن جلب . (مجموعه ٔ مترادفات ) :
کآنچه آن زن بمرد می خواهد
جبرئیل آن بمن نیاورده ست .

انوری (از شرفنامه ٔ منیری ).


بوبکر اعجمی پسری ماند یادگار
دیوانه ، زن بمزدی معتوه و بادسار.

سوزنی (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).


بانگ می زد های دزد و های دزد
خانه ام را پاک رفت این زن بمزد.

نعمت خان عالی (ازآنندراج ).


- زن بمزدی ؛ دیوثی . قرمساقی . قوادی . (فرهنگ فارسی معین ) :
ز زن بمزدی منکر شود ملیحک وهست ...

سوزنی (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).


- زنپاره ؛ زانی . زناکار. جهمرز. (ناظم الاطباء).
- زن پیرایه ؛مشاطه . (ناظم الاطباء).
- زن دغل ؛ زن زناکار و روسپی . (ناظم الاطباء).
- زن دودافکن ؛ زن ساحره . (از برهان ) (از فرهنگ رشیدی ) (از آنندراج ) (از انجمن آرا). زن سحرکننده و افسونگر و جادوگر. (ناظم الاطباء).
- || کنایه از شب تاریک . (از ناظم الاطباء) (از برهان ) (از انجمن آرا) (از آنندراج ) (از فرهنگ رشیدی ).
- زن دوست ؛ کسی که زنان رادوست دارد. (ناظم الاطباء).
- || روسپی باره . زناکار. (ناظم الاطباء).
- زن دوستی ؛ میل و عشق به زن و شهوت پرستی . (ناظم الاطباء).
- زن سیرت ؛ مفعول . کسی که کون داده باشد. ج ، زن سیرتان . (از ناظم الاطباء).
- زن شوی ؛ زن مدخوله و محصنه . ضد باکره . (ناظم الاطباء).
- || مرد زن دیده و زن دار. (ناظم الاطباء).
- زن فعل ؛ زن کردار. مفعول . (ناظم الاطباء).
- || زن مکار. (ناظم الاطباء).
- زن فعل سبزچادر ؛ دنیا. روزگار. (ناظم الاطباء).
- || ماتم زده . (ناظم الاطباء).
- زنک ؛ مصغر زن . زن کوچک . (ناظم الاطباء) :
آن زنک می خواست تا با مول خویش
برزند در پیش شوی گول خویش .

مولوی .


- || زن حقیر و فرومایه . (آنندراج ).
- || اشعه ٔ شمس . (ناظم الاطباء).
- زنکاری ؛ زناکاری . (ناظم الاطباء).
- زنکاری با خویشتن ؛ زناکاری با خویشان نزدیک . (ناظم الاطباء).
- زن کوچه ٔ باستان ؛ کنایه از دنیا و عالم سفلی باشد. (برهان ) (آنندراج ). عالم . جهان . (ناظم الاطباء).
- زنکه ؛ مصغر زن . زن کوچک . (ناظم الاطباء). زنک .
- || زن پست و فرومایه . (ناظم الاطباء). بمعنی زن . (آنندراج ).
- || زن بدبخت . (ناظم الاطباء).
- زن مرد ؛ زنی چون مرد به خلق و خوی و معرب این کلمه زنمردة است . رجوع به محیط المحیط ص 890 و زن مرده شود.
- زن مردانه ؛ زن که متصف به صفات مرد باشد و زن جنگجو. (ناظم الاطباء).
- زن مَرده ؛ زن مردصفت و جنگجوی . (ناظم الاطباء). زنی بلندبالا و لاغر و شبیه به مردان در خوی و طرز. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) :
منیت بزنمردة کالعصا
الص و اخبث من کندش .

ابوعبیدة (یادداشت ایضاً).


رجوع به المعرب جوالیقی ص 168 و محیط المحیط ص 890 شود.
- زنه ؛ بمعنی زن است . (آنندراج ).
- زنی ؛ حالت نسوانیت و چگونگی آن . (ناظم الاطباء) :
نه در ابتدا بودی آب منی
اگر مردی از سر بدر کن زنی .

سعدی (بوستان ).


- || ازدواج .
- به زنی آوردن ؛ ازدواج کردن . نکاح بستن . (ناظم الاطباء). زوجیت . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
- به زنی خواستن ؛ خواستگاری کردن .
- به زنی کردن دختر یا زنی را ؛ او را به زوجیت گرفتن . ازدواج کردن با آن زن یا دختر. (یادداشت ایضاً).
- شاه زن ؛ ملکه . (فهرست ولف ).
- شیرزن ؛ زنی چون شیر توانا و بی باک .
- مرد و زن ؛ مذکر و مؤنث . (ناظم الاطباء).
- ناپاک زن ؛ زنی بدکار و ناخویشتن دار.
- نیک زن ؛ زنی نیک و پارسا.
|| نامرد. جبون . ترسان . بیدل . کم جرأت .(ناظم الاطباء).
- زن بودن ؛ کنایه از حقیر و کم مایه و بی ارزش بودن :
آنکه نه گوید نه کند زن بود
نیم زن است آنکه بگفت و نکرد.

مولوی .


|| جفت مرد. همسر مرد. زوجه . مقابل شوهر. مقابل زوج . (فرهنگ فارسی معین ). به این معنی به اضافت مستعمل میشود، چنانکه گویند: زن فلانی . (آنندراج ). زوجه و عیال شخص . (ناظم الاطباء). زوج . زوجه . حلیله . منکوحه . همسر. صاحبه . معقوده . جفت مرد. عرس . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) :
شوی بگشاد آن فلرزش خاک دید
کرد زن را بانگ و گفتش ای پلید.

رودکی .


پس زن اسماعیل گفت : اگر فرودنمی آیی همچنین سر فرودآور تا گرد و خاک ازسر و رویت پاک کنم و بشورم . (ترجمه ٔ تفسیر طبری ).
پای تو از میانه رفت و زنت
ماند کالم که نیز نکند شوی .

منجیک .


روستایی زمین چوکرد شیار
گشت عاجز که بود بس ناهار
برد حالی زنش ز خانه بدوش
گرده ٔ چند و کاسه ٔ دوسیار.

دقیقی (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).


نباشد میل فرزانه به فرزند وبه زن هرگز
ببرد نسل این هر دو نبرد نسل فرزانه .

کسائی .


معذور است ار با تو نسازد زنت ای غر
زآن گنده دهان تو و زآن بینی فرغند.

عماره .


بدو گفت گردوی انوشه بدی
چو ناهید در برج خوشه بدی
به خواهر فرستم زن خویش را...
کنم دور از این در بداندیش را.

فردوسی .


ز بهر زن و زاده و دوده را
بپیچد روان مرد فرسوده را.

فردوسی .


زن خوب رخ رامش افزای و بس
که زن باشد از درد فریادرس .

فردوسی .


او زنی داشت سخت بکار آمده و پارسا. (تاریخ بیهقی ).
مر مرا پرس از این زن که مرا با او
شصت یا بیش گذشته ست دی و بهمن .

ناصرخسرو.


یکی را زن صاحب جمال درگذشت و مادر زن فرتوت به علت کابین در خانه بماند. (گلستان ).
زن خوب فرمانبر پارسا
کند مرددرویش را پادشا.

سعدی .


زن بد در سرای مرد نکو
هم درین عالم است دوزخ او.

سعدی .


- برادرزن ؛ برادر زوجه .
- پدرزن ؛ پدر زوجه .
- پسرزن ؛ پسر زوجه ٔ مرد از شوهر دیگری .
- خواهرزن ؛ خواهر زوجه .
- دخترزن ؛ دختر زوجه ٔ مرد ازشوهری دیگر.
- زنان خوانده ؛ زنهایی که می برند عروس را نزد شوهرش . (ناظم الاطباء).
- || زنهایی که دعوت شده اند در مجلس عروسی . (ناظم الاطباء).
- زن بابا ؛ نامادری . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
- زن بردن ؛ در تداول ، زن گرفتن . زن کردن . رجوع به ترکیب زن کردن شود.
- زن پدر ؛ مادندر. نامادری . زن بابا. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). مادراندر. (ناظم الاطباء).
- زن پسر ؛ عروس و زوجه ٔ پسر شخص . (ناظم الاطباء).
- زن جلب ؛ دشنامی است مردان را. آنکه زن تباهکار دارد. دیوث . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). قواد و دیوث و کسی که زن خود را به حریف برد. (ناظم الاطباء).
- زن جلبی ؛ قوادی .دیوثی . (ناظم الاطباء).
- زن جلبی کردن ؛ قوادی کردن . (ناظم الاطباء).
- زن خواستن ؛ خواستگاری کردن . (فرهنگ فارسی معین ). زن بردن . زن کردن . عروسی کردن . نکاح کردن . ازدواج کردن . کسی را به زنی اختیار کردن . (ناظم الاطباء) : تو چرا عبا می پوشی و برد نمی پوشی یا چرا کنیزک میخواهی و زن نمی خواهی .(کتاب النقض ص 440).
- زن خواسته ؛ مرد کدخدا. (ناظم الاطباء).
- زن دادن ؛ ایهال . (زوزنی ). املاک . تزویج . (منتهی الارب ).
- زن قحبه ؛ کسی که دارای زن رسوا و بدنام باشد. (ناظم الاطباء). دشنامی است . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
- زن کردن ؛ زن بردن . کسی را به زنی اختیار کردن . (از ناظم الاطباء). زن گرفتن . عروسی کردن با زنی :
تو دانی که نبود مگر ز ابلهی
هر آنکو کند زن ، به دست تهی .

فردوسی .


- زن مرد ؛ نکاح . ازدواج . (ناظم الاطباء).
- زن مُرده ؛ مردی که زنش درگذشته باشد.
- زن مُرید ؛ مردی که مطیع زن باشد و بقول وی رفتار کند. (ناظم الاطباء). مسخر و مطیع زن . (آنندراج ).
- مادرزن ؛ مادر زوجه .
- امثال :
زن نداری غم نداری .
زن نمک زندگیست ؛ کام مرد از این جهت شور است .
خداوندا زن زشت را تو بردار
خودم دانم خر لنگ و طلبکار.

(یادداشت بخط مرحوم دهخدا).



فرهنگ عمید

۱. [مقابلِ مرد] انسان ماده.
۲. [مقابلِ شوهر] جفت مرد؛ زوجه.


۱. = زدن
۲. زننده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): پنبه‌زن، خشت‌زن، دف‌زن، راهزن، شمشیرزن، لگدزن.


۱. [مقابلِ مرد] انسان ماده.
۲. [مقابلِ شوهر] جفت مرد، زوجه.
۱. = زدن
۲. زننده (در ترکیب با کلمۀ دیگر ): پنبه زن، خشت زن، دف زن، راهزن، شمشیرزن، لگدزن.

دانشنامه عمومی

به انسان ماده زن گفته می شود. واژهٔ دختر بیشتر برای افراد جوان یا نابالغ به کار برده می شود و در برابر آن، واژه زن یا بانو (نام ارجمندانه تر) برای افراد بالغ استفاده می شود. واژه های دیگری چون «خانم»، و در کاربرد قدیمی تر «خاتون» در زبان فارسی برای اشاره به زن کاربرد دارد که از این میان واژه «خانم» بسامد بیشتری داشته و ارجمندانه است. در فرهنگ و ادب فارسی برای محترمانه خطاب کردن، از واژه سرکار خانم نیز استفاده می شود. در واقع واژهٔ زن یک نام همگانی برای اشاره به انسان ماده است مانند «حقوق زنان».
۵. آب و او، اند و هند و کَنگ و خور و رود …»
به طور معمول یک زن بالغ، توانایی بارداری و زادن دارد. زن جوان ازدواج نکرده را دوشیزه و زن ازدواج کرده را زن متأهل یا بانو می خوانند. به زنی که دارای فرزند شده است، مادر گفته می شود.
واژهٔ زن در زبان پهلوی ژن، در اوستا و هندی باستان جنی و در انگلیسی باستان wifman به معنی «انسان ماده» بوده است (در برابر werman به معنی انسان نر) در آن دوران Man و mann معنی خنثی داشت و فقط نوع انسان را می خواند. همچنین در زبان سوربی پایینی ژونا (Žona) و در زبان های بوسنیایی، چکی و کرواتی ژنا (Žena) و در زبان کردی ژن گفته می شود
نمادی که برای سیارهٔ ناهید (ونوس در نام غربی) در نظر گرفته شده همان نماد جنسیت زن است و آن نیز شکلی نمادین از آینهٔ در دست ونوس خدای روم باستان است. این نماد از یک دایره و یک (صلیب) کوچک در زیر آن ساخته شده است. در یونی کد هم این نماد پذیرفته شده است. همچنین نماد ونوس نماد زنانگی و رفتار زنانه نیز است. در شیمی دوران باستان عنصر مس نیز همین نماد را داشت. در آن زمان دایرهٔ بالای نماد نماد روح و بعلاوهٔ زیر آن نماد ماده در فیزیک بود.در تاریخ گذشتهٔ ایران و در دوران کشاورزی زن از نقش و اهمیتی بالا برخوردار بود و نامگذاری روستا و شهر با نام زن گره خورده بود. «نام های جغرافیایی که درآن ها به گونه ای واژه های زیر آمده است شناسهٔ ایزدبانوی آب های روان آناهیتا و نقش آمیختگی زن با عناصر آب و خاک می باشد:

دانشنامه آزاد فارسی

زَن (نشریه)
روزنامة چاپ تهران، به مدیرمسئولی فائزه هاشمی، ازجمله روزنامه هایی بود که بعد از واقعة 2 خرداد 1376 منتشر شد. نخستین شماره در مرداد 1377 به چاپ رسید. حضور قوی و مؤثر فائزه هاشمی در عرصه های اجتماعی، با انتشار این روزنامه نمود بیشتری یافت. روزنامة زن بنا داشت با نگاه زنانه و برای زنان بنویسد و نه فقط در مورد زنان. اما عمر آن به یک سال نرسید و در فروردین 1378، دادگاه انقلاب، به علت چاپ خبر پیام تبریک فرح دیبا به مناسبت سال جدید و نیز کاریکاتوری با موضوع دیة زنان، از انتشارش جلوگیری کرد.
45010400

نقل قول ها

زن به معنای جنس مؤنث انسان و زوجه است.
• «آن جا که زنان اهمیت پیدا می کنند، مردان بی ارزشند»• «آرزو دارم کسی به من گفته بود که تنها به این خاطر که دخترم، مجبور نیستم ازدواج کنم (مجبور نیستم با یک زن ازدواج کنم)» -> مارلو توماس
• «آرزوی زن این است که در قفس زندانی شود ولی میله های آن از طلا باشد.»• «آنچه زن می خواهد همان چیزی است که شما در اختیار ندارید. زن طالب اشیای کمیاب است.»ویلیام سیدنی پورتر (اوهنری)• «افکار زن ها در حقیقت سایه عواطف آنان است.»جرج الیوت• «از عجایب روزگار این است که زن در عین وجاهت وفادار هم باشد.» -> اسکار وایلد
• «برای طرفدار زنان بودن، لازم نیست با مردان مخالف باشید.» -> جین گالوین لوییس
• «به زنی که سن حقیقی اش را به شما می گوید اعتماد نکنید.»• «بهترین طریق هدف گیری قلب یک زن آن است که در حالیکه روی زانو نشسته اید قلب او را مورد هدف گیری قرار دهید.»داگلاس جرالد• «بوسه در زن از هر گونه دلیل و برهان قوی تر و ارزنده تر است.»• «اثر زن در سرنوشت مرد یک اثر دائمی و لاینقطع است.»• «تسخیر یک کشور بزرگ از تسخیر قلب کوچک زن آسان تر است.»• «تاریخ زن تاریخ بدترین حکومت های ظالمانه است. یعنی تاریخ تسلط و اقتدار ضعیف بر قوی است و از آن بدتر این است که تنها حکومت جابرانه ای است که دوام می یابد.»• «تمام تعقلات و اندیشه های مرد به یک محبت زن نمی ارزد.»• «تا موقعی که زن دروغ بیهوده نگوید راستگو شمرده می شود.»• «چیزی که زن ها نمی توانند ما مردها را از آن محروم کنند این است که ما زودتر می میریم.»پی.جی. اورورک• «چنین است طبیعت زنان... وقتی که دوستشان بدارید شما را دوست نمی دارند ولی وقتی که دوستشان ندارید، دوستتان می دارند.»• « حصیر کف خانه از زن نازا بهتر است.»• محمد• از دامن زن مرد به معراج می رود.• «خانه به دو کدبانو نارفته بماند.» -> قابوس نامه
• «خیلی ممنونم که مرد نشدم. زیرا در این صورت مجبور بودم با زنی ازدواج کنم.»مادام دواشتال• «خدا زن را خلق کرد و از آن موقع ملالت رخت بربست ولی چیزهای دیگر هم با ملالت از بین رفت! خلقت زن اشتباه دوم خدا بود.»• «خداوند شایستگی زن را در قلب او جای داده است.»• «خانوم ها باید شوخ طبع باشند و نشاطشان را حفظ کنند… چون! زن ها قلب خانه اند! اگر شاد باشند قلب خانه می تپد. زن ها اگر درخانه موهایشان را شکل دهند، اگر صورتشان را آرایش کنند، اگر لباس های شاد بپوشند زندگی در خانه جریان پیدا می کند. زن ها اگر کودک درونشان هنوز شیطنت کند، اگر شوخی کنند، بخندند، همه اهل خانه را به زندگی نوید می دهند. اگر روزی زن خانه چشم هایش رنگ غم بدهد، حرف هایش بوی گلایه و کسالت بدهد، اگر ذره ای بی حوصله و ناامید به نظر برسد، تمام اهل خانه را به غم کشیده است … آری، زن بودن دشوار است؛ زنان ارمغان آور شادی، گذشت و خنده اند. یادمان نرود قلب خانه باید بتپد، و قلب جامعه باید آراسته و معقول، در جامعه ظاهر شود. آقای محترم مواظب قلب خانه ات باش.» برگرفته از پست ایستاگرامی او (۱۹ فوریه ۲۰۱۷/ ۱ اسفند ۱۳۹۵) -> لیلا اوتادی
• «در هر چیز زیبا، چیزی از زن وجود دارد.»فونتنل• «دو زن هرگز با هم دوستی و محبت نمی کنند مگر به خاطر توطئه ای علیه زن ثالث دیگر.»• «در کار زن ها منطق وجود ندارد، در عین حال که برای رفع سرما پالتوی پوستی در بردارند، کفش پوستی و روباز در پایشان دیده می شود.»سامی کی• «در انتقام و عشق، زن وحشی تر از مرد است.»• «در زنان، قدرت عقل در تفحص و تأمل ناقص و ضعیف است زیرا عاطفه که بر او مسلط است با او بازی کرده و مطیع هوی و هوس عاطفه می شود.»مادام لامبر• « دو نیرو در جهان هست: یکی شمشیر و دیگری قلم. یک رقابت بزرگ و مسابقه میان این دو وجود دارد. یک نیروی سومِ نیرومندتر از آن دو نیز هست ، که نیروی زنان است.» -> محمدعلی جناح
• «زن، نگهبان ویژهٔ همهٔ چیزهایی است که زندگی پاک و منزه و مذهبی است. زنان که طبعاً محافظه کار می باشند اگر از عادت خرافی به آسنای و با شتاب دست برنمی دارند، در عوض از آنچه در زندگی، عالی و منّزه و نجیبانه است، نیز دست بر نیستند.»• «زن شاهکار خلقت است» -> برنارد شاو
• «زن چیزی نیست مگر مرد ناکام ، خطای طبیعت و حاصل نقصی در آفرینش»• «زن صالحه تاج شوهر خود است اما زنی که خجل سازد مثل پوسیدگی در استخوان هایش می باشد.» -> انجیل عهد عتیق/ امثال سلیمان ۱۲، ۴
• زنان در زمین آیت رحمتند.• «زن در آغاز در برابر پیشرفت های مرد مقاوت می کند و در پایان کار راه برگشت او را سد می نماید.»• «زن همان کودک است، منتهی کمی درشت تر.»کلئویول• «زن یک جانور غریب پستاندار است که برای سرگردانی مرد خلق شده است.»• «زن فرشته ای است که در ایام طفولیت پرستار ما، در دوران جوانی کامبخش ما و در روزگار پیری تسلیت ده ماست.»آره تسن• «زن برای آن آفریده نشده که وجودی عاطل و باطل باشد و فقط به درد زینت و تفریح مرد بخورد.»• «زن عمیق تر می بیند و مرد دورتر. عالم برای مرد قلبی است و قلب برای زن عالمی.»کرابه• «زن مخزن اسرار خلقت است.»کارل کونزوکو• «زن! تو برای تقدیس آفریده شده ای.»ساموئل جانسن• «زن تاج آفرینش است.»• «زن تنها حریفی است که حتی پس از شکست مطالبه خسارت و غرامت می کند.»یاکوب ادوارد پولاک• «زنان در افراط و تفریط نابغه اند.»ایستر فارس• «زن می تواند فقط یک راز را نگه دارد و آن راز سنش می باشد.»• «زن زیبا، جهنم روان و دوزخ کیف پول و بهشت چشم است.»فونتنل• «زن عشق خود را تا چهل سال می تواند مکتوم بدارد ولی بغض خود را تا یک ساعت هم نمی تواند پنهان کند.»ناشناس• «زنان عاقل تر از مردانند زیرا کم می دانند و زیاد می فهمند.»جمز استفنن• «زن مخلوقی است که در او اطیف ترین و صمیمی ترین فضائل را می توان پیدا کرد.»جوستون• «زن راهی است که خداوند بین خود و بندگانش احداث نمود ولی اغلب شیطان از این راه استفاده می نماید.»ناشناس• «زن ها اغلب افراط جو هستند و از حد اعتدال آن سو تر زندگی می کنند. محبت و فداکاری، رقابت و کج رفتاری، عداوت و خون خواری آن ها فوق العاده است.»نظام وفا• «زن از مرد دین دارتر است زیرا مرد به خدایی که نمی بیند معتقد است ولی زن به مردی که می بیند ایمان دارد.»هِربرت جورج وِلز• «زن و شیشه هرگز از خطر در امان نیستند.»ضرب المثل ایتالیایی• «زن برای ادعا و توقعاتش حدی قائل نیست.»پی یر بوالو• «زن بزرگ ترین آژانس خبرگزاری است زیرا همیشه دستگاه های گیرنده (گوش) و پخش کننده (زبانش) کار می کنند.»هِربرت جورج وِلز• «زن ها همیشه مردی را دوست می دارند که بتواند با قدرت نوازششان کند ولو اینکه موی سرش مثل پنبه سفید و صورتش سراسر چین و گره باشد.»ناشناس• «زن منشوری بلورین است که از پشت آن می توان اشیاء را زیباتر دید.»پتی گریلی• «زن در آن واحد هم سیب است و هم مار.»• «زنان مردان شجاع را خیلی دوست می دارند و مردان گستاخ را بیشتر.»مسلسن• «زن مانند شیشه ظریف و شکستنی است. هرگز توانایی مقاومت او را نیازمایید زیرا ممکن است شیشه ناگهان بشکند.»• «زن کشور بیگانه ای است که در آن ولو شخص در جوانی رحل اقامت بیفکند، هرگز مراسم، سیاست و زبان آن را درک نخواهد کرد.»باتیمور• «زن آنقدر که زودفهم است خوش فهم نیست و ادراک سریع او الهام طبیعت است که محتاج به تأمل نمی باشد و از این جهت است که ذکاوت و هوش زن به نظر سطحی می آید.»هانری ماریون• «زن در مقابل حوادث مهم و مصائب شدید بیشتر و بهتر مقاومت می کند تا در مقابل حوادث جزیی و مصائب کوچک.»هانری ماریون• «زن هیچ نفوذ و قدرتی برای استمالت و جلب مرد جز همین عاطفه و محبت ندارد. این یگانه وسیله مدافعه او در مبارزه حیاتی است و این وسیله برای زن به منزله سلاحی است که هرگز کهنه و بدون اثر نمی شود و به همین جهت هم هیچ لذتی برای زن بالاتر از نیل به مقصود به وسیله این سلاح نیست و آن عبارت از جای گرفتن در قلب مرد است.»حبیب الله آموزگار• «زن وقتی که دوست بدارد غیر از محبوب خود چیزی را نمی بیند و هرچه عاطفه، مهربانی، نوازش و فداکاری دارد تنها برای او به کار می برد.»• «زن قبل از حدوث درد و غم از آن می ترسد ولی پس از حدوث با کمال تحمل و بردباری مقاومت می کند؛ و به همین جهت است که زن ها برای پرستاری مریض ها از مردان به مراتب بهتر و بردبارتر هستند.»• «زن یا به طرف چیزی می رود که خوب تر از خوب تر است و یا به طرف چیزی که بدتر از بدتر است. اعتدال یا میانه روی در امیال و رغبات او نیست.»آکتاو وولیه• «زن به مردی که مطیع اراده اوست کمتر علاقمند می شود.»ناشناس• «زن ممکن است بر هوای نفس خویش غالب شود ولی بر خوی خودنمایی و تظاهر غالب نخواهد شد.»ناشناس• «زنان مایلند بدون چون و چرا دوست داشته شوند. آن ها می خواهند دوست داشته شوند نه برای اینکه زیبا، خوش اندام، خوش اخلاق و یا باهوش اند بلکه فقط برای اینکه خودشان هستند.»هنری فردریک امیل• «زیبایی بهترین توصیه ای است که بر پیشانی زن نوشته اند.» -> ارسطو
• «زن گاهی در خانه مانند میرغضب است و گاهی مانند محکوم. البته بیشتر اوقات میرغضب است تا محکوم.»• «زنان نمایندگان پیروزی ماده بر ذهن هستند درست به همین ترتیب که مردان نمایندگان پیروزی ذهن بر اخلاق»اسکار وایلد• زن آنچنان موجودی است که بی جهت شکایت دارد و تعمداً دروغ می گوید آشکارا گریه می کند و مخفیانه می خندد.ضرب المثل روسی• «زنان بر سه گونه اند: زنان زیبا، زنان دانشمند، اکثر زنان.»ارسکین کالدول• «سعادت حقیقی زن در آن است که دوست بدارد وقتی شما بر سلسله حب او لطمه وارد آورید او را نابود کرده اید.»• «سکوت بهترین زینت زن است.»• «شرح زندگی خوشبخت ترین زنان مانند تاریخ خوشبخت ترین ملل خالی از وقایع و حوادث است.»جرج الیوت• «عشق افلاطونی درست مثل این است که انسان با تپانچهٔ پری که خیال می کند خالی است بازی می کند.»آلدس هاکسلی• عهد زنان را وفایی و وفای ایشان را بقایی نباشد.• «عاقل ترین زن حاضر به انتقاد از ساختمان جسمانی خود نیست و کوچک ترین تعریف صورت را بر هزاران تعریف سیرت ترجیح می دهد.»ناشناس• «عشق مرضی است که زن مولود آن است.»مادام دو استائل• «قلب زن همیشه مانند ماه در حال تغییر است و همیشه مردی در آن وجود دارد.»پانچ• «قلب زن پرتگاهی است که عمقش را نمی توان تخمین زد.»• «قسمت اعظم زنان اصلاً اخلاق ندارند.»الکساندر پوپ• «کاری که برون از توانایی زن است به دستش مسپار، که زن گل بهاری است لطیف و آسیب پذیر، نه پهلوانی است کارفرما و در هر کار دلیر.». نهج البلاغه، نامه ۳۱ -> علی بن ابی طالب
• «گل های قشنگی وجود دارد که معطر نیستند و زنان زیبایی هم وجود دارند که دوست داشتنی نیستند.»هوئل• «گریه از ممیزات زن است و در سایه آن به اغلب آمال خود می رسد و باعث ظهور امور عجیبه و غریبه از او می شود.»ناشناس• «لطف زن مانند ماسه خطرناک است.»• «مردان هستند که هوش را تعریف می کنند، مردان هستند که مفید بودن را تعریف می کنند، مردان هستند که به ما می گویند چه چیزی زیبا است و حتی مردان هستند که به ما می گویند که چه چیزی زنانه است.» -> سالی کامپتون
• «مکر، گریه، نخ رشتن سه خاصیتی است که خدا به زنان داده تا آن ها بتوانند نان خودشان را درآورند.»جفری چاوسر• «مردان قانون وضع می کنند و زنان اخلاق به وجود می آورند.»کوندورسیه• «مردان همانطوری خواهند بود که زنان می خواهند آن ها باشند.»• «مرد آنچه را که می داند می گوید، زن آنچه را که خوشایند است.»• «مردان بیش از زنان دچار مشکلات هستند و بالاترین مشکل آن ها طرز رفتار و سلوک با زنان است.»فرانسواز ساگان• «مردان بازیچه زنانند و زنان بازیچه شیطان.»• «مرجع و اساس تمام لذات زن محبت است. از هیچ چیز لذت نمی برد جز از آنچه مربوط به محبت باشد. دوست داشتن محور زندگانی زن است ولی محبوب واقع شدن نتیجه غیرمستقیم زندگانی اوست.»حبیب الله آموزگار

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] زن مقابل مرد است.
زن مقابل مرد وبه معنای زوجه است.
کاربرد زن در فقه
از احکام زن به معنای نخست در بسیاری از ابواب، نظیر طهارت، صلات، صوم، حج، جهاد، تجارت، حجر، کفارات، ارث، شهادات، حدود، قصاص و دیات سخن گفته اند.برخی نیز درباره احکام زنان کتابی مستقل نوشته اند، از جمله «احکام النساء» نوشته شیخ مفید رحمه اللَّه. چنان که بعضی عناوین فقهی، همچون حیض ، نفاس ، استحاضه و عدّه دربردارنده احکام خاص زنان می باشند.
اشتراک زن و مرد در احکام
زن همچون مرد، مکلف به تکالیفی است که از جانب شارع مقدس تشریع شده است و در نوع تکالیف تشریع شده، مانند وجوب نماز، روزه، حج، خمس و زکات، و حرمت دروغ، تهمت، غیبت و زنا، تفاوتی میان مرد و زن نیست، مگر در کیفیّت و خصوصیت برخی از آنها که منشأ آن ویژگیهای خاص هریک از زن و مرد به لحاظ جسمی و روحی و غیر آن است.قاعده اشتراک از قواعد فقهی است که از جمله مفاد آن، اشتراک زن و مرد در تکالیف تشریعی است؛ بدین معنا که هر تکلیفی که متوجه مرد است، متوجه زن نیز هست، مگر آنکه دلیلی خاص بر استثنا وارد شده باشد.
احکام خاص زن
...

گویش اصفهانی

تکیه ای: ǰen
طاری: žin
طامه ای: ǰan
طرقی: ǰun
کشه ای: ǰen
نطنزی: ǰen


گویش مازنی

/zan/ مخفف زننده

مخفف زننده


واژه نامه بختیاریکا

دُنا؛ ماهینِه؛ کزینه به سر؛ زینه

پیشنهاد کاربران

وقتی آدم زن میگیره، یه غلطی میکنه که دیگه هیچ غلطی نمیتونه بکنه😊

کسی که به عقلانیت رسیده باشه

زن یک واژه چینی می باشد

زن یعنی بدبختی
یعنی خوشی زودگذری که به کابوس تبدیل میشه
زن یعنی بیچارگی بعد از خوشی شب اول

به ترکی آذری: میشه:آرواد

زن در پهلوی ساسانی به دو چهر زن ( zan ) و ژن ( žan ) وجود داشته.

این واژه ایرانی است که در زبانهای اوستایی، سانسکریت، پهلوی نیز بکار می رفته است.
واژه زن و دگرریختهای آن در زبانهای گوناگون:
اوستایی:JANI، GENA، JAINI
پهلوی:ZAN
ارمنی:KIN
یونانی:GYNE
گوتیک:QUINO، GENS، KWENS
انگلیسی:QUEEN، QUEAN
و. . .

خانم ترکی نیست بلکه از زبان سغدی گرفته شده kidin / هم در ترکی از queen انگلیسی گرفته شده

زن، زنده، زندگی.
بانویاخانم برای زنی ست که ویژگی بالغ ( فکری ورفتاری:مثلامودب است ) دارد. حتی ممکن است این اسم رابرای دختر هم بکارببرندوبگویند خانم یابانو چون رفتار آدم بزرگ دارد.

زن به معنای انسان بالغ و عاقلی است که هویت مستقل دارد .

دختر کسی است که هویت مستقل نداشته و به سن قانونی نرسیده است .

در زبان لری بختیاری به معنی
زن. زینه.

کلمه زن از
کلمه زادن بوجود آمده



خاتون، فرشته آسمونی، عشق آقایون😄

زن یعنی مکمل، که بامردتکامل رابه وجودمی آورد.

زن و جان و زندگی همریشه اند. چون زن فرزند میزاید و زندگی میبخشد ، برای نامیدن او از کلمه ای همریشه با زندگی و جان استفاده شده است.

زن به معنی جنس ماده انسان
زن به ترکی، آرواد ، خانیم ( مؤنث خان ) ، قادین ، خاتین و اوو رَت گفته می شود.

انسان، شخص، فرد، بشر هم به مترادف زن است.

dame


کلمات دیگر: