حاصل ضرب

<hr> مترادف حاصل کردن : به دست آوردن، اکتساب کردن، تحصیل کردن، جمع کردن، فراهم کردن، به نتیجه رسیدن، نتیجه گرفتن

مترادف حاصل کردن : به دست آوردن، اکتساب کردن، تحصیل کردن، جمع کردن، فراهم کردن، به نتیجه رسیدن، نتیجه گرفتن

حاصل کردن

<hr> مترادف حاصلخیز : بارور، برومند، پرمحصول، پربار ، سترون، شوره زار <hr> متضاد حاصلخیز : بی حاصل <hr> برابر پارسی : بارور، پربار | بارور

مترادف حاصلخیز : بارور، برومند، پرمحصول، پربار ، سترون، شوره زار متضاد حاصلخیز : بی حاصل برابر پارسی : بارور، پربار | بارور

حاصلخیز

حاصلخیز کردن

حاصلخیزی

حاصلضرب

حاصلضرب اعداد صحیح مثبت

<hr> مترادف حاضر : حی، شاهد، موجود ، آماده، فراهم، مهیا، دردسترس ، مستعد ، اکنون، زمان حال ، شهرنشین ، در دسترس <hr> متضاد حاضر : غایب، نامهیا، نامستعد، گذشته، بادیه نشین، بادی <hr> برابر پارسی : آماده، باشنده، پیدا، فراهم

مترادف حاضر : حی، شاهد، موجود ، آماده، فراهم، مهیا، دردسترس ، مستعد ، اکنون، زمان حال ، شهرنشین ، در دسترس متضاد حاضر : غایب، نامهیا، نامستعد، گذشته، بادیه نشین، بادی برابر پارسی : آماده، باشنده، پیدا، فراهم

حاضر

حاضر بخدمت

<hr> مترادف حاضر جوابی : حضورذهن، بذله گویی

مترادف حاضر جوابی : حضورذهن، بذله گویی

حاضر جوابی

حاضر خدمات

حاضر در همه جا

حاضر شد

حاضر کرد

<hr> مترادف حاضر کردن : احضار کردن، به حضور آوردن، آماده کردن، مهیا ساختن، فراهم آوردن، فراهم ساختن، آموختن، یاد گرفتن

مترادف حاضر کردن : احضار کردن، به حضور آوردن، آماده کردن، مهیا ساختن، فراهم آوردن، فراهم ساختن، آموختن، یاد گرفتن

حاضر کردن

<hr> مترادف حافظ : پاسدار، حارس، حامی، محافظ، مدافع، مهیمن، نگاهبان، نگهبان، حفظکننده <hr> برابر پارسی : نگهبان، پاسبان، از بر دارنده، نگهدارنده

مترادف حافظ : پاسدار، حارس، حامی، محافظ، مدافع، مهیمن، نگاهبان، نگهبان، حفظکننده برابر پارسی : نگهبان، پاسبان، از بر دارنده، نگهدارنده

حافظ

<hr> مترادف حافظه : حفظه، خاطر، ذهن، قوه ذاکره، یاد <hr> برابر پارسی : یاد، یادآوری، ویر

مترادف حافظه : حفظه، خاطر، ذهن، قوه ذاکره، یاد برابر پارسی : یاد، یادآوری، ویر

حافظه

<hr> مترادف حال : احوال، اوقات، حالت، وضعیت، چگونگی، کیفیت، وضع، اکنون، الحال ، اینک، حالا، لحظه، دم، هنگام، زمان حاضر، مضارع، خوشی، سرمستی، ذوق، وجد، شور، نشاط، جریان، ماجرا، انرژی، تاب، توان، روش، شیوه، طریقه | حلول کننده، جای گیرنده، واردشونده <hr> متضاد حال : گذشته | <hr> برابر پارسی : اکنون، ایدون، اینک، اینگاه، کنون

مترادف حال : احوال، اوقات، حالت، وضعیت، چگونگی، کیفیت، وضع، اکنون، الحال ، اینک، حالا، لحظه، دم، هنگام، زمان حاضر، مضارع، خوشی، سرمستی، ذوق، وجد، شور، نشاط، جریان، ماجرا، انرژی، تاب، توان، روش، شیوه، طریقه | حلول کننده، جای گیرنده، واردشونده متضاد حال : گذشته | برابر پارسی : اکنون، ایدون، اینک، اینگ

حال

<hr> مترادف حال امدن : ( حال آمدن ) چاق شدن، فربه شدن ، به شدن، بهبود یافتن، سرحال آمدن، هوش آمدن، از حالت اغمابیرون آمدن، نیرو گرفتن، انرژی یافتن، بانشاطشدن <hr> متضاد حال امدن : ( حال آمدن ) لاغر شدن، مدهوش شدن، از هوش رفتن

مترادف حال امدن : ( حال آمدن ) چاق شدن، فربه شدن ، به شدن، بهبود یافتن، سرحال آمدن، هوش آمدن، از حالت اغمابیرون آمدن، نیرو گرفتن، انرژی یافتن، بانشاطشدن متضاد حال امدن : ( حال آمدن ) لاغر شدن، مدهوش شدن، از هوش رفتن

حال امدن

<hr> برابر پارسی : ( حال آنکه ) شگفت آن که، اینک آنکه، از سویی

برابر پارسی : ( حال آنکه ) شگفت آن که، اینک آنکه، از سویی

حال انکه

<hr> مترادف حالا : اکنون، الان، الحال، اینک، حال، حالیا، فعلاً <hr> متضاد حالا : بعداً، قبلاً <hr> برابر پارسی : اکنون، هم اکنون، اینک، اینگاه، کنون، ایدون، امروزه

مترادف حالا : اکنون، الان، الحال، اینک، حال، حالیا، فعلاً متضاد حالا : بعداً، قبلاً برابر پارسی : اکنون، هم اکنون، اینک، اینگاه، کنون، ایدون، امروزه

حالا

<hr> مترادف حالت : حال، کیفیت، مورد، وضعیت، چگونگی، وضع، جنبه، بعد، طبیعت، هیئت، نهج، وجد، خلسه، چین، شکن <hr> برابر پارسی : چگونگی، چند و چونی، سان، فتن، کنونه

مترادف حالت : حال، کیفیت، مورد، وضعیت، چگونگی، وضع، جنبه، بعد، طبیعت، هیئت، نهج، وجد، خلسه، چین، شکن برابر پارسی : چگونگی، چند و چونی، سان، فتن، کنونه

واژه های حرف "ح" - فارسی به عربی