کلمه جو
صفحه اصلی

ماره

فرهنگ فارسی

( اسم ) مهره : بخش عدو از گنج و قسمت تا گنج بود مار باد و ماره ... ( مختاری . چا .همائی ۴۸۴ جها . )
دوک باسانو و سیاستمدار فرانسوی است

فرهنگ معین

(رِ ) (اِ. ) ۱ - آمار، دفتر حساب . ۲ - مُهر.

لغت نامه دهخدا

ماره. [ رَ/ رِ ] ( اِ ) دفتر حساب باشد و آن را اواره نیز خوانند. ( فرهنگ جهانگیری ). دفتر حساب ، مخفف آماره. ( فرهنگ رشیدی ) ( آنندراج ). به معنی حساب و محاسبه دفتر باشد. ( برهان ) ( ناظم الاطباء ). ماره =مار=امار=آمار، از ریشه «مر» به معنی بخاطرآوردن و شمردن. ( حاشیه برهان چ معین ) :
ز دروای ما هرچه بایست نیز
نوشته است بر ماره گنج و چیز.
اسدی ( از فرهنگ جهانگیری ).
|| آمار. ( فرهنگ فارسی معین ). || مهره را نیز گویند. ( فرهنگ جهانگیری ) ( فرهنگ رشیدی ) ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). ماره =مهره. ( حاشیه برهان چ معین ) :
بخش عدو از گنج و قسمت تو
تا گنج بود، مار باد و ماره.
مختاری غزنوی ( از فرهنگ جهانگیری ).
|| به معنی سکه و مهر انگشتر هم آمده است. ( برهان ). سکه و نگین انگشتری و مهر. ( ناظم الاطباء ). در جهانگیری و رشیدی به معنی «مهره » آمده و ظاهراً برهان «مهره » را «مهر» خوانده است. ( حاشیه برهان چ معین ). و رجوع به معنی قبل شود.

ماره. [ مارْ رَ ] ( ع ص ) مارة. تأنیث مارّ. گذرنده. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). || رهگذر. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).
- حق الماره ؛ حقی که رهگذر بر میوه ٔباغی و جز آن دارد. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) ( اصطلاح فقهی ) حقی که بموجب آن رهگذر که از جوار درخت میوه یا زراعت حسب الاتفاق می گذرد، بتواند بدون اذن صاحب آن بخورد ولی نبرد. ( ترمینولوژی حقوق تألیف جعفری لنگرودی ).

ماره.[ ] ( اِخ ) ( تلخی ) موضعی است در دشت آشور و ایتام به مسافت سفر سه روز از محل عبور بنی اسرائیل از دریا.برخی را گمان چنان است که ماره در نزد عین حواره دروادی اماره واقع است و آب این چشمه بسیار تلخ است ولی بعضی آن را غرقه دانسته اند. ( قاموس کتاب مقدس ).

ماره. [ رِ ] ( اِخ ) دوک باسانو و سیاستمدار فرانسوی ( 1763-1839 م. ) او در سال 1811 وزیر امور خارجه کشور فرانسه و در دوران «صدروزه » دبیر کل دولت بود. ( از لاروس ).

ماره . [ رَ/ رِ ] (اِ) دفتر حساب باشد و آن را اواره نیز خوانند. (فرهنگ جهانگیری ). دفتر حساب ، مخفف آماره . (فرهنگ رشیدی ) (آنندراج ). به معنی حساب و محاسبه ٔ دفتر باشد. (برهان ) (ناظم الاطباء). ماره =مار=امار=آمار، از ریشه ٔ «مر» به معنی بخاطرآوردن و شمردن . (حاشیه ٔ برهان چ معین ) :
ز دروای ما هرچه بایست نیز
نوشته است بر ماره ٔ گنج و چیز.

اسدی (از فرهنگ جهانگیری ).


|| آمار. (فرهنگ فارسی معین ). || مهره را نیز گویند. (فرهنگ جهانگیری ) (فرهنگ رشیدی ) (انجمن آرا) (آنندراج ). ماره =مهره . (حاشیه ٔ برهان چ معین ) :
بخش عدو از گنج و قسمت تو
تا گنج بود، مار باد و ماره .

مختاری غزنوی (از فرهنگ جهانگیری ).


|| به معنی سکه و مهر انگشتر هم آمده است . (برهان ). سکه و نگین انگشتری و مهر. (ناظم الاطباء). در جهانگیری و رشیدی به معنی «مهره » آمده و ظاهراً برهان «مهره » را «مهر» خوانده است . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). و رجوع به معنی قبل شود.

ماره . [ رِ ] (اِخ ) دوک باسانو و سیاستمدار فرانسوی (1763-1839 م .) او در سال 1811 وزیر امور خارجه ٔ کشور فرانسه و در دوران «صدروزه » دبیر کل دولت بود. (از لاروس ).


ماره . [ مارْ رَ ] (ع ص ) مارة. تأنیث مارّ. گذرنده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || رهگذر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- حق الماره ؛ حقی که رهگذر بر میوه ٔباغی و جز آن دارد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) (اصطلاح فقهی ) حقی که بموجب آن رهگذر که از جوار درخت میوه یا زراعت حسب الاتفاق می گذرد، بتواند بدون اذن صاحب آن بخورد ولی نبرد. (ترمینولوژی حقوق تألیف جعفری لنگرودی ).


ماره .[ ] (اِخ ) (تلخی ) موضعی است در دشت آشور و ایتام به مسافت سفر سه روز از محل عبور بنی اسرائیل از دریا.برخی را گمان چنان است که ماره در نزد عین حواره دروادی اماره واقع است و آب این چشمه بسیار تلخ است ولی بعضی آن را غرقه دانسته اند. (قاموس کتاب مقدس ).


فرهنگ عمید

دفتر حساب.
= مهره

دفتر حساب.


مهره#NAME?


دانشنامه عمومی

در دین بودا، مارَه دیوی است که به هنگام رسیدن گوتاما بودا به مرحلهٔ "بیداری" و "فلسفه اشراق" کوشید تا بودا را بفریبد.
ماره احساسات نابجا (کلسا-ماره)
ماره مرگ (مرتیه-ماره)
ماره به عنوان استعاره ای برای تمامی وجود مشروط (اسکنده ماره)
ماره به عنوان پسر خدا (دواپوتره ماره)
ماره به شکل زنی زیبا ظاهر شد که در برخی متون بودایی او را در شکل دختر بودا ذکر کرده اند.
در کیهان شناسی بودایی، ماره نماد بی مهارتی و "مرگ" زیست روحانی است. ماره اغواگر است و اندیشهٔ انسان ها را از روحانی بودن جدا می کند. وی این کار را از طریق فریبنده نشان دادن جهان خاکی و مثبت نمایاندن منفی ها انجام می دهد.
داستان های بسیاری نقل شده است درباره ترفندهای مارَه در جهت ایجاد خلل در روح ریاضت جوی گئوتَمَه از لحظه ترک خانه و آغاز راه یا هنگامی که، زیر درخت بیداری، بی حرکت و مصمّم و پایدار و ثابت نشسته بود و توجهی به رگبار سنگ و تیرِ مارَه و یارانش، که به محض نزدیک شدن به او به گُل بدل می شد، نداشت (این حمله با «لمس کردن زمین» از جانب گئوتَمَه پاسخ گفته شد یعنی بودای آینده، با لمس کردن زمین به انگشتش، آن را احضار کرده و برای برتری خویش به شهادت گرفت) یا زمانی که بودا بر همه موانع دنیوی غلبه یافت و مارَه، برای جلوگیری از اشاعه دین وی، تلاش می کرد که وی را وا دارد که هر چه زودتر به نیروانه نایل شود.

دانشنامه آزاد فارسی

ماره (Mara)
در سانسکریت به معنی «کشتن/میراندن» در دین بودا، موجودی فوق طبیعی که می کوشد در مراقبههای منتهی به اشراق بودا اختلال ایجاد کند. او مظهر همۀ انحراف ها از راه بوداست. در دین هندو ماره الهۀ مرگ است.

گویش مازنی

/maare/ بزرگ، سرور - هریک از چند گردوی شمرده شده که کنار گذارند و نشانگر و نماینده ی چند ده یا چند صد گردو است ۳کپک وسیع روی آب غوره یا سرکه ۴دام

۱بزرگ،سرور ۲هریک از چند گردوی شمرده شده که کنار گذارند و ...


پیشنهاد کاربران

ماره ( با کسره «ر» ) ؛ در زبان مازنی به معنای بوته صیفیجات و برخی سبزیجات نظیر خیار و گوجه و بادمجان می باشد.

ماره :[ اصطلاح تخته نرد] همان سگ مارس


کلمات دیگر: