کلمه جو
صفحه اصلی

ملی


مترادف ملی : مربوط به ملت، عمومی، ملت گرا، ملت خواه، مردمی ، خصوصی، غیردولتی

متضاد ملی : دولتی

برابر پارسی : میهنی، کشوری، میهن پرست، مردمگرا، توده گرا

فارسی به انگلیسی

national, nationwide


national, nationwide, popular, able to justity bail, pecuniarily qualified, poplar

able to justity bail, pecuniarily qualified


national, poplar


فارسی به عربی

شعبی , مواطن

مترادف و متضاد

ملت‌گرا، ملت‌خواه


مردمی


۱. مربوط به ملت، عمومی
۲. ملتگرا، ملتخواه
۳. مردمی ≠ دولتی
۴. خصوصی، غیردولتی ≠ دولتی


popular (صفت)
محبوب، مشهور، متداول، عمومی، عوامانه، خلقی، ملی، توده پسند، نامدار، وابسته بتوده مردم

national (صفت)
قومی، ملی، وابسته به قوم یاملتی

public (صفت)
اشکار، اجتماعی، عمومی، همگانی، همگان، ملی

مربوط به ملت، عمومی ≠ دولتی


فرهنگ فارسی

آنچه مربوط به ملت است


( صفت ) منسوب به ملت : ۱ - مربوط به ملت ( آیین دین ) . ۲ - مربوط به ملت ( سکنه یک کشور ) توضیح در ایران [ ملی ] را بمعانی مختلف و گاه متضاد بکار می برند : الف - در موارد محدود بهمان معنی اروپایی ( یعنی دولتی ) استعمال کنند : صنعت ملی نفت . ب - بمعنی آنچه که تعلق بیک یا چند فرد از افراد ملت دارد - نه بهمه ملت : مدرسه ملی
ساعت دراز از روز . ساعت دراز از روز گویند . یا یکچندی از روزگار .

فرهنگ معین

(مَ لِ یّ) [ ع . ] (ص .) توانگر، توانا.


(مِ لّ) [ ع . ] (ص نسب .) 1 - آن چه مربوط به ملت و قوم باشد. 2 - طرفدار ملت ، هوادار ملت .


(مَ لِ یّ ) [ ع . ] (ص . ) توانگر، توانا.
(مِ لّ ) [ ع . ] (ص نسب . ) ۱ - آن چه مربوط به ملت و قوم باشد. ۲ - طرفدار ملت ، هوادار ملت .

لغت نامه دهخدا

ملی ٔ. [ م َ ] (ع ص ) توانگر. (مهذب الاسماء) (غیاث ). توانگر و مالدار یا مالدار نیکومعامله . ج ، مِلاء، مُلَآء،اَملِئاء. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). توانگر مالدار مقتدر یا خوش معامله . و مَلی ّ نیز گویندو در اکثر روایات همین صورت مسموع شده است . (از اقرب الموارد). رجوع به مَلی و مَلی ّ (معنی آخر) شود.


ملی . [ ] (اِخ ) چهارشهر است [ در هندوستان ] بر کران دریا و هر چهار شهر را ملی خوانند و پادشایی بلهرای است و از آنجا دارنیزه و پلپل خیزد. (حدود العالم چ دانشگاه ص 66).


ملی . [ م َ ] (ع ص ) مخفف مَلی ٔ. توانگر. بادستگاه . (فرهنگ نوادر لغات کلیات شمس چ فروزانفر). قادر. مالدار. باتمکن :
چون که نباشی به کار ایزد حق
همچو به کار فلان ولی و ملی .

ناصرخسرو (دیوان ص 444).


بوعلی از اشرف و اشرف ز تو نازد به حشر
پیش مختار و علی آن شاه کافی و ملی .

سوزنی .


باغ و گلستان ملی اشکوفه می کردند دی
زیراک برریق از پگه خوردند خماران ما.

مولوی (از نوادر لغات کلیات شمس چ فروزانفر).


کاهلم چون آفریدی ای ملی
روزیم ده هم ز راه کاهلی .

مولوی .


یا به علم نقل کم بودی ملی
علم وحی دل ربودی از ولی .

مولوی (مثنوی چ نیکلسن دفتر 4 ص 361).


چند بهرامت خروشان با فقیر و با ملی
چند کیوانت ستیزان با بخیل و با جواد.

حاوی (حدیقه ٔ امان اللهی چ خیام پور ص 199).


|| پر.ممتلی :
کعبه ٔ جاه تو ملی و وفی است
به قضای حوائج جمهور.

مسعودسعد.


|| فراوان . بسیار :
با گشت زمان نیست مرا تنگدلی
کایزد به یکی داد جهان سخت ملی .

ناصرخسرو.


|| توانا. جلد. چابک :
ای به خطاها بصیر و جلد و ملی
نایدت از کار خویش خود خجلی .

ناصرخسرو (دیوان چ دانشگاه ص 286).


عاجز چونی ز خیر و حق و صواب
ای به خطاها بصیر و جلد و ملی .

ناصرخسرو (ایضاً ص 287).



ملی . [ م َ لی ی ] (ع اِ) ساعت دراز از روز. (منتهی الارب )(از اقرب الموارد). ساعت دراز از روز و گویند: مضی ملی من النهار؛ ای ساعة طویلة. (ناظم الاطباء). || یک چندی از روزگار. (دهار). یک چندی . (ترجمان القرآن ). هنگام . (مهذب الاسماء). پاره ای از روزگار. (منتهی الارب ). پاره ای از روزگار. قوله تعالی : و اهجرنی ملیاً ؛ ای مدة و زماناً طویلا. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || گاه به معنی ملی ٔ می آید. (ناظم الاطباء)(از اقرب الموارد). رجوع به ملی ٔ و مدخل بعد شود.


ملی . [ م ِل ْ لی ] (ص نسبی ) منسوب به ملت و آنچه که در ید و اختیار ملت است و گاهی توسعاً در زبان فارسی دولتی را نیز به سبب وابستگی دولت به ملت ، ملی گویند. از این روی این کلمه در همه جا معادل ناسیونال به کار نمی رود.در ترمینولوژی حقوق تألیف جعفری لنگرودی چنین آمده : در معانی زیر به کار رود: الف - تبعه در مقابل بیگانه . ب - وابسته و مرتبط به یک دولت در این صورت به شکل صفت به کار می رود، مانند: پرچم ملی ، بندر ملی . ج - وصف دولت حامی فرد از آن جهت که حمایت به عهده ٔ اوست و شخص مورد حمایت تبعه ٔ او می باشد و گفته می شود «اتاناسیونال » یا دولت متبوع .د- صفت ملت به معنی دسته ای از افراد انسان که دارای بعضی اوصاف مشترکند از نوع نژاد و سنن و طرز فکر.
- ملی کردن ؛ نهادن یک مؤسسه در خدمت ملت . (ترمینولوژی حقوق تألیف جعفری لنگرودی ).


ملی . [ م ُل ْ لا] (ع ص ) کوماج پخته . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).


ملی. [ م ِل ْ لی ] ( ص نسبی ) منسوب به ملت و آنچه که در ید و اختیار ملت است و گاهی توسعاً در زبان فارسی دولتی را نیز به سبب وابستگی دولت به ملت ، ملی گویند. از این روی این کلمه در همه جا معادل ناسیونال به کار نمی رود.در ترمینولوژی حقوق تألیف جعفری لنگرودی چنین آمده : در معانی زیر به کار رود: الف - تبعه در مقابل بیگانه. ب - وابسته و مرتبط به یک دولت در این صورت به شکل صفت به کار می رود، مانند: پرچم ملی ، بندر ملی. ج - وصف دولت حامی فرد از آن جهت که حمایت به عهده اوست و شخص مورد حمایت تبعه او می باشد و گفته می شود «اتاناسیونال » یا دولت متبوع.د- صفت ملت به معنی دسته ای از افراد انسان که دارای بعضی اوصاف مشترکند از نوع نژاد و سنن و طرز فکر.
- ملی کردن ؛ نهادن یک مؤسسه در خدمت ملت. ( ترمینولوژی حقوق تألیف جعفری لنگرودی ).

ملی. [ م ُل ْ لا] ( ع ص ) کوماج پخته. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ).

ملی. [ م َ لی ی ] ( ع اِ ) ساعت دراز از روز. ( منتهی الارب )( از اقرب الموارد ). ساعت دراز از روز و گویند: مضی ملی من النهار؛ ای ساعة طویلة. ( ناظم الاطباء ). || یک چندی از روزگار. ( دهار ). یک چندی. ( ترجمان القرآن ). هنگام. ( مهذب الاسماء ). پاره ای از روزگار. ( منتهی الارب ). پاره ای از روزگار. قوله تعالی : و اهجرنی ملیاً ؛ ای مدة و زماناً طویلا. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || گاه به معنی ملی می آید. ( ناظم الاطباء )( از اقرب الموارد ). رجوع به ملی و مدخل بعد شود.

ملی. [ م َ ] ( ع ص ) مخفف مَلی ٔ. توانگر. بادستگاه. ( فرهنگ نوادر لغات کلیات شمس چ فروزانفر ). قادر. مالدار. باتمکن :
چون که نباشی به کار ایزد حق
همچو به کار فلان ولی و ملی.
ناصرخسرو ( دیوان ص 444 ).
بوعلی از اشرف و اشرف ز تو نازد به حشر
پیش مختار و علی آن شاه کافی و ملی.
سوزنی.
باغ و گلستان ملی اشکوفه می کردند دی
زیراک برریق از پگه خوردند خماران ما.
مولوی ( از نوادر لغات کلیات شمس چ فروزانفر ).
کاهلم چون آفریدی ای ملی
روزیم ده هم ز راه کاهلی.
مولوی.
یا به علم نقل کم بودی ملی
علم وحی دل ربودی از ولی.
مولوی ( مثنوی چ نیکلسن دفتر 4 ص 361 ).
چند بهرامت خروشان با فقیر و با ملی

ملی . [ م ِل ْ لی ] (اِخ ) دهی از دهستان چناران است که در بخش حومه ٔ شهرستان مشهد واقع است و 412 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).


فرهنگ عمید

مربوط به ‌ملت.


۱. توانگر.
۲. توانا.


۱. توانگر.
۲. توانا.
مربوط به ملت.

دانشنامه عمومی

( حقوقی) مَلی؛ مالدار، باتمکن. مفهوم مخالف معسر است.


ملی ممکن است به یکی از موارد زیر اشاره داشته باشد:
انجمن نشنال جئوگرافی
لیگ ملی هاکی
فرودگاه ملی رونالد ریگان واشنگتن
سرود ملی
پرچم ملی
کتابخانه ملی
امنیت ملی

فرهنگ فارسی ساره

میهنی، مردمی، مردمانه


فرهنگستان زبان و ادب

{national} [علوم سیاسی و روابط بین الملل] آنچه مربوط به ملت است

گویش مازنی

سگ ماده


/meli/ سگ ماده

پیشنهاد کاربران

واژه ی ملل که جَمِ ملت است یک لغت دروغین و جعل شده است ولی ریشه ی پارسی آریایی دارد، زیرا واژه ی ملت در سنسکریت به شکل milati / - te{ mil } मिलति /و به ماناک unite, یکپارچه و همبسته و متحد کردن آمده است، بنابراین لغت های ملت، ملیت و ملی پارسی_ آریایی هستند ولی لغت ملل که از روی دستور اربی ساخته و جَمِ مکسر اربی است و جعلی است!

در زبان ولاتی در خمینی شهر اصفهان به معنی گربه

به گویش طالقانی سگ ماده

انچه منسوب به ملت است
اگر بخواهیم ریشه این واژه را پیدا کنیم باید به سراغ موالی که هم دوست است و هم نگهبان و مولا و ملا و مولانا برویم

میهنی، زادبـُنی
ملت = مردم، زادبــُن
ملی = میهنی، زادبـُنی

به ضم "م" و تشدید "ل"، در گویش هرات به معنی ترب، به تربچه نیز "ملی گک" می گویند.

موالیان مرز کسانی که از ملیت و مرز و ملت و مَلِک و مُلک و موالی متوالی هم که از همین خانه است برویم متوالی یعنی مولودی که پشت به پشت از یک ملت متولد شده و اکنون وراثت ملیت خود را حفظ میکنند

Nation یا به پارسی نَهِش Nahesh ( ع: مِلَّت )
هم ریشه با Nature یا به پارسی نَهاد Nahaad ( ع: طَبیعَت )
هر دو از ریشه پروا - هندو - اروپایی *gene - که در پارسی معنی زادَن Zaadan و زیستَن Zistan دارند.
اگر پسوند صفت ساز انگلیسی و پارسی - ال بگیرند میشوند ( همچون در گُودال، پوشال، گِردال، چَنگال و. . . )
نَشنال یا نَهِشال ( National, Naheshaal ) ( ع: مِلّی )
نَچرال یا نَهادال ( Natural, Nahaadaal ) ( ع: طَبیعی )
و پیشوند اینتِر - یا اَندَر - به معنی ( مینو، meaning ) در میان به نشنال بیفزاییم میشود اینتِرنَشنال، اَندَرنَهِشال ( International, Andarnaheshaal ) ( ع: بِین ُالمِلَّلی )

توانا، توانگر

ملی
این و واژه ملت پارسی و به مینه توده و در کُل فراوان و همر یشه با :
مور ، مورچه : جانور ریز با شمار فراوان
مِسال : مِسل مور و مَلَخ
molecul : mol - ec - ul
mol = مول : فراوان ، بسیار
ec = پسوند - اَک در پارسی
ul = پسوند خُردی مانند : کوچولو : کوچ - اولو
این ریشه را درواژه مَردُم هم می بینیم :
مَردُم : مَر - دُم
مَر = مِل ، مول ، مور ، مَل = فراوان ، بسیار
همریشه با more انگلیسی و mehr آلمانی
دُم = تُم ، تُخم ، تَهم
مَردُم = بسیار تُخمه : تُخمی که فراوان و زیاد شده و اَفزایش پَذیر است.

این واژه را عرب از ملکوتا سریانی گرفته و خود سریانی ها آن را از آریایی ها در زمان زیر دست و زیر فرمان بودنشان گرفتند:
واژه آریایی *لِک lek ( در پهلوی lekā ) همخانواده با location انگلیسی و loka در سنسکریت به معنای سرزمین اقلیم بوم زمین است که از آن واژه مَلِک ( مَه=بزرگ لِک=سرزمین ) به معنای سلطان را ساخته اند.

واژه مملکت ( مام=بدنه - تمام لِک=ملت ات ) به معنای امپراتوری یا شاهنشاهی است که از پیوستن چندین ملت شکل میگیرد ( مام میهن=تمامیت میهن ) . در سنسکریت loka लोक در بلوچستان واژه mahl�k مہلوک همتای واژه ملت هستند.

عرب از مَلِک واژه ملوک و از مملکت واژه ممالک را به دست آورده است.

*پیرس:

فرهنگ واژگان پهلوی: شادروان بهرام فره وشی



کلمات دیگر: