شین
فارسی به انگلیسی
فرهنگ فارسی
حرف شانزدهم از الفبای فارسی ش .
شرم آور و فضیح
فرهنگ معین
(شَ ) [ ع . ] (اِ. ) زشتی ، عیب .
(اِ.)نام شانزدهمین حرف الفبای فارسی ، ش .
(شَ) [ ع . ] (اِ.) زشتی ، عیب .
لغت نامه دهخدا
شین . [ ش َ ] (ع مص ) عیب کردن کسی را. (دهار) (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج ) (از اقرب الموارد). معیوب کردن . (المصادر زوزنی ) (دهار). عیب نهادن . (یادداشت مؤلف ).
همیشه تا نُقَطی برزنند بر سر زای
همیشه تا سه نُقَط برنهند بر سر شین .
فرخی .
از این حور عین و قرین گشت پیدا
حسین و حسن شین و سین محمد.
ناصرخسرو.
شین . (اِخ ) دهی است از بخش قیدار شهرستان زنجان . سکنه ٔ آن 192 تن . آب از رودخانه ٔ محلی و چشمه . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2).
شین . (ع ص ) مرد بسیارنکاح و کثیرالجماع . (ناظم الاطباء).
تیغها لعل گون ز خون حسین
چه بود در جهان بتر زین شین .
سنایی .
قال بی حال عار باشد و شین .
سنایی .
در خدمت تو اهل هنر راست زین و فضل
وز خدمت تو دوری ، شین است و عیب و عار.
سوزنی .
عدل تو ((شین )) را ز ((را)) کرد جدا چون بدید
کاَّلت رایست ((را)) صورت شین است ((شین )).
خاقانی .
هرکه محراب نمازش گشت عین
سوی ایمان رفتنش می دان تو شین .
مولوی .
شین آن لابد را رای رکیک و خاطر واهی پادشاه راجع شود. (سندبادنامه ص 79).
هرچه ما دادیم دیدیم این زمان
کاین جهان عین است و شین است آن جهان .
مولوی .
بر تو که پیدا شدی زآن عیب و شین
زآن رمیدی جانْت بعدالمشرقین .
مولوی .
فرق بسیار است بین النفختین
این همه زین است و باقی جمله شین .
مولوی .
آنکه بیرون از ثنا و حمد او
بر سخندانان سخن عیبست و شین .
سعدی .
هزار شکرمرا با این شخص لمسی و مشتی اتفاق نیفتاد وگرنه احتمال داشت که احتلامم واقع شدی و از حمام ناپاک بیرون آمدن شین عظیم بودی . (نظام قاری ).
شین .[ ش َی ْ ی ِ ] (ع ص ) شرم آور و فضیح . (ناظم الاطباء).
همیشه تا نُقَطی برزنند بر سر زای
همیشه تا سه نُقَط برنهند بر سر شین.
حسین و حسن شین و سین محمد.
شین. [ ش َ / ش ِ ] ( از ع ، اِ ) عیب وزشتی. ضد زین. ( منتهی الارب ) ( از آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از غیاث ). مقابل زین. بدی و زشتی :
تیغها لعل گون ز خون حسین
چه بود در جهان بتر زین شین.
وز خدمت تو دوری ، شین است و عیب و عار.
کاَّلت رایست ( ( را ) ) صورت شین است ( ( شین ) ).
سوی ایمان رفتنش می دان تو شین.
هرچه ما دادیم دیدیم این زمان
کاین جهان عین است و شین است آن جهان.
زآن رمیدی جانْت بعدالمشرقین.
این همه زین است و باقی جمله شین.
بر سخندانان سخن عیبست و شین.
شین. [ ش َ ] ( ع مص ) عیب کردن کسی را. ( دهار ) ( منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ) ( از آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). معیوب کردن. ( المصادر زوزنی ) ( دهار ). عیب نهادن. ( یادداشت مؤلف ).
شین. ( ع ص ) مرد بسیارنکاح و کثیرالجماع. ( ناظم الاطباء ).
شین.[ ش َی ْ ی ِ ] ( ع ص ) شرم آور و فضیح. ( ناظم الاطباء ).
شین. ( اِخ ) دهی است از بخش قیدار شهرستان زنجان. سکنه آن 192 تن. آب از رودخانه محلی و چشمه. ( از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2 ).
فرهنگ عمید
۱. عیب کردن، کسی را عیب کردن و به زشتی نسبت دادن.
۲. (اسم ) [مقابلِ زین] عیب، زشتی، بدی.
نام حرف «ش».
۱. عیب کردن؛ کسی را عیب کردن و به زشتی نسبت دادن.
۲. (اسم) [مقابلِ زین] عیب؛ زشتی؛ بدی.
دانشنامه عمومی
"شین" برگرفته از کلمه schiene (آلمانی) بمعنای میله یا ریل است و در صنعت برق به نسمه ای از فلز رسانا مانند مس گویند که برای توزیع با تجمیع جریان بکار میرود.
نقل قول ها
•
پیشنهاد کاربران
پی شین=پیشین ( :
کانوا لنا زینا و لا تکونوا علینا شینا
شهین اسم لری دختر
شین و گریان:شیون و گریه
چاو شین:چشم ابی