کلمه جو
صفحه اصلی

پندار


مترادف پندار : اندیشه، انگار، ایهام، پنداشت، تصور، توهم، خیال، ظن، فرض، فکر، گمان، وهم

فارسی به انگلیسی

thought, imagination, self-conceit, fancy, fiction, idea, minds eye, notion, opinion, suspicion

thought, imagination, self - conceit


fancy, fiction, idea, mind's eye, notion, opinion, suspicion, thought


فارسی به عربی

خیال , صورة

فرهنگ اسم ها

اسم: پندار (پسر) (فارسی) (تلفظ: pendār) (فارسی: پندار) (انگلیسی: pendar)
معنی: فکر، اندیشه، وهم، گمان، ریشه پنداشتن

مترادف و متضاد

supposition (اسم)
فرضیه، گمان، احتمال، فرض، انگاشت، تصور، انگاشتی، پندار

opinion (اسم)
نظر، گمان، اندیشه، رای، اعتقاد، عقیده، فکر، نظریه، پندار

thought (اسم)
نظر، گمان، قصد، اندیشه، خیال، استدلال، عقیده، تفکر، فکر، خاطر، خاطره، پندار، سگال، چیز فکری

notion (اسم)
اندیشه، خیال، عقیده، ادراک، مفهوم، فکر، تصور، خاطر، خاطره، نظریه، پندار

اندیشه، انگار، ایهام، پنداشت، تصور، توهم، خیال، ظن، فرض، فکر، گمان، وهم


فرهنگ فارسی

اندیشه، گمان، خیال، تصور، عجب، غرور، تکبر
( اسم ) ۱- گمان ظن وهم . ۲- سوئ ظن بدگمانی . ۳- فکر اندیشه . ۴- خود را بزرگ پنداشتن خودبینی خود پسندی .
یکی از اجداد شیخ زاهد تاج الدین

فرهنگ معین

(پِ یا پَ ) (اِ. ) ۱ - گمان . ۲ - سوءظن . ۳ - اندیشه . ۴ - خودبینی .

لغت نامه دهخدا

پندار. [ پ ِ ] ( اِمص ، اِ ) تکبر و عجب را گویند. ( برهان قاطع ). و بمعنی... خود را بزرگ پنداشتن نیز آمده است. ( برهان قاطع ). بادسری. خودبینی. باد. برمنشی. خودپسندی. خودپرستی. نخوت. پغار. منی. برتنی. ( مقابل فروتنی ). بزرگ خویشتنی. ( کیمیای سعادت ). خویشتن بینی.کبر. استکبار. خودفروشی. بالش. خودنمائی. خودستائی.خودخواهی. بطر : نور من در جنب نور حق ظلمت بود عظمت من در جنب عظمت حق عین حقارت گشت عزت من در جنب عزت حق عین پندار شد. ( تذکرةالاولیاء عطار ).
ای بر در بامداد [ کذا ] پندار
فارغ چو همه خران نشسته
نامت بمیان مردمان در
چون آتشی از خیار جسته.
انوری.
برو پیل پندار از کعبه دل
برون ران کز این به وغائی نیابی.
خاقانی.
چو خطبه لمن الملک بر جهان خواند
برون برد ز دماغ جهانیان پندار.
ظهیر ( از فرهنگ سروری ).
گرچه حجاب تو برون از حد است
هیچ حجابیت چو پندار نیست.
عطار.
تا کی از تزویر باشم خودنمای
تا کی از پندار باشم خودپرست.
عطار.
چون همه رخت تو خاکستر شود
ذرّه پندار تو کمتر شود.
عطار.
یکی را که پندار در سر بود
مپندار هرگز که حق بشنود.
سعدی.
نبیند مدعی جزخویشتن را
که دارد پرده پندار در پیش.
سعدی ( گلستان ).
اگر از پرده برون شد دل من عیب مکن
شکر ایزد که نه در پرده پندار بماند.
حافظ.
رندی ئی کان سبب کم زنی من باشد
به ز زهدی که شود موجب پندار مرا.
اوحدی.
بندگی طاعت بود پندار نی
علم دانستن بود گفتار نی.
امیرحسینی سادات.
فرمودند کار صاحب پندار در این راه بغایت مشکل است. ( بخاری ). || خیال و تصور. ( برهان قاطع ). گمان. خیاله. تخیل. ظن. وهم. حَسبان. ( منتهی الارب ). ترجمه هومت به پندار نیک ، خوب نیست و پنداشت نیک بهتر است. پندار بمعنی پنداشت و بمعنی کبر و عجب در فردوسی نیامده است. و در دو جا که در لغت نامه ها استشهاد کرده اند یکی غلط و مصحّف بیدار است و دیگری از ابیات الحاقی است :
بتو حاجت آنستم ای مهربان
که پندار باشی و روشن روان.
فردوسی.
ز دشمن چه آید جز اینها بگوی
جز این است آیین و پندار اوی.

پندار. [ پ َ ] (اِخ ) پیندار. بزرگترین شاعر غزل سرای یونان متولد در سی نوسفال (441-521 ق . م .). مجموعه ٔ اشعار وی بنام اپی نی سیا در ستایش پهلوانان فاتح مصارعات و مسابقات یونانی است . تهور در افکار و استعارات و حسن تألیف و برجستگی و علو انشاء و کثرت تشبیهات از صفات ممتازه ٔ غزلیات اوست معذلک اشعار وی گاهی از ابهام و اطناب خالی نیست .


پندار. [ پ ِ ] (اِخ ) شیخ ... الکردی السبحانی . یکی از اجداد شیخ زاهد تاج الدین ابراهیم گیلانی مرشد شیخ صفی الدین جد پادشاهان صفوی است . (از حبیب السیر چ طهران جزو 4 از ج 3 ص 325).


پندار. [ پ ِ ] (اِخ ) در کتاب احوال و اشعاررودکی تألیف سعید نفیسی آمده است : کمال الدین ابوالفتح پنداربن ابونصر خاطری رازی شاعر معروف زبان پهلوی و مداح مجدالدوله ٔ دیلمی (387-420 هَ . ق .) بوده ودر سال 401 درگذشته است . رجوع کنید به مجمعالفصحاء ج 1 ص 171. گذشته از هفده بیتی که در آنجا بنام پندار آمده است این ابیات نیز از او در سفینه ها ثبت شده :
مرا گویند زن کن زانکه اندر دل هلاک آئی
عروسک پر جهیزک پر ز جامه طمطراک آئی
نخواهی زن نخواهی زن که نه مه بگذرد حالی
رید برریش تو گرچه زمان دیک و داک آئی .
و این قصیده که در کتاب مونس الاحرار بنام او آمده تحریف بسیار در آن راه یافته و درست مفهوم نیست ولی در این مورد ثبت کردم که شاید بعد تصحیح کرده آید:
خور رنگین و ماهک سروبالا
ابا لای توام بر سرو بالا
کی اج دیمت نمو بکنج نافش
ببالایت نمو سرو ایچ بالا
سهای بشن و بالای تو داره
دل پردرد و میشم خیره بالا
ونفشه فرشقاقت بنده فربند
هلاله فرد هارت لایه ورلا
به آن بربندت اسرم بوشانید
بلا فرلاتیه لایم پراج لا
مرا خانه کیش دوشارر در دل
ترا فرسیم زاره عنبر آلا
همان دو غالیه در سیمت آلو
مراسی زعفران فرزرت آلا
بیار دیم من کن دیم تو دست
بمهرآج دل بهل جنگ وولالا
بدامان عنبرین بخط مشکین
بدسته نرگسی بچشم شهلا
بنش تو کنه شمشاد نازش
بچشم تو کنه جادو تولا
تولا بتو کردش این دل ریش
چرا داری بتیمارش تو ولا
فراسرم گر کنند ورزیگران کشت
ز می نبهلند کامی بکالا
نخته چشمکان فامانک و پروین
همه شف می برم تا روج ویلا
ار از من که دانستی بگیهان
گرم دو شارنه کردی بدولا
چنین کت مارکی من رفتمی راست
اگر بنه شه ای دینم بجولا
چو سویه ٔ بوسین راز من ایکون
فر آورده سها بسهرش الا
مرا بیننده فرخان واک مدار
که پر کردش سها مولی بمولا
سهای فادلم هم خواب و خورده
بروش خواف چشمانم دکرلا
منی کم هم نشین دزومینه دوشار
که چشمش بمنه گوشش بکالا
مرا کت دوست کج من طبع بر
وجینم دو رویه لولوی لالا
گتم ببوسکیجی هم کنی منع
گتش من بکنم ایکون تو می لا
منم چون کشتی و موج و غرقاب
تبه لنگر شیه صبرم سجلا
دجلای سخن چشم قوافی
یکی دهم دگر ضد نعم لا
دلا کردیش حسنت لا ملف نی
تمامه بالف بکن تو مبرا
گنه هر کس نباشد در و یاقوت
دشهرش نهلند فاروز و دیغا
دیغاکت هلاله سر بسر کوه
دوشی کته بنفشه سر بسر پا
بگرزن گرد نرگس جام زرین
دو گل دیمه نمو اج مهد مینا
هناخوه جنده واپوشی که ابیون
بیرزه به حریر و وید بویا
ونفشه فاشقاق اروج هم تست
عقیق سرخه فاشیر وجه همتا
این پهلوی نیزبنام او در کتاب المعجم آمده :
مشکین کلکی سروین بالائی
وا دو چشم شهلا و چه شهلائی .
و هم این بیت در آن کتاب بنام اوست :
دیم من و دیم دوست آن اشایه این اج درد
چونان گل دو دیمه نیم سرخ ونیم زرد.
و نیز این بیت همانجا بنام اوست :
نایا خو نکوئی که منی را
بولم و اتو دوا اواج یاسه .
این دو بیت در همان کتاب بنام او آمده است :
ای همه فرو تابید زمانه
ولایت بتواج هروی مصفا
سنانش در دل دشمن نشینه
دی دل و کیان را در ننه پا.
این بیت نیز در فرهنگ جهانگیری بنام اوست :
لحن اورامن و بیت پهلوی
زخمه ٔ رود و سماع خسروی .
درباره ٔ نام او نیز اشکالی هست و آن این است که در بیشتر کتابها بندار نوشته اند و در چند جا پندار آمده ولی ظهیر فاریابی جائی در مفاخرت می گوید:
در نهان خانه ٔ طبعم بتماشا بنگر
تا ز هر زاویه ای عرضه دهم پنداری .
و پیداست که در این شعر اشارت به او کرده و کلمه ٔ پندار را به هر دو معنی آورده یعنی معنی حقیقی از پنداشتن بمعنی وهم و گمان و هم اشاره بنام این شاعر کرده و از این جا پیداست که نام او پندار بوده است و اگر در کتابها بندار نوشته اند به املای قدیمی و به رسم الخط سابق بوده که پ را هم یک نقطه میگذاشته اند. مؤلف کشف الظنون کتابی بنام منتخب الفرس در لغت فارسی به او نسبت داده است . (کتاب احوال و اشعار رودکی تألیف نفیسی ج 3 صص 1140-1143). در قاموس الاعلام ترکی آمده است : کمال الدین رازی یکی از شعرای ایران و از اهل ری بود. در اوائل قرن پنجم هجری میزیست و به مجدالدوله پسر فخرالدوله دیلمی انتساب داشت اسماعیل بن عباد وی را تربیت کرد خواجه ظهیر فاریابی او را ستوده . به زبان عربی و فارسی و لهجه ٔ دیلمی اشعار سروده است این رباعی از اوست :
از مرگ حذر کردن دو روز روا نیست
روزی که قضا باشد و روزی که قضا نیست
روزی که قضا باشد کوشش نکند سود
روزی که قضا نیست در او مرگ روا نیست
- انتهی . و نیز رجوع به بندار شود.


پندار. [ پ ِ ] (اِمص ، اِ) تکبر و عجب را گویند. (برهان قاطع). و بمعنی ... خود را بزرگ پنداشتن نیز آمده است . (برهان قاطع). بادسری . خودبینی . باد. برمنشی . خودپسندی . خودپرستی . نخوت . پغار. منی . برتنی . (مقابل فروتنی ). بزرگ خویشتنی . (کیمیای سعادت ). خویشتن بینی .کبر. استکبار. خودفروشی . بالش . خودنمائی . خودستائی .خودخواهی . بطر : نور من در جنب نور حق ظلمت بود عظمت من در جنب عظمت حق عین حقارت گشت عزت من در جنب عزت حق عین پندار شد. (تذکرةالاولیاء عطار).
ای بر در بامداد [ کذا ] پندار
فارغ چو همه خران نشسته
نامت بمیان مردمان در
چون آتشی از خیار جسته .

انوری .


برو پیل پندار از کعبه ٔ دل
برون ران کز این به وغائی نیابی .

خاقانی .


چو خطبه ٔ لمن الملک بر جهان خواند
برون برد ز دماغ جهانیان پندار.

ظهیر (از فرهنگ سروری ).


گرچه حجاب تو برون از حد است
هیچ حجابیت چو پندار نیست .

عطار.


تا کی از تزویر باشم خودنمای
تا کی از پندار باشم خودپرست .

عطار.


چون همه ٔ رخت تو خاکستر شود
ذرّه ٔ پندار تو کمتر شود.

عطار.


یکی را که پندار در سر بود
مپندار هرگز که حق بشنود.

سعدی .


نبیند مدعی جزخویشتن را
که دارد پرده ٔ پندار در پیش .

سعدی (گلستان ).


اگر از پرده برون شد دل من عیب مکن
شکر ایزد که نه در پرده ٔ پندار بماند.

حافظ.


رندی ئی کان سبب کم زنی من باشد
به ز زهدی که شود موجب پندار مرا.

اوحدی .


بندگی طاعت بود پندار نی
علم دانستن بود گفتار نی .

امیرحسینی سادات .


فرمودند کار صاحب پندار در این راه بغایت مشکل است . (بخاری ). || خیال و تصور. (برهان قاطع). گمان . خیاله . تخیل . ظن . وهم . حَسبان . (منتهی الارب ). ترجمه ٔ هومت به پندار نیک ، خوب نیست و پنداشت نیک بهتر است . پندار بمعنی پنداشت و بمعنی کبر و عجب در فردوسی نیامده است . و در دو جا که در لغت نامه ها استشهاد کرده اند یکی غلط و مصحّف بیدار است و دیگری از ابیات الحاقی است :
بتو حاجت آنستم ای مهربان
که پندار باشی و روشن روان .

فردوسی .


ز دشمن چه آید جز اینها بگوی
جز این است آیین و پندار اوی .
فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ص 1638 س 23 در ابیات الحاقی ).
پای برفتار یقین سر شود
سنگ به پندار یقین زر شود.

نظامی .


بخسرو بیش از آنش بودپندار
کزان نیکوترش باشد طلبکار.

نظامی .


لیکن ار کس حریف پنداری
عقل طعن آورد براین پندار.

خاقانی .


گفت کان شهباز در نسرین گردون ننگرد
بر کبوتر پر گشاید اینت پنداری خطا.

خاقانی .


هر جا که در ره آمد لاف یقین بسی زد
لکن نصیب جانان پندار یا گمان نیست .

عطار.


به پندار نتوان سخن گفت زود
نگفتم ترا تا یقینم نبود.

سعدی .


ندیدم چنین نیک پندار کس
که پنداشت عیب من اینست و بس .

سعدی .


مشو غرّه بر حسن گفتار خویش
بتحسین نادان و پندار خویش .

سعدی (گلستان ).


|| فکر. (برهان قاطع). اندیشه :
صد چون مسیح زنده ز انفاسش
روح الامین تجلی پندارش .

ناصرخسرو.


|| معنی پندار در اشعار ذیل معلوم نیست و شاید در بعض آنها ریاء و چشم دیدی باشد :
چه زنار مغ در میانت چه دلق
که در پوشی از بهر پندار خلق .

سعدی .


ای بناموس کرده جامه سفید
بهر پندار خلق و نامه سیاه .

سعدی (گلستان ).


|| پنداشتن . || (فعل امر) امر از پنداشتن و بر این قیاس ، پنداشت . (فرهنگ رشیدی ). || (نف مرخم ) مخفف پندارنده : نیکوپندار؛ نیکوپندارنده .

فرهنگ عمید

۱. گمان، خیال، تصور: مشو غرّه بر حُسن گفتار خویش / به تحسین نادان و پندار خویش (سعدی: ۱۷۵ ).
٢. اندیشه.
۳. (بن مضارعِ پنداشتن و پنداریدن ) [قدیمی، مجاز] = پنداشتن
٤. پندارنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر ): دورپندار، نیکوپندار.
٥. (اسم مصدر ) [قدیمی، مجاز] عُجب، غرور، تکبر، خودبینی: نبیند مدعی جز خویشتن را / که دارد پردۀ پندار در پیش (سعدی: ۸۹ ).

دانشنامه عمومی

پـِندار ممکن است به یکی از موارد زیر اشاره داشته باشد:
به معنی اندیشه یا وهم
پیندار، یکی از شاعران برجسته یونان باستان
پندار (رمان)، رمان آمریکایی

پندار (رمان). پندار (به انگلیسی: Illusions: The Adventures of a Reluctant Messiah) عنوان رمانی است نوشتهٔ نویسنده آمریکایی ریچارد باخ.
داستان این کتاب در مورد منجی به نام شیمودا می باشد که راوی داستان در سفری که با هواپیمای کوچک خود می کرده است به صورت اتفاقی با شیمودا آشنا می شود که ریچارد راوی داستان بعد از آشنای شیمودا اصول مهمی را از شیمودا یادمی گیرد.
این کتاب توسط لادن جهانسوز به فارسی ترجمه شده است. نام این کتاب در برخی از ترجمه ها، «اوهام» برگردانده شده است.
گفتاوردی از رمان پندار که در پشت جلد برخی نسخه ها آمده:

بروشان


پیشنهاد کاربران

وحم

من دختر هستم و نامم پندار است

وهم

فکرو اندیشه

معنی پندار باید فراتر از کلماتی چون اندیشه، انگار، ایهام، پنداشت، تصور، توهم، خیال، ظن، فرض، فکر، گمان، وهم باشه. از خصایص و اصول مزدیسنا این گفته زرتشت است ( پندار نیک، گفتار نیک، کردار نیک ) و از مقایسه آن با گفته رسول مکرم اسلام صلی الله علیه و آله ایمان چنین شناسانده شده است: ایمان ( تصدیق با قلب، اقرار با زبان و عمل با اعضا و جوارح ) می باشد. قاعدتاً پندار باید معنی در حد عقل داشته باشد چون فکر و خیال و تصور نتیجه کار کرد مغز است.

هوالعلیم

پِندار : گمان ؛ حدس ؛ انگار ؛ گویا ؛ شاید

پندار= ابهام

خودپسندی

فکر ، تفکر


کلمات دیگر: