مترادف رفیع : بلند، مرتفع، بلندپایه، بلندقدر، جلیل، شامخ، منیع، والا
برابر پارسی : بلند پایه، والا، بلند بالا، افراشته، بالا بلند، برجسته، بلند
elevated
high, lofty, magnificent, tall, towering
(تلفظ: rafie) (عربی) افراشته ، مرتفع ، بلند ؛ (به مجاز) با اهمیت ، ارزشمند ، عالی .
بلند، مرتفع
بلندپایه، بلندقدر، جلیل، شامخ، منیع، والا
۱. بلند، مرتفع
۲. بلندپایه، بلندقدر، جلیل، شامخ، منیع، والا
رفیع. [ ر ] (اِخ ) یا رفیع جیلانی (گیلانی ). رفیعالدین محمدبن فرج گیلانی متوفی به سال 1160 هَ . ق . از شارحین نهج البلاغه و یکی ازعلما و زهاد بود و در شهر مشهد مقدس تدریس می نمود وصاحب فهرست معارف نوشته که این شرح [شرح نهج البلاغه ]جامع میان شرح ابن ابی الحدید و شرح ابن میثم بحرانی است . (فهرست کتابخانه سپهسالار ج 2 صص 133 - 134).
رفیع. [ رَ ] (اِخ ) یا رفیع گنجوی .از شعرای قرن سیزدهم هجری قمری آذربایجان است . (دانشمندان آذربایجان ص 160 به نقل از حدیقة الشعراء).
(از لباب الالباب چ ادوارد براون ج 2 ص 400).
ناصرخسرو.
سوزنی .
نظامی .
سعدی (بوستان ).
منوچهری .
رفیع. [ رُ ف َ ] (اِخ ) ابوالعالیه ٔ ریاحی تابعی است . (منتهی الارب ). رجوع به ابوالعالیه ٔ الریاحی شود.
رفیع. [ رَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان پاطاق بخش سرپل ذهاب شهرستان قصرشیرین . سکنه ٔ آن 150 تن . آب آن ازسرآب ماراب است . محصولات عمده ٔ آنجا غلات و لبنیات و توتون و صیفی است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
افراشته، برجسته، بلند، والا