مترادف تراب : ثری، خاک، زمین، طین، گل
متضاد تراب : ماء
earth, dust, soil, land, territory, ashes, tomb
(تلفظ: torāb) (عربی) خاک .
ثری، خاک، زمین، طین، گل ≠ ماء
(تُ) [ ع . ] (اِ.) خاک زمین . جِ اتربه .
(تَ) (اِ.) چکه ، ترشح .
امیرمعزی .
مولوی (از فرهنگ جهانگیری و رشیدی ).
تراب . [ ت ِ ] (ع اِ) بن دست گوسپند. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). منه حدیث علی علیه السلام : لئن ولیت بنی امیة لانفضهم القصاب التراب الوذمة. (منتهی الارب ). || آن یا جمع تَرْب بالفتح است مخفف تَرَب یا صواب الوذام التربه است و آن وذام (روده وشکنبه ها) است که بخاک افتاده باشد. (منتهی الارب ).
تراب . [ ت ُ ] (اِخ ) ابن عمربن عبید کاتب مصری ، مکنی به ابوالنعمان . از ابواحمدبن الناصح روایت کند. او در ذی قعده ٔ 427 هَ . ق . بسن 85سالگی درگذشت . (حسن المحاضره فی اخبار مصر و القاهره ص 171).
ناصرخسرو.
ناصرخسرو.
مسعودسعد.
امیرمعزی .
خاقانی .
خاقانی .
تراب . [ ت ُ ] (اِخ ) دهی از دهستان حومه ٔ بخش مرکزی شهرستان شاه آباد (اسلام آباد غرب ) است که در دوازده هزارگزی جنوب باختری شاه آباد و یکهزارگزی شمال شوسه ٔ شاه آباد به ایلام قرار دارد. کوهستانی و سردسیر است و 235 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه و محصول آنجا غلات دیم و لبنیات است . شغل اهالی زراعت و گله داری و تهیه ٔ ذغال و هیزم است و در زمستان عموماً به گرمسیر دیره ٔگیلان غرب میروند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5).
چکه؛ ترشح؛ تراوش آب یا مایع دیگر از ظرفی: ◻︎ اگر تراب ز دست تو یابدی باران / بهجای سبزه زبرجد برون دمد ز تراب (امیرمعزی: ۴۱).
خاک؛ زمین.