مترادف جمهور : توده، گروه، همگی، همه
برابر پارسی : توده مردم، همگان، کشور
the public, republic
community
بار , ملا قات رسمي , حضار , مستمعين , شنودگان , عمومي , اشکار , مردم
توده، گروه، همگی، همه
جمهور. [ ج ُ ] (اِخ ) ابن مرار عجلی . سردار لشکر مسلمین در جنگ علیه سنباد مجوسی درزمان ابوجعفر منصور بود که سرانجام با ابومنصور بنای مخالفت گذاشت . ابومنصور بسال 138 هَ .ق . محمدبن اشعث را بدفع جمهور نامزد کرد. جمهور از ری به اصفهان و از آنجا به آذربایجان فرار کرد و بدست گروهی از لشکریان خود بقتل رسید. (حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 210).
جمهور. [ ج ُ] (ع اِ) ریگ توده ٔ بلند. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || همه ٔ مردم . (منتهی الارب ). جل الناس و اشرافهم . (اقرب الموارد). توده . گروه . (فرهنگ فارسی معین ). || معظم از هر چیز. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). بخش اعظم یک چیز. (فرهنگ فارسی معین ). ج ، جماهیر. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || حکومتی که زمام آن بدست نمایندگان ملت باشد و رئیس آن رئیس جمهور خوانده شود. (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به جمهوری شود.