کلمه جو
صفحه اصلی

ترنج


مترادف ترنج : بالنگ، طرح چهارگوشه، طرح گل وبوته دار، طرح اسلیمی قالی و

برابر پارسی : تُرَنگ

فارسی به انگلیسی

citron

فرهنگ اسم ها

اسم: ترنج (دختر) (فارسی) (طبیعت) (تلفظ: tora (o) nj) (فارسی: ترنج) (انگلیسی: toranj)
معنی: نام گیاهی ( بالنگ )، مرکّب از طرح های اسلیمی و گل و بوته ای در میان قالی و قالیچه، ( در گیاهی ) بالنگ، طرحی ( در قدیم ) مرکّب از طرح های اسلیمی و گل و بوته ای که معمولاً در وسط نقش قالی، تذهیب، و مانند آنها به کار می رود، گویی از مواد معطر، طرحی ( در قدیم ) مرکب از طرح های اسلیمی و گل و بوته ای که معمولاً در وسط نقش قالی، گُویی از مواد معطر، میوه ای از خانواده مرکبات که از مرکبات دیگر درشت تر است

(تلفظ: tora(o)nj) (در گیاهی) بالنگ ؛ طرحی (در قدیم) مرکب از طرح‌های اسلیمی و گل و بوته‌ای که معمولاً در وسط نقش قالی ، تذهیب ، و مانند آنها به کار می‌رود ؛ گُویی از مواد معطر .


مترادف و متضاد

bergamot (اسم)
ترنج، اترج، نوعی میوه از خانواده نارنج

۱. بالنگ
۲. طرحچهارگوشه، طرح گلوبوتهدار، طرح اسلیمی(قالی و )


طرح‌چهارگوشه، طرح گل‌وبوته‌دار، طرح اسلیمی(قالی و )


فرهنگ فارسی

بالنگ، بادرنگ، چین وشکن، چین دار، درشت ودرهم
( اسم )۱- چین و شکن.۲- سخت در هم فشرده در هم کشیده . ۴- خشک شده درشت گردیده.
تنج باشد . بمعنی فراهم نشاندن .

فرهنگ معین

( ~.) (اِ.) نقشی است در میانة قالی یا قالیچه که آمیزه ای است از گل و برگ و شاخه های اسلیمی .


(تُ رَ) (اِ.) 1 - بالنگ . 2 - میوة درخت بالنگ .


(تُ رُ یا رَ )(اِ. ) ۱ - چین و شکن . ۲ - سخت در هم فشرده .
( ~. ) (اِ. ) نقشی است در میانة قالی یا قالیچه که آمیزه ای است از گل و برگ و شاخه های اسلیمی .
(تُ رَ ) (اِ. ) ۱ - بالنگ . ۲ - میوة درخت بالنگ .

(تُ رُ یا رَ)(اِ.) 1 - چین و شکن . 2 - سخت در هم فشرده .


لغت نامه دهخدا

ترنج. [ ت َ رَ ] ( اِ ) تنج باشد. ( لغت فرس اسدی چ اقبال ). بمعنی فراهم نشاندن. ( برهان ). فراهم نشانده. ( ناظم الاطباء ). و رجوع به تنجیدن و ترنجیدن و ترنجیده شود. || معبر تنگ و راه دشوار. ( از ناظم الاطباء ). و رجوع به تنجیدن ، ترنجیدن و ترنجیده شود.

ترنج. [ ت ُ رُ ] ( اِ ) چین و شکنج باشد... ( فرهنگ جهانگیری ) ( از برهان ) ( از انجمن آرا ) ( از آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ) ( غیاث اللغات ). چین و شکنج و امر بدین معنی. ( فرهنگ رشیدی ). || سخت درهم فشرده و درهم کشیده باشد و امر به این معنی هم هست. ( برهان ). محکم بستن میان و تنگ برکشیدن کمربند و امر بدین معنی نیز است. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). خشک ودرهم کشیده و درهم فشرده و چین دار. ( ناظم الاطباء ). || سخت و درشت. ( ناظم الاطباء ). و رجوع به ترنجیدن و ترنجیده شود. || بوته کلان که بر هر چهار گوشه چادر و دوشاله و بعضی از جاهای قبا و غیره از گلابتون و ابریشم الوان نقش کنند. ( غیاث اللغات ). || نقش گل بزرگی مدور یا چند گوش که در میان قالی بافند. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ).

ترنج. [ ت ُ رُ / رَ ] ( اِ ) میوه ای است معروف که پوست آنرا مربا سازند و بعربی تفاح مائی خوانند. ( برهان ). میوه ای است معروف و مشهور. همانا که بواسطه کثرت چین و شکنج باشد که در پوست آن است که به این اسم موسوم است. ( فرهنگ جهانگیری ) ( از فرهنگ رشیدی ). میوه ای است معروف و مشهور از نارنج بزرگتر و همانا برای کثرت چین و شکنجی که بر روی آن است بدین اسم موسوم شده. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). میوه ای از جنس مرکبات و بسیار معطر که دبال و دباله و متک نیز گویند. ( ناظم الاطباء ). میوه ای است معروف به تازیش متکاء خوانند. ( شرفنامه منیری ). میوه ای است از جنس لیمو و آنرا اُترج هم نامند و عامه آنرا کباد خوانند. ( از المنجد ). ترش آن مسکن شهوت زنان و جالی لون و دافع کلف و داشتن پوست آن در جامه ها مانع کرم است. ( منتهی الارب ). در لغت فرس اسدی هورن ص 76 بادرنگ را ترنج معنی کرده ولی امروز بادرنگ جز ترنج است. ترنج متک نیست. متک جنس سپرغمهای بریدنی است چون خربزه و امرود و سیب و جز آن و ترنج نوعی از آن است. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) : و از بلخ ترنج و نارنج و نیشکر و نیلوفر خیزد. ( حدود العالم ).
سکندربیامد ترنجی بدست
ز ایوان سالار چین نیم مست.

ترنج . [ ت َ رَ ] (اِ) تنج باشد. (لغت فرس اسدی چ اقبال ). بمعنی فراهم نشاندن . (برهان ). فراهم نشانده . (ناظم الاطباء). و رجوع به تنجیدن و ترنجیدن و ترنجیده شود. || معبر تنگ و راه دشوار. (از ناظم الاطباء). و رجوع به تنجیدن ، ترنجیدن و ترنجیده شود.


ترنج . [ ت ُ رُ ] (اِ) چین و شکنج باشد... (فرهنگ جهانگیری ) (از برهان ) (از انجمن آرا) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (غیاث اللغات ). چین و شکنج و امر بدین معنی . (فرهنگ رشیدی ). || سخت درهم فشرده و درهم کشیده باشد و امر به این معنی هم هست . (برهان ). محکم بستن میان و تنگ برکشیدن کمربند و امر بدین معنی نیز است . (انجمن آرا) (آنندراج ). خشک ودرهم کشیده و درهم فشرده و چین دار. (ناظم الاطباء). || سخت و درشت . (ناظم الاطباء). و رجوع به ترنجیدن و ترنجیده شود. || بوته ٔ کلان که بر هر چهار گوشه ٔ چادر و دوشاله و بعضی از جاهای قبا و غیره از گلابتون و ابریشم الوان نقش کنند. (غیاث اللغات ). || نقش گل بزرگی مدور یا چند گوش که در میان قالی بافند. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).


ترنج . [ ت ُ رُ / رَ ] (اِ) میوه ای است معروف که پوست آنرا مربا سازند و بعربی تفاح مائی خوانند. (برهان ). میوه ای است معروف و مشهور. همانا که بواسطه ٔ کثرت چین و شکنج باشد که در پوست آن است که به این اسم موسوم است . (فرهنگ جهانگیری ) (از فرهنگ رشیدی ). میوه ای است معروف و مشهور از نارنج بزرگتر و همانا برای کثرت چین و شکنجی که بر روی آن است بدین اسم موسوم شده . (انجمن آرا) (آنندراج ). میوه ای از جنس مرکبات و بسیار معطر که دبال و دباله و متک نیز گویند. (ناظم الاطباء). میوه ای است معروف به تازیش متکاء خوانند. (شرفنامه ٔ منیری ). میوه ای است از جنس لیمو و آنرا اُترج هم نامند و عامه آنرا کباد خوانند. (از المنجد). ترش آن مسکن شهوت زنان و جالی لون و دافع کلف و داشتن پوست آن در جامه ها مانع کرم است . (منتهی الارب ). در لغت فرس اسدی هورن ص 76 بادرنگ را ترنج معنی کرده ولی امروز بادرنگ جز ترنج است . ترنج متک نیست . متک جنس سپرغمهای بریدنی است چون خربزه و امرود و سیب و جز آن و ترنج نوعی از آن است . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : و از بلخ ترنج و نارنج و نیشکر و نیلوفر خیزد. (حدود العالم ).
سکندربیامد ترنجی بدست
ز ایوان سالار چین نیم مست .

فردوسی .


اگر تند بادی برآید ز کنج
به خاک افکند نارسیده ترنج .

فردوسی .


بیامد بر آن کرسی زر نشست
پر از خشم و بویا ترنجی بدست .

فردوسی .


ترنجیده رویش بسان ترنج
دراز است و باریک قد چون زَوَنْج .

طیان .


گه ترنجی در بنان و گه کمانی بر کتف
گاه زوبینی بدست و گاه رطلی بر دهان .

فرخی .


مجلسی سازم با بربط و با چنگ و رباب
با ترنج و بهی و نرگس و با نقل و کباب .

منوچهری .


هر آنگاه که آن محدث رابسوی گرگان فرستادی [ مسعود ] بهانه آوردی که در آنجا سپرغم و ترنج و طبقها و دیگر چیزها آورده می آید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 129). و ما به بلخ بودیم بچندوقت مجمزان رسیدند از قصدار سه و چهار و پنج و نامه های یوسف آوردند و ترنج و انار و نیشکر نیکو. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 251). وقت ترنج و نارنج بود. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 461).
چمن در چمن دید سرو سهی
گرانبار شاخ ترنج و بهی .

اسدی (گرشاسب نامه ).


بیاورد پس کاردها با ترنج
بر هر زنی کش بود لطف و غنج .

شمسی (یوسف زلیخا).


چو میخواست هر کس بریدن ترنج
یکی کارد بگرفته با ناز و غنج .

شمسی (یوسف و زلیخا).


خرما و ترنج و بهی و لوز بسی هست
این سبز درختان نه همه بید و چنارند.

ناصرخسرو.


درخت ترنج از بر و برگ رنگین
حکایت کند کله ٔ قیصری را.

ناصرخسرو.


مباش مادح خویش و مگوی خیره مرا
که من ترنج لطیف و خوشم تو بیمزه تود.

ناصرخسرو.


در هر باغی درخت گوز و ترنج و نارنج و ... بهم باشد. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 130).
درختان میوه دار و نهال آنها ترنج و نارنج و بادرنگ و لیمو و گل بنفشه و نرگس و نیلوفر و مانند این در بوستان آورد. (نوروزنامه منسوب به خیام ).
ای تو تبتی مشک و، حسودت زرغنج
با بور تو رخش پوردستان خرمنج
بادا رخ حاسدت ترنجیده و زرد
سر بر طبقی نهاده پیشت چو ترنج .

سوزنی .


جهان نسیم ترنج حدیث من بگرفت
که نخل زار معانی به بوستان من است .

خاقانی .


از اشکشان چو سیب گذرها منقطش
وز بوسه چون ترنج ، حجرها مجدرش .

خاقانی .


تا که ترنج را خزان شکل جذام داد بر
در یرقان شده ست رز همچو ترنج ازاصفری .

خاقانی .


برگ نارنج و شاخ تازه ترنج
نخلبندی نشانده بر هر کنج .

نظامی .


سبزتر از برگ ترنج آسمان
آمده نارنج بدست آن زمان .

نظامی .


رسم ترنج است که در روزگار
پیش دهد میوه پس آرد بهار.

نظامی .


ز بسکه دیده ٔ عشاق بر تو حیرانست
ترنج و دست بیکبار می بُرد سکین .

سعدی .


اگر ببینی و دست از ترنج بشناسی
روا بود که ملامت کنی زلیخا را.

سعدی .


کاش آنانکه عیب من گفتند
رویت ای دلستان بدیدندی
تا بجای ترنج در نظرت
بی خبر دستها بریدندی .

(گلستان ).


به شیخ و، سیب مفتی و، ریواس محتسب
بالنگ شد کلو و، ترنجش ظهیر گشت .

بسحق (دیوان ص 43).


- ترنج آسا ؛ مانند ترنج :
کسی کو با ترنجم کار دارد
ترنج آسا قدم بر خار دارد.

نظامی .


- ترنج افشار ؛ آلتی بلورین که با آن آب مرکبات ، مانند پرتقال و جز آن را گیرند. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
- ترنج بازی ؛ ظاهراً بازی با ترنج که بشکل گوی است . ترنج زدن . و رجوع به ترنج زدن شود.
بلبل ز سر ترنج بازی
کردی ز دو رخ ترنج سازی .

نظامی .


لیلی ز سر ترنج بازی
کردی ز زنخ ترنج سازی .

نظامی .


- ترنج بویی ؛ خوشبویی . عطر پراکنی . مهربانی . لطف :
ترشی کند از ترنج خویی
اما نکند ترنج بویی .

نظامی .


- ترنج پیکر ؛ به شکل و هیئت ترنج . مانند ترنج ، مدور. ترنج دیس :
کردی فلک ترنج پیکر
ریحانی او ترنجی از زر.

نظامی .


- ترنج جلد کتاب ؛صورت ترنج که بر روی مقوا و جلد کتاب ، از طلاء محلول بر قالب زنند. (آنندراج ) :
وفا ز قید علائق فتاده چشم مدار
ترنج جلد کتاب است بو نمی دارد.

محسن تأثیر (از آنندراج ).


- ترنج خویی ؛ بدخویی . ترشرویی :
ترشی کند از ترنج خویی
اما نکند ترنج بویی .

نظامی


- ترنج دست انبوی ؛ ظاهراً همان ترنج شمامه باشد که صاحب حدود العالم در شرح محصول عام خوزستان یاد کرده است . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : شوش شهری است [ از خوزستان ]، توانگر و جای بازرگانان و بارکده ٔ خوزستان است و از وی جامه و عمامه ٔ خز خیزد و ترنج دست انبوی . (حدود العالم ). رجوع به ترنج شمامه شود.
- ترنج دیس ؛ چون ترنج و ترنج پیکر.
- ترنج ذقن ؛ ذقن خوبان رابه ترنج هم تشبیه میدهند مثل سیب ذقن . (از آنندراج ):
صائب گزیده ای شود از میوه ٔ بهشت
دستی که با ترنج ذقن آشنا شود.

(از آنندراج ).


- ترنج زدن ؛ صاحب آنندراج در ذیل ترنج و نارنج زدن عروس بر داماد آرد: رسم است در ولایت ، که چون داماد عروس را بخانه خواهد که بیاورد بر سر دروازه که میرسد داماد بر عروس و عروس بر داماد ترنج میزند چنانکه از مردم ایران به تحقیق رسیده و این ترنج را از طلا میسازند... در هندوستان زدن ثمرها مثل این ، روز چهارم بعد عروسی است و در قدیم الایام رسم بوده که دختر پادشاهی چون به سن تمیز میرسید بر لب بامی برمی آمد و پادشاهزاده هایی که از اطراف به خواستگاری می آمدند پای دیوار حلقه می بستند، هر کرا خوش میکرد ترنج طلا از بالای بام بر سرش میزد، بهمان جوان عقد او می بستند و صاحب نگارستان مینویسد که گشتاسب از پدرش رنجیده در لباس مجهول به روم شتافت در آن وقت توره ٔ سلاطین آنجا آن بود که چون دختر را وقت شوهر شدی هجوم خلایق را جمع آوردندی تا دختر یکی را منظور ساخته ترنج طلا به جانب او انداختی قضا را در آن ایام همین هجوم بود. دختر قیصر واله جمال گشتاسب شده ترنج بر او انداخت :
نشان سنگ جفا سازدش ز محرم راز
عروس دهر به هر کس که زد به مهر ترنج .

بابافغانی (از آنندراج ).


ای آفتاب دم ، شب وصل از وفا مزن
زنهار این ترنج طلا را به ما مزن .

محسن تأثیر (ایضاً).


- ترنج زر ؛ کنایه از آفتاب عالمتاب است . (برهان ). ترنج طلا. (مجموعه ٔ مترادفات ). ترنج زر و ترنج طلا، کنایه از آفتاب عالمتاب . (آنندراج ). ترنج مهرگان . آفتاب . (ناظم الاطباء). ترنج زرین .
- || گویند پرویز ترنجی از زر دست افشار ساخته بود که هرگاه میخواست باندک زور دست چون موم نرم میشد. (آنندراج ) :
کسری و ترنج زر، پرویز و تره زرین
بر باد شده یکسر، با خاک شده یکسان .

خاقانی .


زمانه گفت تو پرویز و من ترنج زرم
بکام خود بطرازم چنانکه میدانی .

عرفی (از آنندراج ).


- ترنج سازی :
بلبل ز سر ترنج بازی
کردی ز دو رخ ترنج سازی .

نظامی .


لیلی ز سر ترنج بازی
کردی ز زنخ ترنج سازی .

نظامی .


- ترنج سر تابوت :
بر ترنج سر تابوت تو خون می گریم
تاش چون سیب به بیجاده مگر درگیرم .

خاقانی .


- ترنج سلطانی ؛ نوعی از این میوه (ترنج ) ترنج سلطانی نام دارد. (دزی ج 1 ص 146).
- ترنج شمامه ؛ من دربغداد میوه ای از نوع مرکبات دیده ام ، چند نارنجی کلان ، اندکی خفته و به شلغم ماننده ، به پوست املس ، سخت خوشبوی . و مردم بغداد آنرا چون عطری در جامه دانها نهادندی تا جامه ها بوی خوش گیرند و هم در بغل داشتندی ، بردن بوی عرق را. و آنرا ترنج خواندندی مطلق ، و گمان برم که ترنج دست انبوی و ترنج شمامه همین ترنج است واﷲ اعلم . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : و از وی (خوزستان ) شکر و جامه های گوناگون و پرده ها و سوزن کرده ها و شلواربند و ترنج شمامه و خرما خیزد. (حدود العالم ). و رجوع به ترنج دست انبوی شود.
- ترنج منبر ؛ شکلی که بر منبر بصورت ترنج سازند. (آنندراج ) :
الحق ترنج و سیبی بی چاشنی و لذت
چون سیب نخلبندان یا چون ترنج منبر.

خاقانی (از آنندراج ).


چون ترنج منبر از لذت ندارد بهره ای
وعظ من بشنو مچین بیهوده زین بستان انار.

ملاطغرا (از آنندراج ).


- ترنج مهرگان ؛ بمعنی ترنج زر است که کنایه از آفتاب جهانتاب باشد. (برهان ) (آنندراج ). آفتاب . (ناظم الاطباء) :
من سپهرم گر بهار باغ شب گم کرده ام
روز را بین کاین ترنج مهرگان آورده ام .

خاقانی .


- ترنج و نارنج در سمور پنهان شدن ؛ نهایت خوبی سمور است که ترنج و نارنج در تیغه ٔ سمور پنهان شود... (آنندراج ):
سمور خط مشکینش چنان خوش تیغه افتاده
که می گردد ترنج غبغب او در میانش گم .

اشرف (از آنندراج ).


- ترنجی ؛ به رنگ ترنج . (ناظم الاطباء). و آن غیر نارنجی است :
چون قاروره ٔصبح نارنج بوی
ترنجی شد از آب این سبز جوی .

نظامی (اقبالنامه چ وحید ص 189).


- || بشکل ترنج ؛ ترنج دیس . ترنج پیکر :
در او قرصه ٔ خور ز چرخ ترنجی
چو نارنج در شیشه بینی مصور.

خاقانی .


چرخ ترنجی به صبح ساخته نارنج زر
از پی دست ملک مالک رق و رقاب .

خاقانی .


- || با شکل ترنج که شکل ترنج بر آن نقش کرده اند. یا برنگ ترنجی :
ور همچو خز وبز بپوشدت گلیمی
خزت چه همی باید و دیبای ترنجی .

ناصرخسرو.


- زرین ترنج ؛ ترنج زر :
زرین ترنج خیمه ٔ افلاک میخ وار
در خاک باد کوفته سر کزتو بازماند.

خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 542).


رجوع به ترنج زر شود.

فرهنگ عمید

= ترنجیدن
۱. (زیست شناسی ) = بالنگ: رسم ترنج است که در روزگار / پیش دهد میوه پس آرد بهار (نظامی۱: ۷ ).
۲. نوعی نقش ونگار که از ترکیب گل، برگ، و طرح های اسلیمی ساخته می شود و بیشتر در نقشۀ قالی، قالیچه، پردۀ قلمکار، کاشی، و تذهیب کاری در وسط نقش های دیگر قرار می گیرد و گاهی در چهارگوشۀ آن طرح های سه گوشه به شکل لچک ساخته می شود.

۱. (زیست‌شناسی) = بالنگ: ◻︎ رسم ترنج است که در روزگار / پیش دهد میوه پس آرد بهار (نظامی۱: ۷).
۲. نوعی نقش‌ونگار که از ترکیب گل، برگ، و طرح‌های اسلیمی ساخته می‌شود و بیشتر در نقشۀ قالی، قالیچه، پردۀ قلمکار، کاشی، و تذهیب‌کاری در وسط نقش‌های دیگر قرار می‌گیرد و گاهی در چهارگوشۀ آن طرح‌های سه‌گوشه به شکل لچک ساخته می‌شود.


ترنجیدن#NAME?


دانشنامه عمومی

ترنج یا برگاموت (به انگلیسی: Bergamot orange) و با نام علمی (Citrus bergamia Risso) گیاهی از خانواده مرکبات است که میوه آن به اندازه پرتقال و به رنگ زرد لیمویی و خوش و عطر و بو است. مزه میوه ترنج اندکی تلخ تر از گریپ فروت است ولی ترشی آن از لیمو کمتر است. گرچه خاستگاه این گونه روشن نیست ولی این گیاه در مناطق مدیترانه ای می روید و در کشورهای ایتالیا و فرانسه به صورت تجاری کشت می شود. از اسانس ترنج برای مزه دادن به انواع چای و شیرینی استفاده می شود.درخت ترنج تا اندازه ای به یخبندان حساس بوده و در مناطق با یخبندان و سرمای کم به خوبی می روید. ترنج را می توان با پیوند زدن یا از طریق رویش دانه تکثیر کرد.

دانشنامه آزاد فارسی

رجوع شود به:بادرنگ

فرهنگ فارسی ساره

ترنگ


دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] تُرَنج، از نقش های کهن اسلامی و ایرانی، بیشتر برای تزیین جلد و صفحات کتاب ها بویژه قرآن کریم، و نیز تزیین قالی و اشیای دیگر بکار می رود.
ترنج معمولاً لوزی یا بادامی شکل و گاه چهارگوش یا بیضی یا گرد، همچون خورشید یا ستاره یا گل های چند پر، است. این نقش غالباً در وسط زمینه قرار می گرفته و داخل آن با برگ و گل و طرح های اسلیمی یا تصاویری از حیوان و انسان پُر می شده است. در جلد قرآن ها و کتب مذهبی معمولاً داخل ترنج را با آیات قرآن و احادیث پیامبر اکرم تزیین می کرده اند. گاهی بر بالا و پایین ترنج، «سرْترنج» می افزایند که شامل دو طرح قرینه کوچکتر است. اگر طرح دو سرترنج متقارن نباشد، طرح پایین را «ته ترنج» می نامند. معمولاً در چهار گوشه طرح های ترنج دار نقشی از یک چهارم ترنج به نام «لَچَک» دیده می شود که در این صورت به این مجموعه «لچک ترنج» گفته می شود.
نحوه پیدایش
از نحوه پیدایی این نقش و شکل اولیه آن اطلاع دقیقی در دست نیست. برخی آن را صورت تغییر یافته ای از نقش خورشید و برخی آن را همان نقش حوض می دانند که به تدریج و با تغییر معماری حوض، طرح ترنج نیز به اشکال لوزی، شش گوشه و هشت گوشه بدل شده است. در حدیثی از پیامبر اکرم، مؤمنِ قرآن خوان به «اُتْرُجَّة» (ترنج) تشبیه شده است و احتمالاً نقشمایه اصلی این نگاره در دوره اسلامی با الهام گرفتن از این حدیث ، میوه ترنج بوده است. لینگز از ترنج با نام «شُجَیره» یاد کرده و آن را نماد «شجره طیبه» می داند که به صورت های گوناگون در حاشیه صفحاتی از قرآن های قدیمی دیده می شود. ترسیم نقش ترنج در حاشیه صفحات قرآن کریم یا در وسط سجاده ها و نیز در اماکن مقدّس، مانند مسجد شیخ لطف اللّه در اصفهان و مسجد قوام الدین در مصر و مساجد عثمانی از جمله مسجد سلطان احمد، نشان می دهد که احتمالاً ترنج در نزد مسلمانان جنبه مذهبی داشته است
استفاده گسترده از این نقش
از حدود قرن سوم تا پنجم، ترنج در اغلب کشورهای اسلامی از طرح های اصلی تذهیب شد و بر حاشیه صفحات قرآن، ترسیم ترنجی درشت و پیچ درپیچ با گلبرگ ها یا سرترنج های مفصّل و بیرون زده از حاشیه رواج یافت. بر روی جلد قرآنی متعلق به ۲۹۲، ترنجی به شکل دایره و شمسه مانند کشیده شده است که از نمونه های کهن نقش ترنج به شمار می آید. این قرآن در کتابخانه چستربیتی، دابلین نگهداری می شود. ایرانیان از زمان باستان میوه ترنج (بادرنگ) را می شناخته اند و احتمالاً از دیرباز نقش آن را می کشیده اند. در حجاری ها و فلزکاری ها، نقش ترنج بر روی لباس برخی از پادشاهان ایرانی پیش از اسلام وجود داشته، اما ظاهراً ترسیم این نقش در دوره اسلامی رایج شده است. در ایران ، از دوره تیموریان (ح ۷۷۱ـ ۹۱۶) به بعد، نقش ترنج بر روی جلد کتاب ها به وفور ترسیم گردیده است. در این دوره، ترسیم ترنج با پیرامون کنگره دار در وسط جلدها رواج یافت. بتدریج تزیین داخل ترنج پیچیده تر شد و تزیین لچک ها نیز، به پیروی از ترنج میانی، کنگره دار شد. در دوره صفوی (ح ۹۰۶ـ ۱۱۳۵) و قاجار (۱۲۰۰ـ۱۳۴۴) تذهیب کاران تصاویر متنوع و زیبایی از ترنج پدید آوردند که لبه اضلاع آن کنگره دار بود و در وسط جلدهای روغنی نقش می شد. در این دوره، معمولاً نقش داخلی ترنج ها با نقش لچک ها یکسان بود و اغلب داخل آن ها با نقش گل و مرغ در متن طلایی تزیین می شد. از قرن دهم مُهرهای تخم مرغی شکل ساخته شد که در جلدسازی اسلامی از آن بسیار استفاده می کردند و سفیانی در قرن دهم در رساله ای به نام صناعة تسفیر الکتب و حلّ الذهب آن ها را «مُهر ترنج» نامیده است. ترسیم طرح ترنج بر روی جلد کتاب ها در دیگر سرزمین های اسلامی، به ویژه در هند و مصر و عثمانی، به تقلید از ایرانیان معمول بود، از جمله در سیواس از ۶۰۸ به بعد، در قونیه از ۶۷۹ به بعد، در بغداد از ۶۸۵ به بعد، در قاهره از ۷۹۵ به بعد، در هرات از ۸۲۳ به بعد و در استانبول از ۹۱۴ به بعد این کار رواج یافت. کاربرد این طرح در مناطق و دوره های گوناگون رواج گسترده آن را تأیید می کند. در عثمانی ترسیم این نقش با رنگ ها و اشکال خاص تا قرن سیزدهم رواج بسیار داشت.
کاربرد بر قالی
...

گویش مازنی

/terenj/ درختچه ای بوته ای و خاردا، دارای میوه ی گرد که نرسیده ی آن مثل هندوانه است و دارای رگه های سبز و اندازه اش به اندازه ی دانه ی نخود است

درختچه ای بوته ای و خاردا،دارای میوه ی گرد که نرسیده ی آن ...


جدول کلمات

بالنگ

پیشنهاد کاربران

میوه از خانواده مرکبات

اسم دختر در زبان لری بختیاری

ترنج::تورنج

بوی خوش

نوعی اسم دخترانه.

ترنج:[ اصطلاح فرش بافی] به بخش مرکزی فرش که معمولاً مدور یا بیضی شکل است ترنج گفته می شود.

ترنج ریشه ی اصیلی دارد و من هم خواهرش هستم


ترنج نام ایرانی و پارسی پرتقال هست. پرتقال ریشه ترکی دارد که معربش برتقال است حال آنکه درخت این میوه از زمان باستان در ایران کاشته می شده و نیز واژه انگلیسی orange نیز از نام فارسی ترنج ریشه گرفته است. آمیخته شدن واژگان مغولی ترکی با زبان کهن پارسی این نام زیبا و خوش آهنگ را از این میوه بهشتی ربوده و بسیاری آنرا مترادف با میوه بالنگ می دانند که خود نامی ایرانیست و قطعا نیازی به دو نام برای یک میوه کم مصرف نیست؛ و اگر نیک به نام های نارنج، بالنگ، و نارنگی بنگریم انگار پرتقال در این میان وصله ناجور باشد به چشم می آید.

بالنگ، طرح چهارگوشه، طرح گل وبوته دار، طرح اسلیمی قالی

ریشه اصیل ایرانی داره. . معمولا به خوشمزه ترین میوه درخت پرتقال ترنج میگن همینطور به گل وسط فرش💜
اگر دارید دختر دار میشید اسم قشنگ خاص و تکی هستش!


کلمات دیگر: