کلمه جو
صفحه اصلی

حریر


مترادف حریر : ابریشم، اطلس، پرند، پرنیان، دیبا

برابر پارسی : ابریشم، پرند، پرنیان، دیبا

فارسی به انگلیسی

silk, silk cloth

silk


عربی به فارسی

اطلس , دبيت , اطلسي , جلا , پرداخت , ابريشم , نخ ابريشم , نخ ابريشم مخصوص طراحي , پارچه ابريشمي , لباس ابريشمي


فرهنگ اسم ها

اسم: حریر (دختر) (عربی) (تلفظ: harir) (فارسی: حریر) (انگلیسی: harir)
معنی: ابریشم، نوعی پارچه ی ابریشمی نازک، نماد هر چیز نرم و لطیف، نوعی پارچه ی ابریشمیِ نازک، پیله ی ابریشم که در حرارت زیاد، کّرمِ درون آن کشته شده باشد، ( در قدیم ) نوعی پارچه ی ابریشمیِ نازک که از آن برای نوشتن نامه استفاده می کردند، به عنوان نماد هر چیزِ نرم و لطیف، پارچه ابریشمی نازک

مترادف و متضاد

silk (اسم)
پارچه ابریشمی، ابریشم، حریر، نخ ابریشم، لباس ابریشمی، پارچه ابریشم طبیعی، نخ ابریشم مخصوص طراحی

ابریشم، اطلس، پرند، پرنیان، دیبا


فرهنگ فارسی

ابریشم، پارچه ابریشمی، پرنیان، پرند
( اسم ) ۱ - پرنیان پرند ابریشم . ۲ - جام. ابریشمین . ۳ - تار عنکبوت .
نام کوهی سیاه ظاهرا در دیار عوف ابن عبدابن ابی بکر

فرهنگ معین

(حَ ) [ ع . ] (اِ. )۱ - پرنیان ، ابریشم . ۲ - پارچة ابریشمین .

لغت نامه دهخدا

حریر. [ ح َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان حومه ٔ بخش کرند به قصرشیرین . دامنه و سردسیر است و 28 تن سکنه ٔ مسلمان دارد. زبانشان کردی و فارسی است . آب از سراب محلی و محصول آن غلات ، حبوبات ، صیفی ، لبنیات ، انگور، توتون ، چغندر قند و مختصر میوه جات و شغل اهالی زراعت و گله داری است .راه شوسه و دبستان دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5). فاصله ٔ این نقطه تا تهران 674000 گز میباشد.


حریر. [ ح َ ] (اِخ ) نام کوهی سیاه ، ظاهراً در دیار عوف بن عبدبن ابی بکر.


حریر. [ ح َ ] (ع اِ) ابریشم . (اختیارات بدیعی ) (تحفه ٔ حکیم مؤمن ) (منتهی الارب ). مستخرج از قز پس از تنقیه ٔ آن و خروج کرم و آنچه از قز گیرند پس ازخبه کردن کرم در آفتاب و جز آن . ابن ماسه گوید: آنگاه که کرم ابریشم بر خویش تنید و کار تنیدن به پایان آمد، اگر کناغ (پیله ) را به آفتاب دهند، کناغ را سوراخ کند و بیرون شود و از این کناغ ابریشم و لاس (قز)گیرند و اگر بر آفتاب دهند و کرم در آن بمیرد از اوحریر آید. (منتهی الارب ). || آنچه از ابریشم پخته بافند. جامه ٔ ابریشمین . پرنیان . (محمودبن عمر ربنجنی ) (دهار) (حبیش تفلیسی ) (ترجمان عادل ). و درصحاح الفرس آمده است که حریر ساده و بی نقش را پرند،و حریر نگارین و منقش را پرنیان گویند :
چندین حریر و حله که گسترد بر درخت
گوئی که برزدند به قرقوب و شوشتر.

کسائی .


ز دینار و یاقوت و مشک و عبیر
ز دیبای زربفت و خز و حریر.

فردوسی .


همه جامه هاشان ز خز و حریر
از او چند برنا بدوچند پیر.

فردوسی .


یکی خوب دستار بودش حریر
به موزه درون پر ز مشک و عبیر.

فردوسی .


به گردونه ها بر چه مشک و عبیر
چه دیبا و دینار و خزو حریر.

فردوسی .


چو آن خرد را سیردادند شیر
نوشتندش اندر میان حریر.

فردوسی .


چه عنبر چه عود و چه مشک و عبیر
چه دیبا چه از جامه های حریر.

فردوسی .


حریر نامه بد ز ابریشم چین
چو مشک از تبت و عنبر ز نسرین .

(ویس و رامین ).


ای زده تکیه بر بلند سریر
بر سرت خز و زیر پای حریر.

ناصرخسرو.


دیو کز وادی محرم شنود نامه ٔکوس
چون حریر علمش لرزه بر اعضا بینند.

خاقانی .


بوریاباف اگرچه بافنده ست
نبرندش به کارگاه حریر.

سعدی .


امیر ختن جامه ای از حریر
به پیری فرستاد روشن ضمیر.

سعدی .


نبینی که در معرض تیغ و تیر
بپوشند خفتان صدتوحریر.

(بوستان ).


صورت دیو پلاس است و پری کمسان دوز
نیک و بد شال و حریر است بنزد احرار.

نظام قاری .


بَرِ حریر تنت عنبری و کافوری
دو خادمند یکی عنبر و یکی کافور.

نظام قاری .


قوی عجب بود از کندگان اسپاهان
حریروار چنین نرم زوده ای در بر.

نظام قاری .


سه نگردد بریشم ار او را
پرنیان خوانی و حریر و پرند.

هاتف .


|| در قدیم نامه های پادشاهان و معشوقگان و معشوقان بر حریر و بر حریر چینی مینوشتند. و ابن الندیم گوید: و الروم تکتب فی الحریر الابیض . و الهند تکتب فی النحاس و الحجار و فی الحریر الابیض . (ابن الندیم ) :
نوشتند نامه به مشک و عبیر
چنان چون سزاوار بد بر حریر.

فردوسی .


بفرمود [ سیاوش ] تا رفت پیشش دبیر
نوشتش یکی نامه ای بر حریر.

فردوسی .


بفرمود [ اسکندر ] تا پیش او شد دبیر
قلم خواست رومی و چینی حریر.

فردوسی .


بفرمان شه رای زن با دبیر
نبشتند پس نامه ای بر حریر.

فردوسی .


بفرمود پس تا بیامد دبیر
نبشتند پس نامه ای بر حریر.

فردوسی .


بفرمود تا پیش او شد دبیر
نبشتند منشور چین بر حریر.

فردوسی .


چنین گفت کآن نامه ٔ بر حریر
بیارید و بنهید پیش دبیر.

فردوسی .


|| گاه از راه غلبه حریر گویند و کاغذ اراده کنند و در شرفنامه ٔمنیری کاغذ را از معانی حریر دانسته است :
به گنجور گفت آن درخشان حریر
نبشته بر او صورت دلپذیر
به پیش من آور چنان هم که هست ...
بیاورد و بنهاد پیشش حریر
نبشته بر او صورت دلپذیر.

فردوسی .


حریر و مشک و عنبر خواست و خامه
ز درد دل به رامین کرد نامه .

(ویس و رامین ).


اگر چرخ فلک باشی حریرم
ستاره سربسر باشد دبیرم ...

(ویس و رامین ).


حریرش چون بر ویس سمن بوی
مدادش چون دو زلف ویس خوشبوی .

(ویس و رامین ).


زپیش گل حریر و کلک برداشت ...
یکی نامه نوشت آن بیوفا یار...

(ویس و رامین ).


|| (ص ) مردم گرم شده از غضب و جز آن . (غیاث از منتخب ). مرد گرم شده از خشم و جز آن .
- حریرباف . رجوع به همین ماده شود.
- حریربافی . رجوع به همین ماده شود.
- حریر چینی ؛ که از چین خیزد : و از این ناحیت [ یعنی از چین ] زر بسیار خیزد و حریر و پرند و دیبا. (حدود العالم ).
بر تخت بنشست فرخ دبیر
قلم خواست از ترک و چینی حریر.

فردوسی .


- حریر سبز ؛ سبزی بستان در بهار را بدان تشبیه کنند :
بقول چرخ گردان بر زبان باد نوروزی
حریر سبز درپوشند بستان و بیابانها.

ناصرخسرو.


- حریر سپید ؛ که بر روی آن مینویسند :
یکی نامه ای بر حریر سپید
بدان اندرون چند بیم و امید.

فردوسی .


- حریر سیاه ؛ سیاهی شب را بدان تشبیه کنند :
چو گردون بپوشد حریر سیاه
به جشن آید آن مرد بادستگاه .

فردوسی .


- حریر هندی ؛ نوعی حریر :
پس آنگه بفرمود تا شد دبیر
قلم خواست چینی و هندی حریر.

فردوسی .


- دودالحریر ؛ کِرم قز. کِرم ابریشم . و رجوع به دود شود.
- سبز حریر ؛ حریرسبز. کنایه از سبزی بستان در بهار :
کردشان مادر بستر همه از سبز حریر
نه خورش داد مر آن بچگکان را و نه شیر.

منوچهری .


- مثل حریر ؛ سخت نرم . سخت لطیف .

حریر. [ ح َ] (اِخ ) نام اسپ میمون بن موسی مری . (تاج العروس ).


حریر. [ ح ُ رَ ] (اِخ ) یکی از علمای موسیقی ، استاد اسحاق بن ابراهیم موصلی .


حریر. [ ح َ ] ( ع اِ ) ابریشم. ( اختیارات بدیعی ) ( تحفه حکیم مؤمن ) ( منتهی الارب ). مستخرج از قز پس از تنقیه آن و خروج کرم و آنچه از قز گیرند پس ازخبه کردن کرم در آفتاب و جز آن. ابن ماسه گوید: آنگاه که کرم ابریشم بر خویش تنید و کار تنیدن به پایان آمد، اگر کناغ ( پیله ) را به آفتاب دهند، کناغ را سوراخ کند و بیرون شود و از این کناغ ابریشم و لاس ( قز )گیرند و اگر بر آفتاب دهند و کرم در آن بمیرد از اوحریر آید. ( منتهی الارب ). || آنچه از ابریشم پخته بافند. جامه ابریشمین. پرنیان. ( محمودبن عمر ربنجنی ) ( دهار ) ( حبیش تفلیسی ) ( ترجمان عادل ). و درصحاح الفرس آمده است که حریر ساده و بی نقش را پرند،و حریر نگارین و منقش را پرنیان گویند :
چندین حریر و حله که گسترد بر درخت
گوئی که برزدند به قرقوب و شوشتر.
کسائی.
ز دینار و یاقوت و مشک و عبیر
ز دیبای زربفت و خز و حریر.
فردوسی.
همه جامه هاشان ز خز و حریر
از او چند برنا بدوچند پیر.
فردوسی.
یکی خوب دستار بودش حریر
به موزه درون پر ز مشک و عبیر.
فردوسی.
به گردونه ها بر چه مشک و عبیر
چه دیبا و دینار و خزو حریر.
فردوسی.
چو آن خرد را سیردادند شیر
نوشتندش اندر میان حریر.
فردوسی.
چه عنبر چه عود و چه مشک و عبیر
چه دیبا چه از جامه های حریر.
فردوسی.
حریر نامه بد ز ابریشم چین
چو مشک از تبت و عنبر ز نسرین.
( ویس و رامین ).
ای زده تکیه بر بلند سریر
بر سرت خز و زیر پای حریر.
ناصرخسرو.
دیو کز وادی محرم شنود نامه ٔکوس
چون حریر علمش لرزه بر اعضا بینند.
خاقانی.
بوریاباف اگرچه بافنده ست
نبرندش به کارگاه حریر.
سعدی.
امیر ختن جامه ای از حریر
به پیری فرستاد روشن ضمیر.
سعدی.
نبینی که در معرض تیغ و تیر
بپوشند خفتان صدتوحریر.
( بوستان ).
صورت دیو پلاس است و پری کمسان دوز
نیک و بد شال و حریر است بنزد احرار.
نظام قاری.
بَرِ حریر تنت عنبری و کافوری
دو خادمند یکی عنبر و یکی کافور.
نظام قاری.
قوی عجب بود از کندگان اسپاهان

فرهنگ عمید

۱. ابریشم.
۲. پارچۀ ابریشمی.
۳. جامۀ ابریشمی، پرنیان، پرند.

دانشنامه عمومی

حریر (روستا). حریر، روستایی است از توابع بخش مرکزی شهرستان دالاهو استان کرمانشاه ایران.
غار سراب حریر
این روستا در دهستان حومه کرند قرار داشته و بر اساس سرشماری سال ۱۳۸۵ جمعیت آن (۲۴۱خانوار) ۹۳۱نفر بوده است.
روستای حریر در فاصلهٔ ۵ کیلومتری شهر کرند غرب و ۱۰۰ کیلومتری کرمانشاه قرار دارد. آب و هوای روستا در بهار و تابستان معتدل و در زمستان سرد است.مردمان این روستا به زبان کردی تکلم می کنند و اکثریت اهالی پیرو آیین یارستان می باشند و اقلیتی از اهالی شیعه مذهب هستند.با توجه به زیبایی های طبیعی، وجود چشمه پرآب موسوم به سراب حریر، کوهستان و باغات این روستا پتانسیل جذب بوم گرد و گردشگر را دارد.

فرهنگ فارسی ساره

ابریشم، پرنیان


دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی حَرِیرٌ: لباس نازک - ابریشم خالص
معنی إِسْتَبْرَقٍ: حریر ضخیم وبرّاق
تکرار در قرآن: ۳(بار)
لباش نازک (مفردات) ابریشم خالص (مجمع) در آنجا با دستبندها از طلای مخصوص و مروارید مخصوص مزیّن شوند و لباسشان در آنجا حریر به خصوصی است . کلمه حریر سه بار در قرآن مجید و هر سه نکره آمده است حج:23 - فاطر:33 - انسان:12 لذا حریر معمولی نیست بلکه حریری به خصوص است و یه نظر می‏آید مراد از آن لباس نازک و نرم است چنانکه راغب گفته نه ابریشم که از کرم ابریشم به دست می‏آید .

جدول کلمات

دیبا

پیشنهاد کاربران

حریر : /harir/ حریر ( عربی ) 1 - ابریشم؛ 2 - نوعی پارچه ی ابریشمیِ نازک؛ 3 - پیله ی ابریشم که در حرارت زیاد، کّرمِ درون آن کشته شده باشد؛ 4 - ( در قدیم ) نوعی پارچه ی ابریشمیِ نازک که از آن برای نوشتن نامه استفاده می کردند؛ 5 - به عنوان نماد هر چیزِ نرم و لطیف.
اسم حریر مورد تایید ثبت احوال ایران برای نامگذاری دختر است .

حریر به معنای ابریشم پخته شده است. 1

انواع حریر
[ویرایش]

درآیاتی از قرآن کریم سخن از حریر و اقسام آن به میان آمده است که به آنها اشاره خواهیم نمود.

← حریر ضخیم

حریر ضخیم، از انواع لباسهای بهشتیان است.
اولـئک لهم جنـت عدن. . . ویلبسون ثیابـا خضرا من سندس واستبرق. . [۲] آنها کسانی هستند که بهشت جاودان برای آنان است باغهایی از بهشت که نهرها از زیر درختان و قصرهایش جاری است در آنجا با دستبندهایی از طلا آراسته می شوند و لباسهایی ( فاخر ) به رنگ سبز، از حریر نازک و ضخیم، دربر می کنند در حالی که بر تختها تکیه کرده اند. چه پاداش خوبی، و چه جمع نیکویی
�استبرق� معرب استبرک، دیبای ستبر است. [۳]
�استبرق� در لسان العرب به مفسران نسبت داده که �سندس� به ابریشم نازک و قیمتی گفته می شود و �استبرق� به ابریشم ضخیم اطلاق می شود. [۴]
�سندس� �سندس� به معنای ابریشم نازک و �استبرق�، ابریشم ضخیم است. [۵]
سندس را دیباج نازک و استبرق را دیباج ضخیم براق گفته اند و این هر دو نکره است نمیشود با دیبای دنیا مقایسه کرد و هر دو سه بار در قرآن آمده اند. [۶]
برخی گویند: �استبرق� معرب کلمه فارسی �استبره� است. برخی گویند: دیبای زربفت است. [۷]
فی جنـت وعیون• یلبسون من سندس واستبرق متقـبلین. [۸][۹] در میان باغها و چشمه ها• آنها لباسهایی از حریر نازک و ضخیم می پوشند و در مقابل یکدیگر می نشینند
وجزهم بما صبروا جنة وحریرا• عــلیهم ثیاب سندس خضر واستبرق. . [۱۰][۱۱] و در برابر صبرشان، بهشت و لباسهای حریر بهشتی را به آنها پاداش می دهد! • بر اندام آنها ( بهشتیان ) لباسهایی است از حریر نازک سبز رنگ، و از دیبای ضخیم، و با دستبند هایی از نقره آراسته اند، و پروردگارشان شراب طهور به آنان می نوشاند!

← حریر نازک

۲. حریرهای نازک، از انواع لباسهای بهشتیان در بهشت:
اولـئک لهم جنـت عدن. . . یحلون فیها. . . ویلبسون ثیابـا خضرا من سندس واستبرق. . [۱۲] آنها کسانی هستند که بهشت جاودان برای آنان است باغهایی از بهشت که نهرها از زیر درختان و قصرهایش جاری است در آنجا با دستبندهایی از طلا آراسته می شوند و لباسهایی ( فاخر ) به رنگ سبز، از حریر نازک و ضخیم، دربر می کنند در حالی که بر تختها تکیه کرده اند. چه پاداش خوبی، و چه جمع نیکویی
�استبرق� ابریشم ضخیم و �سندس� ابریشم نازک را گویند. [۱۳]
کلمه" سندس" به معنای پارچه نازکی است که از ابریشم بافته شده باشد. [۱۴]
فی جنـت وعیون• یلبسون من سندس واستبرق متقـبلین. [۱۵][۱۶]
سندس: دیبای نازک. مفرد آن �سندسه� است. [۱۷]
وجزهم بما صبروا جنة وحریرا• عــلیهم ثیاب سندس خضر واستبرق. . [۱۸][۱۹]

← حریر سبز

مؤمنان شایسته کار، در بهشت به لباسهای حریر سبزرنگ آراسته خواهتد شد.
اولـئک لهم جنـت عدن. . . یحلون فیها من اساور من ذهب ویلبسون ثیابـا خضرا من سندس واستبرق. . [۲۰] آنها کسانی هستند که بهشت جاودان برای آنان است باغهایی از بهشت که نهرها از زیر درختان و قصرهایش جاری است در آنجا با دستبندهایی از طلا آراسته می شوند و لباسهایی ( فاخر ) به رنگ سبز، از حریر نازک و ضخیم، دربر می کنند در حالی که بر تختها تکیه کرده اند. چه پاداش خوبی، و چه جمع نیکویی
خضرة - جمع - اخضر است و خضرة - رنگی است میان سیاه و سپید یعنی سبز پر رنگ که بسیاهی نزدیکتر است و شبیه تر است از اینجهت سیاه را [۲۱]
ابرار صبر پیشه به لباسهای حریر سبزرنگ در بهشت آراسته خواهند شد.
ان الابرار یشربون من کاس کان مزاجها کافورا• وجزهم بما صبروا جنة وحریرا• عــلیهم ثیاب سندس خضر واستبرق. . [۲۲][۲۳][۲۴] نیکان از جامهایی می نوشند که آمیخته به کافور است• به پاداش صبری که کرده اند پاداششان را بهشت و حریر داد• بر تنشان جامه هایی است از سندس سبز و استبرق. و به دستبندهایی از سیم زینت شده اند. و پروردگارشان از شرابی پاکیزه سیرابشان سازد

پانویس
[ویرایش]

۱. ↑ . المصباح، أحمد بن محمد بن علی القیومی المقری، ج۱، ص۷۱، �الحر�.
۲. ↑ کهف/سوره۱۸، آیه۳۱. .
۳. ↑ . فرهنگ فارسی، ج۱، ص۲۴۰،
۴. ↑ لسان العرب، ج۱۰، ص۵.
۵. ↑ التبیان، شیخ طوسی، ج۷، ص۴۰.
۶. ↑ قاموس قرآن، ج۳، ص:۳۴۲
۷. ↑ مجمع البیان فی تفسیر القرآن، طبرسی، ج۶، ص۳۴۰.
۸. ↑ دخان/سوره۴۴، آیه۵۲. .
۹. ↑ دخان/سوره۴۴، آیه۵۳. .
۱۰. ↑ انسان/سوره۷۶، آیه۱۲. .
۱۱. ↑ انسان/سوره۷۶، آیه۲۱. .
۱۲. ↑ کهف/سوره۱۸، آیه۳۱. .
۱۳. ↑ التبیان، شیخ طوسی، ج۷، ص۴۰.
۱۴. ↑ ترجمه المیزان، علامه طباطبایی، ج۱۸، ص۲۲۸.
۱۵. ↑ دخان/سوره۴۴، آیه۵۲. .
۱۶. ↑ دخان/سوره۴۴، آیه۵۳. .
۱۷. ↑ مجمع البیان فی تفسیر القرآن، طبرسی، ج۶، ص۳۳۹.
۱۸. ↑ انسان/سوره۷۶، آیه۱۲. .
۱۹. ↑ انسان/سوره۷۶، آیه۲۱. .
۲۰. ↑ کهف/سوره۱۸، آیه۳۱. .
۲۱. ↑ المفردات فی غریب القرآن، ص:۲۸۵
۲۲. ↑ انسان/سوره۷۶، آیه۵. .
۲۳. ↑ انسان/سوره۷۶، آیه۱۲. .
۲۴. ↑ انسان/سوره۷۶، آیه۲۱. .


منبع
[ویرایش]
فرهنگ قرآن، مرکز فرهنگ و معارف قرآن، برگرفته از مقاله �حریر ( قرآن ) �.


کلمات دیگر: