کلمه جو
صفحه اصلی

شراف

فرهنگ فارسی

کنگره اما در جای دیگر دیده نشده

لغت نامه دهخدا

شراف . [ ش َ ] (اِخ ) آبی است به نجد و چند محل به این نام وجود دارد. (از معجم البلدان ).


شراف . [ ش ِ ] (ع مص ) مشارفة. با همدیگر مفاخرت کردن . (ناظم الاطباء). مخفف فعال از شرف و آن بزرگی و علو باشد. (از معجم البلدان ). || برآمدن و مطلع شدن بر چیزی . (ناظم الاطباء). || نزدیک شدن . (از ناظم الاطباء).


شراف . [ ش ُ ] (ع اِ) کنگره . ج ، شراریف . (ناظم الاطباء). اما در مآخذ دیگر دیده نشد.


شراف. [ ش ِ ] ( ع مص ) مشارفة. با همدیگر مفاخرت کردن. ( ناظم الاطباء ). مخفف فعال از شرف و آن بزرگی و علو باشد. ( از معجم البلدان ). || برآمدن و مطلع شدن بر چیزی. ( ناظم الاطباء ). || نزدیک شدن. ( از ناظم الاطباء ).

شراف. [ ش َ ] ( اِخ ) آبی است به نجد و چند محل به این نام وجود دارد. ( از معجم البلدان ).

شراف. [ ش ُ ] ( ع اِ ) کنگره. ج ، شراریف. ( ناظم الاطباء ). اما در مآخذ دیگر دیده نشد.

دانشنامه اسلامی

[ویکی شیعه] شَراف، از منزلگاه های مسیر مکه به کوفه. در واقعه کربلا، امام حسین(ع) در این منزل به یاران خود دستور داد تا مقداری آب ذخیره کنند؛ وقتی به منزل ذوحسم رسیدند، با آن آب ها، سپاه حر بن یزید را سیراب کردند.
شراف به معنای بلندی، از آب های مسیر مکه به کوفه است که در فاصله بین واقصه و قرعاء قرار دارد. فاصله آن تا واقصه دو میل و تا لوزه ۱۱ میل است.
دلیل نامگذاری آن این است که مردی به نام شراف در این محل چاه های پرآبی احداث کرده بود. گفته شده شراف و واقصه، دختران عمرو بن معتق از نوادگان سام بن نوح (ع) بوده اند.


کلمات دیگر: