کلمه جو
صفحه اصلی

منزل ذوحسم

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] ذو حسم نام کوهی است که بین آن و عذیب الهجانات تا کوفه، ۳۳میل فاصله است. ابوحنیفه دینوری آن را ذی جشم نقل کرده است. این منزل یکی از منازلی است که کاروان امام حسین (علیه السلام) در آن فرود آمده است.
در ادامه گزارش عبدالله بن سلیم و مذری بن مشمعل آمده است: هنگامی که اردو حسینی به ذو حسم رسید، حسین (علیه السّلام) پیاده شد و دستور داد چادرها را برپا کردند. وقتی چادرها نصب شد، لشکریان کوفه رسیدند. آنان هزار نفر به فرماندهی حربن یزید تمیمی یربوعی بودند. حر و سوارانش در گرمای نیمروز رسیدند و در مقابل حسین (علیه السّلام) توقف کردند. امام حسین (علیه السّلام) و یارانش عمامه به سر داشتند و شمشیرهایشان را حمایل کرده بودند. در این هنگام حسین (علیه السّلام) به جوانان فرمود: این جماعت را آب بدهید و سیرابشان کنید و به اسب هایشان نیز آب بنوشانید. جوانان برخاستند و به آنها آب دادند تا اینکه سیرابشان کردند. آن گاه ظرفها را پر از آب کرده، مقابل اسب ها گذاشتند. وقتی که اسبی سه، یا چهار یا پنج نفس از آن آب می خورد، آب را از مقابل او برمی داشتند و مقابل اسب دیگر می گذاشتند، تا اینکه همه اسب ها سیراب شدند.شخصی به نام علی بن طعان محاربی می گوید: من با حربن یزید بودم و جزء آخرین کسانی بودم که به آنها ملحق شدم. وقتی حسین، عطش من و مرکبم را دید گفت: راویه را بخوابان. راویه در ذهن من به معنای مشک بود؛ از این رو منظور او را نفهیدم. (امام از لفظ راویه، شتری را که مشک آب بر آن حمل می شد قصد کرده بود؛ زیرا اهل حجاز چنین شتری را راویه می گویند ولی چون علی بن طعان، عراقی بود و اهل عراق مشک را راویه می گویند، لذا ابتدا منظور امام برایش روشن نبود) این بار گفت: شتر را بخوابان. من شتر را خواباندم. سپس گفت: آب بنوش، وقتی مشغول نوشیدن شدم، آب از مشک بیرون می ریخت. حسین گفت: مشک را بپیچان. ولی من نمیدانستم چگونه این کار را بکنم. او برخاست و آمد و مشک را پیچاند و من آب خوردم و مرکبم را سیراب کردم.
اتمام حجت امام با لشکر حر
وقت نماز ظهر فرا رسید. حسین (علیه السّلام) به حجاج بن مسروق جعفی فرمود که اذان بگوید. او اذان گفت. امام با یک ازار (پارچه یا حوله ای که به دور کمر میبندند.) و رداء (پارچه یا حوله ای که بر دوش می اندازند.) و نعلین از چادر بیرون آمد و بعد از حمد و ثنای خدا، فرمود:ای مردم، این سخنم، عذر من به پیشگاه خدا، و اتمام حجت بر شماست. من به سوی شما حرکت نکردم، مگر زمانی که نامه هایتان به من رسید و فرستادگانتان نزد من آمدند (تا بگویند) که ما امامی نداریم؛ نزد ما بیا تا شاید خداوند در پرتو شما، ما را بر محور هدایت جمع کند. اینک اگر بر دعوتتان پایبند هستید من آمده ام، و اگر عهد و پیمانی که موجب اطمینان من بشود، به من بسپارید به شهرتان وارد می شوم و اگر این کار را نکنید و ورودم را خوش نداشته باشید، برمی گردم به همان جایی که ازآنجا به سوی شما آمده ام. (ایها الناس انها معذرة الی الله عزوجل و الیکم، انی لم آتکم حتی آتتنی کتبکم وقدمت علی رسلکم، ان اقدم علینا فانه لیس لن امام، لعل الله یجمعنا بک علی الهدی. فان کنتم علی ذلک فقد جئتکم. فان تعطونی ما اطمئن الیه من عهودکم ومواثیقکم اقدم مصرکم، وان لم تنفلوا و کنتم لمقدمی کارهین انصرفت عنکم الی المکان الذی اقبلت منه الیکم) بنا به نقل دینوری امام این سخنان را پس از اقامه نماز ظهر ایراد فرمود (گفتنی است این سخن امام که فرمود: اگر «ورودم را خوش ندارید به جای خود برمی گردم» منافاتی با کلام ایشان به عمرو بن لوذان ندارد که فرمود: «اینها دست از من برنمی دارند، تا اینکه خون مرا بریزند». زیرا امام مامور به ظاهر بوده است. از طرف دیگر این سخن امام، در برابر بی وفایی کوفیان بود، اما به معنای سکوت و تسلیم در برابر حکومت یزید، و دست کشیدن از مبارزه نبود.) همه آنان سکوت کردند. در این هنگام امام به مؤذن فرمود که اقامه بگوید. پس از اینکه اقامه گفته شد، امام رو به حر کرد و فرمود: آیا می خواهی با یارانت نماز بخوانی؟حر گفت: نه؛ شما نماز بخوانید و ما با شما نماز میخوانیم. امام نماز جماعت را اقامه کرد. بعد به چادر خود بازگشت و اصحاب، اطرافش جمع شدند. حر هم به جایگاه خود بازگشت و به خیمه ای که برایش برپا کرده بودند وارد شد. عده ای از نیروهایش نزد او رفتند و بقیه نیروها به صف های خود برگشتند و هرکس لجام اسب خود را گرفت و در سایه اسبش نشست. هنگام عصر، حسین (علیه السّلام) فرمان داد که (کاروانیان) خود را برای حرکت آماده کنند؛ سپس (از خیمه خویش) بیرون آمد و به منادی اش دستور داد که وقت عصر را اعلام کند و اقامه عصر را بگوید؛ سپس امام جلو ایستاد و با افراد قوم (یعنی یاران خود و افراد حر) نماز خواند.
ماجرای برخورد امام با حر
بعد از سلام نماز، رو به طرف حر و افرادش کرد و بعد از حمد و ثنای خدا فرمود: ای مردم! اگر شما پارسایی پیشه کنید و حق (حکومت) را برای اهلش بشناسید، برای خدا رضایت بخش تر است. ما اهل بیت، از اینهایی که ادعای چیزی را دارند که از آن آنها نیست و در میان شما به ظلم و ستم رفتار می کنند، به امر حکومت سزاوارتریم. ولی اگر ما را نمی پذیرید و نسبت به حق ما جاهل هستید و نظرتان غیر از آن چیزی است که در نامه هایتان نوشته شده بود و فرستادگانتان بر اساس آن نزد من آمدند، از نزد شما برمی گردم! (ایها الناس فانکم ان تتقوا الله وتعرفوا الحق لاهله یکن ارضی لله و نحن اهل بیت اولی بولایة هذا الامر علیکم من هؤلاء المدعین م الیس لهم، والسائرین فیکم بالجور و العدوان وان انتم کرهنموتا و جهلتم خقنا، و کان رایکم غیر ما اتنی کتبکم وقدمت به علی رسالکم، انصرفت عنکم! ) حر گفت: به خدا سوگند ما از این نامه هایی که می گویی خبر نداریم! حسین (علیه السّلام) فرمود: ای عقبة بن سمعان: آن دو خرجینی که نامه ها در آنهاست بیاور. عقبه دو خرجین پر از نامه را آورد و پیش روی آنها به زمین ریخت. حر گفت: ما جزو کسانی که برای شما نامه نوشته اند نیستیم. ما مامور هستیم وقتی که به شما رسیدیم از شما جدا نشویم، تا اینکه شما را نزد عبیدالله بن زیاد ببریم. حسین (علیه السّلام) فرمود: مرگ از این کار به تو نزدیک تر است. آنگاه به اصحابش فرمود: برخیزید و سوار شوید. آنان سوار شدند و منتظر ماندند تا اینکه زنان هم سوار شدند. سپس امام فرمان برگشت را صادر کرد؛ ولی هنگامی که خواستند برگردند، سپاه حر، مانع از برگشتن آنان شد. حسین (علیه السّلام) به حر گفت: مادرت به عزایت بنشیند! چه می خواهی؟حر گفت: به خدا قسم اگر در میان عرب غیر از تو کس دیگری در چنین وضعی که تو به سر می بری، این جمله را به من میگفت، از جواب او صرف نظر نمیکردم؛ هرچه می خواست بشود؛ ولی به خدا قسم درباره تو چاره ای ندارم، جز اینکه مادرت را به نیکوترین وجه یاد کنم!حسین (علیه السّلام) گفت: پس چه می خواهی؟ حر گفت: به خدا قسم میخواهم تو را نزد عبیدالله بن زیاد ببرم. حسین (علیه السّلام) فرمود: در این صورت به خدا قسم من از تو پیروی نمیکنم. حر گفت: بنابراین من نیز تو را رها نمی کنم! این کلام سه مرتبه بین آنها ردوبدل شد. وقتی که سخن میانشان به درازا کشید، حر گفت: من به جنگ با شما مامور نشده ام؛ بلکه مامورم که از شما جدا نشوم تا شما را وارد کوفه کنم. حال اگر نمی پذیری راهی را انتخاب کن که تو را نه به کوفه برساند و نه به مدینه بازگرداند، تا اینکه من به ابن زیاد نامه بنویسم. یا اگر خواستی شما به یزید بن معاویه یا عبیدالله بن زیاد نامه بنویس، تا شاید به امید خدا دستوری بیاید و مرا از مبتلا شدن به کار شما رها کند.(در این هنگام حر به سمت چپ اشاره کرد و گفت: ) اینک از راه عذیب و قادسیه به سمت چپ برو. بین ذی حسم تا عذیب ۳۸ میل (هر میلی معادل دو کیلومتر است.) فاصله بود؛ از این رو حسین (علیه السّلام) با اصحابش حرکت کرد و حر نیز آنها را همراهی نمود.همچنین نقل کرده اند که امام حسین (علیه السّلام) در منزل ذوحسم خطبه دیگری ایراد کرده و پس از حمد و ثنای خداوند فرموده است: انه قد نزل ما ترون من الامر، وان الدنیا قد تغیرت وتنکرت وادبر معروفها واستمرت و ولت، حتی یبق منها الا صبابة کصبابة الاناء والا خسیس عیش
موقعیت امام در ذوحسم
...


کلمات دیگر: