کلمه جو
صفحه اصلی

ازار


مترادف ازار : ( آزار ) آسیب، بلا، صدمه، گزند، تعدی، جفا، جور، ستم، ظلم، اذیت، تعذیب، زجر، شکنجه، عذاب، تعب، سختی، محنت، مرارت، مشقت، تاذی، مزاحمت، رنج، رنجه، عنا | قطیفه، لنگ، پیجامه، تنبان، زیرجامه، زیرشلواری، دستار، مندیل، پایاب

فارسی به انگلیسی

injury, harm, annoyance, harassment, bruise, ill, fret, irritation, pinprick, mischief, oppression, pain, persecution, punishment, vexation, clampdown, disease, malady

فارسی به عربی

اذی , ازعاج , تجارة , عائق , عذاب , مشکلة , مصدر الازعاج

مترادف و متضاد

hurt (اسم)
ازار، صدمه، زیان، ضرر، اسیب

annoyance (اسم)
رنجش، دلخوری، اذیت، ازار، ازردگی، سوزش

trouble (اسم)
سختی، ازار، قید، زحمت، مزاحمت، خارش

persecution (اسم)
شکنجه، اذیت، ازار، زجر

torment (اسم)
شکنجه، عذاب، غرامت، ازار، زحمت، زجر

excruciation (اسم)
شکنجه، عذاب، ازار

harassment (اسم)
اذیت، ازار، تعرض، ستوه، بستوه اوری

nuisance (اسم)
اذیت، ازار، ناگواری، سر خر، مایه رنجش، مایه تصدیع خاطر

vexation (اسم)
رنجش، ازار، ازردگی، تغیر، حالت تحریک

trade (اسم)
سرگرمی، ازار، حرفه، کسب، داد و ستد، سودا، تجارت، کاسبی، سوداگری، پیشه، بازرگانی، شغل، مبادله کالا، امد و رفت

hindrance (اسم)
پا بند، اذیت، ازار، منع، بازماندگی، مانع، سبب تاخیر، پاگیری

disservice (اسم)
ازار، صدمه، زیان، بدی، بدخدمتی

۱. قطیفه، لنگ
۲. پیجامه، تنبان، زیرجامه، زیرشلواری
۳. دستار، مندیل
۴. پایاب


فرهنگ فارسی

( آزار ) ( اسم ) ۱ - رنج عذاب شکنجه اذیت. ۲ - تعب مشقت. ۳ - کین کینه بغض عداوت . ۴ - رنجیدگی رنجش شکراب . ۵ - اندوه غم تیمار . ۶ - تائ لم توجع . ۷- ضرب کوب صدمه . ۸ - آفت . ۹ - بیماری مرض ناخوشی بیماری مانند جنون و هاری .
اذیت عقوبت
رنج، آسیب، گزند، بیماری، ناخوشی، دردومرض، آزیر هم گفته شده
( اسم ) ۱ - ازاره ایزاره هزاره . ۲ - پایاب قعر آب .
نامی است که در شهسوار بدرخت آزاد دهند
( از آر ) بانگ کردن و غریدن شیر

فرهنگ معین

( آزار ) [ په . ] ( اِ. ) ۱ - رنج ، عذاب . ۲ - بیماری ، مرض .
( اِ ) (اِ. ) ۱ - زیرجامه ، شلوار. ۲ - دستار، فوطه .
( ~. ) (اِ. ) = ازاره . ایزاره . هزاره : پایاب ، قعر آب .

( اِ ) (اِ.) 1 - زیرجامه ، شلوار. 2 - دستار، فوطه .


( ~.) (اِ.) = ازاره . ایزاره . هزاره : پایاب ، قعر آب .


لغت نامه دهخدا

( آزار ) آزار.( اِمص ، اِ ) اَذا. ایذاء. اذیت. اذاة. رنج که دهند. رنجگی. عذاب. شکنجه. عقوبت. آسیب. گزند :
آزار بیش بینی زین گردون
گر تو بهر بهانه بیازاری.
رودکی.
دل گسسته داری از بانگ بلند
رنجگی باشدْت و آزار [ و ] گزند.
رودکی.
پسندش نیامد همی کار من
بکوشد برنج و به آزار من.
فردوسی.
نیامدْش با مغز گفتار اوی
سرش تیزتر شد به آزار اوی...
فردوسی.
ز بس زشت گفتار و کردار اوی
ز بیدادی و درد و آزار اوی...
فردوسی.
پشوتن بدو گفت کاین است راه
بدین باش و آزار مردان مخواه.
فردوسی.
بدانست کاین جادوئی کار اوست
بدو بد رسیدن ز آزار اوست.
فردوسی.
وگر سر بپیچم ز گفتار اوی
هراسان شود دل ز آزار اوی.
فردوسی.
ور بدرّی شکم و بندم از بندم
نرسد ذره ای آزار بفرزندم.
منوچهری.
من نیز از این پس تان ننمایم آزار.
منوچهری.
سوگندان خورد... که ترا هیچ آزار از جهت من نباشد و با تو خیانت نکنم. ( تاریخ سیستان ).
امروز آزار کس مجوی که فردا
هم ز تو بی شک بجان تو رسد آزار.
ناصرخسرو.
چون که بجوئی همی آزار من
گر نپسندی ز من آزار خویش ؟
ناصرخسرو.
جانش از آزار آن جهان برهد
هرکه ز دین گرد جان حصار کند.
ناصرخسرو.
جز که آزار و خیانت نشناسند ازیرا
ببدی فعل چو ماران و چو موشان بشمارند.
ناصرخسرو.
بنالد همی پیش گل زار بلبل
که از زاغ آزار بسیار دارد.
ناصرخسرو.
غیبت مکن و مجوی کس را آزار
هم وعده آن جهان منم باده بیار.
خیام.
گرْت خوی شیر و زور پیل و سم مار نیست
همچو مورو پشه و روباه کم آزار باش.
سنائی.
|| کین. کینه. عداوت. بغض. بغضاء. دلتنگی. آزردگی. ملال. ملالت خاطر. || رنجیدگی.رنجش. شکرآب :
دل من پرآزار از آن بدسگال
نبد دست من چیر بر بدهمال.
ابوشکور.
ز من خسرو آزار دارد همی
دلش از رهی بار دارد همی.
فردوسی.
ترا و مرا رنج بسیار داد
روان وی از ما بی آزار باد.
فردوسی.

ازار. [ اَزْ زا ] (اِ) نامی است که در شهسوار بدرخت آزاد دهند. رجوع به آزاد و آزاددرخت شود.


ازار. [ اِ ] (اِ) فوطه . لنگ . (غیاث اللغات ). لنگی . (برهان ). قطیفه . تنکه :
دو تن را بفرمود زورآزمای
بکشتی که دارند با دیو پای
برفتند شایسته مردان کار
ببستندشان بر میانها ازار.

فردوسی .


بشنگل چنین گفت کای شهریار
بفرمای تا من ببندم ازار
چو با زورمندان بکشتی شوم
نه اندر خرابی و مستی شوم .

فردوسی .


فرستاده آمد بر شهریار
ز بیخ گیا بر میانش ازار.

فردوسی .


ازار از یکی چرم نخجیر بود
گیا خوردن و پوشش آژیر بود.

فردوسی .


به آیین خویش از گیا بست ازار
خروشان شد از پیش یزدان بزار.

اسدی .


از تمتع شده فارغ بوثاق آیم زود
مرد جویم که بگرمابه برد سطل و ازار.

ابوالمعالی رازی .


رفت و بربست ازاری و بجیحون در رفت
زود بی خوفی و بگذشت بیک دم بشناه .

انوری .


مسعود قزل ، مست نه ای هشیاری
یک دم چه بود که مطربی بگذاری
زر بستانی ازار کی برداری
ما را گل و باقلی و ریواج آری .

انوری .


بل قرص آفتاب بصابون زند مسیح
کاحرام را ازار سپید است در خورش .

خاقانی .


شیخ گفت این ساعت برو و موی محاسن و سر را پاک بستره کن و این جامه که داری برکش و ازاری از گلیم بر میان بند و توبره ٔ پرجوز بر گردن آویز و ببازار بیرون شو. (تذکرةالاولیاء عطار).
|| زیرجامه . شلوار. (مؤید الفضلاء) (غیاث اللغات ). سروال . تنبان . (غیاث ). هر چیز که بر پای کشند مانند شلوار و تنبان . (برهان ). مؤلف مؤید الفضلاء گوید: در دیار ما جامه ٔ دوخته ٔ معروف که مانند آستین برای هر دو ساق می دوزند و تا ناف رسد :
همه چوب زر بود گوهرنگار
نمد خز و دیبای چینی ازار.

اسدی .


پرهیز کن از جهل به آموختن ایراک
جهل است مثل عورت و پرهیز ازار است .

ناصرخسرو.


چون ز مشکلهات پرسم عورتت پیدا شود
بی ازاری بی ازاری بی ازاری ناصبی .

ناصرخسرو.


واﷲ که از لباس جز از روی عاریت
بر فرق من عمامه و بر پا ازار نیست .

سنائی .


در دخل هر شحنه و محتسب را
گشاده ست تا هست ازارت گشاده .

سوزنی .


از پاچه ٔ ازار من امروز خلق را
بوی وزارت آید و هستم بزرگوار.

سوزنی .


چند در فکر جامه سر در جیب
تا بکی ماندن به بند ازار.

نظام قاری .


عاقبت تا جامه در برها شدی
گه قبا گه پیرهن گاهی ازار.

نظام قاری .


ابر مانند عروسیست سپیدش چادر
آنگه از برق پدید آمده سرخی ازار.

نظام قاری .


و رجوع به ازارپا شود. || جامه . پوشش . پوشیدنی :
همان تخت [ طاقدیس ] پرویز ده لخت بود
جهان روشن از فر آن تخت بود...
همه طاقها بسته بودی ازار
ز خز و سمور از در شهریار.

فردوسی .


گفت چه بر سر کشیدی از ازار
گفت کردم آن ردای تو خمار.

مولوی .


|| دستار. (غیاث اللغات ). مندیل . || ازاره . ایزار. هزاره :
همه پایه ٔ تخت زرین بلور
نشسته بر او شاه با فر و زور
ازارش همه سیم و پیکرش زر
نشانده بهر جای چندی گهر.

فردوسی .


خرامان همی رفت بهرام گور
یکی خانه دید آسمانش بلور
ازارش همه سیم و پیکرش زر
بزر در نشانده فراوان گهر.

فردوسی .


ازار و فرش آن از سنگ رخام فراهم آوردند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 422). || بن و تک آب . (جهانگیری ) (برهان قاطع). پایاب . قعر آب :
اندیشه در سواحل دریای جاه تو
بسیار غوطه خوردولی کم ازار یافت .

انوری .


- ازار از پس (پی ) چیزی بستن ؛ درایستادن . آغاز کردن . کمر بستن . عزم انجام کاری کردن :
خدایگان جهان مر نماز نافله را
بجای ماند و ببست از پی فریضه ازار.

ابوحنیفه ٔ اسکافی .


- ازار بر میان بستن ؛ احتجاز. (تاج المصادر بیهقی ).
- ازار بر میخ آویختن ؛ همیشه مهیا و حاضر کار تباه بودن :
نرخ ارزان کن و در میخ برآویز ازار.

سوزنی .


- ازار بستن (بربستن ) ؛ پوشیدن جامه و شلوار :
گل سرخ بر سر نهاد و ببست
عقیقین کلاه و پرندین ازار.

ناصرخسرو.


- || آراسته شدن . متحلی شدن :
گرفتستند اکنون از من آزار
چو از پرهیز بربستم ازاری .

ناصرخسرو.


چرا برنبندی ز دانش ازاری
نداری بدل شرم ازین بی ازاری .

ناصرخسرو.


تا چرخ برگشاد گریبان نوبهار
از لاله بست دامن کهپایه ها ازار.

سنائی .


- ازار پوشاندن ؛ سَرْوَلَة. (دهار).
- ازار پوشیدن ؛ ائتزار. تأزر. (تاج المصادر بیهقی ).
- ازارسخت کردن بر میان ؛ احتباک . (تاج المصادر بیهقی ).
- ازار کشتی بانان ؛ تنبان یعنی عورت پوش ملاحان .
- در (اندر) ازار گرفتن ؛ پوشانیدن به جامه و پوشش :
چو شب ز روی هوا درنوشت چادر زرد
فلک زمین را اندر سیه ازار گرفت .

مسعودسعد.


|| حلة. (دهار).

ازار. [ اِ ] (ع اِ) چادر. دقرور. دقروره . دقراره . خصار. (منتهی الارب ). چادری که بر میان بندند. ملحفة. لنگ . جامه ٔ نادوخته که بدان نیم زیرین تن پوشند و رداء آنچه بدان نیم زبرین پوشند. قال اﷲ تعالی : العظمة ازاری و الکبریاء ردائی . (حدیث قدسی ). و لباس ایشان [ مردم مهجر ] ازار است . (حدود العالم ). و ایشان همه [ شهر سریر بعربستان ] ازار و ردا پوشند. (حدود العالم ). || شلوار. مئزر. (دهار) (مؤید الفضلاء). سراویل . (منتهی الارب ). حقو. حقوة. حِقاء: تبان ؛ ازار خرد که عورت مغلظه را پوشد. سراویل اسماط؛ ازار بیحشو یعنی یکتاه . (منتهی الارب ). ازاره ، واحد ازار. ج ، آزِرَه ، اُزر، اُزُر. (مقدمة الادب ). || جامه ٔ اندرون . (مقدمة الادب ). || نطاق . || هر چیز که بپوشد ترا. || لحاف . || زن . زوجه . || میش . گوسفند ماده . || نفس .ذات . || پرهیزکاری . عفت . || اخضرار ازار؛ برآمدن موی زهار. || جوانی .
- عفیف الازار ؛ پاکدامن . باعفت .


فرهنگ عمید

۱. شلوار.
۲. [قدیمی] لنگی که به کمر می‌بستند؛ لنگی؛ فوطه.
۳. [قدیمی] هرچیزی که با آن بدن را می‌پوشاندند؛ پوشاک.


۱. پایین هرچیز.
۲. = ازاره


( آزار ) ۱. اذیت، آسیب، گزند: آزار بیش زاین گردون بینی / گر تو به هر بهانه بیازاری (رودکی: ۵۱۱ ).
۲. عملی که موجب رنجش دیگری شود، رنجش.
۳. (بن مضارعِ آزردن و آزاردن ) = آزردن
۴. (صفت ) آزارنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر ): دل آزار، زیردست آزار، مردم آزار.
۵. (اسم ) [قدیمی] بیماری، ناخوشی، دردومرض.
۶. [قدیمی] ناراحتی.
۷. [قدیمی] کدورت، کینه.
* آزار تلخه: بیماری یرقان، زردی.
* آزار دادن: (مصدر متعدی ) رنج دادن، آزار کردن، اذیت کردن، آزردن.
۱. شلوار.
۲. [قدیمی] لنگی که به کمر می بستند، لنگی، فوطه.
۳. [قدیمی] هرچیزی که با آن بدن را می پوشاندند، پوشاک.
۱. پایین هرچیز.
۲. = ازاره

دانشنامه عمومی

آزار (ترانه ناین اینچ نیلز). «آزار» (به انگلیسی: Hurt) ترانهای است که ترنت رزنُر آن را سروده است و اولین بار در آلبوم ۱۹۹۴ ناین اینچ نیلز با نام مارپیچ رو به پائین منتشر شد. تک آهنگ «آزار» که در سال ۱۹۹۵ روانهٔ بازار شد، در آمریکا تا رتبهٔ ۸اُم جدول ترانه های راک مدرن صعود کرد.
مشاهدهٔ ویدئوی رسمی "Hurt" در وب گاه یوتیوب در یوتیوب
جانی کَش نیز نسخه ای از «آزار» را در سال ۲۰۰۲ بازخوانی کرد که تحسین منتقدان را در پی داشت. «آزار» آخرین اثر پُرفروش جانی کَش بود که پیش از مرگش منتشر شد. ویدئوی نسخهٔ جانی کش، با استفاده ار تصاویر قدیمی فیلم ها و اجراهای مختلف او و به کارگردانی مایک رومانک ساخته شده است. این ویدئو در سال ۲۰۰۳ برندهٔ جایزهٔ بهترین تک آهنگ کانتری از جوایز موسیقی انجمن کانتری شد و در سال ۲۰۰۴ گرمی بهترین ویدئوی سال را از آن خود کرد.

دانشنامه آزاد فارسی

اِزار
(یا: ایزار؛ هزاره) تکه پارچه ای بلند و مستطیل شکل که همچون لُنگ یا دامن به دور پاها و باسن پیچیده می شود. به آن فوطه یا قَطیفه هم می گفتند. اِزار عمدتاً خاص مردان بوده است اما زنان هم آن را می پوشیدند. برخی انواع آن، لباس زاهدان و صوفیان بوده است. اِزار همان بند شلوار یا هَمیان است.

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] آزار. از عنوان آزار در منابع فقهی به معنای اذیت استفاده شده است و از آن در بابهای صلات، صوم، حج و صید و ذباحه به مناسبت سخن رفته است.
آزار رساندن به مؤمن و نیز پدر و مادر- هر چند با گفتن اف- ، همچنین روزه مستحبی یا سفر اگر موجب اذیت پدر، مادر و جد شود، حرام است.
دفن مرده
واجب است مرده به گونه ای به خاک سپرده شود که بوی آن به کسی آزار نرساند.
کراهت بوی بد در مسجد
رفتن به مسجد برای کسی که بوی دهانش- به خاطر خوردن سیر و مانند آن- دیگران را آزار میدهد، مکروه است.
ذبح حیوان
...

[ویکی فقه] آزار (فقه). از عنوان آزار در منابع فقهی به معنای اذیت استفاده شده است و از آن در بابهای صلات، صوم، حج و صید و ذباحه به مناسبت سخن رفته است.
آزار رساندن به مؤمن
نجفی جواهری، محمدحسن، جواهر الکلام، ج۲۲، ص۷۴.
واجب است مرده به گونه ای به خاک سپرده شود که بوی آن به کسی آزار نرساند.
خمینی، روح الله، توضیح المسائل، ص۸۲.
رفتن به مسجد برای کسی که بوی دهانش- به خاطر خوردن سیر و مانند آن- دیگران را آزار میدهد، مکروه است.
خمینی، روح الله، توضیح المسائل، ص۱۲۶.
...

[ویکی فقه]
ازار به لنگ (پوشش از ناف تا زانو) یا پوشش سراسری بدن گفته می شود.از ازار به مفهوم نخست که از آن به «مئزر» نیز تعبیر شده در باب طهارت، صلات و حج سخن رفته است.از قطعات واجب کفن و نیز یکی از دو لباس احرام برای مردان، ازار است. پوشیدن ازار روی پیراهن (منظور پیراهن بلند همچون پیراهن عربی است) در نماز مکروه است. از ازار به مفهوم دوم در باب طهارت سخن گفته شده است.از قطعات واجب کفن، ازار است؛ یعنی پوشش سراسری که همه بدن میّت را می پوشاند که پس از پوشاندن دو قطعه دیگر، بر بدن میّت پوشانده می شود.

گویش مازنی

درخت آزاد با نام علمی: chema zekora ddest


( آزار ) /azzaar/ بیماری صرع - اذیت آزار
/ozaar/ رنج و عذاب & درخت آزاد با نام علمی: chema zekora ddest

رنج و عذاب


پیشنهاد کاربران

در پهلوی بِشیشْن می گفتند.

دیوار، ازرف وطاقچه به پایین دیوار

دیواراتاق ازطاقچه تاکف

آزارَ ( اوستایی ) 1ـ آزار، اذیت، رنج، بلا، گرفتاری، مصیبت، اندوه، غم2ـ نیرو، توان، قدرت، امکان

اذیت


خواستم از ینجش دوری بگویم، یادم آمد
عشق با آزار خویشاوندی دیرینه دارد
قیصر امین پور

لُنگ

آزار = آز ( آزماق = منحرف شدن ، گم شدن ، بیمار شدن ) ار ( پسوند ) = بیماری ، ( رفتارِ ) غیر صحیح و با اذیت ؛ آزار دوتماق = بیمار شدن ، توْیوق آزاری = بیماری نیوکاسل در مرغها ،

آزار :
غمی گشت و سوداوه را خوار کرد
دل خویش را ز او پر آزار کرد
دکتر کزازی در مورد این واژه می نویسد :《 آزار با همین ریخت در پهلوی، به کار می رفته است. می تواند بود که ستاک، در این واژه، زار باشد که در پارسی در معنی مویه گر و گریان و و فغانوَر به کار برده می شود؛ از آن روی که آزار مایه ی رنج و فغان است، این واژه با پیشاوند " آ " پیوند گرفته است که نزدیک شدن و به کردار در آمدن ِویژگی یا کاری را نشان می دهد. این پیشاوند را در واژه هایی مثل : آرام ، آواز ، آمار، و آمدن نیز باز می توانیم یافت. 》
نامه ی باستان ، ج ۳ ، داستان سیاوش ، دکتر کزازی ۱۳۸۴، ص ۲۵۱.

برای یادسپاری بهتر، فردی بی قرار را گفتند ترا چه شده است گفت هزار پایی در ازارپای من افتاده است.
ازار یا ازارپا یا ازارپای به معنی شلوار است.

فَأَخْرِجْنِی مِنْ قَبْرِی مُؤْتَزِراً کَفَنِی ( قسمتی از دعای عهد )
کفن پوشیده از قبر مرا بیرون آور.
موتزرا هم خانواده کلمه ی ازار ( هرچیزی که با آن بدن را می پوشاندند، پوشیدنی ) و ائتزار ( ازار پوشیدن ) و تأزر است.

پایین پوش، در مقابل ردا به معنای بالا پوش.


کلمات دیگر: