مترادف ازار : ( آزار ) آسیب، بلا، صدمه، گزند، تعدی، جفا، جور، ستم، ظلم، اذیت، تعذیب، زجر، شکنجه، عذاب، تعب، سختی، محنت، مرارت، مشقت، تاذی، مزاحمت، رنج، رنجه، عنا | قطیفه، لنگ، پیجامه، تنبان، زیرجامه، زیرشلواری، دستار، مندیل، پایاب
ازار
مترادف ازار : ( آزار ) آسیب، بلا، صدمه، گزند، تعدی، جفا، جور، ستم، ظلم، اذیت، تعذیب، زجر، شکنجه، عذاب، تعب، سختی، محنت، مرارت، مشقت، تاذی، مزاحمت، رنج، رنجه، عنا | قطیفه، لنگ، پیجامه، تنبان، زیرجامه، زیرشلواری، دستار، مندیل، پایاب
فارسی به انگلیسی
فارسی به عربی
مترادف و متضاد
۱. قطیفه، لنگ
۲. پیجامه، تنبان، زیرجامه، زیرشلواری
۳. دستار، مندیل
۴. پایاب
فرهنگ فارسی
اذیت عقوبت
رنج، آسیب، گزند، بیماری، ناخوشی، دردومرض، آزیر هم گفته شده
( اسم ) ۱ - ازاره ایزاره هزاره . ۲ - پایاب قعر آب .
نامی است که در شهسوار بدرخت آزاد دهند
( از آر ) بانگ کردن و غریدن شیر
فرهنگ معین
( اِ ) (اِ. ) ۱ - زیرجامه ، شلوار. ۲ - دستار، فوطه .
( ~. ) (اِ. ) = ازاره . ایزاره . هزاره : پایاب ، قعر آب .
( اِ ) (اِ.) 1 - زیرجامه ، شلوار. 2 - دستار، فوطه .
( ~.) (اِ.) = ازاره . ایزاره . هزاره : پایاب ، قعر آب .
لغت نامه دهخدا
آزار بیش بینی زین گردون
گر تو بهر بهانه بیازاری.
رنجگی باشدْت و آزار [ و ] گزند.
بکوشد برنج و به آزار من.
سرش تیزتر شد به آزار اوی...
ز بیدادی و درد و آزار اوی...
بدین باش و آزار مردان مخواه.
بدو بد رسیدن ز آزار اوست.
هراسان شود دل ز آزار اوی.
نرسد ذره ای آزار بفرزندم.
امروز آزار کس مجوی که فردا
هم ز تو بی شک بجان تو رسد آزار.
گر نپسندی ز من آزار خویش ؟
هرکه ز دین گرد جان حصار کند.
ببدی فعل چو ماران و چو موشان بشمارند.
که از زاغ آزار بسیار دارد.
هم وعده آن جهان منم باده بیار.
همچو مورو پشه و روباه کم آزار باش.
دل من پرآزار از آن بدسگال
نبد دست من چیر بر بدهمال.
دلش از رهی بار دارد همی.
روان وی از ما بی آزار باد.
ازار. [ اَزْ زا ] (اِ) نامی است که در شهسوار بدرخت آزاد دهند. رجوع به آزاد و آزاددرخت شود.
دو تن را بفرمود زورآزمای
بکشتی که دارند با دیو پای
برفتند شایسته مردان کار
ببستندشان بر میانها ازار.
فردوسی .
بشنگل چنین گفت کای شهریار
بفرمای تا من ببندم ازار
چو با زورمندان بکشتی شوم
نه اندر خرابی و مستی شوم .
فردوسی .
فرستاده آمد بر شهریار
ز بیخ گیا بر میانش ازار.
فردوسی .
ازار از یکی چرم نخجیر بود
گیا خوردن و پوشش آژیر بود.
فردوسی .
به آیین خویش از گیا بست ازار
خروشان شد از پیش یزدان بزار.
اسدی .
از تمتع شده فارغ بوثاق آیم زود
مرد جویم که بگرمابه برد سطل و ازار.
ابوالمعالی رازی .
رفت و بربست ازاری و بجیحون در رفت
زود بی خوفی و بگذشت بیک دم بشناه .
انوری .
مسعود قزل ، مست نه ای هشیاری
یک دم چه بود که مطربی بگذاری
زر بستانی ازار کی برداری
ما را گل و باقلی و ریواج آری .
انوری .
بل قرص آفتاب بصابون زند مسیح
کاحرام را ازار سپید است در خورش .
خاقانی .
شیخ گفت این ساعت برو و موی محاسن و سر را پاک بستره کن و این جامه که داری برکش و ازاری از گلیم بر میان بند و توبره ٔ پرجوز بر گردن آویز و ببازار بیرون شو. (تذکرةالاولیاء عطار).
|| زیرجامه . شلوار. (مؤید الفضلاء) (غیاث اللغات ). سروال . تنبان . (غیاث ). هر چیز که بر پای کشند مانند شلوار و تنبان . (برهان ). مؤلف مؤید الفضلاء گوید: در دیار ما جامه ٔ دوخته ٔ معروف که مانند آستین برای هر دو ساق می دوزند و تا ناف رسد :
همه چوب زر بود گوهرنگار
نمد خز و دیبای چینی ازار.
اسدی .
پرهیز کن از جهل به آموختن ایراک
جهل است مثل عورت و پرهیز ازار است .
ناصرخسرو.
چون ز مشکلهات پرسم عورتت پیدا شود
بی ازاری بی ازاری بی ازاری ناصبی .
ناصرخسرو.
واﷲ که از لباس جز از روی عاریت
بر فرق من عمامه و بر پا ازار نیست .
سنائی .
در دخل هر شحنه و محتسب را
گشاده ست تا هست ازارت گشاده .
سوزنی .
از پاچه ٔ ازار من امروز خلق را
بوی وزارت آید و هستم بزرگوار.
سوزنی .
چند در فکر جامه سر در جیب
تا بکی ماندن به بند ازار.
نظام قاری .
عاقبت تا جامه در برها شدی
گه قبا گه پیرهن گاهی ازار.
نظام قاری .
ابر مانند عروسیست سپیدش چادر
آنگه از برق پدید آمده سرخی ازار.
نظام قاری .
و رجوع به ازارپا شود. || جامه . پوشش . پوشیدنی :
همان تخت [ طاقدیس ] پرویز ده لخت بود
جهان روشن از فر آن تخت بود...
همه طاقها بسته بودی ازار
ز خز و سمور از در شهریار.
فردوسی .
گفت چه بر سر کشیدی از ازار
گفت کردم آن ردای تو خمار.
مولوی .
|| دستار. (غیاث اللغات ). مندیل . || ازاره . ایزار. هزاره :
همه پایه ٔ تخت زرین بلور
نشسته بر او شاه با فر و زور
ازارش همه سیم و پیکرش زر
نشانده بهر جای چندی گهر.
فردوسی .
خرامان همی رفت بهرام گور
یکی خانه دید آسمانش بلور
ازارش همه سیم و پیکرش زر
بزر در نشانده فراوان گهر.
فردوسی .
ازار و فرش آن از سنگ رخام فراهم آوردند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 422). || بن و تک آب . (جهانگیری ) (برهان قاطع). پایاب . قعر آب :
اندیشه در سواحل دریای جاه تو
بسیار غوطه خوردولی کم ازار یافت .
انوری .
- ازار از پس (پی ) چیزی بستن ؛ درایستادن . آغاز کردن . کمر بستن . عزم انجام کاری کردن :
خدایگان جهان مر نماز نافله را
بجای ماند و ببست از پی فریضه ازار.
ابوحنیفه ٔ اسکافی .
- ازار بر میان بستن ؛ احتجاز. (تاج المصادر بیهقی ).
- ازار بر میخ آویختن ؛ همیشه مهیا و حاضر کار تباه بودن :
نرخ ارزان کن و در میخ برآویز ازار.
سوزنی .
- ازار بستن (بربستن ) ؛ پوشیدن جامه و شلوار :
گل سرخ بر سر نهاد و ببست
عقیقین کلاه و پرندین ازار.
ناصرخسرو.
- || آراسته شدن . متحلی شدن :
گرفتستند اکنون از من آزار
چو از پرهیز بربستم ازاری .
ناصرخسرو.
چرا برنبندی ز دانش ازاری
نداری بدل شرم ازین بی ازاری .
ناصرخسرو.
تا چرخ برگشاد گریبان نوبهار
از لاله بست دامن کهپایه ها ازار.
سنائی .
- ازار پوشاندن ؛ سَرْوَلَة. (دهار).
- ازار پوشیدن ؛ ائتزار. تأزر. (تاج المصادر بیهقی ).
- ازارسخت کردن بر میان ؛ احتباک . (تاج المصادر بیهقی ).
- ازار کشتی بانان ؛ تنبان یعنی عورت پوش ملاحان .
- در (اندر) ازار گرفتن ؛ پوشانیدن به جامه و پوشش :
چو شب ز روی هوا درنوشت چادر زرد
فلک زمین را اندر سیه ازار گرفت .
مسعودسعد.
|| حلة. (دهار).
ازار. [ اِ ] (ع اِ) چادر. دقرور. دقروره . دقراره . خصار. (منتهی الارب ). چادری که بر میان بندند. ملحفة. لنگ . جامه ٔ نادوخته که بدان نیم زیرین تن پوشند و رداء آنچه بدان نیم زبرین پوشند. قال اﷲ تعالی : العظمة ازاری و الکبریاء ردائی . (حدیث قدسی ). و لباس ایشان [ مردم مهجر ] ازار است . (حدود العالم ). و ایشان همه [ شهر سریر بعربستان ] ازار و ردا پوشند. (حدود العالم ). || شلوار. مئزر. (دهار) (مؤید الفضلاء). سراویل . (منتهی الارب ). حقو. حقوة. حِقاء: تبان ؛ ازار خرد که عورت مغلظه را پوشد. سراویل اسماط؛ ازار بیحشو یعنی یکتاه . (منتهی الارب ). ازاره ، واحد ازار. ج ، آزِرَه ، اُزر، اُزُر. (مقدمة الادب ). || جامه ٔ اندرون . (مقدمة الادب ). || نطاق . || هر چیز که بپوشد ترا. || لحاف . || زن . زوجه . || میش . گوسفند ماده . || نفس .ذات . || پرهیزکاری . عفت . || اخضرار ازار؛ برآمدن موی زهار. || جوانی .
- عفیف الازار ؛ پاکدامن . باعفت .
فرهنگ عمید
۱. شلوار.
۲. [قدیمی] لنگی که به کمر میبستند؛ لنگی؛ فوطه.
۳. [قدیمی] هرچیزی که با آن بدن را میپوشاندند؛ پوشاک.
۱. پایین هرچیز.
۲. = ازاره
۲. عملی که موجب رنجش دیگری شود، رنجش.
۳. (بن مضارعِ آزردن و آزاردن ) = آزردن
۴. (صفت ) آزارنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر ): دل آزار، زیردست آزار، مردم آزار.
۵. (اسم ) [قدیمی] بیماری، ناخوشی، دردومرض.
۶. [قدیمی] ناراحتی.
۷. [قدیمی] کدورت، کینه.
* آزار تلخه: بیماری یرقان، زردی.
* آزار دادن: (مصدر متعدی ) رنج دادن، آزار کردن، اذیت کردن، آزردن.
۱. شلوار.
۲. [قدیمی] لنگی که به کمر می بستند، لنگی، فوطه.
۳. [قدیمی] هرچیزی که با آن بدن را می پوشاندند، پوشاک.
۱. پایین هرچیز.
۲. = ازاره
دانشنامه عمومی
مشاهدهٔ ویدئوی رسمی "Hurt" در وب گاه یوتیوب در یوتیوب
جانی کَش نیز نسخه ای از «آزار» را در سال ۲۰۰۲ بازخوانی کرد که تحسین منتقدان را در پی داشت. «آزار» آخرین اثر پُرفروش جانی کَش بود که پیش از مرگش منتشر شد. ویدئوی نسخهٔ جانی کش، با استفاده ار تصاویر قدیمی فیلم ها و اجراهای مختلف او و به کارگردانی مایک رومانک ساخته شده است. این ویدئو در سال ۲۰۰۳ برندهٔ جایزهٔ بهترین تک آهنگ کانتری از جوایز موسیقی انجمن کانتری شد و در سال ۲۰۰۴ گرمی بهترین ویدئوی سال را از آن خود کرد.
دانشنامه آزاد فارسی
(یا: ایزار؛ هزاره) تکه پارچه ای بلند و مستطیل شکل که همچون لُنگ یا دامن به دور پاها و باسن پیچیده می شود. به آن فوطه یا قَطیفه هم می گفتند. اِزار عمدتاً خاص مردان بوده است اما زنان هم آن را می پوشیدند. برخی انواع آن، لباس زاهدان و صوفیان بوده است. اِزار همان بند شلوار یا هَمیان است.
دانشنامه اسلامی
آزار رساندن به مؤمن و نیز پدر و مادر- هر چند با گفتن اف- ، همچنین روزه مستحبی یا سفر اگر موجب اذیت پدر، مادر و جد شود، حرام است.
دفن مرده
واجب است مرده به گونه ای به خاک سپرده شود که بوی آن به کسی آزار نرساند.
کراهت بوی بد در مسجد
رفتن به مسجد برای کسی که بوی دهانش- به خاطر خوردن سیر و مانند آن- دیگران را آزار میدهد، مکروه است.
ذبح حیوان
...
آزار رساندن به مؤمن
نجفی جواهری، محمدحسن، جواهر الکلام، ج۲۲، ص۷۴.
واجب است مرده به گونه ای به خاک سپرده شود که بوی آن به کسی آزار نرساند.
خمینی، روح الله، توضیح المسائل، ص۸۲.
رفتن به مسجد برای کسی که بوی دهانش- به خاطر خوردن سیر و مانند آن- دیگران را آزار میدهد، مکروه است.
خمینی، روح الله، توضیح المسائل، ص۱۲۶.
...
ازار به لنگ (پوشش از ناف تا زانو) یا پوشش سراسری بدن گفته می شود.از ازار به مفهوم نخست که از آن به «مئزر» نیز تعبیر شده در باب طهارت، صلات و حج سخن رفته است.از قطعات واجب کفن و نیز یکی از دو لباس احرام برای مردان، ازار است. پوشیدن ازار روی پیراهن (منظور پیراهن بلند همچون پیراهن عربی است) در نماز مکروه است. از ازار به مفهوم دوم در باب طهارت سخن گفته شده است.از قطعات واجب کفن، ازار است؛ یعنی پوشش سراسری که همه بدن میّت را می پوشاند که پس از پوشاندن دو قطعه دیگر، بر بدن میّت پوشانده می شود.
گویش مازنی
درخت آزاد با نام علمی: chema zekora ddest
/ozaar/ رنج و عذاب & درخت آزاد با نام علمی: chema zekora ddest
رنج و عذاب
پیشنهاد کاربران
عشق با آزار خویشاوندی دیرینه دارد
قیصر امین پور
غمی گشت و سوداوه را خوار کرد
دل خویش را ز او پر آزار کرد
دکتر کزازی در مورد این واژه می نویسد :《 آزار با همین ریخت در پهلوی، به کار می رفته است. می تواند بود که ستاک، در این واژه، زار باشد که در پارسی در معنی مویه گر و گریان و و فغانوَر به کار برده می شود؛ از آن روی که آزار مایه ی رنج و فغان است، این واژه با پیشاوند " آ " پیوند گرفته است که نزدیک شدن و به کردار در آمدن ِویژگی یا کاری را نشان می دهد. این پیشاوند را در واژه هایی مثل : آرام ، آواز ، آمار، و آمدن نیز باز می توانیم یافت. 》
نامه ی باستان ، ج ۳ ، داستان سیاوش ، دکتر کزازی ۱۳۸۴، ص ۲۵۱.
ازار یا ازارپا یا ازارپای به معنی شلوار است.
کفن پوشیده از قبر مرا بیرون آور.
موتزرا هم خانواده کلمه ی ازار ( هرچیزی که با آن بدن را می پوشاندند، پوشیدنی ) و ائتزار ( ازار پوشیدن ) و تأزر است.