کلمه جو
صفحه اصلی

گرمی


مترادف گرمی : حرارت، دم، دما، گرما، تندی، حدت، شدت، عتاب

متضاد گرمی : برودت، سردی

فارسی به انگلیسی

ardor, glow, neighborliness, warmth, heat, ardour, friendly or hospitable attitude

heat, warmth, ardour, friendly or hospitable attitude


ardor, glow, neighborliness, warmth


فارسی به عربی

اخدود , تاجج , حرارة , حساء , حماس , حماسة , دفء , قوة الشخصیة , وهج

مترادف و متضاد

cordiality (اسم)
خوش رویی، مهربانی، گرمی، خونگرمی، صمیمیت، مودت قلبی

heat (اسم)
تندی، نوبت، اشتیاق، حرارت، گرمی، گرما، وهله، تحریک جنسی زنان، طلب شدن جانور

stew (اسم)
نگرانی، گرمی، تاس کباب، داغی

zeal (اسم)
شوق، غیرت، حرارت، گرمی، تعصب، ذوق، جانفشانی، حمیت

fervor (اسم)
شوق، غیرت، گرمی، خونگرمی، التهاب، اشتیاق شدید، حرارت شدید

ardor (اسم)
شوق، تب و تاب، غیرت، حرارت، گرمی، خونگرمی

mettle (اسم)
غیرت، گرمی، جنس، فطرت، جرات، خمیره

fervency (اسم)
شوق، غیرت، گرمی، خونگرمی

warmth (اسم)
ملایمت، حرارت، گرمی، تعادل گرما

glow (اسم)
گرمی، تابش، تاب

zing (اسم)
روح، گرمی، قدرت، زور، انرژی، جیغ شدید و تند، صدایی شبیه جیغ

rut (اسم)
عادت، اثر، گرمی، خط، شهوت، روش، رد جاده، خط شیار

حرارت، دم، دما، گرما ≠ برودت، سردی


تندی، حدت، شدت


عتاب


۱. حرارت، دم، دما، گرما
۲. تندی، حدت، شدت
۳. عتاب، ≠ برودت، سردی


فرهنگ فارسی

۱ - یکی از بخشهای شهرستان اردبیل . این بخش از شمال به کشور اتحاد جماهیر شوروی از باختر به ارسباران از جنوب به شهرستان مشکین و از خاور به رود خانه بالهارود در مرز شوروی محدود است . کوهستانی و گرمسیر و دارای ۵۶۴٠۷ تن سکنه . این بخش از ۵ دهستان و ۲۳۹ ده تشکیل شده . ۲ - قصبه مرکز بخش گرمی واقع در ۱۳٠ کیلومتری شمال خاوری شهرستان اردبیل . گرمسیر و دارای ۷۵۳۷ تن سکنه . رودخانه های [ در آورد ] و [ بالها رود ] آنرا مشروب میسازند .
۱ - گرم بودن حرارت مقابل سردی : .... گرمی آتش بدان برسد و خود آتش ازو دور باشد . ۲ - تندی شدت . ۳ - عتاب گفتار تند : ای دو گوش تو کر مادر زاد با توام گرمی و عتاب چه سود ? ( منصور بن نوح بن منصور سامانی ) ۴ - جلدی : چالاکی . ۵ - تندی سرعت شتاب : گفت : برادرم محمد را آنجا بکوهتیز بباید داشت و یا جای دیگر که اکنون بدین گرمی بدرگاه آوردن روی ندارد . ۶ - حرارت محبت ( کشاف اصطلاحات ) اخلاص و محبت . ۷ - ( اسم ) غذایی حار : حکیم موسی را برایش آوردم . گفت : ثقل سرد کرده . من هم تا توانستم گرمی بنافش بستم . یا حس گرمی و سردی ( حس حرارت و برودت ) . حسی است که باید آنرا از حس لامسه ( بساوایی ) مجزا و ممتاز دانست زیرا سردی و گرمی از جهت ماهیت خود با حس تماس و فشار فرق دارند و هم از جهت عضو بدنی که واسط. حصول آنهاست . در پوست بدن در مجاورت ذرات لمسی ذرات دیگری یافت میشود دسته ای از آنها ذرات گروز و دسته ای دیگر ذرات روفینی نام دراند و عضو حقیقی حس سردی و گرمی هستند . بعضی از آزمایشها امتیاز حس حرارت و برودت را از حس لامسه بخوبی آشکار ساخته است از آن جمله است تجرب. مشهور پروفسور ریشه . این دانشمند پس از تزریق استریکنین به قورباغه او را زیر تاثیر تماس و حرارت هر دو قرار داده ملاحظه کرد که حیوان از کوچکترین برخوردی که با پوست بین انگشتانش میشد تکانی شدید میخورد در صورتی که نزدیک شدن آهن گداخته را بپوست بدن خود حس نکرده بیحرکت میماند . یا گرمی بازار . رواج رونق . یا گرمی خونابه . بسیاری و شتاب در گریه . یا گرمی طبیعی . حرارت طبیعی حرارت غریزی : گرمی و طبیعی آن بود که جسم را از طبع خویش آید . یا گرمی ناطبیعی . حرارت غیر طبیعی : و گرمی ... ناطبیعی آن بود که از سببی بیرون آید و سبب بیرونی مر گرمی را سه گونه بود .

لغت نامه دهخدا

گرمی . [ گ َ ] (اِخ ) محمدقاسم کاشانی . از احفاد اهلی شیرازی است و طبعش مفطور به سخن پردازی . از باب ظرافت به لابه در بزم خود او را می بردند و به ملا گربه مخاطبش میکردند:
تنها ز تو بر گرد درت میگردم
گرد دل بیدادگرت میگردم
رنجیده ام و بطلعتت میمیرم
بیزارم و بر گرد سرت میگردم .

(صبح گلشن چ هند ص 348).



گرمی . [ گ َ ] (حامص ) حرارت . (دهار) (آنندراج ). مقابل سردی : سُعر، سُعار؛ گرمی آتش . صِلاع ؛ گرمی آفتاب . شَواظ، سواظ؛ گرمی آفتاب . (منتهی الارب ) :
زمینش ز گرمی همی بردمید
ز پوست ددان خاک شد ناپدید.

فردوسی .


نخستین که آتش ز جنبش دمید
ز گرمیش پس خشکی آمد پدید.

فردوسی .


گرمی و سردی ترا هر دو مثال است از ستم
ز آن همی هر یک جهان را زشت و نازیبا کند.

ناصرخسرو.


گرمی را سردی ساز و سردی را گرمی . (کیمیای سعادت ). پس از روزگار جوانی مزاج او [ مردم ] گرم و خشک باشد و این گرمی که جوانان را باشد همان گرمی است که اندر طفلی و کودکی بوده باشد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
سعدی از گرمی بخواهی سوختن
بس که شیرینی تو از حد میبری .

سعدی (طیبات ).


|| مجازاً بمعنی تندی . حدت . شدت . گفتار سخت . عتاب . خشم :
بنرمی چو گردون نهد روزگار
درشتی و گرمی نیاید بکار.

ابوشکور.


ای بدیدن کبود و خود نه کبود
آتش از طبع و در نمایش دود
ای دو گوش تو کر مادرزاد
با توام گرمی و عتاب چه سود.

منصوربن نوح بن منصور سامانی .


از این در فراوان سخن یاد کرد
تهی شد دل یوسف از خشم و درد
شدش گرمی از مغز یکسر برون
چو گل گشت رویش که بد همچو خون .

شمسی (یوسف و زلیخا).


جهاندار چون نامه را کرد گوش
دماغش ز گرمی درآمد بجوش .

نظامی .


ترا با چنین گرمی و سرکشی
نپندارم از خاکی از آتشی .

(گلستان چ مصفا ص 127).


شتاب گیردو گرمی بوقت پاداشن
صبور گردد و آهسته گاه بادافراه .

فرخی .


- گرمی هنگامه ؛ شدت آن :
گرمی هنگامه و زر هیچ نه
زحمت بازار و دیگر هیچ نه .

نظامی .


|| کنایه از جلدی و تیزروی . (آنندراج ). زودی . بالفور. شتاب .تعجیل : گفت برادرم محمد را آنجا به کوه تیز بباید داشت و یا جای دیگر که اکنون بدین گرمی به درگاه آوردن روی ندارد. (تاریخ بیهقی ).
به گرمی کار عاقل به نگردد
به تک دانی که بز فربه نگردد.

نظامی .


به آهستگی کار عالم برآر
که در کار گرمی نیاید بکار.

نظامی .


ز گرمی ره بکار خود نداند
ز خامی هیچ نیک و بد نداند.

نظامی .


|| اخلاص و محبت . (آنندراج ). نزد صوفیه حرارت محبت را گویند. (کشاف اصطلاحات الفنون ) :
تو خوش میباش با حافظ برو گو خصم جان میده
چو گرمی از تو می بینم چه باک از خصم دم سردم .

حافظ.


|| «سرشار» از صفات اوست . (آنندراج ).
- گرمی بازار ؛ رواجی :
اولین کس که خریدار شدش من بودم
مایه ٔ گرمی بازار شدش من بودم .

وحشی بافقی .


با ترکیبات ذیل آید و معانی مختلف دهد:
دهن گرمی . دل گرمی . دهان گرمی . خون گرمی .

گرمی . [ گ ِ ] (اِخ ) قصبه ٔ مرکز بخش گرمی در صدوسی هزارگزی خاوری شهرستان اردبیل واقع است . منطقه ای کوهستانی دارای هوای گرم و مختصات جغرافیائی آن چنین است : طول 39 درجه و یک دقیقه ، عرض 48 درجه و 3 دقیقه و 35 ثانیه ، اختلاف ساعت با تهران 53 دقیقه و 32 ثانیه یعنی ساعت 12 گرمی ، ساعت 12 و 53 دقیقه و 32 ثانیه ٔ طهران است . جمعیت خود قصبه ٔ گرمی 5100تن است . آب آن از رودخانه های درآورد و بالخارود و چشمه تأمین میشود. محصول آن غلات ، حبوبات . شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان گلیم و قالی بافی میباشد و دارای ادارات ، بخشداری ، پست و تلگراف ، اداره ٔ فرهنگ ، آمار، ثبت اسناد، ژاندارمری ، شهرداری ، شهربانی میباشد. قصبه ٔ گرمی در حدود صد باب دکان از کسبه ٔ مختلفه و دبستان داشته و در دهستان های آن نیز مدارس چهارکلاسه موجود است که هر یک در جای خود شرح داده شده است . بوسیله ٔ تلفن و تلگراف با سیم و بی سیم و پست زمینی با سایر شهرستان ها ارتباط دارد. نام یکی از بخشهای چهارگانه شهرستان اردبیل است . این بخش از شمال به اتحاد جماهیر شوروی ، از باختر توسط رودخانه ٔ درآورد از محال ارسباران (اهر) جدا میشود و از جنوب به شهر (دهستان ارشق )، از خاور به رودخانه ٔ بالخارودمرز شوروی محدود میشود. موقعیت طبیعی آن کوهستانی وموقعیت مغان جلگه هوایش گرمسیر میباشد. این بخش از پنج دهستان بشرح زیر تشکیل یافته : دهستان مغان شامل 96 آبادی ، جمعیت آن 12043 تن است ، دهستان اجارود شامل 88 آبادی ، جمعیت آن 19564 تن است ، دهستان برزند شامل 34 آبادی ، جمعیت آن 3818 تن است ، دهستان انگوت شامل 56 آبادی ، جمعیت آن 15678 تن است ، دهستان خروسلو شامل 55 آبادی ، جمعیت آن 5304 تن است . جمع قراء بخش 329 آبادی و جمعیت آن در حدود 56497 تن است . دارای راه شوسه به اردبیل میباشد. در این راه یک شعبه به بیله سوار منتهی میشود. شرح دهستانهای مربوطه ٔ بخش در جای خود ذکر شده است . (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).


گرمی. [ گ َ ] ( حامص ) حرارت. ( دهار ) ( آنندراج ). مقابل سردی : سُعر، سُعار؛ گرمی آتش. صِلاع ؛ گرمی آفتاب. شَواظ، سواظ؛ گرمی آفتاب. ( منتهی الارب ) :
زمینش ز گرمی همی بردمید
ز پوست ددان خاک شد ناپدید.
فردوسی.
نخستین که آتش ز جنبش دمید
ز گرمیش پس خشکی آمد پدید.
فردوسی.
گرمی و سردی ترا هر دو مثال است از ستم
ز آن همی هر یک جهان را زشت و نازیبا کند.
ناصرخسرو.
گرمی را سردی ساز و سردی را گرمی. ( کیمیای سعادت ). پس از روزگار جوانی مزاج او [ مردم ] گرم و خشک باشد و این گرمی که جوانان را باشد همان گرمی است که اندر طفلی و کودکی بوده باشد. ( ذخیره خوارزمشاهی ).
سعدی از گرمی بخواهی سوختن
بس که شیرینی تو از حد میبری.
سعدی ( طیبات ).
|| مجازاً بمعنی تندی. حدت. شدت. گفتار سخت. عتاب. خشم :
بنرمی چو گردون نهد روزگار
درشتی و گرمی نیاید بکار.
ابوشکور.
ای بدیدن کبود و خود نه کبود
آتش از طبع و در نمایش دود
ای دو گوش تو کر مادرزاد
با توام گرمی و عتاب چه سود.
منصوربن نوح بن منصور سامانی.
از این در فراوان سخن یاد کرد
تهی شد دل یوسف از خشم و درد
شدش گرمی از مغز یکسر برون
چو گل گشت رویش که بد همچو خون.
شمسی ( یوسف و زلیخا ).
جهاندار چون نامه را کرد گوش
دماغش ز گرمی درآمد بجوش.
نظامی.
ترا با چنین گرمی و سرکشی
نپندارم از خاکی از آتشی.
( گلستان چ مصفا ص 127 ).
شتاب گیردو گرمی بوقت پاداشن
صبور گردد و آهسته گاه بادافراه.
فرخی.
- گرمی هنگامه ؛ شدت آن :
گرمی هنگامه و زر هیچ نه
زحمت بازار و دیگر هیچ نه.
نظامی.
|| کنایه از جلدی و تیزروی. ( آنندراج ). زودی. بالفور. شتاب.تعجیل : گفت برادرم محمد را آنجا به کوه تیز بباید داشت و یا جای دیگر که اکنون بدین گرمی به درگاه آوردن روی ندارد. ( تاریخ بیهقی ).
به گرمی کار عاقل به نگردد
به تک دانی که بز فربه نگردد.
نظامی.
به آهستگی کار عالم برآر
که در کار گرمی نیاید بکار.
نظامی.
ز گرمی ره بکار خود نداند
ز خامی هیچ نیک و بد نداند.
نظامی.

گرمی . [ گ َ ] (اِخ ) از اهل بروجرد است . در واقع مولانا شخصی شوخ و گرم آمیزش است . این مطلع از اوست :
دل بیقرار دارد گله بینهایت از تو
شده وقت آنکه آید بزبان شکایت از تو.

(مجمعالخواص ص 296).



گرمی .[ گ َ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان انگوت بخش گرمی شهرستان اردبیل ، واقع در 24هزارگزی گرمی و 10هزارگزی ارابه رو گرمی به پیله سوار هوای آن گرم ، دارای 209 تن سکنه است . آب آنجا از چشمه تأمین میشود. محصول آنجاغلات و حبوبات و شغل اهالی زراعت و گله داری است . راه آنجا مالرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).


فرهنگ عمید

گرم بودن.
* گرمی نمودن: (مصدر لازم ) [قدیمی، مجاز]
۱. دوستی نشان دادن، اظهار دوستی کردن.
۲. مهر ورزیدن، مهربانی کردن.

گرم بودن.
⟨ گرمی نمودن: (مصدر لازم) [قدیمی، مجاز]
۱. دوستی نشان دادن؛ اظهار دوستی کردن.
۲. مهر ورزیدن؛ مهربانی کردن.


دانشنامه عمومی

گرمی می تواند به موارد زیر یا نسبت با آنها اشاره کند:
گرمی (شهر)، از شهرهای استان اردبیل ایران و مرکز شهرستان گرمی
شهرستان گرمی
گرما
گرم
گرمی (پزشکی)، مربوط به مزاج (پزشکی سنتی)
گرمی (گرجستان) یک بنای تاریخی متعلق به قرن شانزدهم میلادی
جایزه گرمی (به انگلیسی: Grammy Awards) که توسط انجمن آمریکایی صنعت ضبط موسیقی به دستاوردهای برجسته در تولید موسیقی تعلق می گیرد

واژه نامه بختیاریکا

جوش

پیشنهاد کاربران

حرارت

گرمی :
دکتر کزازی در مورد واژه ی گرمی می نویسد : ( ( گرمی در پهلوی گرمیه garmīh بوده است . ) )
( ( نخستین که آتش ز جنبش دمید،
ز گرمیش بس خشکی آمد پدید؛ ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 188 )

نوعی خورشت غلیظ ، آبگوشت غلیظ در ربان مُلکی گالی ( زبان بومیان بَشکَرد در جنوب شرقی هرمزگان - قوم کوچ ، ساکنین رشته کوه مکران )


کلمات دیگر: