کلمه جو
صفحه اصلی

سردی


مترادف سردی : برودت، سرما، بی علاقگی، دلسردی، سردمزاجی، بی روحی، خشکی، بی اعتنایی، بی توجهی ، بی میلی

متضاد سردی : گرما، گرمی

فارسی به انگلیسی

coldness, cold temperament, refrigerant, estrangement, discouragement, chilliness, cold, frigidity, frostiness, iciness, impassivity, impersonality, rawness, snub, unfriendliness, refrigerant(food or drink), disaffection

coldness, refrigerant(food or drink), disaffection


chilliness, cold, coldness, frigidity, frostiness, iciness, impassivity, impersonality, rawness, snub, unfriendliness


فارسی به عربی

برودة جنسیة , ثلج

مترادف و متضاد

بی‌علاقگی، دلسردی، سردمزاجی


بی‌روحی، خشکی


بی‌اعتنایی، بی‌توجهی


aloofness (اسم)
سردی

coldness (اسم)
سردی

frigidity (اسم)
سردی، انجماد، کمی تمایل در قوای جنسی

iciness (اسم)
سردی، حالت یخی

disinterest (اسم)
سردی

disregard (اسم)
سردی

indifference (اسم)
سردی، بی علاقگی، سهل انگاری، لاقیدی

cold temper (اسم)
سردی

cold temperament (اسم)
سردی

برودت، سرما، ≠ گرما، گرمی


۱. برودت، سرما،
۲. بیعلاقگی، دلسردی، سردمزاجی
۳. بیروحی، خشکی
۴. بیاعتنایی، بیتوجهی ≠ گرما، گرمی
۵. بیمیلی


فرهنگ فارسی

۱ - سرد بودن . ۲ - خونسردی : ... سردی نشان داد . یا به سردی . بخون سردی : به سردی جواب داد .
برودت و خنکی . مقابل خنکی

لغت نامه دهخدا

سردی. [ س َ ] ( حامص ) برودت و خنکی. ( ناظم الاطباء ). مقابل خنکی :
بخوشاندت گر خشکی فزاید
دگر سردی خود آن بیشت گزاید.
ابوشکور.
چون ژاله بسردی اندرون موصوف
چون غوره بخامی اندرون محکم.
منجیک.
یکی تند ابر اندرآمد چو گرد
ز سردی همان لب بهم برفسرد.
فردوسی.
گرمی و سردی ترا هر یک مثال است از ستم
زآن همی هر یک جهان را زشت و نازیبا کند.
ناصرخسرو.
چون خدا خواهد که یک تن بفسرد
سردی از صدپوستین هم بگذرد.
مولوی.
نمیدانند کز بیمار عشقت
حرارت بازننشیند بسردی.
سعدی.
|| بیرحمی و بیمهری. ( آنندراج ) :
من کرده درشتی و تونرمی
از من همه سردی از تو گرمی.
نظامی.
که پرورده کشتن نه مردی بود
ستم در پی داد سردی بود.
سعدی.
|| بی نمکی در گفتار و کردار :
ای فرومایه و در کون هل و بی شرم و خبیث
آفریده شده از فریه و سردی و سنه.
لبیبی.

فرهنگ عمید

۱. [مقابلِ گرمی] سرد بودن، خنکی.
۲. [مجاز] بی مهری نسبت به کسی.

دانشنامه عمومی

سردی می تواند به موارد زیر اشاره کند:
سردی یا سرما
سردی (پزشکی) در مقابل «گرمی»، مربوط به مزاج (پزشکی سنتی)
گورستان سردی، مربوط به دوره اشکانیان

سردی (مشگین شهر). سردی یک منطقهٔ مسکونی در ایران است که در دهستان صلوات واقع شده است. براساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۹۵، سردی ۵۷ نفر جمعیت دارد.
فهرست روستاهای ایران

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] سرد بودن و برودت را سردی گویند. از آن به مناسبت در بابهای طهارت، صلات، حج، صید و ذباحه و حدود سخن گفته‏اند.
در فقه به سردی هوا به عنوان یک عذر و ضرورت نگریسته شده که موجب تغییر و تبدیل احکامی می‏شود،

غسل میت با آب گرم
سردی آب نیز در برخی موارد موجب احکام خاصی می شود.

غسل جنابت با آب سرد برای جنب از حرام
...

گویش مازنی

/serdi/ نردبان & سرما

نردبان


سرما


جدول کلمات

خنکی

پیشنهاد کاربران

سردی - سَردی - در گویش محلی طالقان البرز به نردبان گویند. احتمال دارد هم ریشه با واژه سانسکریت «سرات» به معنی ریسمان باشد:
Series in English: 1610s, "a number or set of things of one kind arranged in a line, " from L. series "row, chain, series, " from serere "to join, link, bind together, put, " from PIE base *ser - "to line up, join" ( cf. Skt. sarat - "thread, " Gk. eirein "to fasten together in rows, " Goth. sarwa ( pl. ) "armor, arms, " O. N. sörve "necklace of stringed pearls, " O. Ir. sernaid "he joins together, " Welsh ystret "row" ) . Meaning "set of printed works published consecutively" is from 1711. Meaning "set of radio or television programs with the same characters and themes" is attested from 1949.
مرجع: http://www. etymonline. com/index. php?search=sarat&searchmode=none

برودت، سرما، بی علاقگی، دلسردی، سردمزاجی، بی روحی، خشکی، بی اعتنایی، بی توجهی، بی میلی

سردی:
دکتر کزازی در مورد واژه ی سردی می نویسد : ( ( سردی در پهلوی در ریخت سرتیه sartīh بکار برده می شده است . ) )
( ( وزان پس، ز آرام، سردی نمود؛
ز سردی همان باز ترّی فزود. ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 189 )

بی توجهی


کلمات دیگر: