کلمه جو
صفحه اصلی

غسل


مترادف غسل : استحمام، تطهیر، تغسیل، شست وشو، طهارت، وضو

برابر پارسی : شست و شو، شستُشو

فارسی به انگلیسی

(ceremonial) washing, ablutions


ablution, (ceremonial) washing, ablutions

ablution


فارسی به عربی

انتقاع , انخفاض , غسل , غمر , وضوء

عربی به فارسی

شستن , شستشو دادن , پاک کردن , شستشو , غسل , رختشويي


مترادف و متضاد

ablution (اسم)
شستشو، غسل، ابدست

wash (اسم)
شستشو، غسل، رخت شویی

dip (اسم)
غسل، جیب بر، شیب

immersion (اسم)
غسل، غوطه وری

soaking (اسم)
غسل، خیس خوری، عمل خیساندن

استحمام، تطهیر، تغسیل، شستشو، طهارت، وضو


فرهنگ فارسی

شستن، شستشودادن، شستن ودر آب فروبردن چیزی برای زایل ساختن نجاست یاچرک آن
( اسم ) ۱ - تطهیر با آب زایل کردن چرک و مانند آن باروان کردن آن بر شئ ۲ - شستن همه تن طبق دستور شرع با نیت ( توجه به عمل و قصد قربت بخدا ) یا غسل ارتماسی . فرو بردن تمام بدن یک مرتبه در آب . یا غسل استحاضه . غسلی که زنان مستحاض کنند . یا غسل ترتیبی . شستن اعضای بدن بتدریج بدین طریق که ابتدا سر و گردن و بعد نیمه راست بدن سپس نیمه چپ آن شسته شود . یا غسل تعمید . غسل هر فرد مسیحی است که در آب مقدس و آن علامت طهارت و برائت از گناه است . یا غسل جنابت . غسل شخصی که جنب کند . یا غسل حیض . غسلی که زن حایض پس از پاک شدن از حیض به عمل آورد . یا غسل میت . غسلی که مرده را دهند پیش از دفن . یا غسل مس میت . غسلی که به سبب تماس با میت لازم آید . یا غسل نفاس . غسلی که زن نفسائ کند .
موضعی استبجانبراست سمیرائ کوهیست در طرف راست سمیرائ و در آنجا آبی است که آنرا غسله گویند

فرهنگ معین

(غُ سْ ) [ ع . ] (اِمص . ) ۱ - شستشو دادن با آب . ۲ - شستشوی تن طبق آیین شرع . ،~ ارتماسی فرو بردن تمام بدن یک مرتبه در آب . ،~ ترتیبی شستن اعضای بدن به تدریج . بدین طریق که ابتدا سر و گردن و بعد نیمة راست بدن و سپس نیمة چپ آن شسته شود.

لغت نامه دهخدا

غسل . [ غ َ ] (اِ) نام گلی است که آن را خطمی گویند، سرخ آتشی وسرخ نیم رنگ و سفید میباشد. (برهان قاطع). در فرهنگهای عربی و در ذیل قوامیس عرب دزی غِسل آمده است . و ظاهراً غَسل مأخوذ از عربی است . رجوع به غِسل شود.


غسل . [ غ َ ] (ع مص ) شستن . (منتهی الارب ) (تاج المصادر بیهقی ) (ترجمان علامه ٔ جرجانی ). مطلق شستن هرچیز که باشد. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). تطهیر با آب و زایل کردن چرک و مانند آن با روان کردن آب بر آن . (از اقرب الموارد). || محو کردن و از میان بردن نوشته . (دزی ج 2 ص 212). || غُسل الفرس (مجهولاً)؛ خوی آوردن اسب . (منتهی الارب ). عرق کردن اسب . (از قطر المحیط). || غسل کسی ؛ زدن پس دردناک گردیدن . (منتهی الارب ). زدن کسی و به درد آوردن او را. (اقرب الموارد). || غسل با زن ؛ بسیار گائیدن . (منتهی الارب ). بسیار جماع کردن با زن . (از قطر المحیط). || غسل فحل بر ناقه ؛ بسیار جستن گشن بر ناقه .(منتهی الارب ) (از قطر المحیط). || (هذا) لغسل رأسک ، اشاره به تحفه بودن چیزی است . شاهزادگان هندی وقتی پولی به عنوان تحفه به کسی میفرستادند پیغام میدادند که : (هذا) لغسل رأسک . (دزی ج 2 ص 211).


غسل . [ غ َ س َ ] (اِخ ) کوهی است میان تیمار و هردو کوه طی ٔ، فاصله ٔ آن تا لفلف یک روز راه است . (از منتهی الارب ) (معجم البلدان ).


غسل . [ غ َ س ِ ] (ع ص )مردی که با زنش بسیار جماع کند. (از تاج العروس ).


غسل . [ غ ِ ] (اِخ ) موضعی است به دیار بنی اسد. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ). امرؤ القیس گوید :
تربع بالستار ستار قدر
الی غسل فجادلها الولی .

(تاج العروس ).


|| ذات غسل . رجوع به ذات غسل شود. || ذوغسل . رجوع به ذوغسل شود.

غسل . [ غ ِ س ِ ] (ع اِ) گل خطمی . (فرهنگ شعوری ج 2 ورق 187 الف ). ظاهراً مصحف غِسل است . رجوع غِسل شود.


غسل . [ غ ُ ] (اِخ ) موضعی است به جانب راست سمیراء. (منتهی الارب ). کوهی است در طرف راست سمیراء، و در آنجا آبی است . که آن را غُسله گویند. (از معجم البلدان ).


غسل . [ غ ُ س َ ] (ع ص ) گشنی که گشنی بسیار کند و باردار نسازد. (منتهی الارب ) (آنندراج ). نری که بسیار برجهد، یا نری که بسیار برجهد و باردار نسازد همچنین است مرد. (از قطر المحیط). مردی که بسیار جماع کند و یا مردی که بسیار جماع کند و باردار نسازد.


غسل. [ غ َ ] ( ع مص ) شستن. ( منتهی الارب ) ( تاج المصادر بیهقی ) ( ترجمان علامه جرجانی ). مطلق شستن هرچیز که باشد. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). تطهیر با آب و زایل کردن چرک و مانند آن با روان کردن آب بر آن. ( از اقرب الموارد ). || محو کردن و از میان بردن نوشته. ( دزی ج 2 ص 212 ). || غُسل الفرس ( مجهولاً )؛ خوی آوردن اسب. ( منتهی الارب ). عرق کردن اسب. ( از قطر المحیط ). || غسل کسی ؛ زدن پس دردناک گردیدن. ( منتهی الارب ). زدن کسی و به درد آوردن او را. ( اقرب الموارد ). || غسل با زن ؛ بسیار گائیدن. ( منتهی الارب ). بسیار جماع کردن با زن. ( از قطر المحیط ). || غسل فحل بر ناقه ؛ بسیار جستن گشن بر ناقه.( منتهی الارب ) ( از قطر المحیط ). || ( هذا ) لغسل رأسک ، اشاره به تحفه بودن چیزی است. شاهزادگان هندی وقتی پولی به عنوان تحفه به کسی میفرستادند پیغام میدادند که : ( هذا ) لغسل رأسک. ( دزی ج 2 ص 211 ).

غسل. [ غ َ ] ( اِ ) نام گلی است که آن را خطمی گویند، سرخ آتشی وسرخ نیم رنگ و سفید میباشد. ( برهان قاطع ). در فرهنگهای عربی و در ذیل قوامیس عرب دزی غِسل آمده است. و ظاهراً غَسل مأخوذ از عربی است. رجوع به غِسل شود.

غسل. [ غ َ س ِ ] ( ع ص )مردی که با زنش بسیار جماع کند. ( از تاج العروس ).

غسل.[ غ ِ ] ( ع اِ ) سرشستنی چون خطمی و گل و جز آن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). آنچه بدان سر شویند، چون خطمی وگل و مانند آن. ( از اقرب الموارد ). || خطمی. ( مهذب الاسماء ). در برهان قاطع به این معنی غَسل آمده است. رجوع به غَسل شود. || آب غُسل. ( منتهی الارب ). آبی که بدان شسته شود. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). || ( ص ) گشنی که گشنی بسیار کندو باردار نسازد و مرد چنین . ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). نری که بر ماده بسیار جهد. یا نری که بر ماده بسیار جهد و باردار نسازد، همچنین است مرد. ( از قطر المحیط ). مردی که بسیار جماع کند، و یا مردی که بسیار جماع کند و باردار نسازد.

غسل. [ غ ِ س ِ ] ( ع اِ ) گل خطمی. ( فرهنگ شعوری ج 2 ورق 187 الف ). ظاهراً مصحف غِسل است. رجوع غِسل شود.

غسل. [ غ ُ ] ( ع مص ) تطهیر با آب و زایل کردن چرک و مانند آن با روان کردن آب بدان. و این کلمه مصدر است و بعضی آن را اسم مصدر از اغتسال دانسته اند. ( از اقرب الموارد ). روان شدن آب است به طور اطلاق. ( کشاف اصطلاحات الفنون ). اغتسال. شستن. || در شرع به معنی روان شدن آب بر تمام بدن است. ( از کشاف اصطلاحات الفنون ). شستن تمام تن. ( بحر الجواهر ). شست و شوی تمام بدن. ( غیاث اللغات ). شست و شو کردن تمام بدن و سر شستن ،و با لفظ زدن و برآمدن و کردن و دادن استعمال شود وپسین را ( غسل دادن را ) اکثر بر میت اطلاق کنند. ( از آنندراج ). شستن همه تن بدانسان که در شرع آمده است.شستن تمام بدن پس از نیت آن است. غسل به دو قسم ارتماسی و ترتیبی تقسیم میشود: غسل ارتماسی عبارت است : از فروبردن تمام بدن یکمرتبه در آب ، و غسل ترتیبی عبارت است از شستن اعضای بدن به تدریج ، بدان طریق که ابتداء سر و گردن و بعد نیمه راست بدن و سپس نیمه طرف چپ آن شسته شود. در هر دو قسم از غسل ارتماسی و ترتیبی نیت یعنی توجه به عمل و قصد تقرب به خدا لازم است و این معنی باید مقارن شروع به عمل انجام گیرد. غسل های واجب عبارتند از: غسل جنابت ، غسل حیض ، غسل استحاضه ، غسل نفاس ، غسل میت ، غسل مس میت. غسل دادن و همچنین کفن و دفن کردن میت بر هر کس واجب کفائی است.

غسل . [ غ ُ ] (ع مص ) تطهیر با آب و زایل کردن چرک و مانند آن با روان کردن آب بدان . و این کلمه مصدر است و بعضی آن را اسم مصدر از اغتسال دانسته اند. (از اقرب الموارد). روان شدن آب است به طور اطلاق . (کشاف اصطلاحات الفنون ). اغتسال . شستن . || در شرع به معنی روان شدن آب بر تمام بدن است . (از کشاف اصطلاحات الفنون ). شستن تمام تن . (بحر الجواهر). شست و شوی تمام بدن . (غیاث اللغات ). شست و شو کردن تمام بدن و سر شستن ،و با لفظ زدن و برآمدن و کردن و دادن استعمال شود وپسین را (غسل دادن را) اکثر بر میت اطلاق کنند. (از آنندراج ). شستن همه ٔ تن بدانسان که در شرع آمده است .شستن تمام بدن پس از نیت آن است . غسل به دو قسم ارتماسی و ترتیبی تقسیم میشود: غسل ارتماسی عبارت است : از فروبردن تمام بدن یکمرتبه در آب ، و غسل ترتیبی عبارت است از شستن اعضای بدن به تدریج ، بدان طریق که ابتداء سر و گردن و بعد نیمه ٔ راست بدن و سپس نیمه ٔ طرف چپ آن شسته شود. در هر دو قسم از غسل ارتماسی و ترتیبی نیت یعنی توجه به عمل و قصد تقرب به خدا لازم است و این معنی باید مقارن شروع به عمل انجام گیرد. غسل های واجب عبارتند از: غسل جنابت ، غسل حیض ، غسل استحاضه ، غسل نفاس ، غسل میت ، غسل مس میت . غسل دادن و همچنین کفن و دفن کردن میت بر هر کس واجب کفائی است .
در کتاب شرایع، کیفیت غسل میت چنین آمده است : در غسل میت نخست واجب است که از بدن مرده نجاست را زایل کنند پس از آن او را به آب سدر بشویند و از سر وی شروع کنند پس از آن طرف راست و سپس طرف چپ را بشویند.بعد با آب کافور شست و شو دهند و در مرتبه ٔ سوم با آب خالص بشویند، و روا نیست که به اقل غسلات مذکور کفایت کنند مگر آنکه ضرورت باشد، و هرگاه سدر و کافور نباشد با آب خالص غسل دهند. (از کتاب الشرائع چ 1311ص 10). و در مس میت غسل وقتی واجب میشود که اولاً میت انسان باشد ثانیاً مس بعد از سرد شدن بدن میت و قبل از غسل آن صورت گیرد. غسلهای دیگر به همان ترتیب است که در غسل جنابت گفته شد، برای تفصیل رجوع به مدخل طهارت و النهایة فی مجرد الفقه و الفتاوی کتاب اول شود. || (اِ) آب غسل . (منتهی الارب ). آبی که بدان غسل کنند. (بحر الجواهر). الماء الّذی یتطهر به . ج ، اغسال . (اقرب الموارد). || شستگی . (منتهی الارب ). || خطمی . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). غِسل (اقرب الموارد).


غسل . [ غ ُ س ُ ] (ع مص ) به معنی غُسل . (منتهی الارب ). سر شستن .شست و شوی تمام بدن . لغتی است در غسل و اسم است از غَسَل َ. (اقرب الموارد). || شستگی . (منتهی الارب ). غُسل . رجوع به غُسل شود. || آب غسل . || خطمی . (منتهی الارب ) (قطر المحیط).


غسل .[ غ ِ ] (ع اِ) سرشستنی چون خطمی و گل و جز آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). آنچه بدان سر شویند، چون خطمی وگل و مانند آن . (از اقرب الموارد). || خطمی . (مهذب الاسماء). در برهان قاطع به این معنی غَسل آمده است . رجوع به غَسل شود. || آب غُسل . (منتهی الارب ). آبی که بدان شسته شود. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). || (ص ) گشنی که گشنی بسیار کندو باردار نسازد و مرد چنین . (منتهی الارب ) (آنندراج ). نری که بر ماده بسیار جهد. یا نری که بر ماده بسیار جهد و باردار نسازد، همچنین است مرد. (از قطر المحیط). مردی که بسیار جماع کند، و یا مردی که بسیار جماع کند و باردار نسازد.


فرهنگ عمید

۱. (فقه ) شستشوی تمام بدن طبق دستور شرع، همراه با نیت و برای نزدیکی به خداوند.
۲. شستن و در آب فروبردن چیزی برای زایل ساختن نجاست یا چرک آن.
* غسل ارتماسی: [مقابلِ غسل ترتیبی] (فقه ) غسلی که در آن تمام بدن یک مرتبه در آب فرو برود.
* غسل ترتیبی: (فقه ) غسلی که در آن تمام بدن به صورت تدریجی و با شیوۀ خاصی (ابتدا سر و گردن، بعد طرف راست، و سپس طرف چپ بدن ) شسته می شود.
* غسل تعمید: در آیین مسیحیت، غسل دادن کودکان و کسانی که به دین مسیح می گروند با آیین مخصوص.
* غسل جنابت: (فقه ) غسلی که مردان پس از جُنُب شدن به جا می آورند.
* غسل حیض: (فقه ) غسلی که خانم ها پس از پاک شدن از حیض به جا می آورند.
* غسل دادن: (مصدر متعدی )
۱. (فقه ) غسلی که در آن بدن میت طبق دستور شرع، و با شیوۀ خاصی (ابتدا سر و گردن، بعد طرف راست، و سپس طرف چپ بدن ) شسته می شود، غسل میت.
۲. شستشو دادن، شستن.
* غسل کردن: (مصدر لازم )
۱. (فقه ) شستشوی تمام بدن طبق دستور شرع، همراه با نیت و برای نزدیکی به خداوند.
۲. (مصدر متعدی ) = * غسل دادن
* غسل مسّ میت: (فقه ) غسلی که به سبب تماس با میت واجب می شود.
* غسل میت: (فقه )
۱. = * غسل دادن
۲. (فقه ) [مجاز] = * غسل مسّ میت

۱. (فقه) شستشوی تمام بدن طبق دستور شرع، همراه با نیت و برای نزدیکی به خداوند.
۲. شستن و در آب فروبردن چیزی برای زایل ‌ساختن نجاست یا چرک آن.
⟨ غسل ارتماسی: [مقابلِ غسل ترتیبی] (فقه) غسلی که در آن تمام بدن یک‌مرتبه در آب فرو‌برود.
⟨ غسل ترتیبی: (فقه) غسلی که در آن تمام بدن به‌صورت تدریجی و با شیوۀ خاصی (ابتدا سر‌و‌گردن، بعد طرف راست، و سپس طرف چپ بدن) شسته می‌شود.
⟨ غسل تعمید: در آیین مسیحیت، غسل دادن کودکان و کسانی که به‌ دین مسیح می‌گروند با آیین مخصوص.
⟨ غسل جنابت: (فقه) غسلی که مردان پس از جُنُب شدن به‌جا می‌آورند.
⟨ غسل حیض: (فقه) غسلی که خانم‌ها پس از پاک شدن از حیض به‌جا می‌آورند.
⟨ غسل دادن: (مصدر متعدی)
۱. (فقه) غسلی که در آن بدن میت طبق دستور شرع، و با شیوۀ خاصی (ابتدا سر‌و‌گردن، بعد طرف راست، و سپس طرف چپ بدن) شسته می‌شود؛ غسل میت.
۲. شستشو دادن؛ شستن.
⟨ غسل کردن: (مصدر لازم)
۱. (فقه) شستشوی تمام بدن طبق دستور شرع، همراه با نیت و برای نزدیکی به خداوند.
۲. (مصدر متعدی) = ⟨ غسل دادن
⟨ غسل مسّ میت: (فقه) غسلی که به سبب تماس با میت واجب می‌شود.
⟨ غسل میت: (فقه)
۱. = ⟨ غسل دادن
۲. (فقه) [مجاز] = ⟨ غسل مسّ میت


دانشنامه عمومی

غسل، در لغت به معنای شستن است و در اصطلاح به مجموعه ای از اراده قلبی و اجرای عملی در خصوص شستن بدن گفته می شود.
غسل های واجب
غسل های مستحب
غسل ها بر پایهٔ حکم شرعی به دو دسته تقسیم می شود:
هفت نوع غسل واجب وجود دارد که خود به دو گروه اصلی تقسیم می شوند:
غسل های خاص زنان به لحاظ خونی است که از اندام تناسلی آنها خارج می شود و براساس نوع خون نوع وضعیت جسمی آنان و به تبع آن حکم وضعی آنها در فقه شیعه متفاوت است.سه نوع غسل واجب خاص زنان وجود دارد:

دانشنامه آزاد فارسی

غُسل (ablution)
شست وشوی آیینی. برای مثال هندوان پیش از نیایش خود را، ترجیحاً در آب روان، می شویند و شست وشو در بعضی رودها، خاصه رود گنگ، را دارای محاسن معنوی می دانند. آیین های مسیحیت و شینتو معتقدند غسل موجب تطهیر می شود. برای مثال در اساطیر ژاپنی، ایزاناگی پس از دیدار از جهان مردگان خود را با شستن در رودی تطهیر می کند. در آیین شینتو، شست وشوی بدن پیش از نیایش، به قصد رفع آلودگی است نه تطهیر از گناهان. در اسلام، در موارد زیادی توصیه به غسل و شست وشوی کامل بدن شده است که برخی از آن ها واجب و بسیاری مستحب است. از غسل های واجب می توان به غسل جنابت ـ غسل بعد از احتلام و مقاربت ـ و غسل مسّ میّت اشاره کرد. تعداد غسل های واجب را شش و تعداد غسل های مستحب را بالغ بر ۴۰ دانسته اند. غسل در فقه اسلامی به دو نوع ارتماسی و ترتیبی تقسیم شده که در اوّلی همه بدن یک باره در داخل آب ـ مثلاً استخر ـ قرار می گیرد امّا در دوّمی، ابتدا سر و گردن سپس سمت راست و بعد از آن سمت چپ شسته می شود. از غسل های مستحبی معروف می توان غسل جمعه، غسل عیدین، غسل زیارت، و غسل توبه را نام برد.

فرهنگ فارسی ساره

شستشو، شست و شو


دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] غسل یعنی شستن بدن به گونه ای خاص به قصد تقرب به خدا .غسل عبارت است از شستن تمامی بدن از سر تا پا با کیفیت تعیین شده از سوی شرع مقدس، به قصد امتثال . از احکام آن به تفصیل در باب طهارت سخن گفته اند.
غسل به لحاظ حکم تکلیفی به دو قسم واجب و مستحب تقسیم می شود که هر کدام انواعی دارد.
← غسلهای واجب
ایشان می فرماید: در غسل دستور به شستن تمام بدن داده شده، زیرا پست ترین حالت انسان و شدیدترین حالات وابستگی و بندگیش به امور شهوی حالت جماع و دیگر موجبات غسل از قبیل حیض و نفاس و استحاضه است .این مطلب فقط در مورد حالت جماع صادق است و در دیگر موجبات غسل از قبیل حیض نفاس و استحاضه و مس میت به هیچ وجه وابستگی انسان به دنیا بیش از دیگر حالات نیست، مثلا اگر بدن انسان با بدن مرده ای که سرد شده قبل از اینکه او را غسل دهند تماس پیدا کند، غسل بر او واجب می شود، آیا می توان گفت این شخص در آن حال اسیر شهوت بوده است؟در حالت جماع تمام بدن بطور کلّی و با تمام اجزاءش دخالت دارد، به همین خاطر پیامبر اکرم صلی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود: در هر مویی جنابتی نهفته است.پس وقتی که تمام بدن انسان از مراتب عالی دور شده و در لذات پست دنیوی غرق شده باشد، شستن آن از مهمترین مطالب شرعی خواهد بود، زیرا با این طهارت بدن آمادگی حرکت در مسیر شریف الهی و صعود به قلّه رفیع عبادت را پیدا می کند و از حرکت در جهت حیوانیت روی گردانده دست از لذات دنیوی می شوید.ولی چون قسمت اعظم بهره های معنوی عبادت به قلب تعلّق می گیرد، در نظر عاقل، تطهیر قلب از رذایل حیوانی و توجه به دنیا که مانع رسیدن به فضایل انسانی می شود سزاوارتر از تطهیر اعضاء ظاهری است.

پیشنهاد کاربران

این واژه عربی است و پارسی آن اینهاست: پادیاب، پاتیاپ که هر دو واژه، پهلوی است

غُسِلَ فعل مجهول به معنای "شسته شد" هست

غسل از سر تا پا شستن است می شود گفت
سراشست


کلمات دیگر: