کلمه جو
صفحه اصلی

جنب


مترادف جنب : آلوده، محتلم، ناطاهر، نجس | پهلو، جوار، سمت، کنار

متضاد جنب : طاهر |

برابر پارسی : پهلو، سو، کنار

فارسی به انگلیسی

polluted, ceremonially unclean


polluted, ceremonially unclean, adjacent, adjoining, alongside, against, apart, contiguous, motion, move, movement, wave, wet dream

side, flank


adjacent, adjoining, alongside, against, apart, contiguous, motion, move, movement, wave, wet dream


فارسی به عربی

جانب , قادم

مترادف و متضاد

آلوده، محتلم، ناطاهر، نجس ≠ طاهر


پهلو، جوار، سمت، کنار


side (اسم)
طرف، سمت، کناره، ضلع، سو، پهلو، جنب، جانب

periphery (اسم)
پیرامون، دوره، محیط، حدود، جنب، سطح بدن

next (حرف اضافه)
جنب

فرهنگ فارسی

پهلو، کنار، جهت، سمت، ناحیه، اجناب وجنوب جمع، غریب، بیگانه، بعید، دور، آلوده به نجاست
( صفت ) ۱- آنکه به نجاست آلوده شده باشد کسی که بسبب انزال منی غسل بر او واجب باشد. ۲- غریب بیگانه .۳- دور بعید.
ناحیه ایست در بصره در مشرق دجله

فرهنگ معین

(جَ ) [ ع . ] (اِ. ) ۱ - پهلو، کنار. ۲ - سمت .
(جُ نُ ) [ ع . ] (ص . ) ۱ - کسی که به علت خروج منی ، غُسل بر او واجب است . ۲ - بیگانه ، بعید، دور.

(جَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - پهلو، کنار. 2 - سمت .


(جُ نُ) [ ع . ] (ص .) 1 - کسی که به علت خروج منی ، غُسل بر او واجب است . 2 - بیگانه ، بعید، دور.


لغت نامه دهخدا

جنب . [ ج ُ ن َ ] (ع اِ) ج ِ جَنْبة. (اقرب الموارد). رجوع به جنبة شود.


جنب . [ ج ُن ْ ن َ ] (اِخ ) ناحیه ایست در بصره . (منتهی الارب ). در مشرق دجله . (از معجم البلدان ) (از مراصد).


جنب . [ جَمْب ْ ] (اِخ ) آبی است از بنی عدویه در سرزمین یمامه . (معجم البلدان ) (مراصد).


جنب. [ جَمْب ْ ] ( ع اِ ) پهلو. ( منتهی الارب ) ( مهذب الاسماء ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). ج ، جُنوب ، جَنائب ( منتهی الارب )، اَجناب. ( اقرب الموارد ).
- در جنب ِ ؛ قیاس به :
این جهان در جنب فکرتهای ما
همچو اندر جنب دریا ساغر است.
ناصرخسرو.
در جنب رای روشن و کف جواد تو
خورشید کم ز ذره و دریا کم از شَمَر.
سوزنی.
- جارالجنب ؛ همسایه نزدیک چسبیده بتو.( از اقرب الموارد ). همسایه هم پهلو. ( منتهی الارب ).
- ذات الجنب ؛ نوعی از بیماری پهلو. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ).
- ذوالجنب ؛ مبتلا به آزار ذات الجنب. ( منتهی الارب ).
- صاحب بالجنب ؛ رفیق سفر. ( منتهی الارب ).
- فی جنب اﷲ ؛ فی امر اﷲ. ( ترجمان علامه ترتیب عادل ).
|| طرف. جانب. ( برهان ). کرانه. ( منتهی الارب ). ناحیه. ( اقرب الموارد ). سو. ( برهان ). || معظم چیزی و اکثر آن. و گاهی جنب را به وقیعه و شتم و ناسزا تفسیر کنند. ( از منتهی الارب ).

جنب. [ جَمْب ْ ] ( ع مص ) دفع کردن. || شکستن پهلو. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || بر پهلو زدن. ( زوزنی ). || دور گردانیدن. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) دور کردن. ( زوزنی ) ( ترجمان جرجانی ترتیب عادل ).

جنب. [ ج َ ن َ ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ جَنیب. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). رجوع به جنیب شود. || کوتاه. ( منتهی الارب ). || شبه ظَلَع. || ( مص ) شدت یافتن تشنگی شتر تا حدی که ریه به پهلو چسبد.( از اقرب الموارد ). به پهلو چسبیدن شُش ِ شتر از غایت تشنگی. ( منتهی الارب ). || همراه و هم پهلوگرداندن اسبی دیگر را در مسابقه تا هرگاه مرکوب سستی کند سوار بر اسب دیگر شوند. ( از اقرب الموارد ). کشیدن اسبی را بسوی خود وقت گرو بستن که اگر اسب او سستی کند بر او سوار گردد. کشیدن اسبی را به پالهنگ. ( منتهی الارب ). || قلق و اضطراب داشتن. ( از اقرب الموارد ). || لنگیدن شتر از پهلو. || فرودآمدن ساعی در جای دور و امر کردن که خداوند آن ماشیه کشیده بیارند خود را در جایی که فرودآمده است یا آنکه خداوند ماشیه دور رود از جای خود و ساعی را تکلیف دهد تا نزد او رود. ( منتهی الارب ).

جنب. [ ج َ ن ِ ] ( ع ص ) کناره گیر و گوشه نشین. غریب. ( از اقرب الموارد ): رجل جنب ؛ مردی که از راه بیک طرف رود از ترس مهمانان. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ).

جنب . [ ج َ ن َ ] (اِخ ) نام شهری است که مردم آنجا اکثر خوش طبع و مهمان دوست میباشند و شمشیر رادر آن شهر بسیار خوب میسازند. (برهان ) (آنندراج ).


جنب . [ ج َ ن ِ ] (ع ص ) کناره گیر و گوشه نشین . غریب . (از اقرب الموارد): رجل جنب ؛ مردی که از راه بیک طرف رود از ترس مهمانان . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).


جنب . [ جَمْب ْ ] (ع اِ) پهلو. (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). ج ، جُنوب ، جَنائب (منتهی الارب )، اَجناب . (اقرب الموارد).
- در جنب ِ ؛ قیاس به :
این جهان در جنب فکرتهای ما
همچو اندر جنب دریا ساغر است .

ناصرخسرو.


در جنب رای روشن و کف ّ جواد تو
خورشید کم ز ذره و دریا کم از شَمَر.

سوزنی .


- جارالجنب ؛ همسایه ٔ نزدیک چسبیده بتو.(از اقرب الموارد). همسایه ٔ هم پهلو. (منتهی الارب ).
- ذات الجنب ؛ نوعی از بیماری پهلو. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
- ذوالجنب ؛ مبتلا به آزار ذات الجنب . (منتهی الارب ).
- صاحب بالجنب ؛ رفیق سفر. (منتهی الارب ).
- فی جنب اﷲ ؛ فی امر اﷲ. (ترجمان علامه ترتیب عادل ).
|| طرف . جانب . (برهان ). کرانه . (منتهی الارب ). ناحیه . (اقرب الموارد). سو. (برهان ). || معظم چیزی و اکثر آن . و گاهی جنب را به وقیعه و شتم و ناسزا تفسیر کنند. (از منتهی الارب ).

جنب . [ جَمْب ْ ] (ع مص ) دفع کردن . || شکستن پهلو. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || بر پهلو زدن . (زوزنی ). || دور گردانیدن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) دور کردن . (زوزنی ) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل ).


جنب . [ جُمْب ْ ] (اِ) حرکت . (حاشیه ٔ برهان چ معین ): جنب و جوش . رجوع به جنبیدن و جنبش شود.


جنب . [ ج َ ن َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ جَنیب . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به جنیب شود. || کوتاه . (منتهی الارب ). || شبه ظَلَع. || (مص ) شدت یافتن تشنگی شتر تا حدی که ریه به پهلو چسبد.(از اقرب الموارد). به پهلو چسبیدن شُش ِ شتر از غایت تشنگی . (منتهی الارب ). || همراه و هم پهلوگرداندن اسبی دیگر را در مسابقه تا هرگاه مرکوب سستی کند سوار بر اسب دیگر شوند. (از اقرب الموارد). کشیدن اسبی را بسوی خود وقت گرو بستن که اگر اسب او سستی کند بر او سوار گردد. کشیدن اسبی را به پالهنگ . (منتهی الارب ). || قلق و اضطراب داشتن . (از اقرب الموارد). || لنگیدن شتر از پهلو. || فرودآمدن ساعی در جای دور و امر کردن که خداوند آن ماشیه کشیده بیارند خود را در جایی که فرودآمده است یا آنکه خداوند ماشیه دور رود از جای خود و ساعی را تکلیف دهد تا نزد او رود. (منتهی الارب ).


جنب . [ ج ُ ن ُ ] (ع ص ) بیگانه . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). غریب . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (مهذب الاسماء).
- جارالجنب ؛ همسایه از غیر قوم . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
|| نافرمان . || آنکه بر وی غسل واجب شده باشد بسبب جماع و خروج منی . واحد و جمع و مؤنث و مذکر در وی یکسان است ، و گاهی گویند هما جنبان و هم اجناب و جُنُبون ، ولی نگویند هی جنبة بتأنیث . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). و این اسم هایی است که جاری مجرای مصدر است .(از اقرب الموارد). فاعل و مفعول جماع کرده ٔ غسل نکرده را گویند.


فرهنگ عمید

۱. پهلو؛ کنار.
۲. (زیست‌شناسی) غشایی که روی ریه‌ها را می‌پوشاند و به دیوارۀ داخلی قفسۀ سینه می‌چسبد.


۱.=جنبیدن
۲. جنبنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): دیر‌جنب.
= جنب‌وجوش: [مجاز] حرکت و کوشش؛ تلاش و تقلا.


۱.=جنبیدن
۲. جنبنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر ): دیر جنب.
= جنب وجوش: [مجاز] حرکت و کوشش، تلاش و تقلا.
کسی که به واسطۀ انزال منی غسل بر او واجب شده باشد.
۱. پهلو، کنار.
۲. (زیست شناسی ) غشایی که روی ریه ها را می پوشاند و به دیوارۀ داخلی قفسۀ سینه می چسبد.

کسی که به‌واسطۀ انزال منی غسل بر او واجب شده باشد.


دانشنامه عمومی

جنب (روستا). جنب (در عربی: الجُنُب )نام روستایی است در دهستان المَذبَح از توابع استان لَحِج در کشور یمن در شبه جزیره عربستان.
المقحفی، ابراهیم، احمد ، (مُعجَم المُدُن وَالقَبائِل الیَمَنِیَة) ، منشورات دار الحکمة، صنعاء، چاپ وانتشار سال ۱۹۸۵ میلادی به (عربی).
جمعیت آن (۵۰) نفر (۶ خانوار) می باشد.

فرهنگ فارسی ساره

کنار، سو


فرهنگستان زبان و ادب

جنْب
{Algenib} [نجوم] ستارۀ گاما فَرَس که زیرغولی از ردۀ ب 2 است، با قدر 2/8، به فاصلۀ 333 سال نوری از زمین

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی جَنبِ: کنار(در اصل به معنی پهلوست وبه صورت استعاره آنچه کنار پهلو قرار می گیرد)
معنی جُنُبٍ: دور(بَصُرَتْ بِهِ عَن جُنُبٍ :اورا ازدور می پایید)
معنی خَامِدُونَ: خاموش و بی حرکتها( از خمود است ، که به معنای سکون و خاموشی از سر و صدا و جنب و جوش است )
معنی خَامِدِینَ: خاموش و بی حرکتها( از خمود است ، که به معنای سکون و خاموشی از سر و صدا و جنب و جوش است )
معنی حَفَدَةً: حفده جمع حافد است که به معنای متحرک سریع و کسی است که در خدمت ، جنب و جوش سریع دارد کنایه از نوه ها چون آنها نیز در خدمت به شخص کوشاتر از دیگران هستند
معنی نُشُوراً: زنده کردن مردگان پس از مرگشان - از جهت پراکنده شدن - از جهت برخاستن و جنب و جوش مجدد(کلمه نشور و همچنین کلمه نشر به معنای احیای مردگان بعد از مردن است و یا در عبارت "وَجَعَلَ ﭐلنَّهَارَ نُشُوراً " به معنی "از جهت پراکنده شدن یا از جهت برخاستن و جنب و...
تکرار در قرآن: ۳۳(بار)
«جَنْب» در لغت، به معنای پهلو است، و سپس به هر چیزی که در کنار چیزی قرار گرفته باشد، اطلاق می شود; همان گونه که «یمین» و «یسار» به معنای طرف چپ و راست بدن است، سپس به هر چیزی که در این ناحیه قرار گیرد یمین و یسار گفته می شود. در اینجا «جَنْبِ اللّه» نیز به معنای تمام اموری است که در جانب پروردگار قرار دارد مانند فرمان او، اطاعت او، قرب او، کتب آسمانی که از ناحیه او نازل شده است، همه در معنای آن جمع است.

واژه نامه بختیاریکا

پَر

جدول کلمات

کنار

پیشنهاد کاربران

تکان، حرکت

جنب jo neb , محتلم ، مردی که خروج منی داشته وغسل بر وی واجب شده

جنب ، janb ، کنار ، پهلو ، مجاور ، جانب


کلمات دیگر: