مترادف جنب : آلوده، محتلم، ناطاهر، نجس | پهلو، جوار، سمت، کنار
متضاد جنب : طاهر |
برابر پارسی : پهلو، سو، کنار
polluted, ceremonially unclean
side, flank
adjacent, adjoining, alongside, against, apart, contiguous, motion, move, movement, wave, wet dream
آلوده، محتلم، ناطاهر، نجس ≠ طاهر
پهلو، جوار، سمت، کنار
(جَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - پهلو، کنار. 2 - سمت .
(جُ نُ) [ ع . ] (ص .) 1 - کسی که به علت خروج منی ، غُسل بر او واجب است . 2 - بیگانه ، بعید، دور.
جنب . [ ج ُ ن َ ] (ع اِ) ج ِ جَنْبة. (اقرب الموارد). رجوع به جنبة شود.
جنب . [ ج ُن ْ ن َ ] (اِخ ) ناحیه ایست در بصره . (منتهی الارب ). در مشرق دجله . (از معجم البلدان ) (از مراصد).
جنب . [ جَمْب ْ ] (اِخ ) آبی است از بنی عدویه در سرزمین یمامه . (معجم البلدان ) (مراصد).
جنب . [ ج َ ن َ ] (اِخ ) نام شهری است که مردم آنجا اکثر خوش طبع و مهمان دوست میباشند و شمشیر رادر آن شهر بسیار خوب میسازند. (برهان ) (آنندراج ).
جنب . [ ج َ ن ِ ] (ع ص ) کناره گیر و گوشه نشین . غریب . (از اقرب الموارد): رجل جنب ؛ مردی که از راه بیک طرف رود از ترس مهمانان . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
ناصرخسرو.
سوزنی .
جنب . [ جَمْب ْ ] (ع مص ) دفع کردن . || شکستن پهلو. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || بر پهلو زدن . (زوزنی ). || دور گردانیدن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) دور کردن . (زوزنی ) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل ).
جنب . [ جُمْب ْ ] (اِ) حرکت . (حاشیه ٔ برهان چ معین ): جنب و جوش . رجوع به جنبیدن و جنبش شود.
جنب . [ ج َ ن َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ جَنیب . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به جنیب شود. || کوتاه . (منتهی الارب ). || شبه ظَلَع. || (مص ) شدت یافتن تشنگی شتر تا حدی که ریه به پهلو چسبد.(از اقرب الموارد). به پهلو چسبیدن شُش ِ شتر از غایت تشنگی . (منتهی الارب ). || همراه و هم پهلوگرداندن اسبی دیگر را در مسابقه تا هرگاه مرکوب سستی کند سوار بر اسب دیگر شوند. (از اقرب الموارد). کشیدن اسبی را بسوی خود وقت گرو بستن که اگر اسب او سستی کند بر او سوار گردد. کشیدن اسبی را به پالهنگ . (منتهی الارب ). || قلق و اضطراب داشتن . (از اقرب الموارد). || لنگیدن شتر از پهلو. || فرودآمدن ساعی در جای دور و امر کردن که خداوند آن ماشیه کشیده بیارند خود را در جایی که فرودآمده است یا آنکه خداوند ماشیه دور رود از جای خود و ساعی را تکلیف دهد تا نزد او رود. (منتهی الارب ).
جنب . [ ج ُ ن ُ ] (ع ص ) بیگانه . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). غریب . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (مهذب الاسماء).
- جارالجنب ؛ همسایه از غیر قوم . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
|| نافرمان . || آنکه بر وی غسل واجب شده باشد بسبب جماع و خروج منی . واحد و جمع و مؤنث و مذکر در وی یکسان است ، و گاهی گویند هما جنبان و هم اجناب و جُنُبون ، ولی نگویند هی جنبة بتأنیث . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). و این اسم هایی است که جاری مجرای مصدر است .(از اقرب الموارد). فاعل و مفعول جماع کرده ٔ غسل نکرده را گویند.
۱. پهلو؛ کنار.
۲. (زیستشناسی) غشایی که روی ریهها را میپوشاند و به دیوارۀ داخلی قفسۀ سینه میچسبد.
۱.=جنبیدن
۲. جنبنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): دیرجنب.
= جنبوجوش: [مجاز] حرکت و کوشش؛ تلاش و تقلا.
کسی که بهواسطۀ انزال منی غسل بر او واجب شده باشد.
کنار، سو