کلمه جو
صفحه اصلی

نهی


مترادف نهی : بازداشت، جلوگیری، منع، بازداشتن، نهی کردن

متضاد نهی : امر

برابر پارسی : بازداری، پیشگیری، ناروادانستن

فارسی به انگلیسی

deprecation, interdiction, prohibition, inhibition, negative command, negative imperative

prohibition, inhibition, negative command, negative imperative


deprecation, interdiction


فارسی به عربی

امر , امنع

مترادف و متضاد

۱. بازداشت، جلوگیری، منع
۲. بازداشتن، نهی کردن ≠ امر


interdict (اسم)
جلوگیری، تحریم، نهی، قدغن، حکم بازداشت، حکم نهی، حکم اداری

prohibition (اسم)
منع، تحریم، ممانعت، ممنوعیت، نهی، قدغن، صدور حکم منع

injunction (اسم)
اتحاد، دستور، نهی، قدغن، حکم بازداشت

forbiddance (اسم)
جلوگیری، بازداشت، منع، ممانعت، ممنوعیت، نهی، قدغن

بازداشت، جلوگیری، منع ≠ امر


بازداشتن، نهی کردن


فرهنگ فارسی

بازداشتن، منع کردن، خلاف امر، نهی ازمنکر، بازدار
( اسم ) جمع نهیه : عقلها خردها . توضیح در فارسی گاه در ردیف مفردات آید: ((امید که مقبول نظر کیمیا اثر ارباب فضل و حجی و اصحاب علم و نهی خواهد بود ) )
گوشت نیم پخته ٠ گوشت نیم جوش ٠ گوشت نیم پز ٠

فرهنگ معین

(نَ ) [ ع . ] (مص م . ) بازداشتن ، ممانعت .

لغت نامه دهخدا

نهی . [ ن َهَْ ی ْ / ن ِهَْ ی ْ ] (ع اِ) حوض بزرگ آبگیر یا شبیه آن . (منتهی الارب ). آبگیر درشت . (مهذب الاسماء). غدیر یا مانند آن . (از اقرب الموارد) (از متن اللغة). ج ، انهی ، انهاء، نهی [ ن ُ ی ی ]، نهاء.


نهی. [ ن َهَْ ی ْ ] ( ع مص ) بازداشتن. ( ترجمان علامه جرجانی ص 102 ) ( غیاث اللغات ) ( مجمل اللغة ). وازدن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( زوزنی ). بازداشتن کسی را از کار و گفت و جز آن ، خلاف امر. ( از منتهی الارب ). منع کردن. ( غیاث اللغات ). به عمل یابه سخن کسی را از کاری یا چیزی بازداشتن و منع کردن. ( از اقرب الموارد ). امر به کف و خویشتن داری کردن. ( از متن اللغة ). || حرام کردن. ( از اقرب الموارد ) ( از ناظم الاطباء ). || طلب کردن حاجتی را و واگذاشتن آن را خواه برآورده شود یا نشود . ( از ناظم الاطباء ). || گویند: الیک نهی المثل قلیلا ( مجهولاً و معروفاً )؛ یعنی نظیر تو نایاب است. ( منتهی الارب ). || گویند: هذا رجل نهیک من رجل ؛ یعنی این مرد بس است ترا.تأنیث و جمع نمی پذیرد چون مصدر است. ( از منتهی الارب ). || ( اِمص ) بازداشت. منع. ممانعت. اصراربر ترک کاری. ( ناظم الاطباء ). مقابل امر :
چه گفت آن خداوند تنزیل و وحی
خداوند امر و خداوند نهی.
فردوسی.
پس ایستاد در کشاکش امر و نهی استرجاع کنان. ( تاریخ بیهقی ص 310 ). بر امر و نهی گوهر طبع عزیز تو
در آتش سیاست صافی عیار باد.
مسعودسعد.
ملک دست او را در امرو نهی و حل و عقد گشاده و مطلق داشت. ( کلیله و دمنه ).
زمانه زو طلبد امر و نهی نز گردون.
فلکی.
زانکه نهی از دانه شیرین بود
تلخ را خود نهی حاجت کی شود.
مولوی.
اینهمه هیچ است چون می بگذرد
تخت و بخت و امر و نهی و گیر و دار.
سعدی.
- نهی از منکر ؛ بازداشتن و منع کردن از ممنوعات شرعیه. ( غیاث اللغات ). منع از ارتکاب بدی. رجوع به امر به معروف شود : چه بسیارمردم بینم که امر به معروف کنند و نهی از منکر کنند. ( تاریخ بیهقی ص 99 ).
- نهی کردن ؛ باز داشتن. منع کردن. پرهیزاندن : فیلسوفان هستند که ایشان را طبیبان اخلاق دانند که نهی کنند از کارهای سخت و زشت. ( تاریخ بیهقی ).
- نهی منکر ؛ نهی از منکر :
گرت نهی منکر برآید ز دست
نباید چو بی دست و پایان نشست.
سعدی.
محتسب گر فاسقان را نهی منکر می کند
گو بیا کز روی نامحرم نقاب افکنده ایم.
سعدی.

نهی. [ ن َهَْ ی ْ / ن ِهَْ ی ْ ] ( ع اِ ) حوض بزرگ آبگیر یا شبیه آن. ( منتهی الارب ). آبگیر درشت. ( مهذب الاسماء ). غدیر یا مانند آن. ( از اقرب الموارد ) ( از متن اللغة ). ج ، انهی ، انهاء، نهی [ ن ُ ی ی ]، نهاء.

نهی . [ ن ِ ها ] (ع اِ) زجاج . (اقرب الموارد).


نهی ٔ. [ ن َ ] (ع ص ، اِ) گوشت نیم پخته . (منتهی الارب ). گوشت نیم جوش . (آنندراج ). گوشت نیم پز. (ناظم الاطباء).


نهی . [ ن َ / ن ِ ] (ع ص ) النَهی و النِهی به صورت اتباع ، متناهی العقل ، گویند: هو نَه و نِه . ج ، نَهون ، نِهون . (از اقرب الموارد) (از متن اللغة).


نهی . [ ن َ هی ی ] (ع ص ) مرد به پایان خردمندی رسیده . (منتهی الارب ). رجل نهی ، متناهی العقل . (اقرب الموارد) (از متن اللغة). ج ، انهیاء. || آنکه بغایت فربهی و چاقی رسیده است : بعیر نهی و ناقة نهیة. (از اقرب الموارد). رجوع به نهیة شود.


نهی . [ ن َهَْ ی ْ ] (ع مص ) بازداشتن . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 102) (غیاث اللغات ) (مجمل اللغة). وازدن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). بازداشتن کسی را از کار و گفت و جز آن ، خلاف امر. (از منتهی الارب ). منع کردن . (غیاث اللغات ). به عمل یابه سخن کسی را از کاری یا چیزی بازداشتن و منع کردن . (از اقرب الموارد). امر به کف و خویشتن داری کردن . (از متن اللغة). || حرام کردن . (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). || طلب کردن حاجتی را و واگذاشتن آن را خواه برآورده شود یا نشود . (از ناظم الاطباء). || گویند: الیک نهی المثل قلیلا (مجهولاً و معروفاً)؛ یعنی نظیر تو نایاب است . (منتهی الارب ). || گویند: هذا رجل نهیک من رجل ؛ یعنی این مرد بس است ترا.تأنیث و جمع نمی پذیرد چون مصدر است . (از منتهی الارب ). || (اِمص ) بازداشت . منع. ممانعت . اصراربر ترک کاری . (ناظم الاطباء). مقابل امر :
چه گفت آن خداوند تنزیل و وحی
خداوند امر و خداوند نهی .

فردوسی .


پس ایستاد در کشاکش امر و نهی استرجاع کنان . (تاریخ بیهقی ص 310). بر امر و نهی گوهر طبع عزیز تو
در آتش سیاست صافی عیار باد.

مسعودسعد.


ملک دست او را در امرو نهی و حل و عقد گشاده و مطلق داشت . (کلیله و دمنه ).
زمانه زو طلبد امر و نهی نز گردون .

فلکی .


زانکه نهی از دانه ٔ شیرین بود
تلخ را خود نهی حاجت کی شود.

مولوی .


اینهمه هیچ است چون می بگذرد
تخت و بخت و امر و نهی و گیر و دار.

سعدی .


- نهی از منکر ؛ بازداشتن و منع کردن از ممنوعات شرعیه . (غیاث اللغات ). منع از ارتکاب بدی . رجوع به امر به معروف شود : چه بسیارمردم بینم که امر به معروف کنند و نهی از منکر کنند. (تاریخ بیهقی ص 99).
- نهی کردن ؛ باز داشتن . منع کردن . پرهیزاندن : فیلسوفان هستند که ایشان را طبیبان اخلاق دانند که نهی کنند از کارهای سخت و زشت . (تاریخ بیهقی ).
- نهی منکر ؛ نهی از منکر :
گرت نهی منکر برآید ز دست
نباید چو بی دست و پایان نشست .

سعدی .


محتسب گر فاسقان را نهی منکر می کند
گو بیا کز روی نامحرم نقاب افکنده ایم .

سعدی .



نهی . [ ن ُ ها ] (ع اِ) ج ِ نهیة به معنی عقل ها و خردها. رجوع به نُهْیَة شود. || عقل را نهی گویند چون بازدارد آدمی را از هر زشتی و خلاف خردی . (از اقرب الموارد). خرد. عقل . (از متن اللغة) :
شب چو روز رستخیز آن رازها
کشت می کرد از پی اهل نهی .

مولوی .


اتفاقی نیست اینجا بارها
دیده ایم و جمله اصحاب نهی .

مولوی .



نهی . [ ن ُ هی ی ] (ع اِ) ج ِ نهی به معنی غدیر و آبگیر است . رجوع به نَهی و نِهی شود.


فرهنگ عمید

بازداشتن، منع کردن.
* نهی از منکر: (فقه ) بازداشتن از کار بد.
عقل ها، خِرَدها.

بازداشتن؛ منع کردن.
⟨ نهی از منکر: (فقه) بازداشتن از کار بد.


عقل‌ها؛ خِرَدها.


دانشنامه عمومی

نِهیْ:(nehi) در گویش گنابادی یعنی بگذار ، قرار بده


نهی (فجیره). نهی (در عربی: الُنهی ) روستای کوچکی از توابع شهر دبا الفجیره در نوار ساحلی کرانهٔ دریای عمان از توابع امارت فجیره از امارات هفتگانه دولت امارات متحده عربی و در شبه جزیره عربستان واقع شده است. این روستای در پایهٔ رشتهٔ کوه حجر واقع شده است. این روستا یکی از زیباترین روستاهای شهر (دبا الفجیره) است، مخصوصاً در فصل زمستان و موسم باران و بهار، دره عظیمی از وسط روستا می گذرد که روستا به دوقسمت تقسیم نموده است. در فصل بهار و موسم باران و جریان آب در وادی مناظر جالبی به وجود آورده است، بنابراین گردشگران در این ایام در اطراف این وادی خیمه و خرگاه برپاه می کنند و برای استراحت و استحمام به این ناحیه می آیند.
دکتر: المجد، کمال، احمد، (دولة الامارات العربیة المتحدة، دراسة مسحیة شاملة) .، شرکه المصریة للطباعة والنشر: قاهره، چاپ اول، انتشار سال ۱۹۷۸ میلادی. به (عربی).
محمدیان، کوخردی، محمد، “ (الإمارات عبر التاریخ) “، ج۱. سال انتشار ۲۰۰۸ میلادی به (عربی).
دکتر:ادوارد، هندرسون، “ (ذکریات عن دولة الإمارات و سلطنة عمان) “، چاپ موتیف آیت للنشر، مطبعة راشد، عجمان ۱۹۸۸ میلادی.
دارای (۸ خانوار) و ۶۹ نفر جمعیت است که از اهل سنت و مالکی مذهب هستند. پیشهٔ مردم روستا ماهی گیری است.

دانشنامه آزاد فارسی

نهی (ادبیات). در ادبیات، منع یا بازداشتن کسی از کاری یا چیزی؛ مانند «دامن عشوه به داغ دل طالب مفشان ـ کاین چراغی است که بیداد تو افروخته است». گاهی نیز روی سخن ادیب با خود است: «حافظا می خور و رندی کن و خوش باش ولی ـ دام تزویر مکن چون دگران قرآن را». نهی ممکن است در معنای تأمل، تحذیر، اندرز، توبیخ، تحریک، دریغ، تهدید و مانند آن ها به کار رود.

نهی (اصول فقه). نَهی (اصول فقه)
در اصول فقه، هر کلامی را که دلالت بر درخواست ترک کند نهی گویند. از مباحث عمده در باب نهی این است که آیا نهی دلالت بر حرمت دارد یا خیر؛ مثلاً هرگاه مولی از عملی نهی کند، و بگوید به منزل فلان کَس نرو؛ آیا معنای این نهی، حرام بودن آن عمل است یا مضمون آن تنها نامطلوب بودن آن است و حرمت را باید از دلیل دیگر فهمید. اکثر اصولیان معتقدند نهی ظهور در حرمت دارد. نهی یا ارشادی است یا تحریمی؛ اگر نهی، ارشاد به فساد و عدم وقوع عملی باشد به آن نهی ارشادی گویند؛ مثلاً می گوید: صیغۀ طلاق را انسان غیر عادل جاری نکند، این نهی ارشاد به فساد طلاقی است که غیر عادل جاری می کند نه آن که طلاق غیر عادل حرام باشد. در مقابل، نهی تحریمی است که معنای آن منع از فعل به صورت الزامی است؛ مانند زنا نکن. این نهی دلالت بر حرمت دارد.

فرهنگ فارسی ساره

بازدار


دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] نهی (قرآن). صیغه دالّ بر طلب ترک فعل ، را نهی گویند.
فعل نهی (امر بازدارنده) لفظی است که گوینده به سبب آن، ترک حالت یا کاری را بخواهد. صیغه نهی ظهور در حرمت و فساد دارد و از اقسام انشا است، مانند: (وَلاَ تُفْسِدُواْ فِی الاَرْضِ بَعْدَ اِصْلاَحِهَا...)؛ "و در زمین پس از اصلاح آن فساد مکنید".
معانی مجازی
گاهی نهی، مجازاً در معانی دیگر به کار می رود؛ مانند:۱. نهی دعایی : (... رَبَّنَا لاَ تُؤَاخِذْنَا اِن نَّسِینَا اَوْ اَخْطَاْنَا...)؛ "پروردگارا، اگر فراموش کردیم یا به خطا رفتیم بر ما مگیر" ؛۲. نهی ارشادی : (... لاَ تَسْاَلُواْ عَنْ اَشْیَاء اِن تُبْدَ لَکُمْ تَسُؤْکُمْ...)؛ "از چیزهایی که اگر برای شما آشکار گردد شما را اندوهناک می کند مپرسید". گاهی نیز برای تسویه ، اختصار و تقلیل، یأس ، بیان عاقبت ، اهانت و… به کار می رود.

پیشنهاد کاربران

این واژه از اساس پارسى و پهلوى است و از نه + اى ( مصدرساز ) Nahi / Nahy= نه بودن ، ممنوع بودن ساخته شده است. تازیان ( اربان ) این واژه را از پارسى برداشته اند.

نهی کردن از کاری - انجام ندادن کاری


کلمات دیگر: