مترادف نهی : بازداشت، جلوگیری، منع، بازداشتن، نهی کردن
متضاد نهی : امر
برابر پارسی : بازداری، پیشگیری، ناروادانستن
prohibition, inhibition, negative command, negative imperative
deprecation, interdiction
۱. بازداشت، جلوگیری، منع
۲. بازداشتن، نهی کردن ≠ امر
بازداشت، جلوگیری، منع ≠ امر
بازداشتن، نهی کردن
نهی . [ ن َهَْ ی ْ / ن ِهَْ ی ْ ] (ع اِ) حوض بزرگ آبگیر یا شبیه آن . (منتهی الارب ). آبگیر درشت . (مهذب الاسماء). غدیر یا مانند آن . (از اقرب الموارد) (از متن اللغة). ج ، انهی ، انهاء، نهی [ ن ُ ی ی ]، نهاء.
نهی . [ ن ِ ها ] (ع اِ) زجاج . (اقرب الموارد).
نهی ٔ. [ ن َ ] (ع ص ، اِ) گوشت نیم پخته . (منتهی الارب ). گوشت نیم جوش . (آنندراج ). گوشت نیم پز. (ناظم الاطباء).
نهی . [ ن َ / ن ِ ] (ع ص ) النَهی و النِهی به صورت اتباع ، متناهی العقل ، گویند: هو نَه و نِه . ج ، نَهون ، نِهون . (از اقرب الموارد) (از متن اللغة).
نهی . [ ن َ هی ی ] (ع ص ) مرد به پایان خردمندی رسیده . (منتهی الارب ). رجل نهی ، متناهی العقل . (اقرب الموارد) (از متن اللغة). ج ، انهیاء. || آنکه بغایت فربهی و چاقی رسیده است : بعیر نهی و ناقة نهیة. (از اقرب الموارد). رجوع به نهیة شود.
فردوسی .
مسعودسعد.
فلکی .
مولوی .
سعدی .
سعدی .
سعدی .
مولوی .
مولوی .
نهی . [ ن ُ هی ی ] (ع اِ) ج ِ نهی به معنی غدیر و آبگیر است . رجوع به نَهی و نِهی شود.
بازداشتن؛ منع کردن.
〈 نهی از منکر: (فقه) بازداشتن از کار بد.
عقلها؛ خِرَدها.
نِهیْ:(nehi) در گویش گنابادی یعنی بگذار ، قرار بده
بازدار