مترادف تسویه : برابر، تساوی ، مساوی، یکسان سازی، تسویت، برابر کردن، مساوی ساختن، راست کردن، مساوی کردن، یکسان کردن، تصفیه حساب
متضاد تسویه : نابرابر
برابر پارسی : یکسان کردن، سر بسر کردن، برابرسازی
liquidation, [o.s.] equalization
liquidation
برابر، تساوی ≠ نابرابر
۱. برابر، تساوی ≠ نابرابر
۲. مساوی
۳. یکسان سازی، تسویت
۴. برابر کردن، مساوی ساختن، راست کردن، مساوی کردن، یکسان کردن
۵. تصفیهحساب
تسویة. [ ت َ س ْ ی َ ] (ع مص ) از: («س و ء») عیب کردن کسی را و منسوب به بدی کردن و بد گفتن . (منتهی الارب ). و رجوع به تسوئة و تسوی ٔ شود.
تسویة. [ ت َ س ْ ی َ ] (ع مص ) راست کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (دهار). راست و برابر کردن چیزی را. (منتهی الارب ) (از غیاث اللغات ) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء). برابر کردن .(از متن اللغة) (از اقرب الموارد) (از المنجد): سویت المعوج فمااستوی . (از اقرب الموارد) (از المنجد).
- تسویةالبیوت ؛اصطلاح نجومی ، صاحب غیاث اللغات و به نقل از او صاحب آنندراج در ذیل تسویدالبیوت آرند: باصطلاح منجمین آن است که شکل دوازده خانه ٔبروج بر تخته یا کاغذ کشند و مطابق بودن کواکب در برج فلکی در هر خانه ٔ آن اسم کوکب نویسند و در آن شکل نظر کرده نحوست و سعادت طالع مولود دریافت نمایند. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). و رجوع به التفهیم بیرونی چ جلال همائی صص 309 - 311 و تسویت شود. || برابر کردن و هر دو را بر یک مثل نمودن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از متن اللغة). سوی بینهما؛ جعلها مثلین . (متن اللغة). تعدیل کردن میان دو چیز: سواه ُ به و سوّی بینهما؛ عدَّل . (اقرب الموارد) (از المنجد). || مثل آن ساختن چیزی را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از متن اللغة): سواه به ؛ جعله ُ مثله ُ (متن اللغة). || راست ساختن چیزی را. (از اقرب الموارد). راست ساختن چیزی را و همین معنی به مطلق عمل آید چنانکه گویند: الابار یسوی ّ الابر؛ سوزن ساز سوزن را راست کرد. (از المنجد). || هلاک شدن در زمینی : سویت علیه الارض (مجهولا)؛ هلاک شد در آن زمین . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از متن اللغة) (از اقرب الموارد). هلاک شدن در زمین و مدفون شدن درآ ن . (از المنجد). || خشک و بی گیاه شدن زمین : سوی ارضهم ؛ صارت جدباء. || معتدل شدن . || مستقر و مستولی شدن . || پیش آمدن . || نیکو شدن . || به منتهای قدرت جوانی رسیدن : سوی فلان ؛ بلغ اشده ُ و انتهی شبابه . بسوی کسی روی آوردن : سواه قصد قصده ُ. (از متن اللغة).و رجوع به تسوی شود.
تسوئة. [ ت َ وِ ءَ ] (ع مص ) تباه کردن چیزی را. (از المنجد). || عیب کردن کسی را. (از متن اللغة) (از اقرب الموارد). عیب کردن و توبیخ کردن کسی را. (از المنجد): اِن ْ اَسَاءْت ُ فَسَوِّی ْٔ علی َّ؛ ای ان فعلت سؤاً فوبخنی علیه . (اقرب الموارد). و رجوع به تسوی ٔ و تسویة شود.