مترادف منی : اسپرم، نطفه، آب نشاط، تکبر، خودبینی، غرور، انانیت، خودستایی، لاف، منیت، منم منم زدن
منی
مترادف منی : اسپرم، نطفه، آب نشاط، تکبر، خودبینی، غرور، انانیت، خودستایی، لاف، منیت، منم منم زدن
فارسی به انگلیسی
sperm
فارسی به عربی
عربی به فارسی
نطفه , مني , دانه , تخم
مترادف و متضاد
اسپرم، نطفه
آبنشاط
تکبر، خودبینی، غرور
انانیت، خودستایی، لاف، منیت
منممنم زدن
۱. اسپرم، نطفه
۲. آبنشاط
۳. تکبر، خودبینی، غرور
۴. انانیت، خودستایی، لاف، منیت
۵. منممنم زدن
فرهنگ فارسی
( اسم ) ماده نیمه چسبناک مایل به سفیدی که دارای بویی مخصوص است و در مواقع تحریکات شدید جنسی حیوانات نر از غده های جنسی ( بیضه ها ) و دیگر غده های وابسته به اندام تناسلی نر خارج میشود . غیر از ترشحات غدد پروستات و غدد کوپر ترشحات مخاط مجاری ناقل منی در ترکیب منی دخالت دارند . خروج منی بواسطه مقاربت یا احتلام ( رویاهای جنسی ) یا استمنائ انجام میشود . در هنگام تحریکات شدید شهوی منی از راه مجرای ادرار از نوک حشفه آلت بخارج میجهد و خروج آن عملی غیر ارادی و انعکاسی است و مرکز انعکاسش در نخاع کمری است . در منی سلولهای جنسی نر یعنی اسپرماتوزوئیدها وجود دارند و همین اسپرماتوزوئید ها تخمک ( سلول جنسی ماده ) را بارور میکند و در نتیجه تخم و جنین بوجود میاید آب مرد آب پشت : [ اگر دین بقیاس بود غسل در اراقت بول واجب آمدی و آبدست در خروج منی . ] ( کشف الاسرار ۵۳۱:۲ )
جمع منی
ترشحات نسبتاً غلیظ و سفید اندام تناسلی مرد که در طی انزال از پیشابراه خارج میشود و حاوی زامه است
فرهنگ معین
(مَ یّ ) [ ع . ] (اِ. ) مایع جنسی معمولاً بارورساز در جاندار بالغ نر، اسپرم .
(مَ) (حامص .) خودبینی ، کِبر.
(مَ یّ) [ ع . ] (اِ.) مایع جنسی معمولاً بارورساز در جاندار بالغ نر، اسپرم .
لغت نامه دهخدا
منی . [ م ُن ْی ْ / م ُ نی ی ] (ع اِ) ج ِ مَنی ّ. (ناظم الاطباء) (ذیل اقرب الموارد). رجوع به منی (آب مرد و زن ) شود.
از منی بودی ، منی را واگذار
ای ایازآن پوستین را یاد آر.
مولوی .
نه در ابتدا بودی آب منی ؟
اگر مردی از سر به در کن زنی .
سعدی .
ای قطره ٔ منی سرِ بیچارگی بنه
کابلیس را غرور منی خاکسار کرد.
سعدی .
منی . [ م َ / م ُ نی ی ] (ع اِ) ج ِ مَنا. (ناظم الاطباء). رجوع به منا(پیمانه ) شود.
منی . [ م َ نا ] (ع اِ) مرگ .(آنندراج ) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || تقدیر خدای تعالی . (منتهی الارب )(آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || اندازه . (آنندراج ) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || آهنگ . (آنندراج ) (منتهی الارب ). قصد و آهنگ . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || داری منی دار فلان ؛ یعنی خانه ٔ من قبل و محاذی خانه ٔ فلان است . (ناظم الاطباء).
میان کیان دشمنی افکنی
وزآن خویشتن در منی افکنی .
فردوسی .
منی چون بپیوست با کردگار
شکست اندرآورد و برگشت کار.
فردوسی .
او را سزد بزرگی و هم او را رسد شرف
او را رسد منی و هم او را رسد فخار.
فرخی .
ز نااستواران مجو ایمنی
چو یابی بزرگی میاور منی .
اسدی .
حجت تو منی را ز سر خویش به در کن
بنگر به عقابی که منی کرد چه ها خاست .
ناصرخسرو (دیوان چ تقوی ص 499).
بعد از آن منی و تکبر و فضول در دماغ سرور متکبران ابلیس ... با خود گفت ... (قصص الانبیاء ص 18).
منتهای بدی منی داند
برتری در فروتنی داند.
سنائی .
دوستیی کآن ز تویی و منی است
نسبت آن دوستی از دشمنی است .
نظامی .
لاف منی بود و توئی برنتافت
ملک یکی بود و دوئی برنتافت .
نظامی .
اینجا منی و توئی نباشد
در مذهب ما دوئی نباشد.
نظامی .
از منی بودی منی را واگذار
ای ایاز آن پوستین رایاد آر.
مولوی .
کی رسد همچون تویی را کز منی
امتحان همچو من یاری کنی .
مولوی .
من عدوم چاره نبود کز منی
کژ روم با تونمایم دشمنی .
مولوی .
ندانست در بارگاه غنی
که بیچارگی به ز کبر و منی .
سعدی .
کسی در آینه رویی بدین صفت بیند
کند هر آینه جور و جفا و کبر و منی .
سعدی .
مر او را رسد کبریا و منی
که ملکش قدیم است و ذاتش غنی .
سعدی .
چه گویم و گر هرچه گویم منی است
منی چیست ای یار اهریمنی است .
نزاری قهستانی (دستورنامه ص 73).
شوکت و صولت مائی و منی به حیثیتی می راند که در بوق ترکی نمی گنجید. (ترجمه ٔ محاسن اصفهان ص 109).
در بحر مائی و منی افتاده ام بیار
می تا خلاص بخشدم از مائی و منی .
حافظ.
- منی آوردن ؛ عجب و خودپسندی نمودن :
روانم نباید که آرد منی
بد اندیشد و کیش آهرمنی .
فردوسی .
چون از ملک چهارصد و اند سال بگذشت دیو بدو راه یافت و دنیا در دل او شیرین گردانید... منی در خویشتن آورد و بزرگ منشی و بیدادگری پیشه کرد. (نوروزنامه ).
- منی داشتن ؛ خودخواهی و خودپسندی داشتن :
عقل تا با خود منی دارد عقالش دان نه عقل
چون منی زو دور گشت آنگه دوا خوانش نه دا.
سنائی .
- منی فش ؛ این ترکیب در فهرست ولف متکبر و مغرور معنی شده و شماره ٔ شاهد آن از شاهنامه ٔ مورد نظر ولف قسمت 43 بیت 492 است که با مطابقه با شاهنامه ٔ چ بروخیم و مسکو شاهد اول همین ترکیب است :
به رزمی که کردی چنین کش مشو
هنرمند بودی منی فش مشو .
(شاهنامه چ بروخیم ج 9 ص 2704 چ مسکو ج 9 ص 38).
ز دست یکی بدکنش بنده ای
پلید و منی فش پرستنده ای .
فردوسی (یادداشت مرحوم دهخدا).
- منی کردن ؛ عجب و خودستائی کردن . خودپسندی کردن . منیت :
بجایی که موسیل بود ارمنی
که کردی میان بزرگان منی .
فردوسی .
شنیدند گردان آهرمنی
که سالار ناپاک کرد آن منی .
فردوسی .
منی کرد آن شاه یزدان شناس
ز یزدان بپیچید و شدناسپاس .
فردوسی .
هرگز منی نکرد و رعونت ، ز بهر آنک
رسوا کند رعونت و رسوا کند منی .
منوچهری .
بسیار منی کرد و ز تقدیر نترسید
بنگر که از این چرخ جفاپیشه چه برخاست .
ناصرخسرو (دیوان چ تقوی ص 499).
بدانکه زن پری عجب و منی کرد و گفت اینهمه لشکرها من می شکنم دروغ گفت ، فتح و نصرت خدای عزوجل داد. (اسکندرنامه نسخه ٔ سعید نفیسی ).
هر که در این راه منی میکند
بر من و تو راه زنی میکند.
نظامی .
- منی نمودن ؛ خودستائی نمودن . خودخواهی کردن . تکبر نمودن : اسکندرو اراقیت چون تکبر کردند و منی نمودند خدای عز و جل به ایشان بازنمود که قدرت خدای راست . (اسکندرنامه نسخه ٔ سعید نفیسی ).
منی . [ م َن ْی ْ ] (ع مص ) تقدیر کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (المصادر زوزنی ) (ترجمان جرجانی ): مناه اﷲ منیاً؛ تقدیر کرد او را. (منتهی الارب )(از اقرب الموارد). یقال : منی اﷲ لک الخیر و ماتدری ما یمنی لک المانی . (اقرب الموارد): منی اﷲ الشی ٔ؛ تقدیر کرد آن چیز را خدای . (ناظم الاطباء). || توفیق داده شدن (مجهولاً). (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || آزمودن .(تاج المصادر بیهقی ) (المصادر زوزنی ) (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). || منی بکذا (مجهولاً)، آزموده شدن به چیزی . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). رجوع به مدخل بعد شود. || منی انداختن . (منتهی الارب ). بیرون آمدن منی . (تاج المصادر بیهقی ) (المصادر زوزنی چ تقی بینش ص 198). منی بیرون آوردن . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 96): منی الرجل ، منی انداخت آن مرد. (ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد).
منی . [ م ِ نا ] (ع اِ) آب مرد و زن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجوع به مدخل بعد شود.
خواب دیدم خواجه معطی المنی
واحد کالالف از امر خدا.
مولوی .
رجوع به مُنیَة و مِنیَة شود.
منی . [ م ُن ْی ْ ] (ع مص ) منیت به منیاً؛ آزموده شدم به چیزی . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء).
مرکب غزو ورا کوه منی زیبد زین
پرده ٔ خان خطا زین ورا زیبد یون .
مخلدی .
به زمزم و عرفات و حطیم و رکن و مقام
به عمره و حجر و مروه و صفا و منی .
ادیب صابر.
بامدادان نفس حیوان کرد قربان در منی
لیک قربان خواص از نفس انسان دیده اند.
خاقانی .
با سیاهی سنگ کعبه هم برابر در شرف
سرخی رنگ منی کز خون حیوان دیده اند.
خاقانی .
به منی و عرفاتم ز خدا درخواهید
که هم از کعبه پرستان خدائید همه .
خاقانی .
ور به منی خورد زمین خون حلال جانوران
ما بخوریم خون رز تا نرسد به جانوری .
خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 436).
رجوع به منا و معجم البلدان و نیز رجوع به ذیل حج شود.
منی. [ م ُ نا ] ( ع اِ ) ج ِ منیة. آرزوها. ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) :
خواب دیدم خواجه معطی المنی
واحد کالالف از امر خدا.
منی. [ م ُن ْی ْ ] ( ع مص ) منیت به منیاً؛ آزموده شدم به چیزی. ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ).
منی. [ م َ نا ] ( ع اِ ) مرگ.( آنندراج ) ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || تقدیر خدای تعالی. ( منتهی الارب )( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || اندازه. ( آنندراج ) ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || آهنگ. ( آنندراج ) ( منتهی الارب ). قصد و آهنگ. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || داری منی دار فلان ؛ یعنی خانه من قبل و محاذی خانه فلان است. ( ناظم الاطباء ).
منی. [ م ِ نا ] ( ع اِ ) آب مرد و زن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). رجوع به مدخل بعد شود.
منی. [ م َ / م َ نی ی ] ( ع اِ ) در عربی به معنی آب پشت. ( غیاث ) ( آنندراج ). آب مرد و زن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). ج ، مُنی . ( ناظم الاطباء ). آب مرد و زن. و قیل هو فعیل به معنی مفعول من منی النطفةفی الرحم ؛ ای قذفها فیه. ج ، مُنْی ْ . ( از ذیل اقرب الموارد ). آب سفید و غلیظ جهنده ای میباشد که اولاد از آن تکوین یابد و پس از دفع آن شهوت زائل گردد و ذَکَر بیفتد و منی زن زرد باشد. ( از کشاف ص 1357 از فرهنگ علوم سجادی ). ترشح خارجی اندام تناسلی نر در جانوران که به صورت ماده نیمه مایع و چسبناک مایل به سفیدی که دارای بویی مخصوص است و در مواقع تحریکات شدید جنسی حیوانات نر، از غده های جنسی ( بیضه ها ) و دیگر غده های وابسته به اندام تناسلی نر خارج میشود. غیر از ترشحات غدد پروستات و غدد کوپر ترشحات مخاط مجاری ناقل منی در ترکیب منی دخالت دارند. خروج منی به واسطه مقاربت یا احتلام ( رؤیاهای جنسی ) یا استمناء انجام میشود. در هنگام تحریکات شدید شهوی منی از راه مجرای ادرار از نوک حشفه آلت به خارج میجهد و خروج آن عملی غیرارادی و انعکاسی است و مرکز انعکاس آن در نخاع کمری است. در منی سلولهای جنسی نر یعنی اسپرماتوزوئیدها وجود دارند و همین اسپرماتوزوئیدها تخمک ( سلول جنسی ماده ) را بارور می کنند و در نتیجه تخم و جنین بوجود می آید. ( از فرهنگ فارسی معین ) :
فرهنگ عمید
مایعی که در اوج لذت جنسی از آلت تناسلی مرد خارج می شود.
من گفتن؛ منمن زدن؛ کبر؛ غرور؛ خودبینی؛ خودستایی: ◻︎ بر بدیهای بدان رحمت کنید / بر منی خویشبین لعنت کنید (مولوی: ۱۷۱)، ◻︎ نه در ابتدا بودی آب منی / اگر مردی از سر به در کن «منی» (سعدی۱: ۱۷۱).
مایعی که در اوج لذت جنسی از آلت تناسلی مرد خارج میشود.
دانشنامه عمومی
سرزمین منا
مانی (خدا)، خدای ماه بین مردم اسکاندیناوی
دانشنامه آزاد فارسی
رمی جمره، مِنی
(با تلفظ مِنا) جایی تقریباً در ۶ کیلومتری مکه. جزو حرم است. حجاج بعد از وقوف به عرفات و مُزدلفه، به هنگام طلوع خورشید روز دهم ذیحجه به آن جا می روند. بودن در منی در شب ۱۱ و ۱۲ ذیحجه بر حاجی واجب است. بعضی از آنان مانند کسی که در حال احرام با زن نزدیکی کند، باید شب ۱۳ ذیحجه را نیز در منی به سر برند. (← بیتوته). رَمیِ جَمَرۀ عقبه، قربانی و حلق یا تقصیر از اعمال واجب در منی است. چند طایفه از حجاج مانند بیماران و پرستاران آنان واجب نیست به منی بروند. همۀ کسانی که در منی هستند در شب هایی که در آن جا بیتوته می کنند باید هر سه جمره را در روز آن شب ها رمی کنند، یعنی با سنگریزه هفت بار بزنند.
مایع حاوی اسپرم تولیدشده در بیضه ها، و نیز ترشحات غدد جنسی دیگر، ازجمله غدۀ پروستات. در هنگام جفت گیری از بدن حیوان نر انزال می یابد. این ترشحات اسپرم ها را تغذیه می کنند، فعال می سازند، و از توده شدن آن ها جلوگیری می کنند.
مایعی سفید و غلیظ که در اوج شهوت از آلت مرد بیرون می جهد و موجب التذاذ و سستی بدن می شود. دربارۀ انزال منی از زن اختلاف است. منی انسان نجس و خروج آن موجب جنابت و غسل است. خروج منی از علایم بلوغ است.
فرهنگستان زبان و ادب
دانشنامه اسلامی
در عربی به معنای آب پشت مرد یا زن است که از آلت مرد یا زن معمولاً به صورت سفید، غلیظ و جهنده با شهوت خارج می شود.
خروج منی به واسطه رابطه جنسی یا احتلام یا استمناء انجام می شود و به واسطه آن، غسل جنابت واجب می شود.
معنی مِنِّی: از من
معنی عَلَقٍ: خون بسته شده ( اولین حالتی که منی در رحم به خود میگیرد )
معنی یُمْنَیٰ: در رحم ریخته می شود (امناء منی به معنای ریختن آن در رحم است)
معنی یُظَاهِرُونَ: ظِهار می کنند - به زنانشان می گویند تو مثل مادرم برمن حرام هستی (ظهار در عرب جاهلیت یکی از اقسام طلاق بوده ، به این صورت که وقتی میخواسته زنش را بر خود حرام کند میگفته : انت منی کظهر امی - تو نسبت به من مانند پشت مادرم هستی . با گفتن این کلام زنش از ...
معنی مَشْعَرِ: مشعرالحرام یا مزدلفه نام محلی است میان عرفات و منا که پس از وادی یا دره ی مأذمین قرار دارد و حجاج باید بعد از غروب شرعی روز عرفه یعنی پس از پایان وقوف در عرفات در روز نهم ذی حجه به این سمت حرکت کنند تا در مشعر برای مدتی هرچند کوتاه به عنوان یکی از وا...
ریشه کلمه:
منی (۲۱ بار)
(بر وزن فلس) به معنی تقدیر و اندازهگیری است «مَنی لَکَ الْمانِیُ» یعنی اندازهگیر برای تو اندازهگیری کرد. نطفه را از آن منی گویند که با قدرت خداوندی اندازهگیری شده است. (راغب) . آیا آب کمی نبود از اندازه گرفته شدهای که اندازه گرفته میشود؟ . و او آفرید دو جفت نر و ماده را از آب اندکی آنگاه که تقدیر و اندازهگیری میشود. به نظر میآید: «یُمْنی و تُمْنی» د ر دو آیه فوق اشاره به آن است که دست تقدیر پیوسته نطفه را در هر مرحله اندازهگیری میکند زیرا فعل مضارع دلالت بر استمرار دارد. طبرسی در ذیل آیه دوم فرموده: منی به معنی تقدیر است شاعر گوید:«حَتَّی تَبَیَّن مایُمْنی لَکَ الْمانی» تا بدانی اندازهگیر چه چیز برای تو اندازه میگیرد. مرگ را از آن منیّه گویند که مقدّر و اندازهگیری شده است. بعضی آن را ریخته شدن گفتهاند از «اَمْنَی الدِّماءَ: اَراقَها» یعنی خونها را ریخت آن وقت معنی چنین میشود: از منیای که در رحم ریخته میشود، بنظر نگارنده معنی اوّل بهتر است ولی در . به معنی ریختن است یعنی: خبر دهید از نطفهایکه در رحم میریزید. *** تمنیّ: آرزو کردن. زیرا که آرزو شده در ذهن انسان اندازهگیری و مصوّر میشود. . پیش از ملاقات مرگ، مرگ را آرزو میکردید. . ظاهراً مراد فرقهایی است که در خلقت میان زنان و مردان وجود دارد و یا راجع به پیشرفت در مال و اختلاف تقسیم ارث است رجوع شود به تفاسیر. *** أُمنیّة: آرزو. راغب گوید: آن صورت حاصله در ذهن از تمنی شیء است. أمنیّة به معنی دروغ نیز آمده است چنانکه در قاموس و اقرب تصریح شده، و در صحاح گوید: آن در اینصورت مقلوب است از «مین» به معنی کذب. راغب در علت آن گفته: چون دروغ در اغلب تصوّر چیز بیحقیقت و گفتن آن با زبان است و صحیح است که از کذب با تمنّی تعبیر آورده شود. و از بعضی نقل کرده:«ما تَغَنَیّْتُ وَ لا تَمَنَّیْتُ مُنْدُ أَسْلَمْتُ» از آنوقت که اسلام آوردم نه آواز خواندهام و نه دروغ گفتهام. * . مراد از ظاهر آیات با ذهن خالی و غیرمشوب آن است که هر نبی و رسول که میخواهد برنامه خداپرستی و حکومت عدل پیاده کند شیطان با اغواء گمراهان، جنگی و آشوبی و اختلافی در مقابل نقشههای او القاء و برپا میکند (و در نتیجه تزلزلی در عملی شدن نقش پیغمبر پدید میشود) آنگاه خدا با امداد پیامبرش آن آشفتگی را از بین میبرد و هدف پیغمبر را بر کرسی مینشاند. نتیجه این امر دو چیز است یکی اینکه مریضالقلبها امتحان میشوند و با برپا شدن آشوب به این در و آن در میزنند، دیگری اینکه چون فتنه فرو نشست دانایان میدانند که دین پیغمبر حق و خدا پشتیبان او است. علی هذا مراد از «أُمِنیَّةُ» در آیه آرزوی خارجی پیغمبر است که همان عملی کردن نقشههای توحید باشد، این مطلب از مطالعه حالات حضرت رسول و موسی و غیرهم علیهم السلام روشن و هویدا است. *** روایت شده که رسول خدا «صلی الله علیه وآله» در مجمع قریش سوره والنجم را میخواند چون به آیه «وَمَناةَ الثَّالِثَةَ الْاُخری» رسید شیطان به زبانش این دو جمله را انداخت: «تِلْکَ الْغَرانیقُ الْعُلی وَ اِنَّ شَفاعَتَهُْنَّ لَتُرْتَجی» یعنی: اینها اصنام والامقام هستند و شفاعتشان پیش خدا مورد امید است، مشرکان از این سخن شاد شدند و دیدند که آن حضرت معبودشان را به نیکی یاد کرد. جبرئیل در تسلّی آن حضرت آیه مانحن فیه را آورد که ناراحت مباش این کلمات را شیطان بدهان انداخت و هر پیغمبری چنین باشد ولی خدا با فرستادن آیات دیگر دروغ بودن آن را روشن میکند. بنابراین مراد از «اُمْنیّه» تلاوت است «أَلقَی الشَّیطانُ فی اُمِنیَّتهِ» یعنی شیطان به تلاوت و قرائت او چیزهایی میافکند و او آنها را میخواند امّا خدا سپس متوجّهاش میکند. نگارنده گوید: این همان افسانه غرانیق است که به واسطه حدیثسازان به کتب تفسیر و تاریخ راه یافته خوشبختانه علمای محقّق ما بجعل آن پی برده و مجعول بودنش را آفتابی کردهاند. در جلد سوّم جنایات تاریخ تحت عنوان «افسانه غرانیق» تحقیق رشیقی درباره مجعولیّت آن شده که در خور تحسین است. عجب است که از دّر منثور نقل شده: آن حضرت متوجّه این کلمات کفرآمیز نبود تا آنکه جبرئیل آمد و گفت: آنچه از قران آوردم برای من بخوان حضرت خواند و چون به «تِلْکَ الْغَرانیقُ الْعُلی... »رسید جبرئیل گفت: من اینها را نیاوردهام اینها از شیطان است. در جنایات تاریخ احتمال داده که این افسانه ساخته کشیشان نصاری یا از طرف یهود باشد. ناگفته نماند: اگر مراد از «أُمِنْیِّة» تلاوت باشد ظاهراً منظور آن است که چون پیامبر بخواهد نقشه خدا را پیاده کند شیطان درباره سخنان او شبهاتی به ذهن منکران القا میکند که با او مقابله کنند و به او نسبت دروغ و افترا بدهند ولی خدا آن شبهات را از بین میبرد. *** * . اَمانّی جمع أمنیّه و ظاهراً مراد از آن اکاذیب است یعنی: گروهی از یهود درس نخواندههااند (که قدرت خواندن و تحقیق ندارند) و تورات را فقط دروغهایی میدانند که علماءشان میگویند. * . کار با آرزوهای شما و اهل کتاب درست شدنی نیست، حکم خدا بطور کلّی این است که: هر که کار بدی کند مجازات میشود...
واژه نامه بختیاریکا
پیشنهاد کاربران
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 232. )
آب کارت مبر، که گردی پیر
کار این آب را تو سهل مگیر
بهترین میوه ای ز باغ تو اوست
راستی روغن چراغ تو اوست
او نماند چراغ تیره شود
خاطرت کند و چشم خیره شود
به فریب دل خیال انگیز
هر دمش در فضای فرج مریز
پیش این ناودان خونریزان
سیل آشوب بر مینگیزان
آتش شهوتش به یاد مده
و اینچنین آب را به باد مده
در سرت اوست عقل و در رخ رنگ
در کمر سیم و در ترازو سنگ
اصل ازو بود و فرع ازو خیزد
اوست آبی که زرع ازو خیزد
آب روی تو آب پشتت و بس
تیغ آبی چنین به مشت تو بس
مهل این نطفه، گر حرام بود
پخته کن کار، اگر نه خام بود
نطفه از لقمهٔ حرام و حرج
ندهد فرج را ز نسل فرج
گندم بد نمی توانی کشت
چه طمع میکنی به نطفهٔ زشت؟
فرج گورست و اندرو لحدی
صحبت او عذاب هر احدی
آلتش شهوت تو کور افتاد
زنده زان بی کفن بگور افتاد
چه بزاید خود از چنان کوری؟
خاصه در وحشت چنان گوری
زندهٔ خود مکن به گور، ای دل
نام خود بد مکن به زور، ای دل
راست کن ره چون آب میرانی
ورنه خر در خلاب میرانی
زن ناپارسا مگیر به جفت
اگر از بهر نسل خواهی خفت
که پسر دزد و نابکار آید
بدنهادست و بد به بار آید
کند اندیشه با تو روز ستیز
آنچه شیرویه کرد با پرویز
شیر شیرویه چون حرام افتاد
خنجرش را پدر نیام افتاد
هر ستم کز چنین پسر باشد
همه در گردن پدر باشد
او ز خود در عذاب و خلق از وی
پدرش را دعای بد در پی
زو چه رنجی که دسترنج تو خورد
گرگ پرورده ای چه خواهد کرد؟
به خطا از پسر برنجیدی
زانکه آب خطا تو سنجیدی
قند تلخی فزود، دادهٔ تست
بره گرگی نمود، زادهٔ تست
پنبه کشتی، طمع به ماش مدار
جو بکاری، عدس نیارد بار
آنکه او را تو زشت کاشته ای
خوبی از وی چه چشم داشته ای؟
تخم بد در زمین شوره چه سود؟
در سپیدی سیاهی آرد دود
جو و گندم چو بر خطا ندهد
آدمی هم جزین عطا ندهد
باید اندیشه هم به دادن شیر
که ز خامیست آن گشادن شیر
شیر بد خلق تخم شر باشد
شیر بدکاره خود بتر باشد
تو که گر خانه ای نهی بنیاد
مزد مزدور جویی و استاد
پس به دست آوری زمینی سخت
آجر و سنگ و خشت و خاک و درخت
ساعتی خوبتر برانگیزی
وانگهی خشت و گل فرو ریزی
چو به کاخی که میکنی از گل
بار این جمله می نهی بر دل
در اساس نتیجه و فرزند
آلت و اختیار بد مپسند
ورنه فرزند خانه کن باشد
رنج جان و بلای تن باشد
اوحدی
آب رخ زآب پشت بگریزد
کآب پشت آب رویها ریزد.
سنائی.
مْنْیْ ؛ انجام دادن سه کلمه ی ساکن که تلفظ آن کنی سخت می نُماید اما در اشعار مولانا و عطار و دیگران بسیار پر تکرار است
مْنُمْ : انجام میدهم
مْنْیْ : انجام میدهی
مْنَ : انجام میدهد
مْنِمْ : انجام میدهیم
مْنِنْ : انجام میدهید
مْنَنْ : انجام میدهند
در کلمه انجام دادن ، بخشیدن از
مْتُمْ : میدهم
مْتْیْ :میدهی ؛ مْتْی یَ ( انجام میدهی ؟ پرسشی میشود )
مْتَ : میدهد
مْتِمْ : میدهیم
مْتِنْ : میدهید
مْتَنْ : میدهند
انوشه باشید ( جاوید ، پایدار ، نَمیرا ) باشید