مترادف قسم : بهره، نصیب، جنس، جور، دسته، رقم، صنف، طور، گونه، نوع | حلف، سوگند، یمین
برابر پارسی : سوگند، جور، مانند، گونه
kind, variety
character, description, genre, genus, ilk, kidney, kind, lot, manners, nature, oath, order, sort, species, stamp, stripe, variety, vow
اداره گروه اموزشي , قسمت , شعبه , بخش , تقسيم , پيمان , سوگند , قسم خوردن , مقطع
حلف، سوگند، یمین
بهره، نصیب
جنس، جور، دسته، رقم، صنف، طور، گونه، نوع
۱. بهره، نصیب
۲. جنس، جور، دسته، رقم، صنف، طور، گونه، نوع
(قِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - بهره و نصیب . 2 - جزیی از کل . ج . اقسام .
(قَ سَ) [ ع . ] (اِ.) سوگند. ج . اقسام .
قسم . [ ق َ س َ ](ع اِ) سوگند. (منتهی الارب ). یمین به خدا یا به غیرخدا. و قسم اسم است از اَقْسَم َ. (اقرب الموارد).
- قسم به خدا ؛ به خدا سوگند. به خدای قسم . سوگند با خدای . باﷲ. واﷲ. تاﷲ. ایم اﷲ. هیم اﷲ.
- امثال :
قسمت را باور کنم یا دم خروس را ؛ درباره ٔ کسی گویند که ادعایی کند و علایم و اَماراتی در میان باشد که دلیل کذب ادعای او تواند بود.
قسم . [ ق َ] (اِخ ) نام جائی است . (معجم البلدان ، از ادیبی ).
قسم . [ ق ِ س َ ] (ع اِ) ج ِ قسمة. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ): یا قاسم الرزق قدخانتنی القسم . (اقرب الموارد). رجوع به قسمة شود.
قسم . [ ق ُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ قسیم ، به معنی جمیل . (اقرب الموارد). رجوع به قسیم شود.
قسم . [ ق َ ] (ع اِ، اِمص ) عطا و دهش . (منتهی الارب ). عطاء. (اقرب الموارد). و به این معنی جمع ندارد. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || رای . || شک و تردد. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). تردید. (ناظم الاطباء). || باران . || آب . || قدر و اندازه ٔ هر چیزی . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || خوی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). خلق . || عادت . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). و در این دو معنی اخیر به کسر قاف نیز آمده . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجوع به قِسْم شود.
- حصاةالقسم ؛ سنگریزه ها است که در ظرفی گذارند و آب بر آن پاشند به قدری که بپوشند آن را، و این هنگامی است که در سفر هستند و آب کم است و بدین وسیله آن را بین خود تقسیم کنند تا هر کس به اندازه ٔ دیگری سهم خود را برد. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ).
قسم . [ ق َ ] (ع مص ) پخش کردن . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || افتادن چیزی در دل و گمان پیدا شدن بدان و سپس آن گمان نیرو گرفتن و به یقین رسیدن . (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). قوت گرفتن جانب معلوم سپس مرجوحیت آن چندانکه حقیقت گردد. (منتهی الارب ). || پریشان و متفرق کردن . گویند: قسم الدهر القوم . || اندازه کردن . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). گویند: قسم فلان امره ؛ قدره و نظر فیه کیف یفعل او لم یدر ما یصنع فیه . (اقرب الموارد). || نوبت نگاه داشتن . گویند: قسم بین النساء؛ نوبت ایشان را نگاه داشت . (منتهی الارب ). مراعات برابری بین زوجات در خوراکی و آشامیدنی و پوشیدنی و بیتوته در دوستی و وطی ، و قسم از واجبات است . (جامع الرموز، فصل نکاح قن ) (ذخیرة العباد آیةاﷲ فیض ).
سوزنی .
سوزنی .
سوزنی .
سیدحسن غزنوی .
سعدی .
۱. بخش.
۲. جزئی از یک چیز قسمتشده.
۳. بهره؛ نصیب.
سوگند.
〈 قسم خوردن: (مصدر لازم) قسم یاد کردن؛ سوگند خوردن.
〈 قسم دادن: (مصدر متعدی) کسی را سوگند دادن.