کلمه جو
صفحه اصلی

قسم


مترادف قسم : بهره، نصیب، جنس، جور، دسته، رقم، صنف، طور، گونه، نوع | حلف، سوگند، یمین

برابر پارسی : سوگند، جور، مانند، گونه

فارسی به انگلیسی

kind, variety


character, description, genre, genus, ilk, kidney, kind, lot, manners, nature, order, sort, species, stamp, stripe, variety, oath, vow

character, description, genre, genus, ilk, kidney, kind, lot, manners, nature, oath, order, sort, species, stamp, stripe, variety, vow


فارسی به عربی

اسلوب , اقناع , جنس , رقطة , نوع

عربی به فارسی

اداره گروه اموزشي , قسمت , شعبه , بخش , تقسيم , پيمان , سوگند , قسم خوردن , مقطع


فرهنگ اسم ها

اسم: قسم (دختر) (فارسی) (تلفظ: ghasam) (فارسی: قسم) (انگلیسی: ghasam)
معنی: سوگند

مترادف و متضاد

حلف، سوگند، یمین


بهره، نصیب


جنس، جور، دسته، رقم، صنف، طور، گونه، نوع


persuasion (اسم)
تشویق، تحریک، قسم، اطمینان، نوع، ترغیب، اجبار، عقیده دینی، متقاعد سازی، نظریه یا عقیده از روی اطمینان

sort (اسم)
جور، قسم، طبقه، نوع، رقم، گونه، طرز

manner (اسم)
راه، رفتار، طرز عمل، عنوان، قسم، سیاق، فن، نوع، سبک، چگونگی، تربیت، ادب، روش، رسوم، طرز، طریقه، طریق، سان، طور، مسلک، سلیقه

adjuration (اسم)
قسم، لابه، تحلیف، التماس

kind (اسم)
جور، قسم، گروه، دسته، طبقه، نوع، جنس، گونه، طرز، کیفیت، در مقابل پولی

type (اسم)
قسم، نوع، رقم، گونه، الگو، باسمه، کلیشه، حروف چاپ، حروف چاپی

species (اسم)
قسم، نوع، گونه، انواع

genre (اسم)
جور، قسم، دسته، نوع، جنس، طرز

gender (اسم)
قسم، نوع، جنس، تذکیر و تانیی

genus (اسم)
جور، قسم، دسته، طبقه، نوع، جنس، سرده

speckle (اسم)
نقطه، قسم، خال، نوع، رنگ، لکه کوچک

۱. بهره، نصیب
۲. جنس، جور، دسته، رقم، صنف، طور، گونه، نوع


فرهنگ فارسی

بخش، بهره، نصیب، جزئی ازیک چیزقسمت شده، سوگند، اقسام جمع
( اسم ) ۱ - جزوی از چیزی که بخش شده بخش : این عالم برای نفع بنی آدم منقسم گردانید بدو قسم . ۲ - بهره نصیب : قسم من بود این ترا کردم حلال تو ندانستی ترا نبود وبال . ( مثنوی ) ۳ - صنف نوع جمع : اقسام جمع الجمع : اقاسیم .
نام جایی است

فرهنگ معین

(قِ ) [ ع . ] (اِ. ) ۱ - بهره و نصیب . ۲ - جزیی از کل . ج . اقسام .
(قَ سَ ) [ ع . ] (اِ. ) سوگند. ج . اقسام .

(قِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - بهره و نصیب . 2 - جزیی از کل . ج . اقسام .


(قَ سَ) [ ع . ] (اِ.) سوگند. ج . اقسام .


لغت نامه دهخدا

قسم . [ ق َ س َ ](ع اِ) سوگند. (منتهی الارب ). یمین به خدا یا به غیرخدا. و قسم اسم است از اَقْسَم َ. (اقرب الموارد).
- قسم به خدا ؛ به خدا سوگند. به خدای قسم . سوگند با خدای . باﷲ. واﷲ. تاﷲ. ایم اﷲ. هیم اﷲ.
- امثال :
قسمت را باور کنم یا دم خروس را ؛ درباره ٔ کسی گویند که ادعایی کند و علایم و اَماراتی در میان باشد که دلیل کذب ادعای او تواند بود.


قسم . [ ق َ] (اِخ ) نام جائی است . (معجم البلدان ، از ادیبی ).


قسم . [ ق ِ س َ ] (ع اِ) ج ِ قسمة. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ): یا قاسم الرزق قدخانتنی القسم . (اقرب الموارد). رجوع به قسمة شود.


قسم . [ ق ُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ قسیم ، به معنی جمیل . (اقرب الموارد). رجوع به قسیم شود.


قسم. [ ق َ ] ( ع اِ، اِمص ) عطا و دهش. ( منتهی الارب ). عطاء. ( اقرب الموارد ). و به این معنی جمع ندارد. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || رای. || شک و تردد. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). تردید. ( ناظم الاطباء ). || باران. || آب. || قدر و اندازه هر چیزی. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || خوی. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). خلق. || عادت. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). و در این دو معنی اخیر به کسر قاف نیز آمده. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). رجوع به قِسْم شود.
- حصاةالقسم ؛ سنگریزه ها است که در ظرفی گذارند و آب بر آن پاشند به قدری که بپوشند آن را، و این هنگامی است که در سفر هستند و آب کم است و بدین وسیله آن را بین خود تقسیم کنند تا هر کس به اندازه دیگری سهم خود را برد. ( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ).

قسم. [ ق َ ] ( ع مص ) پخش کردن. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). || افتادن چیزی در دل و گمان پیدا شدن بدان و سپس آن گمان نیرو گرفتن و به یقین رسیدن. ( اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). قوت گرفتن جانب معلوم سپس مرجوحیت آن چندانکه حقیقت گردد. ( منتهی الارب ). || پریشان و متفرق کردن. گویند: قسم الدهر القوم. || اندازه کردن. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). گویند: قسم فلان امره ؛ قدره و نظر فیه کیف یفعل او لم یدر ما یصنع فیه. ( اقرب الموارد ). || نوبت نگاه داشتن. گویند: قسم بین النساء؛ نوبت ایشان را نگاه داشت. ( منتهی الارب ). مراعات برابری بین زوجات در خوراکی و آشامیدنی و پوشیدنی و بیتوته در دوستی و وطی ، و قسم از واجبات است. ( جامع الرموز، فصل نکاح قن ) ( ذخیرة العباد آیةاﷲ فیض ).

قسم. [ ق ِ ] ( ع اِ ) چون : هر قسم ؛ هر چون. || بهره و نصیب. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). سهم. بهر. تیر. بخش. برخ. رسد :
محمد از سر انگشت خود اشارت کرد
مه تمام به دو قسم شد بحکم اﷲ.
سوزنی.
مه صیام به دو قسم کرد او و گذاشت
به قسم روز به صوم و به قسم شب به صلوة.
سوزنی.
داری از رسم و ره و سان ملوک نیکنام
حصه و حظ و نصیب و قسم و بخش و بهر و تیر.
سوزنی.
حاصل ز تو جز درد دل ریش ندارم
قسم از لب نوشین تو جز نیش ندارم.
سیدحسن غزنوی.

قسم . [ ق َ ] (ع اِ، اِمص ) عطا و دهش . (منتهی الارب ). عطاء. (اقرب الموارد). و به این معنی جمع ندارد. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || رای . || شک و تردد. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). تردید. (ناظم الاطباء). || باران . || آب . || قدر و اندازه ٔ هر چیزی . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || خوی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). خلق . || عادت . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). و در این دو معنی اخیر به کسر قاف نیز آمده . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجوع به قِسْم شود.
- حصاةالقسم ؛ سنگریزه ها است که در ظرفی گذارند و آب بر آن پاشند به قدری که بپوشند آن را، و این هنگامی است که در سفر هستند و آب کم است و بدین وسیله آن را بین خود تقسیم کنند تا هر کس به اندازه ٔ دیگری سهم خود را برد. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ).


قسم . [ ق َ ] (ع مص ) پخش کردن . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || افتادن چیزی در دل و گمان پیدا شدن بدان و سپس آن گمان نیرو گرفتن و به یقین رسیدن . (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). قوت گرفتن جانب معلوم سپس مرجوحیت آن چندانکه حقیقت گردد. (منتهی الارب ). || پریشان و متفرق کردن . گویند: قسم الدهر القوم . || اندازه کردن . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). گویند: قسم فلان امره ؛ قدره و نظر فیه کیف یفعل او لم یدر ما یصنع فیه . (اقرب الموارد). || نوبت نگاه داشتن . گویند: قسم بین النساء؛ نوبت ایشان را نگاه داشت . (منتهی الارب ). مراعات برابری بین زوجات در خوراکی و آشامیدنی و پوشیدنی و بیتوته در دوستی و وطی ، و قسم از واجبات است . (جامع الرموز، فصل نکاح قن ) (ذخیرة العباد آیةاﷲ فیض ).


قسم . [ ق ِ ] (ع اِ) چون : هر قسم ؛ هر چون . || بهره و نصیب . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). سهم . بهر. تیر. بخش . برخ . رسد :
محمد از سر انگشت خود اشارت کرد
مه تمام به دو قسم شد بحکم اﷲ.

سوزنی .


مه صیام به دو قسم کرد او و گذاشت
به قسم روز به صوم و به قسم شب به صلوة.

سوزنی .


داری از رسم و ره و سان ملوک نیکنام
حصه و حظ و نصیب و قسم و بخش و بهر و تیر.

سوزنی .


حاصل ز تو جز درد دل ریش ندارم
قسم از لب نوشین تو جز نیش ندارم .

سیدحسن غزنوی .


ج ، اقسام . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). جج ، اقاسیم . (ناظم الاطباء).
- قسم شی ٔ ؛ چیزی است که در تحت آن شی ٔ مندرج گردد و اخص از آن باشد، چون اسم که از کلمه اخص و در تحت آن مندرج است ، و جزئیات مندرج در تحت یک کلی یا به ذاتیات با هم تباین دارند یا به عرضیات و یا به هر دو، نخست را انواع و دوم را اصناف و سوم رااقسام نامند. (ترجمه از تعریفات ).
|| خوی و عادت . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجوع به قَسْم شود. || قسمت . (یادداشت مؤلف ) :
خدا از چنان بنده خرسند نیست
که راضی به قسم خداوند نیست .

سعدی .



فرهنگ عمید

۱. بخش.
۲. جزئی از یک چیز قسمت‌شده.
۳. بهره؛ نصیب.


سوگند.
⟨ قسم خوردن: (مصدر لازم) قسم یاد کردن؛ سوگند خوردن.
⟨ قسم دادن: (مصدر متعدی) کسی را سوگند دادن.


سوگند.
* قسم خوردن: (مصدر لازم ) قسم یاد کردن، سوگند خوردن.
* قسم دادن: (مصدر متعدی ) کسی را سوگند دادن.
۱. بخش.
۲. جزئی از یک چیز قسمت شده.
۳. بهره، نصیب.

دانشنامه عمومی

قسم ممکن است در یکی از این معانی به کار رود:
قَسَم یا سوگند
قَسْم یا قسمت (قسمة)، به معنی حق هم خوابی یا شب خوابی، از حقوق مشترک زن و شوهر در فقه اسلامی
قِسم به معنی نوع، بخش، قسمت یا گونه

قسم (ابهام زدایی). قسم ممکن است در یکی از این معانی به کار رود:
قَسَم یا سوگند
قَسْم یا قسمت (قسمة)، به معنی حق هم خوابی یا شب خوابی، از حقوق مشترک زن و شوهر در فقه اسلامی
قِسم به معنی نوع، بخش، قسمت یا گونه
قسمهمچنین در موارد زیر بکار می رود:

قسم (حضرموت). قسم (به عربی: قسم) یک منطقهٔ مسکونی در یمن است که در استان حضرموت واقع شده است.
فهرست شهرهای یمن

قسم (فیلم ۱۳۵۴). قسم فیلمی به کارگردانی امیر شروان و نویسندگی سعید مطلبی محصول سال ۱۳۵۴ است.
رضا بیک ایمانوردی
نوری کسرایی
علی میری
شهناز
احمد معینی
فرشته
اشرف کهن
شادی
زانیچ
اکبر اصفهانی
عباس مختاری
علی دهقان
فرهاد خوشبخت
حسین شهاب
ذبیح الله ذبیح پور
مهران صدری
آرزو مهران
رضا بنی احمد
رضا، پس از دریافت پول از بانک، از سوی پسر خالهٔ همسرش کبری مورد تعرض قرار می گیرد، و پول ها به سرقت می رود...

قسم (فیلم ۱۳۹۷). قسم فیلمی به نویسندگی و کارگردانی محسن تنابنده و تهیه کنندگی الهام غفوری و جلیل شعبانی که در سال ۱۳۹۷ تولید شده است. این فیلم در سی و هفتمین دوره جشنواره فیلم فجر رونمایی شد.
مهناز افشار در نقش راضیه
سعید آقاخانی در نقش خسرو
حسن پورشیرازی در نقش برادر خسرو
مهران احمدی در نقش بهمن
گیتی معینی در نقش عمه راضیه
حسین ملکی
این فیلم دربارهٔ قتل زنی به نام رضوان است که خانواده و اقوام آن به دنبال ثابت کردن قاتل بودن شوهر وی به دادگاه هستند…

قسم (فیلم). قسم فیلمی به کارگردانی امیر شروان و نویسندگی سعید مطلبی محصول سال ۱۳۵۴ است.

دانشنامه آزاد فارسی

قسم (ادبیات). قَسَم (ادبیات)
(یا: سوگند) در اصطلاح بدیع، سوگندخوردن در کلام است، به طوری که گوینده قصدی از آن سوگند داشته باشد، مثلاً چیزی را ستایش کند یا مایۀ فخر او شود یا نکوهش دیگری باشد: قسم بر آن دلِ آهن خورم که از سختی/هزار طرح نهاده ست سنگ خارا را (رودکی)

قسم (حقوق). قَسَم (حقوق)
(یا: سوگند) گواه قراردادن خداوند بر صحت گفتار یادکنندۀ سوگند. قسم یکی از ادلۀ اثبات دعواست که منشأ مذهبی دارد. قانون مدنی سوگند را از حقوق امامیه اقتباس کرده است و مواد ۱۳۲۵ تا ۱۳۳۵ آن به قسم اختصاص دارد. به موجب مادۀ ۱۳۲۵ «در دعاوی که به شهادت شهود قابل اثبات است، مدعی می تواند حکم به دعوی خود را که مورد انکار مدعیٌ علیه است منوط به قسم او کند.» قسم به دو نوع است: ۱. یمین العقد، که سوگندی است برای عدم ارتکاب امری در زمان آینده، مانند سوگند هیئت منصفه در دادگاه و یا سوگند نمایندگان مجلس شورای اسلامی؛ ۲. قسم قضایی، که گواه قراردادن خداوند است در دادگاه، بر وجود یا عدم امری که سوگندخورنده ادعای آن را دارد. مبحث هفتمِ قانون آیین دادرسی مدنی دربارۀ شرایط و چگونگی ادای سوگند در محاکم قضایی است. سوگند باید با لفظ جلاله (والله ـ بالله ـ تالله) یا با نام خداوند متعال به دیگر زبان ها ادا شود و فرقی بین مسلمان و غیرمسلمان در ادای سوگند به نام خداوند متعال نخواهد بود. قسم یادکردن قابل توکیل به غیر نیست و وکیل نمی تواند به جای موکّل قسم یاد کند. به موجب مادۀ ۶۴۹ قانون مجازات اسلامی، هرکس در دعوی حقوقی یا جزایی که قسم متوجه او شده باشد، سوگند دروغ یاد کند به شش ماه تا دو سال حبس محکوم خواهد شد. بدین ترتیب، کسی که در دادگاه از سوگندِ دروغ متضرر شده است حق دارد که با طرح شکایت، کذب بودن سوگند را اثبات کند و درخواست تعقیب و مجازات کسی که سوگند دروغ یاد کرده را بنماید.

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی قَسَمٌ: قسم - سوگند
معنی أَقْسَمْتُم: قسم می خوردید
معنی أَقْسَمُواْ: قسم می خوردند
معنی تَقَاسَمُواْ: باهم قسم یاد کنید
معنی لَّا تُقْسِمُواْ: سوگند نخورید - قسم نخورید
معنی جَهْدَ: طاقت (جهد ایمانهم : قسم خوردنهایشان به مقدار قدرت و طاقتشان بوده (تا می توانستند قسم یاد کرده و تأکید کردند))
معنی لَا أُقْسِمُ: قسم نمی خورم(حاجت به سوگند نیست ولی سوگند می خورم)
معنی مُهْطِعِینَ: چشم دوخته های شتابان (کلمه مهطع به معنای کسی است که با نگاه خود به چیزی خیره شود ، و چشم از آن برندارد ، و این قسم نظر کردن خاص دشمنان است و نیز به معنای سرعت دادن است)
معنی تَضِلُّواْ: که گم کنید-تا گم نکنید (به دلیل موقعیتش بعد از کلمه( أَن) در آیه 176نساء(یبین الله لکم ان تضلوا) واین قسم استعمال در جائی که حرف أن در کلام باشد ، شایع است)
معنی عَمْرُکَ: بقای تو ( کلمه عمارت ضد خرابی است ، و عمر اسم مدت عمارت و آبادی بدن است ، یعنی مدت زندگی و آبادی بدن بوسیله ی روح. عبارت "لَعَمْرُکَ " یعنی سوگند به بقای تو یا به جان تو قسم)
معنی یُوَفِّیَنَّهُمْ: قطعاً به طور کامل به آنان می دهد - قطعاً به طور کامل به آنان پرداخت می کند (اصلش ازکلمه وفاء به معنای تمام است. در عبارت "وَإِنَّ کُـلاًَّ لَّمَّا لَیُوَفِّیَنَّهُمْ رَبُّکَ أَعْمَالَهُمْ " عبارت "إنَّ کلّاً " معادل است با "إن کلهم ": همه آنان (اختلا...
معنی مَّوْثِقاً: چیزی که مورد وثوق و اعتماد قرار گیرد - پیمان محکم(موثقا من الله امری است که هم مورد اعتماد باشد و هم مرتبط و وابسته به خدایتعالی ، و آوردن وثیقه الهی و یا دادن آن ، به این است که انسان را بر امری الهی و مورد اطمینان از قبیل عهد و قسم مسلط کند به نحوی...
ریشه کلمه:
قسم (۳۳ بار)

جدول کلمات

گونه

پیشنهاد کاربران

بهره ، نوع ، چیز

سوگند

قسم:[اصطلاح حقوق] گواه گرفتن یکی از مقدسات بر صدق اظهار خود.

قِسَم = سهم - نصیب

قِسَم = جیره

قَسَمیدن = قسم خوردن
قسماندن = کسی را قسم دادن.

ضمانت قراردادن یک وجود یا یک چیز مقدس یا یک ارزش اخلاقی شناخته شده، برای اطمینان دادن به کسی برای انجام دادن یا ندادن کاری یا گفتن یا نگفتن چیزی یا تأکید بر درستی یا نادرستی موضوعی یا چیزی.



کلمات دیگر: