قلب . [ ق َ ] (ع مص ) بر دل کسی زدن . || پشت چیزی را به جانب شکم گردانیدن . || میرانیدن خدای کسی را. || برگردانیدن . || باژگونه گردانیدن . || بازگردانیدن مردمان . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). گویند: قلب المعلم الصبیان ؛ اذا صرفهم الی بیوتهم . (اقرب الموارد). || قلب نخله ؛ بیرون کشیدن . (منتهی الارب ). قلب النخلة؛ نزع قلبها. (اقرب الموارد). || سرخ شدن غوره ٔ خرما. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || قلاب زده گردیدن شتر. (منتهی الارب ):قلب البعیر (مجهولاً)؛ رسید او را بیماری قُلاب . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || درون و بیرون چیزی را دیدن به خاطر خریدن آن . || بلند کردن ستورپزشک چهار دست و پای ستور را به خاطر نگریستن بدان . || با مقلب زمین را زیرورو کردن . || خشمگین شدن دیوانه . || آزمودن چیزی . (اقرب الموارد). || (اِ) خرد و دانش . (منتهی الارب ) (آنندراج ). گاهی بر عقل اطلاق میگردد، و از این باب است
: ان فی ذلک لذکری لمن کان له قلب (قرآن
37/50)؛ ای عقل ، او القی السمع و هو شهید. (اقرب الموارد). ج ، قلوب . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || (ص ) بی آمیغ از هر چیزی . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (آنندراج ): قلب کل شی ٔ؛ لبه و محضه و خالصه . جئتک بهذا الامر قلباً؛ ای محضاً.(اقرب الموارد). هو عربی قلب ؛ او عربی محض و بحت است . مذکر و مؤنث و جمع و مفرد در آن یکسان است ، و می توانی بگویی امراءة عربیة قلبة، و نیز میتوانی آن راتثنیه و جمع بیاوری . || (اِ) میانه ٔ لشکر. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ): قلب الجیش ؛ وسطه ، و برای هر لشکری پنج جهت است : میسره ، میمنه ، مقدمه ، ساقه ، قلب . (اقرب الموارد). || پیه خرمابن ، یا بهترین برگ آن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به قُلب و قِلب شود. || دل ، یا اخص از آن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). و آن عضوی است صنوبری شکل و در طرف چپ
سینه قرار دارد و در باطن آن تجویفی جایی است مجوف و دارای
خون سیاه . (اقرب الموارد).عضوی معروف از اعضاء حیوان است و اول عضوی است که تکوّن می یابد بنابر قول و اصل و مبدء و معدن حرارت غریزی و روح حیوانی است و لهذا گرم ترین ِ همه ٔ اعضاست وآخرِ همه از حرکت میماند و سرد میگردد و گوشت آن بسیار صلب و بطی ءالهضم و اولی اجتناب از آن است مگر عندالضروره و بهترین آن دل حیوان کم سن جوان فربه صحیح المزاج است و بهترین از مواشی دل گوسفند و بز کم سن به صفات مذکوره و از طیور دل دجاج جوان فربه خالی از مرض و از قلوب طیور آبی احتراز آن است . طبیعت آن مطلقاً گرم و خشک و گرمی طیور زیاده از گرمی غیر آن و خشکی تری زیاده از اهلی و طیور آبی بسیار گرم تر از غیرآبی . خواص آن : مقوی دل و رافع خفقان و دیرهضم و ردی ٔالغذاء و مصلح آن مهرا پختن و مطنجن آن با شحم و روغن و با آبکامه و سرکه خوردن و با کباب رقیق به روغن کنجد و یا بادام و یا سرکه و انجدان و فلفل و زیره وصعتر و بالای آن سرکه و آبکامه آشامیدن ، و نیکو غذایی است برای اصحاب کد و ریاضت . قطور و اکتحال خونابه که در هنگام کباب کردن از آن میچکد در رفع شبکوری مجرب دانسته اند. (مخزن الادویه ) (تحفه ٔ حکیم مؤمن ).
عضو عضلانی مجوفی است که در قفسه ٔ سینه در قسمت میان سینه ٔ قدامی واقع است و بین دو ناحیه ٔ جنبی ریوی ، در بالای حجاب حاجز و عقب استخوان جناغ سینه ٔ و جلو
میان سینه و جلو میان سینه ٔ خلفی قرار دارد و به وسیله ٔ یک غلاف لیفی زلالی به نام برون شامه دل احاطه شده است . شکل و جهت قلب به شکل هرم مثلث القاعده ، یا مخروطی است که رأس آن در جلو و پائین و چپ و قاعده اش در بالا و عقب و
راست است . محور اطول قلب جهت قلب را نشان میدهد و برحسب شکل قفسه ٔ سینه وضع محور متفاوت است ، اگر قفسه ٔ سینه باریک باشد محور بزرگ به خط قائم نزدیک میباشد و قلب از بالا به پائین کشیده شده است (قلب عمودی ) و درصورتی که قفسه ٔ سینه پهن و وسیع باشد محور بزرگ به خط افقی نزدیک میگردد (قلب افقی ). در سینه با ابعاد متوسط، قلب به طرف جلو و چپ و کمی به پائین تمایل دارد (قلب مایل ) و با سطح افقی زاویه ٔ
40 درجه میسازد و قاعده ٔ آن به عقب وراست متوجه است و رأسش در جلو و چپ میباشد. بعضی اوقات که سینه تنگ و در جهت عمودی طویل است رأس قلب به حجاب حاجز نمیرسد و مثل شاقول در حفره ٔ سینه آویزان است . رنگ و صلابت : قلب قرمزرنگ و محکم است . وزن : وزن قلب نسبت به سن زیاد نمیشود. در سن بلوغ در مرد تقریباً
275 گرم تا
312 گرم است ، ولی در زن از
260 تا
286 گرم میباشد. ابعاد: طول آن در مرد
98 میلی متر وعرضش
105 میلی متر است . این ابعاد در زن کمتر است . ظرفیت : نسبت به حجم قلب متفاوت است ،
دهلیز راست
110 تا
185 و
دهلیز چپ 100 تا
130 سانتی متر مکعب .
بطن راست
160 تا
230 و
بطن چپ 143 تا
212 سانتی متر مکعب . قلب راست تقریباً
270 و قلب چپ در حدود
243 سانتی متر مکعب ظرفیت دارد. حجم قلب بین
513 تا
757 سانتی متر مکعب است . وسایل ثبات و نگاهداری : قلب به وسیله ٔ عروق بزرگ در جای خود نگاهداری میشود،
آئورتا و شاخه های عمده ای که به طرف گردن و اعضای بالا میفرستد عروق ریوی که قلب را به ریتین متصل میسازند. و وریدهای اجوف بخ خصوص اجوف تحتانی قلب را به قسمت خلفی و راست حجاب حاجز محکماً نگاه میدارد به قسمی که رأس قلب آزاد و قاعده اش ثابت و متصل است . به علاوه غلاف خارجی قلب توسط اتصالاتش به حجاب حاجز و ستون مهره و جناغ سینه و چینهای اتصالی به عروق بزرگ مهمترین وسیله ٔ نگاهداری قلب میباشد. معذلک قلب در حفره ٔ لیفی برون شامه آزاد است به جز قسمتهایی که شامه ٔ دل به عروق بزرگ قاعده متصل میشود، قلب به سهولت تا اندازه ای تحت تأثیر حجاب حاجز به بالا و پایین تغییر مکان میدهد. قلب و وسایل نگاهداری آن ممکن است بر اثر بیماری تماماً تغییر محل ووضع بدهد. تشکیلات خارجی قلب : چون قلب به شکل هرم مثلث القاعده است دارای سه سطح و سه کنار و یک قاعده و یک رأس میباشد. قلب از دو قسمت تشکیل شده است ، قلب راست دارای خون وریدی و قلب چپ دارای خون شریانی است ،هر یک از قلب های راست و چپ شامل دو حفره به نام دهلیز و بطن است . دهلیز راست در عقب بطن راست و دهلیز چپ در عقب بطن چپ قرار دارد. دهلیزها و بطن ها در سطح بیرونی قلب به وسیله ٔ شیارهای بین بطنی و بین دهلیزی و دهلیزی بطنی محدود میباشند. برای تفصیل بیشتر به «کالبدشکافی ، تشریح عملی قفسه ٔ سینه ، قلب و ریه » تألیف کیهانی مراجعه شود. || (اصطلاح عرفان ) لطیفه ای است ربانی که به قلب جسمانی صنوبری شکل که در طرف چپ سینه است تعلق دارد. این لطیفه عبارت است از حقیقت
انسان و حکیم آن را نفس ناطقه مینامد و روح باطن آن و نفس حیوانی مَرکب آن است و همین قلب است که
ادراک و علم دارد و مخاطب و معاتب است . (از تعریفات ). تهانوی آرد: لطیفه ای است ربانی روحانی که به قلب جسمانی ارتباط و تعلق دارد مانند ارتباط اعراض به اجسام و صفات به موصوفات ، و آن حقیقت انسان است ، و هر کجا در قرآن یا سنت از قلب نام برده شده مراد همین معنی است ، و گاهی قلب اطلاق شود و نفس یا روح یا عقل اراده گردد ولی معنی اصلی قلب همان است که ذکر شد و معانی دیگر مجازی است . و در شرح فصوص جامی آمده است : قلب حقیقتی است جامع بین حقایق جسمانی و قوای مزاجی و بین حقایق روحانی و خصایص نفسانی . و در کشف اللغات آمده : قلب در اصطلاح متصوفه جوهر نورانی مجرد است و متوسطمیان روح و نفس و به این جوهر تحقّق می یابد انسانیت و حکماء این جوهر را نفس ناطقه نامند و نفس حیوانیه را مَرکب او میخوانند. (از کشاف اصطلاحات الفنون ). || (اِمص ) (اصطلاح صرف ) تبدیل حروف عله یعنی واو و یاء است به الف . و نیز قلب در نظر صرفیان به تقدیم یکی از حروف کلمه بر حرفی دیگر اطلاق میگردد و این را قلب مکانی خوانند، چون آرام که در اصل ارآم بوده است چنانکه در شافیه و شرح رضی آمده است . (از کشاف اصطلاحات الفنون ). || (اصطلاح معانی ) قرار دادن یکی از اجزاء کلام است به جای دیگری و دیگری رابه جای آن ، و آن بر دو قسم است ، یکی آنکه باعث بر اعتبار آن جهت لفظی باشد چنانکه صحت لفظ متوقف بر آن بوده باشد و معنی تابع لفظ، یعنی معنی ترکیب قلبی ، معنی ترکیب غیرقلبی باشد و این در جایی است که آنچه به جای مبتداست نکره و آنچه به جای خبر است معرفة باشد، چون : ان اول بیت وضع للناس للذی ببکة. (قرآن
96/3). دوم آنکه باعث بر اعتبار آن جهت
معنوی باشد از آن جهت که صحت معنی متوقف بر آن است و معنی تابع لفظ باشدیعنی معنی این لفظ در ترکیب قلبی معنی ترکیب غیرقلبی است ، چون : ادخلت القلنسوة فی الرأس و الخاتم فی الاصبع و نحو عرضت الناقة علی الحوض ، که معنی آن عرضت الحوض علی الناقة است . سکاکی گوید: قلب ، مطلقاً پذیرفته است و موجب زیبائی و ملاحت کلام گردد. (از کشاف اصطلاحات الفنون ). || در شریعت عبارت از عدم حکم است به علت عدم دلیل و مراد از آن [ ظ: عدم ] ثبوت حکم بدون علت است . (ازتعریفات ). || در اصطلاح ، آوردن الفاظی است که چون بعضی از حروف یا تمام آن را برگردانند همان لفظ و یا لفظ دیگر حاصل شود، مثلاً از قلب درد و تخت و کاواک و شاباش و داد و موم همان الفاظ حاصل گردد: همه دانند که هرچه هست قلب توان کرد مگر داد که هرگزقلب نگردد . (آنندراج ):
رفیق جهل پردازان ز وضع خود زبون گردد
رقم گر موم را واژون کنی واژون نمیگردد .
محمدعلی راسخ (از آنندراج ).
و گاه از قلب لفظ، لفظی دیگر حاصل گردد. (آنندراج ):
موش چون منقلب شود شوم است
شومی او بکرده سرجایی .
کمال اسماعیل (از آنندراج ).
و گاه از قلب کلمه ٔ مرکب ، همان کلمه به دست آید، چون : دام علاءالعماد، و گاه کلمه ٔ دیگری حاصل گردد. (آنندراج ):
اقبال را بقا نبود دل بر او منه
عمری که در غرور گذاری هبا بود
ور نیست باورت ز من این نکته ای شنو
اقبال را چو قلب کنی لابقا بود.
امیرخسرو (از آنندراج ).
و بالجمله صفت قلب بر سه قسم است : یکی مقلوب کل و آن چنان است الفاظی که در بیتی یا فقره ای واقع شود که هر کدام قلب هم باشد. (آنندراج ):
مرگ کان است دست تو به کرم
مرد تو نیست کان به بذل درم .
در مصرع اول مرگ و کرم ، و در مصرع دوم مرد و درم از الفاظ موصوف است . دوم قلب مستوی ، بیتی یا مصرعی یا عبارت یا نثری باشد که چون از آخر قلب کنند همان ترکیب حاصل شود، کقوله تعالی : ربک فکبر. (قرآن
3/74). مثال آنچه در مصرع باشد:
شکّر بترازوی وزارت برکش
شو همره بلبل بلب هر مهوش .
مستوفی (از آنندراج ).
مثال قلب مستوی در بیت شاعری :
رامش مرد گنج باری و قوت
تو قوی را بجنگ در مشمار.
مثال قلب مستوی در غزل :
آرام برای حور دارم یارا
زین شوخ مراد ما دمی مرگ روا
امشب می و کنجی و همه شب همره
خوش ناز منی بلا مجو مرگ مرا
آیم بر حرب زور ای مه ناخوش
شو خانه میا روز بر حرب میا
آرم کرم و جمال بینم زآن شوخ
هر مه بشیم هیچ نگویم بشما
آور که می مدام دارم خوش نیز
آرای مراد روح یا رب ما را .
مثال قلب مستوی در نثر: یفیض سوسی سوس ضیفی . (اعجاز خسروی ). سوس به دو سین مهمله و واو معروف ، طبع است . صنعت قلب مستوی اصعب و الطف اقسام قلب است . سوم قلب بعض ، آن کلمه ٔ چندی است که به قلب هر یک به تقدیم و تأخیر حروف الفاظ دیگر خیزد، چنانکه : رشک و شکر و لعب و بلع و طالب و بطال و این اَدون انواع است چندان لطفی ندارد. و بعضی برای آن نوع چهارم هم نوشته و آن را قلب مجنح نامیده اند. اول قسم از اقسام قلب مجنح آن است که دو لفظ بسیط در طرف کلام واقع شود که از قلب آن لفظ دیگر بهم رسد و آن را معکوس نامند و این بر دو وجه یافته شد. ساکت و ناطق ، ساکت آنکه الفاظ موصوف مقلوب یکدیگر باشد قرینه ٔ قلب ظاهر نبود چنانکه شاعری گوید:
امروز ز لطف خواجه باری
من بنده همه مراد دارم .
مراد دارم مقلوب یکدیگر است و قرینه ٔ قلب که مراد از ایما به آن است ظاهر نیست . ناطق آنکه قرینه ٔ قلب ظاهر باشد و آن بر دو گونه است ، صریح و کنایه . مثال ناطق صریح :
نا منت ابنای زمان دیده روان خواست
قلب درم از واهب جان قلب کرم را.
مثال ناطق به کنایه :
من بنده ز تو مراد دارم
این طرفه که باژگونه گفتم .
واله هروی (از آنندراج ).
لفظ باژگونه قرینه ٔ قلب است اگر چنین نگوئیم مدح به قدح کشد از مقوله ٔ محتمل الضدین باشد. قسمی دیگر مقلوب لفظ پارسی لفظ هندی برآید و قرینه قلب حاکی بود مثال :
دوش گفتم هندوان شب را همی گویند تار
راست است این گرچه ای جان بازگونه دانیش
لفظ بازگونه حاکی قلب است .
و تار را چون برگردانند رات شود و آن در هندی شب است . (آنندراج از مطلع السعدین ).
-
قلب ُالشّتاء، قلب شتا ؛ آتش . (آنندراج )
: و صیرفی طبع در رغبت قلب الشتاء هر ساعت این ابیات میخواند. (مرزبان نامه باب
4).
-
قلب عنقا ؛ اقنع که معنی آن قانعتر است . (آنندراج ).
-
قلب غم ؛ مغ آتش پرست . (آنندراج از مؤیدالفضلاء).
-
قلب یم ؛ می را گویند. (آنندراج ).