کلمه جو
صفحه اصلی

سینه


مترادف سینه : صدر، پستان، ذهن، حافظه، دل، خاطر، گستره، پهنه، عرصه

فارسی به انگلیسی

breast, chest, bosom, bust, thorax, heart, tit, brisket, bow, slope

breast, bosom, chest, brisket, bow, slope


bosom, breast, bust, thorax


فارسی به عربی

تمثال نصفی , صدر , قلب

مترادف و متضاد

bosom (اسم)
بر، بغل، سینه، پیش سینه

bust (اسم)
انفجار، بالاتنه، سینه، مجسمه نیم تنه، مجسمه، ترکیدگی

chest (اسم)
صندوق، سینه، جعبه، محفظه، خزانه داری، تابوت، قفسه سینه، خزانه، یخدان، سینه انسان

breast (اسم)
سینه، پستان، نوک پستان، وجدان، افکار، هر چیزی شبیه پستان

thorax (اسم)
سینه، قفسه سینه، صدر

صدر


پستان


ذهن، حافظه


دل، خاطر


گستره، پهنه، عرصه


۱. صدر
۲. پستان
۳. ذهن، حافظه
۴. دل، خاطر
۵. گستره، پهنه، عرصه


فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - قسمتی از سطح قدامی تنه که بین گردن از بالا و شکم از پایین محدود است ( حد فاصل بین شکم و سینه حاجز است ) در حقیقت دیواره قدامی قفسه صدری را به وجود آورده است . و از قسمت خارج بر روی آن در انسان و دیگر پریماتها پستانها قرار دارند صدر . ۲ - در برخی موارد کلمه سینه با قفسه صدری است قفسه سینه . ۳ - پستان ( زن یا جانور ) . ۴ - طعنه سرزنش . یا سینه انجمن . صدر مجلس . یا سینه ( را ) صاف کردن . ۱ - اخلاط سینه را خارج کردن . ۲ - سرفه کردن .
دندانه . فلان لایحسن سینه من سینه . ای شعبه من شعبه و هوذو ثلاث شعب .

فرهنگ معین

(نِ ) [ په . ] (اِ. ) ۱ - بخشی از بدن که بین گردن و شکم محدود است . ۲ - پستان .

لغت نامه دهخدا

( سینة ) سینة. [ ن َ ] ( ع اِ ) دندانه. ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( تاج العروس ) ( منتهی الارب ): فلان لایحسن سینة من سینة؛ ای شعبة من شعبة و هو ذوثلاث شعب. ( منتهی الارب ).
سینه. [ ن َ / ن ِ ] ( اِ ) معروف است و به عربی صدر گویندش. ( برهان ).صدر. ( آنندراج ). بر. ( ذخیره خوارزمشاهی ). صاف ، لطیف ، روشن ، صبح و صبح پرور از صفات و آب شیر، آئینه بلور، پرنیان ، یاسمن ، یاسمن برگ ، ترنج از تشبیهات اوست و در سینه عشاق با این کلمات بی کینه ، بیداغ ، بی چاک ،چاک چاک و صدچاک ، پرداغ ، داغ خوار، تفسیده و گرم ، افکار، مجروح ، پرآبله ، گداخته ، غم پرور، غم فرسا، زار، پرداخته ، لوح و صفحه نعت آرند. ( آنندراج ) :
شدم پیر بدینسان و تو هم خود نه جوانی
مرا سینه پر اَنجوج و تو چون چفته کمانی.
رودکی ( از لغت فرس اسدی ص 76 ).
بزد تیر بر سینه شیر نر
گذر کرد تیرش به پیکان و پر.
فردوسی.
امیر نیزه بگذارد و بر سینه وی زخمی زد استوار. ( تاریخ بیهقی ). در آن اضطراب لگدی چند بخایه و سینه وی رسید. ( تاریخ بیهقی ).
بفرش و اسب واستام و خزینه
چه افرازی چنین ای خواجه سینه.
ناصرخسرو.
چون حقه سینه برگشایم
جز نام تو در میان مبینام.
خاقانی.
زنان سمن سینه سیم ساق
بهر کار با او کنند اتفاق.
نظامی.
گنج نظامی که طلسم افکن است
سینه صافی و دل روشن است.
نظامی.
- سینه انجمن ؛صدر مجلس. ( فرهنگ فارسی معین ).
- سینه به سینه ؛ نقل بدون واسطه ، بدون نوشته و کتاب. شفاهاً. روبه رو. ( یادداشت بخط مؤلف ).
- سینه به سینه با کسی برخوردن ؛ با او مصادف شدن.
- سینه به سینه رفتن یا رسیدن ؛ رسیدن علم و آگاهی از نسلی به نسلی و طبقه ای به طبقه ای بزبان و شفاهی بی وساطت کتاب و کتابت. ( یادداشت بخط مؤلف ).
- سینه ( را ) صاف کردن ؛ اخلاط سینه را خارج کردن.
- || سرفه کردن. ( فرهنگ فارسی معین ).
- سینه ٔکوه ؛ نزدیک قله کوه. بالای دامنه. ( یادداشت بخط مؤلف ).
|| حافظه. ذهن. ضمیر. خاطر :
در سینه ما خیال قدت
طوبی است در آتش جهنم.
خاقانی.
ندیدم خوشتر از شعر تو حافظ
بقرآنی که تو در سینه داری.
حافظ.
چو حافظ گنج او در سینه دارم

سینة. [ ن َ ] (ع اِ) دندانه . (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (تاج العروس ) (منتهی الارب ): فلان لایحسن سینة من سینة؛ ای شعبة من شعبة و هو ذوثلاث شعب . (منتهی الارب ).


سینه . [ ن َ / ن ِ ] (اِ) معروف است و به عربی صدر گویندش . (برهان ).صدر. (آنندراج ). بر. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). صاف ، لطیف ، روشن ، صبح و صبح پرور از صفات و آب شیر، آئینه ٔ بلور، پرنیان ، یاسمن ، یاسمن برگ ، ترنج از تشبیهات اوست و در سینه ٔ عشاق با این کلمات بی کینه ، بیداغ ، بی چاک ،چاک چاک و صدچاک ، پرداغ ، داغ خوار، تفسیده و گرم ، افکار، مجروح ، پرآبله ، گداخته ، غم پرور، غم فرسا، زار، پرداخته ، لوح و صفحه نعت آرند. (آنندراج ) :
شدم پیر بدینسان و تو هم خود نه جوانی
مرا سینه پر اَنجوج و تو چون چفته کمانی .

رودکی (از لغت فرس اسدی ص 76).


بزد تیر بر سینه ٔ شیر نر
گذر کرد تیرش به پیکان و پر.

فردوسی .


امیر نیزه بگذارد و بر سینه ٔ وی زخمی زد استوار. (تاریخ بیهقی ). در آن اضطراب لگدی چند بخایه و سینه ٔ وی رسید. (تاریخ بیهقی ).
بفرش و اسب واستام و خزینه
چه افرازی چنین ای خواجه سینه .

ناصرخسرو.


چون حقه ٔ سینه برگشایم
جز نام تو در میان مبینام .

خاقانی .


زنان سمن سینه ٔ سیم ساق
بهر کار با او کنند اتفاق .

نظامی .


گنج نظامی که طلسم افکن است
سینه ٔ صافی و دل روشن است .

نظامی .


- سینه ٔ انجمن ؛صدر مجلس . (فرهنگ فارسی معین ).
- سینه به سینه ؛ نقل بدون واسطه ، بدون نوشته و کتاب . شفاهاً. روبه رو. (یادداشت بخط مؤلف ).
- سینه به سینه با کسی برخوردن ؛ با او مصادف شدن .
- سینه به سینه رفتن یا رسیدن ؛ رسیدن علم و آگاهی از نسلی به نسلی و طبقه ای به طبقه ای بزبان و شفاهی بی وساطت کتاب و کتابت . (یادداشت بخط مؤلف ).
- سینه (را) صاف کردن ؛ اخلاط سینه را خارج کردن .
- || سرفه کردن . (فرهنگ فارسی معین ).
- سینه ٔکوه ؛ نزدیک قله ٔ کوه . بالای دامنه . (یادداشت بخط مؤلف ).
|| حافظه . ذهن . ضمیر. خاطر :
در سینه ٔ ما خیال قدت
طوبی است در آتش جهنم .

خاقانی .


ندیدم خوشتر از شعر تو حافظ
بقرآنی که تو در سینه داری .

حافظ.


چو حافظ گنج او در سینه دارم
اگرچه مدعی بیند حقیرم .

حافظ.


|| پستان زنان را نیز گویند مطلقاً خواه پستان انسان وخواه پستان حیوانات دیگر باشد از نر و ماده (کذا). (برهان ). به معنی پستان مجاز است . (آنندراج ). || طعنه . سرزنش . نکوهش . (برهان ). سرزنش . طعنه . ملامت . دشنام ، همچو طنز. (ناظم الاطباء).

فرهنگ عمید

۱. استخوان بندی بالای شکم از گردن به پایین که در میان آن قلب و ریه ها قرار دارد.
۲. [مجاز] پستان.
۳. [مجاز] ریه.
۴. [مجاز] بخش جلو هرچیز.
* سینه کردن: (مصدر متعدی ) [عامیانه، مجاز]
۱. پیش انداختن و به جلو راندن، در پشت سر کسی یا حیوانی قرار گرفتن و او را با فشار سینه به جلو راندن.
۲. (مصدر لازم ) بر زمین خوردن سنگ یا تیر یا چیز دیگر پس از پرتاب شدن و منحرف گشتن آن به سمت دیگر.
۳. (مصدر لازم ) فخر کردن، نازیدن.

۱. استخوان‌بندی بالای شکم از گردن به پایین که در میان آن قلب و ریه‌ها قرار دارد.
۲. [مجاز] پستان.
۳. [مجاز] ریه.
۴. [مجاز] بخش جلو هرچیز.
⟨ سینه کردن: (مصدر متعدی) [عامیانه، مجاز]
۱. پیش انداختن و به جلو راندن؛ در پشت سر کسی یا حیوانی قرار گرفتن و او را با فشار سینه به جلو راندن.
۲. (مصدر لازم) بر زمین خوردن سنگ یا تیر یا چیز دیگر پس از پرتاب شدن و منحرف گشتن آن به سمت دیگر.
۳. (مصدر لازم) فخر کردن؛ نازیدن.


دانشنامه عمومی

یا سئِنَه ، در زبان اوستایی یعنی مرغ بخت و اقبال ؛ عقاب ، شاهین ،سیمرغ را نیز گویند . شهری در آذربایجان غربی به نام شاهین دة یا سئنه دژ وجود دارد . در ارتباط با واژة سئنه ، به کتابهای خانم دکتر ژاله آموزگار، و کتاب برچیکاد اوشیدا اثر دکتر رضا مهر آفرین ، نشر دریافت و کتابهای دکتر حسن عباسی ( سیاوش اوستا ) مراجعه شود .


سینه (توراکس) در آناتومی و کالبدشناسی بخشی از بدن مهره داران است که بین گردن و شکم قرار می گیرد. خود سینه و محدوده آن به بخش های مختلفی تقسیم و نام گذاری می گردد.
عضلات بین دنده ای خارجی: از کنار تحتانی دنده فوقانی به طرف پایین و جلو سیر کرده و به کنار فوقانی دنده تحتانی می چسبد و در عمل دم تنفس، شرکت دارد.
عضلات بین دنده ای داخلی: نسبت به عضله خارجی، عمقی تر است و مسیر آن به طرف عقب و پایین است و از دنده فوقانی به دنده تحتانی متصل می گردد و در مجاورت جناغ سینه تا زاویه دنده ای ادامه داشته و بعد از آن غشایی می گردد و در عمل بازدم تنفس شرکت دارد.
عضلات بین دنده ای داخلی تر: هم جهت با الیاف عضله بین دنده ای داخلی است و به نظر می رسد که از آن منشأ گرفته باشد و در ½ میانی فضای بین دنده ای قرار دارد.
قفسه سینه یک محفظه استخوانی-غضروفی قابل ارتجاع است که به شکل مخروط ناقص بوده و جایگاه قرارگیری قلب، ریه ها، مری و نای است و از مهره ها، دنده ها و جناغ سینه، تشکیل شده است.
بافت استخوانی سخت ترین بافت بدن است. استحکام این بافت از آن جهت است که در ماده بین سلولی آن املاح آهکی موجود است، ماده بین سلولی بافت استخوانی به شکل ورقه های بسیار نازکی روی هم قرار دارد که در قسمت سطحی استخوان به موازات طول استخوان به نام تیغه های خارجی بوده و در قسمت داخلی استخوان ورقه های نازک دایره ای شکل به نام تیغه های داخلی دور مغز استخوان را احاطه کرده است. اگر استخوان را حرارت دهند. مواد آلی آن می سوزد ولی مواد معدنی آن باقی می ماند. از این رو استخوان شکل خود را حفظ کرده ولی خیلی شکننده می شود.
اسکلت بدن یک فرد بالغ از ۲۰۶ قطعه استخوانی تشکیل شده است که به صورت زیر طبقه بندی می شوند:

دانشنامه آزاد فارسی

سینه (thorax)
قسمتی از بدن مهره داران چهارپا، حاوی قلب و شش ها. با قفسۀ سینه محافظت می شود. این بخش با دیافراگم از شکم جدا می شود. طی تنفس، حجم داخل سینه تغییر می کند. این امر باعث می شود هوا در راه های هوایی منتهی به شش ها جریان یابد. حجم سینه براثر انقباض عضلات دیافراگم و انقباض عضلات بین دنده ای تغییر می کند. در بندپایان، سینه قسمت میانی بدن و بین سر و شکم واقع است. در حشرات، سینه شامل پاها و بال هاست. در عنکبوت ها و سخت پوستان، ازجمله خرچنگ ها، سینه و سر به هم جوش خورده اند و سر ـ سینه شکل می گیرد.
ساختار سینه. در انسان، مری و نای، و سرخ رگ ها و سیاهرگ هایی که از طریق گردن به قلب می روند یا از قلب می آیند، و برخی از اعصاب نیز از این ورودی می گذرند. خروجی سینه را دیافراگم گرفته است. فضای بین دنده های مجاور را سه لایه از عضلات بین دنده ای پر کرده اند. هنگام دم، این عضلات دنده ها را بلند می کنند و دیافراگم مسطح می شود. درنتیجه، حجم سینه افزایش می یابد. در این حالت، شش ها برای پرکردن فضای اضافی باز می شوند و هوا را به درون می کشند. هنگام بازدم، انبساط عضلات بین دند ه ای و دیافراگم با خاصیت ارتجاعی شش ها هوا را بیرون می راند.

فرهنگستان زبان و ادب

{bow} [حمل ونقل دریایی] آن قسمت از پیشانۀ شناور که از دماغه به طرف عقب و پایین امتداد دارد
{plate} [علوم و فنّاوری غذا] بخش نازکی از لاشۀ دام که در پشت سرسینه قرار دارد
[حمل ونقل دریایی] ← سینه گاه

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] سینه در دو معنای ‏ بخش بالایی تنه و پستان به کار می رود که از آن به معنای نخست در بابهای طهارت، صلات، حدود و دیات سخن گفته‏اند.
معنای اول: بخش بالایی تنه، بین زیر گردن تا بالای شکم را سینه می گویند.
معنای دوم: پستان

احکام سینه به معنای بالا تنه
کشیدن شانه بر سینه پس از شانه زدن موهای سر و محاسن، مستحب است.

غسل، کفن و نماز میت
...

گویش اصفهانی

تکیه ای: sina
طاری: sina
طامه ای: sina
طرقی: sina
کشه ای: sina
نطنزی: sina


گویش مازنی

/sine/ پستان، نوک پستان - لیفه ی شلوار ۳بخش جلویی پیراهن یا شلوار

۱پستان،نوک پستان ۲لیفه ی شلوار ۳بخش جلویی پیراهن یا شلوار ...


واژه نامه بختیاریکا

( سینِه + ) ایراد؛ مشکل
جُو سَر سینِه آر و ور آویدِن
وا سینه زِیدِن

جدول کلمات

ور, بتیا

پیشنهاد کاربران

هم خانواده

سینه به ترکی: " دؤش " ، " کؤکسو " ، " سینَه "

سینه :[اصطلاح صید ]جلو لنج.

سینه ( Bow ) [اصطلاح دریانوردی] :جلوترین قسمت کشتی یا قایق ، دماغه کشتی

به گمان برخی، دربیتِ
( رو سینه را چون سینه ها هفت آب شوی از کینه ها
و آنگه شراب عشق را پیمانه شو پیمانه شو )
از مولانا جلال الدین بلخی،
به معنای ( صفحه ی فلزی صیقلی و صاف ) و به طور ویژه ( آینه ی فلزی براق ) کاربرد دارد؛ چرا که در گذشته، فلز را صیقل می دادند و آینه می ساختند.


در برخی نسخ سئنه به معنای سیمرغ آمده و سینا را نیز از همین واژه می دانند


کلمات دیگر: