کلمه جو
صفحه اصلی

پستان


مترادف پستان : سینه، ضرع، ممه

فارسی به انگلیسی

bosom, breast, udder, boob, [cow.] udder, tit, titty

breast, (informal) boob, (cow.) udder


bosom, breast, udder


فارسی به عربی

صدر

مترادف و متضاد

breast (اسم)
سینه، پستان، نوک پستان، وجدان، افکار، هر چیزی شبیه پستان

mamma (اسم)
پستان، مام، مامان، مادر، ممه

سینه، ضرع، ممه


فرهنگ فارسی

عضوبدن زن وحیوان ماده که بچه خودرااز آن شیرمیدهد، دوپستان زن دوغده بزرگ است که پس اززاییدن از، آن شیرتراوش میکند
( اسم ) ۱- عضوی که در پستانداران ماده غدههای مترشح شیر را در بر دارد . تعداد پستان معمولا در پستانداران یک زوج است ولی عد. آنها در تیره های مختلف فرق میکند . یا پستان سر دست گرفتن . عملی که هنگام دعا یا نفرین کنند . یا پستان مادر را گاز گرفتن . ناسپاسی و حق ناشناسی کردن .

فرهنگ معین

(پِ ) (اِ. ) اندامی در پستانداران که در جنس ماده دارای غده های تراوش شیر است و معمولاً رشد بیشتری دارد. ، ~ مادر را گاز گرفتن کنایه از ناسپاسی و حق نشناسی کردن .

لغت نامه دهخدا

پستان. [ پ ِ ] ( اِ ) دو غده بزرگ بر سینه آدمی که نزد زنها بزرگتر است و از آن شیر برای بچه می تراود. غده های برآمده بر شکم حیوانات که از آن شیر بیرون می آید. عضوی از حیوان ماده که شیر دهد «پستانها دو عضو غددیند مخصوص بترشح شیر که در قدام و وسط صدر مابین ضلع سیم و هفتم در قدام عضله کبیر صدر واقع نسج حجروی رخوی که دارای صفات کیسه ٔمصلی است میان آنها و عضله مذکوره فاصله شده است ( شاسیناک ) در دختران قبل از بلوغ و در مردان مادام العمر کوچک در هنگام حمل و مخصوصاً پس از وضع حمل بسیاربزرگ میشوند حجمشان نسبت به اشخاص و اسنان زیاده مختلف است به اعتقاد «ساپی » حد وسط آن قطر عرضی یازده تا دوازده عمودی ده قدام و خلفی پنج تا شش صد یک مطراست بعضی هم در زن و هم در مرد پستانهای اضافیه قائل شده اند. جلد ساتر پستانها از بابت شدت لطافت شایان ملاحظه و دقت است. در دور حلمه های ثدی قرصی است که در دختران کوچک گلی و در زنان زائیده اسمر است و آنراهاله یا دائر نامیده اند عرض آن چهار الی پنج صد یک مطر است پست و بلندی آن بواسطه غده های شحمیه عدیده و اغلب بسبب بعض جرابهای شعری است. ( تشریح میرزاعلی ص 685 ) بر. دیس ، لغت عراقی است. ثَدی. ثِدی. ضرع.کُعب. ضَرّه. لابنة. عدانه ( در زن ). خلف ( در شتر ). ثندوه ،گوشت پستان مرد و بن آن. ( منتهی الارب ) :
یاد کن زیرت اندرون تن شوی
تو برو خوار خوابنیده ستان
جعد مویانت جعدکنده همی
ببریده برون تو پستان.
رودکی.
تذرو تا همی اندر خرند خایه نهد
گوزن تا همی از شیر پرکند پستان.
ابوشکور.
چگونه جدری ( ؟ ) جدری کجا ز پستانش
هنوز هیچ لبی به وی ناگرفته لبن.
منجیک.
ایدون فروکشی بخوشی آن می حرام
گوئی که شیر مام ز پستان همی مکی.
کسائی.
تهی دید پستان گاوش ز شیر
دل میزبان جوان گشت پیر.
فردوسی.
ببرّد ز پستان نخجیر شیر
شود آب در چشمه خویش قیر.
فردوسی.
به پستان چنین خشک شد شیر اوی
دگرگونه شد رنگ و آژیر اوی.
فردوسی.
پرورده اندر خانه مملکت
پستان دولت روز و شب دردهن.
فرخی.
چو مشک بویا لیکنش نافه بوده ز غژم
چو شیر صافی پستانش بوده از پاشنگ.
عسجدی.
چو بچه را کند از شیر خویش مادر باز

پستان . [ پ ِ ] (اِ) دو غده ٔ بزرگ بر سینه ٔ آدمی که نزد زنها بزرگتر است و از آن شیر برای بچه می تراود. غده های برآمده بر شکم حیوانات که از آن شیر بیرون می آید. عضوی از حیوان ماده که شیر دهد «پستانها دو عضو غددیند مخصوص بترشح شیر که در قدام و وسط صدر مابین ضلع سیم و هفتم در قدام عضله ٔ کبیر صدر واقع نسج حجروی رخوی که دارای صفات کیسه ٔمصلی است میان آنها و عضله ٔ مذکوره فاصله شده است (شاسیناک ) در دختران قبل از بلوغ و در مردان مادام العمر کوچک در هنگام حمل و مخصوصاً پس از وضع حمل بسیاربزرگ میشوند حجمشان نسبت به اشخاص و اسنان زیاده مختلف است به اعتقاد «ساپی » حد وسط آن قطر عرضی یازده تا دوازده عمودی ده قدام و خلفی پنج تا شش صد یک مطراست بعضی هم در زن و هم در مرد پستانهای اضافیه قائل شده اند. جلد ساتر پستانها از بابت شدت لطافت شایان ملاحظه و دقت است . در دور حلمه های ثدی قرصی است که در دختران کوچک گلی و در زنان زائیده اسمر است و آنراهاله یا دائر نامیده اند عرض آن چهار الی پنج صد یک مطر است پست و بلندی آن بواسطه غده های شحمیه ٔ عدیده و اغلب بسبب بعض جرابهای شعری است . (تشریح میرزاعلی ص 685) بر. دیس ، لغت عراقی است . ثَدی . ثِدی . ضرع .کُعب . ضَرّه . لابنة. عدانه (در زن ). خلف (در شتر). ثندوه ،گوشت پستان مرد و بن آن . (منتهی الارب ) :
یاد کن زیرت اندرون تن شوی
تو برو خوار خوابنیده ستان
جعد مویانت جعدکنده همی
ببریده برون تو پستان .

رودکی .


تذرو تا همی اندر خرند خایه نهد
گوزن تا همی از شیر پرکند پستان .

ابوشکور.


چگونه جدری (؟) جدری کجا ز پستانش
هنوز هیچ لبی به وی ناگرفته لبن .

منجیک .


ایدون فروکشی بخوشی آن می حرام
گوئی که شیر مام ز پستان همی مکی .

کسائی .


تهی دید پستان گاوش ز شیر
دل میزبان جوان گشت پیر.

فردوسی .


ببرّد ز پستان نخجیر شیر
شود آب در چشمه ٔ خویش قیر.

فردوسی .


به پستان چنین خشک شد شیر اوی
دگرگونه شد رنگ و آژیر اوی .

فردوسی .


پرورده اندر خانه ٔ مملکت
پستان دولت روز و شب دردهن .

فرخی .


چو مشک بویا لیکنش نافه بوده ز غژم
چو شیر صافی پستانش بوده از پاشنگ .

عسجدی .


چو بچه را کند از شیر خویش مادر باز
سیاه کردن پستان نباشد از پیکار.

ابوحنیفه ٔ اسکافی .


شیر عاشقت به پستان در جغرات شده ست
چشم دارد که فروریزد در کیفر تو.

طیان .


زمین است چون مادری مهرجوی
همه رستنیها چو پستان اوی .

اسدی (گرشاسب نامه ).


از آنکه در دهنش این زمان نهد پستان
دگر زمان بستاند بقهر پستان را.

ناصرخسرو.


خوردم ز مادران سخن هر یک
شیری دگر ز دیگر پستانی .

ناصرخسرو.


این سخن شیر است در پستان جان
بی کشنده خوش نمیگردد روان .

مولوی .


عقل دوراندیش بر ما راه روزی بسته ست
ورنه هر انگشت پستانی است طفل شیر را.

صائب تبریزی (از فرهنگ شعوری ).


اجماع ؛ جمله ٔ پستان اشتر ببستن . (زوزنی ).
ز شیر ابر شود غنچه سیر و خنده زند
به روی مادر بستان چو طفل پستان خوار.

طاهر دکنی .


طِبی ، طُبی ؛ سر پستان مادیان سباع و خر و اسب و ناقه و جز آن . ثَدی ُ مُکعب ، ثَدی ُ کاعب ُ؛ پستان برآمده . خنضرف ؛ زن سطبر پرگوشت کلان پستان . ذأر. ذئار. مالیدن پستان ناقه را. ذمیم ؛ شیری که از پستان گوسپند چکد. عزّ؛ پستان شتر. (تاج المصادر بیهقی ). مُقعد؛ پستان فرونشسته . ناقّةُ مجددُالأخلاف ؛ ناقه ای که پستانش از پستان بند ریش گردیده . لَهس ؛ پستان لیسیدن کودک بی مکیدن . مرد؛ پستان مالیدن کودک بدست . ثدی ُ مُتکعب ؛ پستان نو برآمده . اهتجام ؛ همه ٔ شیر پستان دوشیدن . طَرُطب و طُرُطب ؛ پستان بزرگ فروهشته . ضرع ٌ لحض ٌ؛ پستان بسیارگوشت که شیرش بدشواری برآید. تهکک ؛ کلان گردیدن پستان زن چون بزادن نزدیک گردد. اهتشام ؛ همه شیر پستان دوشیدن . لفاع ؛ پستان پیشین ستور. نهود ثدی ؛ برخاستن و بیرون آمدن پستان زن . (منتهی الارب ). || برآمدگی جای برگ در شاخ : و یک پستان ببرند از آنکه [ از پوستی که ] در کاسه ای آب انداخته باشند [ پیوند کردن درخت را ] .(فلاحت نامه ). چنانکه حوالی پوست آن پستان در زیر پوست آن شکافته بود. (فلاحت نامه ).
- پستان دادن ؛ شیر دادن .
- پستان سر دست گرفتن ؛ عملی است که زنان گاه دعا یا نفرین کردن کنند.
- پستان سفید کردن ؛ بازکردن طفل از شیر. فطام . بر روی پستان چیزی بدمزه مالیدن :
الفتی میدید با بخت سیاهم زان سبب
کرد در روز نخستین دایه ام پستان سفید.

قاسم مشهدی .


- پستان سیاه کردن ؛ سر پستان را رنگ سیاه زدن با اندک تلخی گاه بازگرفتن طفل از شیر (فطام ) تا طفل به شیر بی رغبت گردد.
- پستان مادرش راگاز گرفته یا پستان مادر را گزیده یا پستان مادر بریده ؛ کنایه از ناسپاس و حق ناشناس و کافرنعمت و حریص و بی حمیت و بی وفا. (برهان قاطع).
- سر پستان ؛ نوک پستان . قُراد. اَسحم . (منتهی الارب ).
- سگ پستان ؛ سپستان . رجوع به سپستان شود.
- سیه پستان ؛ فرزندکش :
از خون دل طفلان سرخاب رخ آمیزد
این زال سیه ابرو وین مام سیه پستان .

خاقانی .


- شش پستان ؛ زنی را گویند که پستانهای او نرم و بزرگ و افتاده باشد و کنایه از زن پیر هم هست و بفتح اول دشنامی باشد زنان را چه ایشان را به سگ نسبت کنند و سگ را نیزگویند که بتازی کلب خوانند. (برهان قاطع).
- نارپستان ؛ آنکه پستان برآمده و سخت و خوش هیئت دارد :
بتی نارپستان بدست آورد
که بر نار بستان شکست آورد.

فردوسی .


کاعب ؛ دختر نارپستان . (منتهی الارب ).

فرهنگ عمید

عضوی از بدن جانوران ماده که روی سینه رشد می کند و غدد شیری در آن قرار دارد.

دانشنامه آزاد فارسی

پِستان (breast)
پِستان
پِستان
هر یک از زوج اندام های روی قفسۀ سینه زن. به غدۀ شیری نیز معروف اند. هر کدام از پستان ها دارای یاخته های تولیدکنندۀ شیر و شبکه ای از لوله ها و مجاری اند که به نوک پستان هدایت می شوند. یاخته های تولیدکنندۀ شیر در پستان با تولد نوزاد فعال می شوند. شیر پستان متشکل از موادی است که در حین عبور خون از پستان ها استخراج می شوند و شامل کلیۀ مواد غذایی لازم برای نوزاد است. نوزادانی که با شیر مادر تغذیه می شوند، کمتر از نوزادانی که با شیشه تغذیه می شوند دچار بیماری می شوند، زیرا شیر مادر حاوی آنتی بادی (پادتن) و گلبول های سفید خون است. این مواد به مقدار فراوان در آغوز تولیدشده در چند روز اول شیردهی یافت می شوند.

نقل قول ها

پستان دو یا چند غدهٔ بزرگ بر سینهٔ جانوران پستاندار است که نزد زن ها بزرگتر است و از آن شیر برای بچه می تراود.
• نشانه شناسی:نمادِ حمایت و مقیاس… پستان در اصل در ارتباط با اصل زنانه است، یعنی مقیاسی در مفهوم حد و حدود؛ زیرا جز آنچه دارای حد و حدود است چیزی اندازه گیری نمی شود و این امر در تضاد با اصل مردانه است که بدون حد و بدون مقیاس است. پستان راست نماد خورشید است و پستان چپ نماد ماه.• «پستان نماد مادری، حلاوت، امنیت و سرچشمه است. پستان در ارتباط با باروری و شیر - اولین غذا - است. پستان یعنی صمیمیت، نذر و نیاز، ارمغان و پنتاه.»• «پستان جام واژگونی است که از آن همچون آسمان، زندگی جریان می یابد. اما پستان همچون تمام نمادهای مادرانه، گیرنده است و میثاقی است از برای زندگی دوباره. بازگشت به میان پیستان های زمین، مثل هر مرگی، مقدمه ای است بر تولدی جدید.» -> ژان شوالیه

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] پستان، عضو معروف در انسان و حیوان است که از آن در بابهای طهارت، صلات، نکاح، قصاص و دیات سخن رفته است.
پستان انسان اعم از زن و مرد موضوع احکامی چند قرار گرفته است که بدان اشاره می شود.هنگام کفن کردن میت زن، پیچیدن پارچه ای دور پستانها و بستن آن بر پشت او مستحب است.برخی در استحباب آن توقّف و اشکال کرده اند.
احکام پستان در باب صلات
مستحب است زن درحال قیام نماز به منظور پوشاندن حجم پستانها آنها را با دستهای خود به سینه بچسباند.
احکام پستان در باب نکاح
از شرایط نشر حرمت در رضاع آن است که کودک از پستان زن زنده شیر بخورد.
احکام پستان در باب قصاص و دیات
...

گویش اصفهانی

تکیه ای: ǰiǰi
طاری: ǰiǰi
طامه ای: ǰiǰi
طرقی: ǰiǰi / pessun
کشه ای: ǰiǰi / pessun
نطنزی: ǰiǰi / mama


گویش مازنی

۱لیفه ی شلوار که در آن چیزی گذارند ۲بخش جلویی پیراهن یا شلوار ...


/pestaan/ لیفه ی شلوار که در آن چیزی گذارند - بخش جلویی پیراهن یا شلوار یا شال کمر

واژه نامه بختیاریکا

مَمَل ( مَمِه )

پیشنهاد کاربران

( گویش تهرانی ) پستون خربزه = دارای پستان بزرگ


کلمات دیگر: