مترادف رشد : رویش، نشو، نمو، بلوغ، کمال، صلاح، هدایت ، ضلالت، غی، گمراهی
برابر پارسی : رُست، رویش، گُوالِش
growth, development, maturity
accretion, development, growth, increase, increment, swell, swelling
تشکيل , زيادة , مراهقة , نمو
رویش، نشو، نمو
بلوغ، کمال
صلاح، هدایت
۱. رویش، نشو، نمو
۲. بلوغ، کمال
۳. صلاح، هدایت ≠
۴. ضلالت، غی، گمراهی
مجموعهای از دگرگونیهای جسمی هر موجود بهسوی بالیدگی
(رُ شْ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) به راه راست رفتن ، هدایت شدن . 2 - بالیدن ، نمو کردن . 3 - (اِمص .) نمو، ترقی .
(رَ شَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) هدایت داشتن ، به راه راست شدن . 2 - (اِمص .) هدایت . مق . گمراهی ، ضلال .
مولوی .
مولوی .
مولوی .
مولوی .
مولوی .
مولوی .
رشد. [ رَ ش َ ] (ع مص ) راه راست یافتن . (ترجمان جرجانی چ دبیرسیاقی ص 52) (آنندراج ) (غیاث اللغات ). به راه شدن . (آنندراج ) (غیاث اللغات ) (از منتهی الارب ). هدایت یافتن . (از اقرب الموارد).
رشد. [ رِ ] (اِخ ) ابن سعد. از اصحاب روایت است . (از منتهی الارب ). و رجوع به سیرة عمربن عبدالعزیز ص 26 شود.
رشد. [ رُ ] (اِخ ) نام مردی . (از منتهی الارب ).
رشد. [ رُ ] (ع مص ) به راه شدن . (از آنندراج ) (غیاث اللغات ) (از منتهی الارب ). هدایت شدن . (از اقرب الموارد). راه راست یافتن . (آنندراج ) (غیاث اللغات ) (ترجمان جرجانی چ دبیرسیاقی ص 52) (مصادر اللغه ٔ زوزنی ). راه راست گرفتن . (تاج المصادر بیهقی ) (یادداشت مؤلف ). || (اِمص ) تمیز نیک و بد. استقامت بر راه حق و تصلب در آن . استقامت در طریق حق و قرار و پایداری در آن . رَشَد. رشاد. بسامانی . برهی . براهی . (یادداشت مؤلف ). استقامت در راه حق با استواری در آن . ضدغی . (از اقرب الموارد). راست ایستادن در راه حق با ثبات و قرار. (منتهی الارب ). || رستگاری . مقابل غی . خلاف گمراهی و نابسامانی و نابراهی . (یادداشت مؤلف ).
- راه رشد؛ راه رستگاری . راه صلاح و صواب : راه رشد خود را بندید [ بوسهل ] و آن باد که در او شده بود از آنجا دور نشد و از تسحب و تبسط بازنایستاد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 334). باد تخت و ملک در سر برادر ما شده بود... و شب روز به نشاط مشغول شده . راه رشد بندید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ج 74).
|| (اِ مص )در تداول فارسی زبانان ، رشد کردن . نمو کردن . بالا کردن . (یادداشت مؤلف ). نشو و نما.
- امثال :
رشد زیادی مایه ٔ جوانمرگی است . (امثال و حکم دهخدا ج 2 ص 868).
- حد رشد ؛ حد تکامل . حد بلوغ . رسیدن به سنی که مسائل اجتماعی و امور زندگی و خیر و شر را بتوان تشخیص داد.
- رشد اجتماعی ؛ تکامل اجتماعی . درک اجتماعی . (یادداشت مؤلف ). فهم و درک مسائل اجتماعی .
- رشد سیاسی ؛ تبحر و آگاهی در سیاست . (یادداشت مؤلف ). درک و استنباط امور سیاسی . فهم سیاسی .
- رشد ملی ؛ تکامل از حیث درک حقوق و وظایف ملی . فهم و درک مسائل ملی و میهنی . (یادداشت مؤلف ).
- رشدیافته ؛ تکامل یافته . ترقی کرده . (یادداشت مؤلف ).
- || هدایت شده : جاه پدران رشیافته ٔ خود یافت . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 312).
|| در شرع رشد عبارت است از سلوک راه راست یعنی صلاح راه دین و اصلاح مال ، کما قال اﷲ تعالی : ابتلوا الیتامی حتی اذا بلغوا النکاح فان آنستم منهم رشداً فادفعوا الیهم اموالهم . (قرآن 6/4). (آنندراج ). در فقه ، حفظ مال . اختیار ملایم در تصرفات . (یادداشت مؤلف ).
رشد. [ رَ ش َ ] (اِخ ) نام مردی . (از منتهی الارب ).
۱. به راه راست رفتن؛ از گمراهی درآمدن.
۲. پایداری و ایستادگی در راه راست.
۱. نمو؛ ترقی؛ بالیدگی.
۳. [قدیمی] به راه راست شدن؛ از گمراهی به راه آمدن.
۲. [قدیمی] پایداری و ایستادگی در راه راست.
رست، رویش، گُوالش