مترادف بطن : اندرون، شکم، ناف، دل، مرکز، وسط، جوف، رحم، زهدان، مضمون، محتوا
برابر پارسی : شکمه، درون، نهان
abdomen, belly, womb, ventricles, [fig.] interior
abdomen
شکم , بطن , طبله , شکم دادن وباد کردن , مربوط به قسمت پايين سينه , حجاب حاجز , تيغه , قسمت پايين سينه , معده
اندرون، شکم، ناف
دل
مرکز، وسط
جوف
رحم، زهدان
مضمون، محتوا
۱. اندرون، شکم، ناف
۲. دل
۳. مرکز، وسط
۴. جوف
۵. رحم، زهدان
۶. مضمون، محتوا
(بَ) [ ع . ] ( اِ.) 1 - شکم . ج . بطون . 2 - درون ، میان . 3 - قبیله ، طایفه کوچک .
(بَ طَ) [ ع . ] ( اِ.) شکم درد.
(بَ طِ) (مص ل .) (ص .) 1 - مرد شکم پرست . 2 - مالدار. 3 - متکبر.
بطن . [ ب َ ] (ع مص ) نهان شدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). بطون . (اقرب الموارد). رجوع به همین مصدر شود. || اثر کردن بیماری در باطن کسی : بطنه الداء و به . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || دردمندشکم شدن . (منتهی الارب ). دردمند شدن شکم کسی . (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). فعل آن مجهول آید. || درون و خاصه ٔ کسی شدن : بطن من فلان و به . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). از خواص کسی شدن . (از اقرب الموارد). || بر شکم کسی زدن ؛ بطنه و له بطناً. (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). برشکم زدن . (آنندراج ). || درون وادی درآمدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). در بطن وادی شدن . (تاج المصادر بیهقی ). داخل شدن در وادی . (از اقرب الموارد). || درون و حقیقت چیزی شناختن ، یقال : بطنت الخبر؛ ای عرفت باطنه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). اندرون کار بدانستن . (تاج المصادر بیهقی ). شناختن باطن امری . (از اقرب الموارد). درون چیزی شناختن . (آنندراج ). || لایی انداختن . بکار کردن لایی : بطن بقطن . (دزی ج 1 ص 96). || آستر کردن : بطن بفروه . (دزی ج 1 ص 96). || آستری از پوست کردن برای زینت . (دزی ج 1 ص 96).
بطن . [ ب َ طَ ] (ع اِ) بیماری شکم . (منتهی الارب ) (آنندراج ). رنج شکم از پرخوردن . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
بطن . [ ب َ طَ ] (ع مص ) کلان شکم گردیدن . (منتهی الارب ). بزرگ شدن شکم از پرخوردن . (از ناظم الاطباء). بزرگ شدن شکم از سیری . (تاج المصادر بیهقی ) (از اقرب الموارد). کلان شکم شدن . (آنندراج ).
بطن . [ ب َ طِ ] (ع ص ) توانگر متکبر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). مالدار متکبر. (آنندراج ). || بنده ٔ شکم و عبدالبطن . (ناظم الاطباء). بنده ٔ شکم . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). مرد شکم پرست که از خوردن سیر نگردد. (آنندراج ). || کفش چوبی . (دزی ج 1 ص 97) . || بسیارخوار کلان شکم . ج ، بِطان . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
بطن . [ ب ُ طُ ] (ع اِ) ج ِ بِطان . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به بطان شود. || دانه ای است مانند عدس . (آنندراج ).
دقیقی .
نظامی .
سعدی (بوستان ).
نهان، درون