کلمه جو
صفحه اصلی

راست


مترادف راست : حق، درست، صائب، صحیح، صدق، صواب، سهی، شق، مستقیم، مستوی، یمین، امین، صدیق ، ناراست، کج، ناصاف، یسار، نادرست

متضاد راست : غلط، نادرست، ناراست

فارسی به انگلیسی

straight, right, true, true remark, truth, truly, straight


direct, genuine, immediate, just, square, straight, straightforward, tall, true, erect, upright, ortho-, perpendicular, plumb, sooth, truthful, unbowed, upstanding

direct, erect, genuine, immediate, just, square, straight, straightforward, tall, true, upright, ortho-, perpendicular, plumb, sooth, truthful, unbowed, upstanding


فارسی به عربی

بسیط , خشبی , صادق , صحیح , عمودیا , مباشرة , مزلاج , مطلق , منتصب , وخز , یمین

مترادف و متضاد

حق، درست، صائب، صحیح، صدق، صواب ≠ غلط، نادرست


سهی، شق ≠ ناراست


مستقیم ≠ کج


مستوی ≠ ناصاف


یمین ≠ یسار


امین، صدیق ≠ نادرست


truth (اسم)
راست، درستی، حقیقت، صداقت، راستی، حقانیت، صدق

direct (صفت)
راست، عمودی، مستقیم، میان بر

downright (صفت)
راست، مطلق، خالص، رک، محض

aboveboard (صفت)
پوست کنده، راست

right (صفت)
راست، صحیح، درست، واقعی، بجا، محقق، ذیحق، درست کار، قائم

upright (صفت)
راست، درست، عمودی، نیکو کار، راد، درست کار، قائم

truthful (صفت)
راست، صادق، راستگو، حقگو، موافق باحقایق، از روی صدق و صفا

straight (صفت)
راست، صریح، درست، عمودی، مرتب، مستقیم، راحت، بی پرده، رک، سر راست، افقی، بطور سرراست

true (صفت)
راست، صحیح، درست، واقعی، حقیقی، راستگو، ثابت، فریور، راستین

sheer (صفت)
راست، مطلق، خالص، پاک، محض، حریری

candid (صفت)
راست، بی تزویر، صمیمی، بی پرده، منصفانه، بی ریا، صاف و ساده، قلبی، راستگو

straightforward (صفت)
راست، درست، مستقیم، بی پرده، رک، اسان، سر راست

erect (صفت)
راست، قائم

straight (قید)
راست، مستقیما، یک راست

directly (قید)
راست، بی درنگ، مستقیما، سر راست، یک راست

apeak (قید)
راست، عمودی، قایم، به حالت عمودی

truly (قید)
راست، بدرستی، صادقانه، براستی، بطور قانونی، باشرافت، بخوبی، با حقیقت

baldly (قید)
راست

truthfully (قید)
راست، از روی صدق و صفا

۱. حق، درست، صائب، صحیح، صدق، صواب
۲. سهی، شق
۳. مستقیم
۴. مستوی
۵. یمین
۶. امین، صدیق ≠ غلط، نادرست
۷. ناراست
۸. کج
۹. ناصاف
۱۰. یسار
۱۱. نادرست ≠ ناراست


فرهنگ فارسی

مقابل چپ، سخن درست وبرحق، ضددروغ، تمام، کامل
۱ - ( اسم ) یمین مقابل چپ یسار . ۲ - ( صفت ) آنچه در طرف راست است جانب راست . یا دست راست . ۱ - دستی که در جانب راست بدن قرار دارد . ۲ - سمت راست مقابل دست چپ . ۳ - خط مستقیم مقابل منحنی و منکسر کج : خط راست . ۴ - بی انحراف مستقیم غیر مستقیم کج : حرکت راست راه راست . ۵ - سلیم سالم : طبع راست قریحه راست ۶ - صحیح درست : [[ و آنچه آوردم حق است و راست ]] ( کشف الاسرار ۵۲۵ : ۲ ) . یا راه راست صراط مستقیم . ۷ - صادق حقیقی مقابل دروغی سخن راست گقته راست . ۸ - ( اسم ) صدق صواب مقابل کذب : [[ دوستان از راست میرنجد نگارم چون کنم ]] ( حافظ ۲۴٠ ) . یا راه راست راست کاملا راست و درست . ۹ - ( صفت ) برابر یکسان : [[ که یارد داشت با او خویشتن راست ? ]] ( دقیقی لغت فرس ۱٠ . ) ۲۵۳ - متساوی : [[ هر برجی را به پنج پاره تقسیم کردند بر قسمتی نه راست ]] . ۱۱ - هموار [[ ز بس خواری شده با خاک ره راست ]] ( خسرو و شیرین ۱۲ . ) ۷۳ - معتدل ۱۳ - قایم . یا راست ستون استوانه . ۱۴ - عینا : [[ پدرم آمد و خون لهراسب خواست مرا همچنان داستانست راست ]] . ۱۵ - ( صفت ) آنکه طرفدار دولت است موافق بورژوازی یا سرمایه داری . ۱۶ - ( اسم ) آهنگی است از موسیقی قدیم : پرده راست . یا به راست راست فرمانی است در نظام سربازان پس از شنیدن این فرمان به راست میگردند بدین نحو که نخست پای راست را بیک زاویه قایمه ( ۹٠ درجه ) براست خود بر میگردانند و سپس پای چپ را بدان ملحق میسازند مقابل بچپ چپ .

فرهنگ معین

[ په . ] ۱ - (ص . ) بی انحراف ، مستقیم . ۲ - سالم ، بی عیب . ۳ - صواب ، درست . ۴ - (ق . ) درست ، دقیقاً. ۵ - (اِ. )مقابل چپ . ۶ - (اِ. ) اصطلاحی است سیاسی که به افراد محافظه کار مخالف با هرگونه دگرگونی و تحولات انقلابی اطلاق می شود این اصطلاح ب رگرفته از ا
پنجگاه (پَ )(اِمر. )یکی از هفت دستگاه موسیقی ایرانی است و آن از لحاظ مقام با ماهور اختلافی ندارد. معمولاً راست پنجگاه را در تار در مایة «وفا» و در ویولن در مایة «سل » یا «لا» می نوازند.

[ په . ] 1 - (ص .) بی انحراف ، مستقیم . 2 - سالم ، بی عیب . 3 - صواب ، درست . 4 - (ق .) درست ، دقیقاً. 5 - (اِ.)مقابل چپ . 6 - (اِ.) اصطلاحی است سیاسی که به افراد محافظه کار مخالف با هرگونه دگرگونی و تحولات انقلابی اطلاق می شود این اصطلاح ب رگرفته از انقلاب فرانسه است که در مجمع ملی آن محافظه کارها در سمت راست مجلس می نشستند. ؛~ و ریس آماده و فراهم .


پنجگاه (پَ)(اِمر.)یکی از هفت دستگاه موسیقی ایرانی است و آن از لحاظ مقام با ماهور اختلافی ندارد. معمولاً راست پنجگاه را در تار در مایة «وفا» و در ویولن در مایة «سل » یا «لا» می نوازند.


لغت نامه دهخدا

راست. ( ص ) مستقیم. بی انحراف. بی اعوجاج. ( ناظم الاطباء ). مقابل کج. ( آنندراج ) ( برهان ) ( ناظم الاطباء ) :
راهی کو راست است بگزین ای دوست
دور شو از راه بی کرانه و ترفنج.
رودکی.
منش باید از مرد چون سرو راست
اگر برز و بالا ندارد رواست.
ابوشکور.
تیز بودیم و کندگونه شدیم
راست بودیم و باشگونه شدیم.
کسائی.
ز سوی خزر نای رویین بخاست
همی گرد برشد بخورشید راست.
فردوسی.
زمین و آسمان بهر تو آراست
از این برخاستی با قامت راست.
ناصرخسرو.
هیچ کج هیچ راست نپذیرد
راست کژ را براست برگیرد.
سنائی.
گفتم که ایا با تو دلم چون قد تو راست
چون زلف تو پشت من اندر غم تو کوز.
سوزنی.
چون نشینم کژ که خورشید امید
راست بالای سر استاده ست باز.
خاقانی.
راست بیرون دهم همه کژ خویش
گرچه کژ نقش چون نگین باشم.
خاقانی.
آخر این عقلم از تنم روزی چند اگر برود و دستار بر سرم راست نماند و کرته در برم درست نماند بی سر و سامان شوم. ( کتاب المعارف ).
خاطر شاه را چو آینه دان
همه نقشی در او معاینه دان
آنکه تا بود نقش راست شمرد
نقش کژ پیش او نشاید برد.
اوحدی.
|| مقابل چپ. ( آنندراج ). یمین. اَیمَن. هر چیزی که طرف چپ باشد. مقابل یسار. ( ناظم الاطباء ) : یکی از نهایت های عرض را راست نام است و دیگری را چپ. ( التفهیم ).
چون بنگرد بزرگی بیند بدست چپ
چون بنگرد سعادت بیند بدست راست.
فرخی.
گفت در دست راست چه داری گفت عصا. ( قصص الانبیاء ).
چو در ره میروی منگر چپ و راست
نظر بر خویش کن کین سخت زیباست.
ناصرخسرو.
طلایه بر سپه روز کرد لشکر شب
ز راست فرقد و شعری ز چپ سهیل یمن.
مسعودسعد.
خون روان شد همچو سیل از چپ و راست
کوه کوه اندر هوا زین گرد خاست.
مولوی.
معتقدان و دوستان از چپ و راست منتظر
کبر رها نمیکند کز پس و پیش بنگری.
سعدی.
او را گفتند چرا زینت همه بچپ دادی و فضیلت راست راست گفت راست را زینت راستی تمام است. ( گلستان ). || صدق ، مقابل دروغ. مقابل نادرست. درست :

راست . (ص ) مستقیم . بی انحراف . بی اعوجاج . (ناظم الاطباء). مقابل کج . (آنندراج ) (برهان ) (ناظم الاطباء) :
راهی کو راست است بگزین ای دوست
دور شو از راه بی کرانه و ترفنج .

رودکی .


منش باید از مرد چون سرو راست
اگر برز و بالا ندارد رواست .

ابوشکور.


تیز بودیم و کندگونه شدیم
راست بودیم و باشگونه شدیم .

کسائی .


ز سوی خزر نای رویین بخاست
همی گرد برشد بخورشید راست .

فردوسی .


زمین و آسمان بهر تو آراست
از این برخاستی با قامت راست .

ناصرخسرو.


هیچ کج هیچ راست نپذیرد
راست کژ را براست برگیرد.

سنائی .


گفتم که ایا با تو دلم چون قد تو راست
چون زلف تو پشت من اندر غم تو کوز.

سوزنی .


چون نشینم کژ که خورشید امید
راست بالای سر استاده ست باز.

خاقانی .


راست بیرون دهم همه کژ خویش
گرچه کژ نقش چون نگین باشم .

خاقانی .


آخر این عقلم از تنم روزی چند اگر برود و دستار بر سرم راست نماند و کرته در برم درست نماند بی سر و سامان شوم . (کتاب المعارف ).
خاطر شاه را چو آینه دان
همه نقشی در او معاینه دان
آنکه تا بود نقش راست شمرد
نقش کژ پیش او نشاید برد.

اوحدی .


|| مقابل چپ . (آنندراج ). یمین . اَیمَن . هر چیزی که طرف چپ باشد. مقابل یسار. (ناظم الاطباء) : یکی از نهایت های عرض را راست نام است و دیگری را چپ . (التفهیم ).
چون بنگرد بزرگی بیند بدست چپ
چون بنگرد سعادت بیند بدست راست .

فرخی .


گفت در دست راست چه داری گفت عصا. (قصص الانبیاء).
چو در ره میروی منگر چپ و راست
نظر بر خویش کن کین سخت زیباست .

ناصرخسرو.


طلایه بر سپه روز کرد لشکر شب
ز راست فرقد و شعری ز چپ سهیل یمن .

مسعودسعد.


خون روان شد همچو سیل از چپ و راست
کوه کوه اندر هوا زین گرد خاست .

مولوی .


معتقدان و دوستان از چپ و راست منتظر
کبر رها نمیکند کز پس و پیش بنگری .

سعدی .


او را گفتند چرا زینت همه بچپ دادی و فضیلت راست راست گفت راست را زینت راستی تمام است . (گلستان ). || صدق ، مقابل دروغ . مقابل نادرست . درست :
خبر زآنچه بگذشت یا بود خواست
ز کس ناشنیده همه گفت راست .

اسدی .


جبرئیل گفت یک خوشه از گندم بشمارکه صد دانه گندم در وی باشد یکبار بر وی زن تا سوگند تو، راست باشد. (قصص الانبیاء ص 140). خواستیم که بدانیم اندرین جستار راست و دروغ این سخن . (ابویعقوب سجزی ). و راست گفته است آن حکیم که سگ را گرسنه دار تا بر اثر تو پوید. (کلیله و دمنه ).
راست زهریست شکّرین انجام
کج نباتی که تلخ سازد کام .

اوحدی .


گل بخندید که از راست نرنجیم ولی
هیچ عاشق سخن سخت بمعشوقه نگفت .

حافظ.


|| برحق . واقعی . (آنندراج ). حق . حقیقت . صواب . (ناظم الاطباء). درست :
ز پیش یلان زال برپای خاست
بگفت آنچه بودش به دل رای راست .

فردوسی .


ای خوی تو ستوده و رای تو چون تو راست
دایم ترا بفضل و به آزادگی هواست .

فرخی .


نخواهند گذاشت آن قوم که هیچ کار بر قاعده ٔ راست برود. (تاریخ بیهقی ص 86).
من راست خود بگویم چون راست هیچ نیست
خود راستی نهفتن هرگز کجا توان .

مسعودسعد.


|| برابر. یکسان . هموار. (ناظم الاطباء) مطابق . (آنندراج ). یک اندازه . به اندازه :
همی گفت هر کو توانگر بود
تهی دست با او برابر بود
جهان راست باید که باشدبچیز
فزونی توانگر حرامست نیز.

فردوسی .


و هر پهلویی از آن (در مستطیل )پهلویی را راست باشد که برابر اوست و مخالف آن را که بدو پیوندد. (التفهیم ). محیط او گرد بر گرد به سیصد و شصت بخش راست ببخشند. (التفهیم ). و آن دو زاویه کزین سوی و زانسوی خطاند مر یکدیگر را راست باشند هریکی را قائمه خوانند. (التفهیم ).
نام تو محمود بحق کرده اند
نام چنین باید با فعل راست .

فرخی .


شنگینه برمدار ز چاکر
تا راست باشد او چو ترازو.

لبیبی .


که و مه راست باشد نزد نادان
چو روز و شب بچشم کور یکسان .

(ویس و رامین ).


و باید که به وسیب بهم راست بکوبند و با انیسون بیامیزند. (الابنیه عن حقایق الادویه ).
همه کس بیک خوی و یک خواست نیست
ده انگشت مردم بهم راست نیست .

(گرشاسب نامه ص 26).


بگیرند مرّ و زعفران ... وجگر گرگ خشک کرده و سرون بز بریان کرده ، سرون راست اجزاء. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). چون آفتاب بحمل آید شب وروز راست شود. (ابوالفتوح ).
بصد زاری ز خاک راه برخاست
ز بس خواری شده با خاک ره راست .

نظامی .


|| (ق ) درست . کامل . (ناظم الاطباء). بعینه . کاملاً. عین چیزی بودن چنانکه گویند این چیز راست چنان چیز است یعنی عین آن چیز است . (از شرفنامه ٔ منیری ) :
چند بردارد این هریوه خروش
نشود باده بر سرودش نوش
راست گویی که در گلوش کسی
پوشکی را همی بمالد گوش .

شهید.


سیه رنگ بهزاد را پیش خواست
تو گفتی کُه ِ بیستون است راست .

دقیقی .


نوز نامرده ای شگفتی کار
راست با مردگان بگونه شدیم .

کسائی .


نکنی طاعت و آنگه که کنی سست و ضعیف
راست گویی که همی سخره و شاکار کنی .

کسائی .


تا آنگاه که فلک التدویر راست سوی مشرق باشد... و آنگاه تنه ٔ ستاره راست بدیدار سوی مغرب باشد. (التفهیم ). و چون ستاره راست بر انقلاب نباشد میل او را نظم براین وجه نبود. (التفهیم ).
به نهاد و خو و صورت به پدر ماند راست
پسر آن است پدر را که بماند به پدر.

فرخی .


با سرمه دان زرین ماند خجسته راست
کرده بجای سرمه بدان سرمه دان عبیر.

منوچهری .


فاخته راست بکردار یکی لعب گراست
درفکنده بگلو حلقه ٔ مشکین رسنا.

منوچهری .


همتش آن است تا غالب شود بر دشمنان
راست چون بر دشمنان غالب شودغافر شود.

منوچهری .


زال را مردمان سیستان زرورنگ خواندندی زیرا موی او راست بزرکشیده مانستی . (تاریخ سیستان ). و فحوایلة البیضا را ایزد تعالی بزنی بوی داد که راست بحوا مانست . (تاریخ سیستان ).
آن کند با تو که با من کرد راست
پیش من بنشین و نیکو بنگرم .

ناصرخسرو.


به چمن ورد و سرو ماند راست
برخ و قد لعبتان طراز.

مسعودسعد.


راست مانند ابر و باد مرا
رفت باید همی به بحر وبه بر.

مسعودسعد.


عاشقی برخود و برشهوت خود راست چوخرس
نفس گویای تو در حکمت از آن است اخرس .

سنائی .


و راست آن را ماند که عطر بر آتش نهند. (کلیله و دمنه ).
مجلس او همچو بستان سلیمان است راست
صف کشیده پیش او چون سرو در بستان پری .

سوزنی .


کف جواد تو چون ابر بهار است راست
زو زده بر شوره زار لاله چو بر کشتمند.

سوزنی .


وز ملاقات صبا روی غدیر
راست چون آژده ٔ سوهان است .

انوری .


ماه نو در سایه ٔ ابر کبوتر فام راست
چون سحای نامه یا چون عین عنوان دیده اند.

خاقانی .


باده در جام آبگینه گهر
راست چون آب خشک و آتش تر.

نظامی .


چو سرو در چمنی راست در تصور من
چه جای سرو که مانند روح در بدنی .

سعدی (خواتیم ).


سرو آزاد ببالای تو میماند راست
لیکنش با تو میسر نشود رفتاری .

سعدی .


ژاله بر لاله فرود آمده هنگام سحر
راست چون عارض گلگون عرق کرده ٔ یار.

سعدی .


به هر جزوی ز خاک ار بنگری راست
هزاران آدم اندر وی هویداست .

شبستری .


ماهی که قدش بسرو می ماند راست
آیینه بدست روی خود می آراست .

حافظ.


|| تمام . درست . تخت .صحیح . بدون نقص . بدون کمی . کامل :
می زعفرانی که چون خوردیش
سوی دل رود راست چون زعفران .

منوچهری .


جهان پهلوان را ز هر سو که خواست
همی داشت زینگونه سه سال راست .

اسدی .


خلافت مأمون 25 سال و 5 ماه و دو روز بود... و اندر تاریخ جریر طبری 25 سال و 5 ماه راست . (مجمل التواریخ و القصص ). مدت خلافت معتضد ده سال و هشت ماه و سه روز بود و در تاریخ جریر راست ده سال گوید. (مجمل التواریخ والقصص ). خلافت رشید بیست و سه سال و دو ماه و هفت روز بود، بدیگر روایت روزهاسیزده ، و در تاریخ جریر بیست و سه سال راست . (مجمل التواریخ والقصص ). || (ص ) منظم . مرتب . باترتیب :
همواره روان تو ازو باشد خشنود
وین مملکت راست نگیرد بکفش خم .

فرخی .


|| متناسب ، برازنده . درخور :
ای قبای پادشاهی راست بر بالای تو
زینت تاج و نگین از گوهروالای تو.

حافظ.


|| عادل .(ناظم الاطباء). صدیق . پاک . درستکار. مقابل خطاکار :
چو گشتاسب می خورد و برپای خواست
چنین گفت کای شاه با داد و راست
بشاهی نشست تو فرخنده باد
همان جاودان نام تو زنده باد.

فردوسی .


بپرسید گرشاسب کای شاه راست
سپاه بهو چند و اکنون کجاست .

(گرشاسبنامه ص 54).


چو پردخته شد جای بر پای خاست
نیایش کنان گفت کای شاه راست .

(گرشاسبنامه ص 24).


راست باش و خدای را بشناس
که جز این نیست دین بی تغییر.

ناصرخسرو.


سایه ٔ ایزد است شاه کریم
راست باش و مدار از کس بیم .

سنائی .


|| (ق ) همین که . (ناظم الاطباء). درست :
ای عجبی تا بوند ایشان زنده
نایدشان مشتری تمام و بسنده
راست چو کشته شوند و زار و فکنده
آیدشان مشتری و آید دلال .

منوچهری .


سپاهی داشتی آراسته و ساخته وایشان را همه جامه ٔ سیاه پوشانیده راست که جنگ سخت گشتی بفرمودی تا ایشان پیش سپاه آمدندی . (نوروزنامه ). || (ص ) صریح :
روشن وراست راست گویی نیست
جز دل و خاطر اولوالالباب .

مسعودسعد.


|| متداول . روا :
مر او را [ شیرین را ] به آیین پیشین بخواست
که آن رسم و آیین بد آنگاه راست .

فردوسی .


- پرده ٔ راست ؛ نام مقامی از سرود از دوازده مقام موسیقی . (آنندراج ) :
پرده ٔ راست زند نارو بر شاخ چنار
پرده ٔ یاوه زند قمری بر نارونا.

منوچهری .


- راست بودن دل یا به دل راست بودن ؛ یکدل بودن . دورو نبودن . دل یکی داشتن : همیشه مسلمانان بنی خزاعة و کافران ایشان را دل با پیغمبر خدا راست بود. (ترجمه ٔ طبری بلعمی ).
راست آن است که جز با تو بدل راست نیم
جز بدان راه که رای دل تو خواست نیم .

سوزنی .


ندانم راست تر زین دل که با ماست
برآید کام دل چون دل بود راست .

(ویس و رامین ).


- راه راست یا ره راست ؛ راه درست . طریق حق . طریق صواب . مقابل راه کژ و خطا و ناصواب :
مکن خویشتن از ره راست گم
که خود را بدوزخ بری بافدم .

رودکی .


از آن حکیمان نیستی که از راه راست بازگردی . (تاریخ بیهقی ). و دیگر گفت ایمان بیاور براه راست و دعوی باطل مکن . (قصص الانبیاء ص 9). و افعال ستوده و اقوال پسندیده مدروس گشته و راه راست بسته و طریق ضلالت گشاده . (کلیله و دمنه ).
راستی موجب رضای خداست
کس ندیدم که گم شداز ره راست .

سعدی .


- || پرده ای و نوایی از موسیقی :
گر سخن گوید [ چنگ ] باشد سخن او ره راست
زو دلارام و دل انگیز سخن باید خواست .

منوچهری .


نوا را پرده ٔ عشاق آراست
درافکند این غزل را در ره راست .

نظامی .


نکیسا بر طریقی کان صنم خواست
فروخواند این غزل رادر ره راست .

نظامی .


- سماع راست ؛ سماع بحقیقت و سماع درست واقعی :
بر سماع راست هرتن چیر نیست
طعمه ٔ هر مرغکی انجیر نیست .

(مثنوی ).


رجوع به سماع شود.
- صبح راست ؛ وقتی است بعد از طلوع تاچاشت . (آنندراج ). صبح صادق . مقابل صبح کاذب :
عدل تو چون صبح راست نایب فاروق گشت
دین عرب تازه کرد در عجم از احتساب .

خاقانی .



فرهنگ عمید

۱. [مقابلِ کج] بی‌پیچ‌وخم؛ مستقیم: خط راست.
۲. [مقابلِ دروغ] آنچه درست و برحق باشد.
۳. دارای رفتار درست: آدم راست و درست.
۴. (سیاسی) [مجاز] محافظه‌کار؛ راستگرا.
۵. [مقابلِ چپ] ویژگی جهتی که در صورت ایستادن رو به شمال، در مشرق، و در صورت ایستادن رو به جنوب، در مغرب قرار دارد.
۶. واقع در طرف راست: مغازه‌های سمت راست خیابان.
۷. (اسم) (موسیقی) در ردیف‌های آوازی، گوشه‌ای در دستگاه راست‌پنجگاه.
۸. (قید) [قدیمی] عیناً؛ درست؛ به‌عینه: ◻︎ ژاله بر لاله فرود آمده هنگام سحر / راست چون عارض گلبوی عرق‌کردۀ یار (سعدی۲: ۶۴۶).
۹. [قدیمی] برابر؛ یکسان؛ یک‌اندازه.
۱۰. [قدیمی] درست.
۱۱. [قدیمی] کامل.
۱۲. (قید) [قدیمی] بادقت: ◻︎ به هر جزوی ز خاک ار بنگری راست / هزاران آدم اندر وی هویداست (شبستری: ۸۹).
⟨ راست آمدن: (مصدر لازم) [قدیمی]
۱. سازگار شدن؛ هماهنگی یافتن؛ جور درآمدن: ◻︎ مستوری و عاشقی به هم ناید راست / گر پرده نخواهی که درَد، دیده بدوز (سعدی۲: ۷۲۶).
۲. درست درآمدن؛ تحقق یافتن.
۳. نظم و ترتیب یافتن؛ دارای سر و سامان شدن.
۴. به‌اندازه درآمدن؛ مطابق شدن.
۵. به صلاح بودن؛ درست بودن.
⟨ راست‌ آوردن: (مصدر متعدی) راست کردن؛ درست کردن؛ روبه‌راه کردن؛ سروسامان دادن.
⟨ راست داشتن: (مصدر متعدی) [قدیمی]
۱. راست دانستن؛ راست پنداشتن.
۲. باور کردن سخن کسی.
۳. راست کردن.
۴. نظم‌وترتیب دادن؛ سروسامان دادن.
۵. برابر ساختن.
⟨ راست ساختن: (مصدر متعدی) [قدیمی] راست کردن؛ از کجی در آوردن. آماده ساختن.
⟨ راست شدن: (مصدر لازم)
۱. راست گردیدن؛ راست گشتن.
۲. برپاخاستن؛ ایستادن؛ برخاستن.
۳. [مقابلِ کج شدن و خم شدن] از کجی درآمدن.
۴. حقیقت پیدا کردن؛ به حقیقت پیوستن؛ مطابق درآمدن.
۵. درست درآمدن.
۶. مرتب شدن.
۷. [قدیمی] سازگار شدن؛ درست شدن؛ روبه‌راه شدن.
⟨ راست شمردن: (مصدر متعدی) راست انگاشتن؛ راست پنداشتن؛ راست و درست دانستن؛ باور کردن.
⟨ راست کردن: (مصدر متعدی)
۱. [مقابلِ کج کردن و خم کردن] از کجی و پیچیدگی درآوردن.
۲. برپاکردن؛ برپاداشتن.
۳. درست کردن.
۴. استوار ساختن.
۵. [قدیمی] آماده کردن؛ مهیا ساختن؛ ترتیب دادن.
⟨ راست گفتن: (مصدر لازم) [مقابلِ دروغ گفتن] سخن درست گفتن؛ حقیقت گفتن.
⟨ راست‌وریس: [عامیانه] ترتیب کاری را دادن؛ عیب‌ونقص چیزی را برطرف ساختن؛ جور کردن؛ روبه‌راه ساختن.


۱. [مقابلِ کج] بی پیچ وخم، مستقیم: خط راست.
۲. [مقابلِ دروغ] آنچه درست و برحق باشد.
۳. دارای رفتار درست: آدم راست و درست.
۴. (سیاسی ) [مجاز] محافظه کار، راستگرا.
۵. [مقابلِ چپ] ویژگی جهتی که در صورت ایستادن رو به شمال، در مشرق، و در صورت ایستادن رو به جنوب، در مغرب قرار دارد.
۶. واقع در طرف راست: مغازه های سمت راست خیابان.
۷. (اسم ) (موسیقی ) در ردیف های آوازی، گوشه ای در دستگاه راست پنجگاه.
۸. (قید ) [قدیمی] عیناً، درست، به عینه: ژاله بر لاله فرود آمده هنگام سحر / راست چون عارض گلبوی عرق کردۀ یار (سعدی۲: ۶۴۶ ).
۹. [قدیمی] برابر، یکسان، یک اندازه.
۱۰. [قدیمی] درست.
۱۱. [قدیمی] کامل.
۱۲. (قید ) [قدیمی] بادقت: به هر جزوی ز خاک ار بنگری راست / هزاران آدم اندر وی هویداست (شبستری: ۸۹ ).
* راست آمدن: (مصدر لازم ) [قدیمی]
۱. سازگار شدن، هماهنگی یافتن، جور درآمدن: مستوری و عاشقی به هم ناید راست / گر پرده نخواهی که درَد، دیده بدوز (سعدی۲: ۷۲۶ ).
۲. درست درآمدن، تحقق یافتن.
۳. نظم و ترتیب یافتن، دارای سر و سامان شدن.
۴. به اندازه درآمدن، مطابق شدن.
۵. به صلاح بودن، درست بودن.
* راست آوردن: (مصدر متعدی ) راست کردن، درست کردن، روبه راه کردن، سروسامان دادن.
* راست داشتن: (مصدر متعدی ) [قدیمی]
۱. راست دانستن، راست پنداشتن.
۲. باور کردن سخن کسی.
۳. راست کردن.
۴. نظم وترتیب دادن، سروسامان دادن.
۵. برابر ساختن.
* راست ساختن: (مصدر متعدی ) [قدیمی] راست کردن، از کجی در آوردن. آماده ساختن.
* راست شدن: (مصدر لازم )
۱. راست گردیدن، راست گشتن.
۲. برپاخاستن، ایستادن، برخاستن.
۳. [مقابلِ کج شدن و خم شدن] از کجی درآمدن.
۴. حقیقت پیدا کردن، به حقیقت پیوستن، مطابق درآمدن.
۵. درست درآمدن.
۶. مرتب شدن.
۷. [قدیمی] سازگار شدن، درست شدن، روبه راه شدن.
* راست شمردن: (مصدر متعدی ) راست انگاشتن، راست پنداشتن، راست و درست دانستن، باور کردن.
* راست کردن: (مصدر متعدی )
۱. [مقابلِ کج کردن و خم کردن] از کجی و پیچیدگی درآوردن.
۲. برپاکردن، برپاداشتن.
۳. درست کردن.
۴. استوار ساختن.
۵. [قدیمی] آماده کردن، مهیا ساختن، ترتیب دادن.
* راست گفتن: (مصدر لازم ) [مقابلِ دروغ گفتن] سخن درست گفتن، حقیقت گفتن.
* راست وریس: [عامیانه] ترتیب کاری را دادن، عیب ونقص چیزی را برطرف ساختن، جور کردن، روبه راه ساختن.

دانشنامه عمومی

راست ممکن است یکی از موارد زیر باشد:
راست در زبان فارسی با مستقیم، حق و درست مترادف است. همچنین مفهومی است که در تضاد با چپ بیان می گردد.
راست (گرایش سیاسی)، یک جریان فکری سیاسی
دره راست، نام روستایی در شهرستان ملایر
زاویه راست، نوعی زاویه در مثلث
زبان برنامه نویسی راست، یک زبان برنامه نویسی سطح پایین محصول شرکت موزیلا
راست (مقام موسیقی)، یکی از مقام های موسیقی
راست (بازی ویدیویی)

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] واژه راست در معانی مختلفی بکار رفته از جمله دروغ و... که بنابه معنای مستعمل در آن احکام خاص خود را دارد .
راست: مقابل چپ، کج و دروغ است.
راست در فقه
از احکام آن به معنای نخست در بابهای طهارت، صلات، حج، نکاح، اطعمه و اشربه، حدود و دیات سخن گفته اند.
احکام راست
...

گویش اصفهانی

تکیه ای: râs
طاری: râšt
طامه ای: râst
طرقی: râšt
کشه ای: râšt
نطنزی: râst


واژه نامه بختیاریکا

درست؛ صاف
سو؛ جهت؛ طرف. مثلاً ز کُ راست یعنی کدوم طرف
چُک
چَمراست
راستِکوی

جدول کلمات

مستقیم

پیشنهاد کاربران

۱. درست
۲. عینا
۳. دقیقا
۴. مقابل چپ
۵. سخن درست و صحیح
۶. سالم و کامل

الفی

سیخکی

Very good

راست : [ اصطلاحات مجلسی ] این اصطلاح و همچنین اصطلاح های راستروی، جناح راست و دست راستی که در مقابل اصطلاحات چپروی، جناح چپ و دست چپی قرارمی گیرند برای کسانی به کار می رفت که از نهادهای حکومت پادشاهی در مقابل تعارضات انقلاب فرانسه دفاع می کردند. در قرن نوزدهم اصطلاح راست به معنی پذیرش قدرت و مرجعیت یک نهاد به کار برده شد.
در حال حاضر به طور کلی جناح راست به افراد و گروه هایی گفته می شود که طرفدار بقای وضع موجود هستند.


در زبان لری بختیاری به معنی
درست کردن. صاف بودن. برپا
کردن. بناکردن. ساختن. درست


راستی کردی؛؛درستش کردی
ایی ستونو راست نی:؛
این ستون صاف نیست

دو تو راست کردوم::دو اتاق
بنا کردم

ایی گپو راسته؛؛این حرف درسته



راست :در زبان لری بختیاری باتلفظ راس ras


راستن*راسن*::در زبان لری بختیاری به معنی
راست می گوید. درست
Rasten. rasen

راسی::راستیrasi

راستون::راستان. دوره ای که
دروغ نمی گفتند

Rastovn


راست و ریست کردن ( راس و ریس ) = تمام و کامل کردن کار، برطرف کردن مشکلات موجود

نوشتارى جهت راست وچپ چینى

راست
رَشتَ ( اوستایی ) - راست ( پهلوی )

سمت راست ، یمین ، متضاد چپ
کاربرد در جمله : 👩🏻‍🚒👩🏻‍🚒
چپ و راست لشکر بیاراستند / به جنگ اندرون نامور خواستند
( فردوسی )

راست : در پهلوی ریختی دیگر از راه می باشد . زیرا راه در پهلوی راس rās تلفظ می شده است بنابراین راست باواژه های راه و رسیدن همریشه می باشد. .
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 170 )
و بعضی گفته اند :راست با کلمه راد ، راک و رُک و تراست انگلیسی ازیک ریشه می باشد.

راست:
دکتر کزازی در مورد واژه ی " راست" می نویسد : ( ( راست را که در پهلوی با همین ریخت کاربرد داشته است می توان با ریخت های همتایش در زبان های دیگر آریانی ( هند و اروپایی ) سنجید . با right در انگلیسی recht در آلمانی raison در فرانسوی razōn در اسپانیایی ) )
( ( سرش راست بر شد ، چو سرو بلند؛
به گفتار ، خوب و خرد کارْبند. ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 196 )



کلمات دیگر: