کلمه جو
صفحه اصلی

گرم


مترادف گرم : حار، داغ، سوزنده، سوزان، پررونق، بامحبت، خونگرم، صمیمی

متضاد گرم : بارد، سرد

فارسی به انگلیسی

rousing, warm, to, producing a hot temperament, ardent, enthusiastic, fiery, friendly, effective, attractive, charming, snappy, glandular process, gramme, thermal, chummy, hearty, heated, hot, mellow, neighborly, rapturous, scruff, snug, sociable, summery, gram, nape

warm, hot, [fig.] ardent, fiery, charming, effective


gramme


chummy, hearty, heated, hot, mellow, neighborly, rapturous, scruff, snug, sociable, summery, warm


فارسی به عربی

حار , دافی , رطب حار , غرام , متحمس

مترادف و متضاد

ardent (صفت)
سوزان، تند و تیز، گرم

hot (صفت)
تند، حاد، تیز، با حرارت، تابان، گرم، داغ، تند مزاج، اتشین، برانگیخته، پر حرارت، تفته

ebullient (صفت)
با حرارت، پر هیجان، گرم، جوشان، احساساتی

warm (صفت)
با حرارت، گرم، صمیمی، غیور

peppery (صفت)
تند، با روح، تند و تیز، گرم، فلفلی، فلفل دار

thermal (صفت)
گرم، گرمایی، حرارتی، دمایی، وابسته به گرما

muggy (صفت)
گرم، خفه، گرفته

warmish (صفت)
گرم، داغ

perfervid (صفت)
تابان، مشتاق، گرم، حریص، بسیار با حرارت، بسیار غیور

حار، داغ، سوزنده، سوزان ≠ بارد، سرد


پررونق


بامحبت، خونگرم، صمیمی


۱. حار، داغ، سوزنده، سوزان
۲. پررونق
۳. بامحبت، خونگرم، صمیمی ≠ بارد، سرد


فرهنگ فارسی

یکی از دهستانهای بخش ترک شهرستان میانه ( آذربایجان شرقی ) واقع در خاور بخش و شمال خاوری شهرستان میانه کوهستانی و سردسیر دارای ۱۶۴۷٠ تن سکنه مرکز دهستان گرم ده چشمه کوش و از ۵۸ آبادی تشکیل یافته است .
( اسم ) میان دودش گوشت پس گردن نزدیک به مازه .

فرهنگ معین

( ~ . ) (اِ. ) (عا. ) میان دو دوش ، گوشت پس گردن نزدیک به مازه .
(گِ رَ ) [ فر. ] (اِ. ) یک هزارم کیلو.
(گُ ) (اِ. ) اندوه ، زحمت ، غم .
(گَ ) [ په . ] (ص . ) ۱ - آن چه دارای گرماست ، ض د سرد. ۲ - با محبت ، صمیمی . ۳ - تندخو. ~۴ - دلنشین ، دلچسب . ،~ و سرد چشیده کنایه از: آن که تجربه های بسیار کرده و ورزیده شده .

( ~ .) (اِ.) (عا.) میان دو دوش ، گوشت پس گردن نزدیک به مازه .


(گِ رَ) [ فر. ] (اِ.) یک هزارم کیلو.


(گُ) (اِ.) اندوه ، زحمت ، غم .


(گَ) [ په . ] (ص .) 1 - آن چه دارای گرماست ، ض د سرد. 2 - با محبت ، صمیمی . 3 - تندخو. ~4 - دلنشین ، دلچسب . ؛~ و سرد چشیده کنایه از: آن که تجربه های بسیار کرده و ورزیده شده .


لغت نامه دهخدا

گرم. [ گ َ ] ( ص ) پارسی باستان گرما [ در پادا: گَرما ]، اوستا گرما ، پهلوی گَرم ،هندی باستان غرما ( گرمی )، ارمنی جرم ، جرمن ( تب )، کردی و بلوچی گَرم ، افغانی غرما ، استی غرم ، کرم ،شغنی گَرم ، سریکلی زهورم ، گورم . ( حاشیه برهان چ معین ). مقابل سرد. ( برهان ) ( آنندراج ). سُخُن. ( منتهی الارب ) : و پیغمبر را علیه السلام گفت تو اندر میانه بنشین تا گرمت نبود. ( ترجمه طبری بلعمی ).
رفیقا چند گویی کو نشاطت
بنگریزد کس از گرم آفروشه.
رودکی.
گرانمایه خوانی بیاورد مرد
برو خوردنیها زگرم و ز سرد.
فردوسی.
نه گرماش گرم و نه سرماش سرد
همه جای شادی و آرام و خورد.
فردوسی.
بجوشیدش از دیدگان خون گرم
به دندان همی کند از تنش چرم.
عنصری.
پس بساروج بیندود همه بام و درش
جامه ای گرم بیفکند پلاسین ز برش.
منوچهری.
شرابی که بترشی زند، مردمانی را که معده ها وجگرهای گرم دارند، شاید. ( نوروزنامه ). || شتاب و تعجیل. ( برهان ). جلد و شتاب. ( غیاث ). جلد وتیز و مفرط. ( آنندراج ) :
اسپیک آمد همانگه نرم نرم
تا برد مر اسب او را گرم گرم.
رودکی.
بسی کرد خواهش که ایدر بایست
چنین گرم رفتی ترا روی نیست.
فردوسی.
پس اندر همی راند بهرام نرم
برو بارگی را نکرد ایچ گرم.
فردوسی.
پس اندر سواران برفتند گرم
که بر شیر جنگی بدرند چرم.
فردوسی.
آن ملاعین گرم درآمدند و نیک نیرو کردند. ( تاریخ بیهقی ).
رهی به پیش خود اندر گرفت و گرم براند
به زیر رایت منصور لشکر جرار.
فرخی.
ای قافله سالار چنین گرم چه رانی
آهسته که در کوه وکمر بازپسانند.
سعدی.
|| سختی. شدت. مقابل رخا.سرد :
سخن زهر و پازهر وگرم است و سرد
سخن تلخ و شیرین و درمان و درد.
ابوشکور.
سواری گرانمایه نامش کهرم
رسیده بسی بر سرش سرد و گرم.
دقیقی.
|| تند. تندخو. مستبد :
نباید بود ازینسان گرم و خودکام
بقدر پای خود باید زدن گام.
نظامی.
|| محکم. سخت. بنیرو : از آن پتکها برگرفتی و بر سر وی [ بر سر نمرود آنگاه که پشه در مغز او جای گرفته بود ] همی زدندی و هر که گرم تر زدی گفتی من از شما خشنودترم. ( ترجمه طبری بلعمی ). || سخت. شدید : دیگر سلاحها کار بفرمودند تیربارانی صعب بکرد[ ند] و حمله های گرم آوردند، آن مردم حشری هزیمت کردند.( تاریخ سیستان ). || خوب. بامحبت. دوستانه. باحرارت. بالطف. بامهربانی :

گرم . [ گ َ ] (اِخ ) دهی است از بخش میان کنگی شهرستان زابل واقع در 8 هزارگزی شمال باختری ده دوست محمد نزدیک مرز افغانستان . هوای آن معتدل . دارای 150 تن سکنه است . آب آنجا از رودخانه ٔ هیرمند تأمین میشود. محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).


گرم . [ گ َ ] (اِخ ) نام یکی از دهستان های دوگانه ٔ بخش ترک از شهرستان میانه در خاور بخش و شمال خاوری شهرستان میانه . از شمال به جبال بزکش ، از جنوب به شهرستان زنجان و از خاور به هروآباد و از باختر به دهستان کندوان محدود میباشد.
قراء این دهستان در دامنه ٔ شمالی کوه بزکش و دامنه های کوه میداندغی واقع و بطور کلی کوهستانی و دارای آب و هوای سردسیر و ییلاقی میباشد. آب قراء واقع در سمت شمال و باختر دهستان از رود گرم و قراء جنوبی از سفیدرود تأمین میشود و محصولات عمده ٔ آن غلات و حبوبات و اشجار غیرمثمر (تبریزی و چنار) میباشد. مرکز دهستان چشمه کش و از 58 آبادی بتعداد نفوس 16470 تن تشکیل یافته است . قراء عمده ٔ آن عبارتند از: خویستان ، ارمودان ، ینگجه ، دلیکانلو، چتاب حسنخان و حاجی یوسفلو میباشد. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).


گرم . [ گ ِ رَ ] (فرانسوی ، اِ) گرام . واحد اوزان مستعمله در بیشترممالک متمدنه و عبارت است از وزن یک سانتیمتر مکعب آب مقطر با چهار درجه حرارت در تحت فشار طبیعی 57 سانتی متر آتمسفر و تقریباً معادل است با پنج نخود و خمس نخود و کمی افزون از ماشه میباشد. (ناظم الاطباء). واحد وزن دستگاه متری فرانسه که بسیاری از ممالک آن را پذیرفته اند. 1 - اضعاف گرام عبارت است از: دکاگرام . هکتوگرام . کیلوگرام . میرایاگرام . 2 - اجزاء گرام :دسی گرام . سانتی گرام . میلی گرام . رجوع به گرام شود.


گرم . [ گ ُ ] (اِ) در لهجه ٔ عوام ، میان دو دوش و گوشت پس گردن نزدیک به مازه را گویند.


گرم . [ گ َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان گاوکان بخش جبال بارز شهرستان جیرفت واقع در 90000 هزارگزی جنوب خاوری مسکون و 11000گزی شمال راه مالرو سبزواران کروک . هوای آن گرم و دارای 100 تن سکنه است . آب آنجا از چشمه و قنات تأمین میشود. محصول آن غلات و خرما و شغل اهالی زراعت و صنایع دستی آنان قالی بافی بدون نقشه و راه آن مالرو است . مزارع گرم ریزو کنارپز جزء این ده است . طایفه ٔ رئیسی در زمستان در این ده ساکنند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).


گرم . [ گ َ ] (ص ) پارسی باستان گرما [ در پادا: گَرما ]، اوستا گرما ، پهلوی گَرم ،هندی باستان غرما (گرمی )، ارمنی جرم ، جرمن (تب )، کردی و بلوچی گَرم ، افغانی غرما ، استی غرم ، کرم ،شغنی گَرم ، سریکلی زهورم ، گورم . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). مقابل سرد. (برهان ) (آنندراج ). سُخُن . (منتهی الارب ) : و پیغمبر را علیه السلام گفت تو اندر میانه بنشین تا گرمت نبود. (ترجمه ٔ طبری بلعمی ).
رفیقا چند گویی کو نشاطت
بنگریزد کس از گرم آفروشه .

رودکی .


گرانمایه خوانی بیاورد مرد
برو خوردنیها زگرم و ز سرد.

فردوسی .


نه گرماش گرم و نه سرماش سرد
همه جای شادی و آرام و خورد.

فردوسی .


بجوشیدش از دیدگان خون گرم
به دندان همی کند از تنش چرم .

عنصری .


پس بساروج بیندود همه بام و درش
جامه ای گرم بیفکند پلاسین ز برش .

منوچهری .


شرابی که بترشی زند، مردمانی را که معده ها وجگرهای گرم دارند، شاید. (نوروزنامه ). || شتاب و تعجیل . (برهان ). جلد و شتاب . (غیاث ). جلد وتیز و مفرط. (آنندراج ) :
اسپیک آمد همانگه نرم نرم
تا برد مر اسب او را گرم گرم .

رودکی .


بسی کرد خواهش که ایدر بایست
چنین گرم رفتی ترا روی نیست .

فردوسی .


پس اندر همی راند بهرام نرم
برو بارگی را نکرد ایچ گرم .

فردوسی .


پس اندر سواران برفتند گرم
که بر شیر جنگی بدرند چرم .

فردوسی .


آن ملاعین گرم درآمدند و نیک نیرو کردند. (تاریخ بیهقی ).
رهی به پیش خود اندر گرفت و گرم براند
به زیر رایت منصور لشکر جرار.

فرخی .


ای قافله سالار چنین گرم چه رانی
آهسته که در کوه وکمر بازپسانند.

سعدی .


|| سختی . شدت . مقابل رخا.سرد :
سخن زهر و پازهر وگرم است و سرد
سخن تلخ و شیرین و درمان و درد.

ابوشکور.


سواری گرانمایه نامش کهرم
رسیده بسی بر سرش سرد و گرم .

دقیقی .


|| تند. تندخو. مستبد :
نباید بود ازینسان گرم و خودکام
بقدر پای خود باید زدن گام .

نظامی .


|| محکم . سخت . بنیرو : از آن پتکها برگرفتی و بر سر وی [ بر سر نمرود آنگاه که پشه در مغز او جای گرفته بود ] همی زدندی و هر که گرم تر زدی گفتی من از شما خشنودترم . (ترجمه ٔ طبری بلعمی ). || سخت . شدید : دیگر سلاحها کار بفرمودند تیربارانی صعب بکرد[ ند] و حمله های گرم آوردند، آن مردم حشری هزیمت کردند.(تاریخ سیستان ). || خوب . بامحبت . دوستانه . باحرارت . بالطف . بامهربانی :
یکی نامه را گرم پاسخ نوشت
بیاراست قرطاس را چون بهشت .

فردوسی .


بگفتار گرم و به آواز نرم
فرستاده را راه دادی بشرم .

فردوسی .


برستم چنین گفت [ گیو ] کای بافرین
گزین همه مهتران زمین
چنان شادگشتم به دیدار تو
برین پرسش گرم و گفتار تو
که بی جان شده باز یابد روان
و یا پیرسر مرد گردد جوان .

فردوسی .


چو دیدم من این خوب چهر ترا
همین پرسش گرم و مهر ترا.

فردوسی .


بفرمودشان تا نوازند گرم
نخوانندشان جز به آواز نرم .

فردوسی .


بلکاتکین گفت فرمانبردارم و میان ایشان سخت گرم بود. (تاریخ بیهقی ).
یاد از آن حجره ٔ حکیم شریف
و آن حریفان گرم خوش خنده .

سوزنی .


همچو سروی بر پای خاست و بخرامید و پیش مأمون بازآمد و خدمتی نیکو بکرد و عذری گرم بخواست . (چهارمقاله ٔ عروضی ). || جزم . بی تخلف :
تهمتن چو بشنید شرم آمدش
برفتن یکی رای گرم آمدش .

فردوسی .


|| تیز. پرمشتری . بارونق . روا :
اگر چون میر یک تن بود از ایشان
نه چندان بد مر او را گرم بازار.

فرخی .


رجوع به گرم بازار و بازار گرم شود.
- آب گرم ؛ اشک :
عنان تکاور همی داشت نرم
همی ریخت از دیدگان آب گرم .

فردوسی .


به آب گرم درمانده ست پایم
چو در زلفین در انگشت ازهر.
- بازار گرم ؛ بازار بارونق . بازار پرمشتری :
هین در این بازار گرم بی نظیر
کهنه ها بفروش و ملک نقد گیر.

مولوی .


- پذیرایی گرم ؛ پذیرایی مهمانان با لطف و محبت .
- پیغام گرم ؛ پیغام بامهر، بامحبت ، دوستانه :
بسی گرم پیغامها داده بود
ز چیزی که پیشش فرستاده بود.

فردوسی .


- خون گرم ؛ کسی که با مردم بسیار معاشرت کند.
- دل گرم ؛ مستظهر. قوی دل .
- دم گرم ؛ دهن گرم . گفتار شیرین . زبان چرب .
- سخن گرم ؛ گفتار گیرنده . سخن دلپذیر، نغز :
بشد منذر و شاه را کردنرم
بگسترد پیشش سخنهای گرم .

فردوسی .


چو بشنید شاه آن سخنهای گرم
ز گردان چینی به آواز نرم .

فردوسی .


بیازید و بگرفت دستش بشرم
بسی گفت شیرین سخنهای گرم .

اسدی .


- سلاح گرم ؛ اسلحه ٔ آتشین چون تپانچه .
- گفتار گرم ؛ سخن گرم :
برفتند زی ماه رخسار پنج
ابا گرم گفتار و دینار و گنج .

فردوسی .


دگر می گسارد به آواز نرم
همی دل ستاند بگفتار گرم .

فردوسی .


- مجلس گرم ؛ مجلس دوستانه .
- هنگامه ٔ گرم ؛ ازدحام . شلوغی :
بر چارسوی عنصر هنگامه ای است گرم
پرهیز کن ز جیب شکافان بی نشان .

اثیر اخسیکتی .



گرم . [ گ ُ ] (اِ) غم و اندوه و زحمت سخت و گرفتگی دل و دلگیری باشد. (جهانگیری ) (برهان ) (آنندراج ) :
گر درم داری گزند آرد بدین
لیکن او را گرم درویشی گزین .

رودکی .


بدین زاری و خواری وگرم و درد
پراکنده بر تارکش خاک و گرد.

فردوسی .


همه گرم و در دست تیمار و رنج
بر این است رسم سرای سپنج .

فردوسی .


گهی با می و رود و رامشگران
گهی با غم و گرم و رنج گران .

فردوسی .


امیر شاد و بدو بندگان همه شاد
مخالفان همه با گرم و انده و تیمار.

فرخی .


کامران باش و شادمانه بزی
دشمنانت اسیر گرم و حزن .

فرخی .


تو شیری و شیران بکردار غرم
برو تا رهانی دلم را ز گرم .

عنصری .


بشد رامین روان بر کوه چون غرم
روانش پرنهیب و دل پر از گرم .

(ویس و رامین ).


گریزندگان نزد فغفوز باز
رسیدند با رنج و گرم و گداز.

اسدی (گرشاسب نامه ).


که را بیش بخشد بزرگی و ناز
فزونتر دهد رنج وگرم و گداز.

اسدی .


بلای خیری و درد شقایق را پزشک آید
غم نسرین و گرم یاسمن را غمگسار آید.

لامعی .


تو همه ساله به شادی و طرب
مانده اعدای تو در گرم و زحیر.
زان باده که با بوی گل و گونه ٔ لعل است
قفل در گرم است و کلید در شادی .

(اسرارالتوحید).


هر که درخدمت او گشت رهی گشت رها
از غم و رنج و عنا و تعب و گرم و اسف .

سوزنی .


گر تو کور و کر شدی ما را چه جرم
ما در این رنجیم و در اندوه و گرم .

مولوی .


با دل خود گفت [ نصوح ] کز حد رفت جرم
از دل من کی رود آن ترس و گرم .

مولوی .


|| گرفتن اندک از جمله ٔ طلب بسیار. (برهان ) (آنندراج ) (اشتینگاس ). || قوس قزح . (برهان ). || در نسخه ٔ میرزا بمعنی زخم آمده است . || کمان رستم . (رشیدی ).

فرهنگ عمید

۱. [مقابلِ سرد] دارای حرارت: آب گرم.
۲. به‌وجود آورندۀ گرما: پتوی گرم.
۳. (صفت، قید) [مجاز] بامحبت و صمیمیت: سلامِ گرم.
۴. [عامیانه، مجاز] پرهیجان؛ باشور و نشاط: مجلس گرم.
۵. [مجاز] مطلوب؛ دلنشین: صدای گرم.
۶. ویژگی رنگی که القاکنندۀ احساس گرما یا هیجان است: نارنجی رنگی گرم است.
۷. (طب قدیم) از مزاج‌های چهارگانۀ بدن: طبع گرم.
۸. (قید) در حال گرمی: چای را گرم بنوش.
⟨ گرم راندن: (مصدر لازم) [قدیمی، مجاز]
۱. تند راندن؛ به‌شتاب راندن.
۲. شتافتن؛ تند رفتن.
⟨ گرم گرفتن: (مصدر لازم) [عامیانه، مجاز] با کسی به‌گرمی و محبت صحبت کردن؛ اظهار دوستی کردن.


۱. [مقابلِ سرد] دارای حرارت: آب گرم.
۲. به وجود آورندۀ گرما: پتوی گرم.
۳. (صفت، قید ) [مجاز] بامحبت و صمیمیت: سلامِ گرم.
۴. [عامیانه، مجاز] پرهیجان، باشور و نشاط: مجلس گرم.
۵. [مجاز] مطلوب، دلنشین: صدای گرم.
۶. ویژگی رنگی که القاکنندۀ احساس گرما یا هیجان است: نارنجی رنگی گرم است.
۷. (طب قدیم ) از مزاج های چهارگانۀ بدن: طبع گرم.
۸. (قید ) در حال گرمی: چای را گرم بنوش.
* گرم راندن: (مصدر لازم ) [قدیمی، مجاز]
۱. تند راندن، به شتاب راندن.
۲. شتافتن، تند رفتن.
* گرم گرفتن: (مصدر لازم ) [عامیانه، مجاز] با کسی به گرمی و محبت صحبت کردن، اظهار دوستی کردن.
واحد اندازه گیری جرم در دستگاه متری، معادل ۰۰۱/۰ کیلوگرم.
قسمت تحتانی پشت گردن که بین دو شانه قرار دارد.
۱. اندوه، غم، دلتنگی.
۲. زخم، جراحت.

واحد اندازه‌گیری جرم در دستگاه متری، معادل ۰۰۱/۰ کیلوگرم.


قسمت تحتانی پشت گردن که بین دو شانه قرار دارد.


۱. اندوه؛ غم؛ دلتنگی.
۲. زخم؛ جراحت.


دانشنامه عمومی

گرم یکایی برای اندازه گیری جرم در دستگاه متریک است و نماد گرم در دستگاه بین المللی یکاها g مخفف واژهٔ لاتین gramme است.
یک هزارم کیلوگرم
۰٫۳۵ اونس
یک نخود برابر با ۰٫۱۹۲ گرم است.
یک مثقال برابر با ۴٫۶۸۷۵ گرم است.
۱ گرم = ۱۵٫۴۳۲۳۵۸۳۵۲۹ دانه (یکا)
۱ دانه (یکا) (gr) برابر است با ۰٫۰۶۴۷۹۸۹۱ گرم
۱ آوواردوپوآ (oz) برابر است با ۲۸٫۳۴۹۵۲۳۱۲۵ گرم
۱ اونس تروا (ozt) برابر است با ۳۱٫۱۰۳۴۷۶۸ گرم
۱ گرم = ۵ قیراط (ct)
۱ گرم = ۸٫۹۸۷۵۵۱۷۹ ‎×۱۰۱۳ ژول (J) (با هم ارزی جرم و انرژی)
یک میلی لیتر آب در دمای ۴ °C یک گرم است.
۰٫۰۳۵۳ اونس ≈ ۰٫۰۰۲۲۰ پوند‏
یک گرم برابر است با:

دانشنامه آزاد فارسی

گرَم (gram)
واحد جرم در سیستم متریک. برابر یک هزارم کیلوگرم است.

گویش اصفهانی

تکیه ای: garm
طاری: garm
طامه ای: garm
طرقی: garm
کشه ای: garm
نطنزی: garm


پیشنهاد کاربران

سنگین شده از احساسات.

گُرم در تاریخ سیستان نیز امده چگونه عوامانه است ؟ اصیلترین واژگان پارسی را باید نزد پامیریان و پشتوها و بلوچان و کردان و لزان و دیلمیان و مردم روستاها و کوچگردان جست

در زبان لری بختیاری به معنی
گیرم
gerom

گرم : این کلمه از دو بخش تشکیل شده است بخش نخست گر که تحریف گُر به معنای گرما می باشد و ( م ) آخر پسوند این کلمه است که مشابه آنرا در کلمه سرد ( تحریف سرم ) و سرما می بینیم کلمه گرم در انگلیسی به وارم و در اصطلاح عامیان ولرم شده است.

گِرَم:[ اصطلاح بازار طلا]گرم یک واحد اندازه گیری وزن است؛ هر ۱۰۰۰ گرم معادل یک کیلو است. جالب است بدانید اکثر ترازوی طلافروشان روی واحد گرم تنظیم شده اند و وزن را به گرم نشان می دهند.

گرم باتلفظ garm برگرفته از فعل ترکی germek بامعانی منبسط کردن ، کش دادن ، انبساط دادن یا از طریق کش دادن و منبسط کردن چیزی را پخش کردن و پراکندن. . میباشد که از آن مشتقاتی چون gerdi انبساط داد، gerin منبسط ، germ یاgerim انبساط، بسط و پخش ، بازشد ، پخش و در نقش صفت منبسط پخش شده ، بسط یافته، geriş کشسان ، gerin� قابلیت انبساط و پخش، قابلیت کش رفتن ، gerit یا gertیا gerd که به یک معنا پراکنده شونده یا پخش شونده از طریق بازشدن و بسط مانند گرد و غبار ویا هوا . و مثلا وقتی می گوییم هوای گرم در واقع می گوییم هوای انبساط یافته و پخش شده و در واقع دو مشخصه اصلی هوای گرم را که منبسط شوندگی و پراکنده یا پخش شوندگی آن می باشد شرح میدهیم

اما گرم با تلفظ gorm از ریشه ak به معنی سفید ، نور ، جریان ، حرکت که از آن فعل akmak ( تلفظ آن در ترکی آسیای مرکزی به صورت okmogمی باشد ) با معانی جریان یافتن ، جاری شدن ، ساتع شدن نور و روشنایی به دست می آید که از آن کلمه akar ( باتلفظ ترکی آسیای مرکزی okor یا ogor ) به معنی ساتع شونده ، نور و روشنایی دهنده که همراه با گرما و حرارت می باشد ، شکل می گیرد ( که می توان آن را به صورت " آگر"در برخی گویش های زبان فارسی دید ) که ریشه akar با تلفظ آسیای مرکزی یعنی okor یا ogor بعد از حذف o از اول تلفظ ترکی آسیای مرکزی آن به صورت gor درآمده وبا این شکل وارد ترکی آذربایجانی و باشکل kor وارد ترکی استانبولی شده است در ادامه در ترکی آذربایجانی از ریشه gor فعل gorumaq یا صحیح تر آن qorumaq ( ق= q ) به دست می آید که معانی اولیه آن نورانی کردن آتش یاهمان شعله ور کردن آتش ، و در ادامه حرارت دادن ، گرم کردن شده و از آن کلمه gorum یا gorm که به معنی حرارت یافته ، حرارت دار ، گرم با نقش صفت و حرارت دهی ، گرم سازی با نقش اسم مصدر میباشد به دست آمده است
در دوره آتش پرستی به دلیل این که ( qorumaq ) شعله ور کردن آتش به جهت خاموش نشدن آن صورت می گرفته واین امر جنبه حفاظت از آتش را نیز داشته معنی حفاظت کردن نیز به معانی فعل qorumaq اضافه شده وامروزه کلماتی چون qorunaq بامعنی حفاظت گاه ، پناهگاه ، qoruq حفاظت شده ، حفاظتی، ممنوع و qoruyucu حفاظت کننده ، محافظ در ترکی آذربایجانی در حال استفاده می باشد
از ریشه های دیگر به دست آمده از ریشه qor ( گر ) علاوه بر qorum می توان موارد زیر را ذکر کرد :
qoruma : بادیگارد ، محافظت ، مشتعل سازی ، شعله ور سازی
qorumacı : محافظه کار ، محافظه کارانه ، مراقبت گرانه
qoruş : آتشین ، شعله ور با نقش صفت و آتشین بودن یا شعله وری با نقش اسم مصدر که با فرسایش و تغییر حرف q به kh به صورت خوروش یا همان خروش وارد فارسی شده و از آن کلمات زیر به دست آمده :
خوروشیدن یا همان خروشیدن
خوروشید یا همان خورشید
خوروشان یا همان خروشان
خروشنده و. . . .
یا در ادامه کلمه qoruz با معنی آتشین یا آتشین چهره که با فرسایش و تبدیل تلفظ q به kh یا همان x ( خ ) در ترکی آذربایجانی به شکل xoruz و بعد در فارسی با تبدیل z به sبه صورت خوروس یا همان خروس در آمده و به حیوان خروس گفته می شود .


کلمات دیگر: