کلمه جو
صفحه اصلی

بلو

فرهنگ فارسی

ده از دهستان مهاباد . آب از رودخان. سردشت . محصول غلات و توتون و حبوب .

لغت نامه دهخدا

بلو. [ ب َ ] (اِخ ) دهی از دهستان گورک سردشت ، بخش سردشت شهرستان مهاباد. سکنه ٔ آن 221 تن . آب آن از رودخانه ٔ سردشت و محصول آن غلات و توتون و حبوب است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).


بلو. [ ب َ ] (اِ) نامیست که در گرگان به داردوست دهند. (یادداشت مرحوم دهخدا). در رامیان ، پاپیتال را گویند. (یادداشت مرحوم دهخدا). پیچک . گیاه پیچنده . رجوع به پاپیتال و پیچک و داردوست شود. || افزاری مانند قندشکن برای شیار زمین که زنان کُنند. (یادداشت مرحوم دهخدا).


بلو. [ ب َل ْوْ] (ع مص ) آزمودن . (منتهی الارب ). اختبار خیر یا شر. (تاج المصادر بیهقی ). آزمودن به خیر و شر. (دهار). آزمودن و اختبار کردن . (از اقرب الموارد). بَلاء. و رجوع به بلاء شود. || دریافت حقیقت و کشف آن نمودن . (از منتهی الارب ). بَلاء. و رجوع به بلاء شود.


بلو. [ ب ِل ْوْ ] (ع ص ) فلان بلو اسفار؛ سفرآزموده و کهن و لاغرگشته در آن . (منتهی الارب ). قدیمی و کهنه ، گویند هو بلو اسفار؛ یعنی سفرها و تجارب او را کهن کرده است . (اقرب الموارد). بِلی . و رجوع به بلی شود.
- بلو شر ؛ غالب بر بدی و آزموده کار در آن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). بِلی . و رجوع به بلی شود.
- بلو مال ؛ داننده ٔ مصالح مال و سیاست آن . (منتهی الارب ). هو بلو من أبلاء المال ؛ او قیم بر مال است . (از اقرب الموارد). ج ، ابلاء. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).


بلو. [ ب َل ْوْ] ( ع مص ) آزمودن. ( منتهی الارب ). اختبار خیر یا شر. ( تاج المصادر بیهقی ). آزمودن به خیر و شر. ( دهار ). آزمودن و اختبار کردن. ( از اقرب الموارد ). بَلاء. و رجوع به بلاء شود. || دریافت حقیقت و کشف آن نمودن. ( از منتهی الارب ). بَلاء. و رجوع به بلاء شود.

بلو. [ ب َ ] ( اِ ) نامیست که در گرگان به داردوست دهند. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). در رامیان ، پاپیتال را گویند. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). پیچک. گیاه پیچنده. رجوع به پاپیتال و پیچک و داردوست شود. || افزاری مانند قندشکن برای شیار زمین که زنان کُنند. ( یادداشت مرحوم دهخدا ).

بلو. [ ب ِل ْوْ ] ( ع ص ) فلان بلو اسفار؛ سفرآزموده و کهن و لاغرگشته در آن. ( منتهی الارب ). قدیمی و کهنه ، گویند هو بلو اسفار؛ یعنی سفرها و تجارب او را کهن کرده است. ( اقرب الموارد ). بِلی. و رجوع به بلی شود.
- بلو شر ؛ غالب بر بدی و آزموده کار در آن. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). بِلی. و رجوع به بلی شود.
- بلو مال ؛ داننده مصالح مال و سیاست آن. ( منتهی الارب ). هو بلو من أبلاء المال ؛ او قیم بر مال است. ( از اقرب الموارد ). ج ، ابلاء. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ).

بلو. [ ب َ ] ( اِخ ) دهی از دهستان گورک سردشت ، بخش سردشت شهرستان مهاباد. سکنه آن 221 تن. آب آن از رودخانه سردشت و محصول آن غلات و توتون و حبوب است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4 ).

دانشنامه عمومی

بلو ممکن است به یکی از موارد زیر اشاره داشته باشد:
گوشی موبایل بلو شرکت الکترونیکی
بلو (گروه موسیقی)
جایگزین ارزشیابی دوزبانه (بلو) روشی است برای ارزیابی کیفی متن ترجمه شده توسط ماشین ترجمه یا دستگاه ترجمه ماشینی

(گیلکی) [balu]؛ نوعی بیل برای کندن زمین.


دانشنامه آزاد فارسی

رجوع شود به:پیچک

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] تکرار در قرآن: ۳۸(بار)

گویش مازنی

/baloo/ چناتر & کج بیل – وسیله ای برای وجین در مزرعه ی پنبه و جالیزبلو همچنین در مرز بندی شالیزار نیز کاربرد دارد & عوعوکن پارس کن - لفظی موهن و تحقیر آمیز جهت مخاطب در ایراد سخن

چناتر


کج بیل – وسیله ای برای وجین در مزرعه ی پنبه و جالیزبلو همچنین ...


۱عوعوکن پارس کن ۲لفظی موهن و تحقیر آمیز جهت مخاطب در ایراد ...


پیشنهاد کاربران

تلفظ : بَ لُ : واژه مازندرانی : نوعی بیل که با دسته خود زاویه 90 درجه ایجاد کرده باشد . موارد مصرف عموماً در شالیزاره و بعضاً جهت وجین باغ استفاده می شود . شکل ظاهری قسمت فلزی آن به شکل نیم دایره که کمی کشیدگی از مرکز داشته و محل نصب دسته در مرکز دایره فرضی واقع می شود .

بلو یعنی رنگ ابی و رنگ ابر هیمنو داشتم

وسیله ای در کار کشاورزی سبک ، مانند کندن علف های هرز در باغچه سبزی، ویا علف هرز در باغ چای پس شخم زدن.
شبیه به کلنگ که فقط تیغه پهن را دارد واز دو طرف فاقد تیغه فلزی است که داراری دسته چوبی به اندازه یک متر است.
اما کار بیل وکلنگ راانجام نمی دهد.
کج بیل کوچک.
کلا درحوزه دریای کاسبین، گیلان، مازندران، گلستان، سمنان، در گیلکی به ان بلو گفته می شود.




بلو blu : نام اولین بانک مجازی ایران که در حال حاضر شعبه مجازی بانک سامان می باشد. blubank


کلمات دیگر: