کلمه جو
صفحه اصلی

کوه


مترادف کوه : بند، پشته، جبل، کتل، کوهستان، کوهه، گردنه

فارسی به انگلیسی

mount, mountain

mountain, mount


عربی به فارسی

شاه نشين , الا چيق , تو رفتگي در ديوار , طاقچه , توي ديوار گذاشتن , پنجره کشتي يا هواپيما , دريچه , مزغل , سوراخ برج


مترادف و متضاد

mount (اسم)
ترفیع، صعود، کوه، تپه، پایه، مقوای عکس، قاب عکس، مرکوب

barrow (اسم)
توده، چرخ دستی، چرخ دوره گردها، کوه یخ، زنبه، قطعه عظیم یخ، پشته، کوه، تپه، خاک کش، خنازیر، ماهور

mountain (اسم)
کوه، کوهستانی، کوهستان

بند، پشته، جبل، کتل، کوهستان، کوهه، گردنه


فرهنگ فارسی

بر آمدگی بزرگ در مین که ازخاک وسنگ فراوان تشکیل یافته ونسبت بزمین هی اطرافش بسیاربلندباشد
( اسم ) ۱ - هر یک از بر آمدگیها و مرتفعات سطح زمین که از خاک و سنگ فراوان کانیهای مختلف تشکیل شده و نسبت بزمینهای اطراف بسیار بلند باشد جبل : دریا و کوه در ره و من خسته و ضعیف ای خضر پی خجسته مدد کن بهمتم . ( حافظ ) یا کوه آتشفشان . یا کوه اخضر . کوه قاف . یا کو رونده . اسب و پیل قوی : به کوه رونده در آورد پای چو پولاد گویی روان شد ز جای . ( نظامی ) یا کوه زمرد . چیزی که حصول آن ممکن نباشد امر محال . یا کوه گنج . گنج بزرگ . یا کوه و کاه . بزرگ و کوچک مهم و بی اهمیت : کوه و کاه پیش او یکی است . ۲ - اوج بلندی . یا کوه آسمان . اوج آسمان . یا یکی کوه . بسیار ( یک دنیا یک عالم ) : برون آمد از پرد. تیره میغ زهر تیغ گویی یکی کوه تیغ . ( یعنی اشع. بسیار ) ( نظامی )
به لغت حبشه مشکاه

فرهنگ معین

(کُ وَ ) (اِ. ) ۱ - غلاف پنبه ، غوزة پنبه . ۲ - کوکنار (که غلاف خشخاش است ). ۳ - پیلة ابریشم .
(اِ. ) تودة بزرگ و برآمده ای از زمین که دارای بلندی چشمگیر نسبت به زمین های پیرامون خود دارد و از تپه بلندتر است .

(کُ وَ) (اِ.) 1 - غلاف پنبه ، غوزة پنبه . 2 - کوکنار (که غلاف خشخاش است ). 3 - پیلة ابریشم .


(اِ.) تودة بزرگ و برآمده ای از زمین که دارای بلندی چشمگیر نسبت به زمین های پیرامون خود دارد و از تپه بلندتر است .


لغت نامه دهخدا

کوه . [ ک َ وَه ْ ] (ع مص ) سرگشته گردیدن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).


کوه. ( اِ ) معروف است و عربان جبل خوانند. ( برهان ). ترجمه جبل. ( آنندراج ). هر برآمدگی کلان و مرتفعی در سطح زمین خواه از خاک باشد و یا سنگ و به تازی جبل گویند. ( ناظم الاطباء ). پهلوی «کف » ( کوه ، قله کوه )، ایرانی باستان «کئوفه » ( کوه )، اوستا «کئوفه » ( کوه ، کوهان )، پارسی باستان «کئوفه » ( کوه )، پهلوی «کفک » ( کوه ، کوهان )، بلوچی «کپک ، کفغ » ( شانه )، کردی «کوی » ( وحشی )، ارمنی «کهک » ( کوه ، موج )، و به قول کایگر، افغانی «کوب » ( کوهان ). ( از حاشیه برهان چ معین ). هر یک از برآمدگیها و مرتفعات سطح زمین که از خاک و سنگ فراوان و کانیهای مختلف تشکیل شده و نسبت به زمینهای اطراف بسیار بلند باشد. جبل. ( فرهنگ فارسی معین ). جبل. طور. طود. علم. ذَبر. دَبر. کُه. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) :
آهو ز تنگ و کوه بیامد به دشت و راغ
بر سبزه باده خوش بود اکنون اگر خوری.
رودکی ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).
چو دریا و چون کوه وچون دشت و راغ
زمین شد به کردار روشن چراغ.
فردوسی.
ببالید کوه آبها بردمید
سر رستنی سوی بالا کشید.
فردوسی.
به چاره بیاوردش از دشت و کوه
به بند آمدند آنکه بد زآن گروه.
فردوسی.
گردون ز برق تیغ چو آتش لپان لپان
کوه از غریو کوس چو کشتی نوان نوان.
فرخی.
بیابان درنورد و کوه بگذار
منازلها بکوب و راه بگسل.
منوچهری.
پیلان ترا رفتن باد است و تن کوه
دندان نهنگ و دل و اندیشه کندا.
عنصری ( از یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).
که چون کرکس به کوهان برگذشتی
بیابان را چو نامه درنوشتی.
( ویس و رامین ).
بجنبد ز جا ای پسر چون درخت
به باد سحرگاه کوه ثبیر.
ناصرخسرو.
حوض ز نیلوفر و چمن ز گل سرخ
کوه نشابور گشت و کان بدخشان.
عثمان مختاری.
کآن چاره چو سنبیدن کوه است به سوزن
وآن حیله چو پیمودن آب است به غربال.
امیرمعزی.
ملک وعمرت را چه باک از کید و مکر دشمنان
کوه و دریا را چه باک از سایه پرذباب.
امیرمعزی ( از امثال و حکم ص 1250 ).
کوه اگر حلم ترا نام برد بی تعظیم
ابر اگر دست ترا یاد کند بی تجلیل

کوه . [ ک َ ] (ع مص ) هه کردن فرمودن کسی را تا بوی دهن وی معلوم شود. (ناظم الاطباء). بو کشیدن . استشمام کردن بوی دهان کسی را و دستور دادن او را تا نفس بیرون دهد (یا ها کند) تا معلوم گردد که مست است یا نه . (از اقرب الموارد): کهته کوهاً؛ په کردن گفتم او را تا بوی دهن او معلوم گردد. (از منتهی الارب ).


کوه . (اِخ ) دهی از دهستان سیاهو که در بخش مرکزی شهرستان بندرعباس واقع است و 165 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).


کوه . (اِخ ) نام مستعار هومان تورانی . (از فهرست ولف ). هومان در گفتگوی با رستم خود را چنین نامیده است :
بپرسیدی از گوهر و نام من
به دل دیگر آمد ترا کام من
مرا نام کوه است گردی دلیر
پدر بوسپاس است مردی چو شیر.

فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 4 ص 968).



کوه . [ ک ُ وَ / ک ُوْ وَ ] (اِ) غوزه و غلاف پنبه را گویند. (برهان ) (ناظم الاطباء). غلاف پنبه . غوزه ٔ پنبه . (فرهنگ رشیدی ) (آنندراج ). || کوکنار که غلاف خشخاش باشد. (برهان ). کوکنار. (آنندراج ). کوکنار و غلاف خشخاش . (ناظم الاطباء) :
مستغرق خوابیم در این کوه ٔ خشخاش
شام اجل و صبح جزا را نشناسیم .

امیرخسرو (از آنندراج ).


چیست اندر کوه بانگ دانه های کوکنار.

امیرخسرو (از آنندراج ).



|| پیله ٔ ابریشم و آنچه بدینها ماند همه را کوه می گویند. (برهان ). پیله ٔابریشم و مانند اینها. (ناظم الاطباء). پیله ٔ ابریشم . (آنندراج ) (فرهنگ فارسی معین ). || در نسخه ٔ سروری به معنی شیشه ٔ حجام مرادف کپه آورده . (فرهنگ رشیدی ). در مجمع الفرس سروری به معنی شیشه ٔ حجام و مرادف کپه نیز آورده . (آنندراج ).

کوة. [ ک َوْ وَ / ک ُوْ وَ ] (ع اِ) روزن . (دهار). روزن خانه . کَوّ بدون تا نیز مانند آن است یا تذکیر جهت روزن کلان است و تأنیث ، جهت روزن خرد. ج ، کَوی ̍، کِواء. کوی کهدی لغة فیهما واحدها کوة بالضم . (از منتهی الارب ). کَوّ روزن در دیوار یا کَوّ روزن بزرگ و کوة روزن کوچک است . ج ، کَوّات ، کُوّات ، کُوی ̍، کِواء. (از اقرب الموارد). روزن که در دیوار گذارند. (غیاث ). روزن خانه و سوراخ در دیوار. (ناظم الاطباء).


کوة. [ ک ُوْ وَ ] (ع اِ) به لغت حبشه ، مشکاة. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).


کوه . (اِ) معروف است و عربان جبل خوانند. (برهان ). ترجمه ٔ جبل . (آنندراج ). هر برآمدگی کلان و مرتفعی در سطح زمین خواه از خاک باشد و یا سنگ و به تازی جبل گویند. (ناظم الاطباء). پهلوی «کف » (کوه ، قله ٔ کوه )، ایرانی باستان «کئوفه » (کوه )، اوستا «کئوفه » (کوه ، کوهان )، پارسی باستان «کئوفه » (کوه )، پهلوی «کفک » (کوه ، کوهان )، بلوچی «کپک ، کفغ » (شانه )، کردی «کوی » (وحشی )، ارمنی «کهک » (کوه ، موج )، و به قول کایگر، افغانی «کوب » (کوهان ). (از حاشیه ٔ برهان چ معین ). هر یک از برآمدگیها و مرتفعات سطح زمین که از خاک و سنگ فراوان و کانیهای مختلف تشکیل شده و نسبت به زمینهای اطراف بسیار بلند باشد. جبل . (فرهنگ فارسی معین ). جبل . طور. طود. علم . ذَبر. دَبر. کُه . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
آهو ز تنگ و کوه بیامد به دشت و راغ
بر سبزه باده خوش بود اکنون اگر خوری .

رودکی (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).


چو دریا و چون کوه وچون دشت و راغ
زمین شد به کردار روشن چراغ .

فردوسی .


ببالید کوه آبها بردمید
سر رستنی سوی بالا کشید.

فردوسی .


به چاره بیاوردش از دشت و کوه
به بند آمدند آنکه بد زآن گروه .

فردوسی .


گردون ز برق تیغ چو آتش لپان لپان
کوه از غریو کوس چو کشتی نوان نوان .

فرخی .


بیابان درنورد و کوه بگذار
منازلها بکوب و راه بگسل .

منوچهری .


پیلان ترا رفتن باد است و تن کوه
دندان نهنگ و دل و اندیشه ٔ کندا.

عنصری (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).


که چون کرکس به کوهان برگذشتی
بیابان را چو نامه درنوشتی .

(ویس و رامین ).


بجنبد ز جا ای پسر چون درخت
به باد سحرگاه کوه ثبیر.

ناصرخسرو.


حوض ز نیلوفر و چمن ز گل سرخ
کوه نشابور گشت و کان بدخشان .

عثمان مختاری .


کآن چاره چو سنبیدن کوه است به سوزن
وآن حیله چو پیمودن آب است به غربال .

امیرمعزی .


ملک وعمرت را چه باک از کید و مکر دشمنان
کوه و دریا را چه باک از سایه ٔ پرذباب .

امیرمعزی (از امثال و حکم ص 1250).


کوه اگر حلم ترا نام برد بی تعظیم
ابر اگر دست ترا یاد کند بی تجلیل
کوه را زلزله چون کیک فتد در باره
ابر را صاعقه چون سنگ فتددر قندیل .

انوری .


کوه را زر چه سود بر کمرش
که شهان را زر از در کمر است .

خاقانی .


بحر در کوه بین کنون پس از آنک
کوه در بحر دیده ای بسیار.

خاقانی .


کوه را در هوا نداشته اند
شمس را بر قمر ندوخته اند.

خاقانی .


دل کوه از تاب سخای او خون شد. (سندبادنامه ص 13).
که منزل به منزل رود کوه و دشت
ببیند جهان در جهان سرگذشت .

نظامی .


چنانش می دوانداز کوه تا کوه
که مرکب ریخت از دنبالش انبوه .

(منسوب به نظامی ).


گوهر عالم تویی ، در بن دریا نشین
پیش خسان همچو کوه ، بیش کمر برمبند.

عطار.


باور نکردمی که رسد سوی کوه ، کوه
مردم رسد به مردم باور بکردمی
کوهی بود تنم که بدو کوه غم رسید
من مردمم چرا نرسیدم به مردمی .

نوعی خبوشانی (از امثال و حکم ص 1249).



بی خبر بودند از سر آن گروه
کوه را دیده ندیده کان به کوه .

مولوی .


کَه نیم کوهم ز صبر و حلم و داد
کوه را کی دررباید تندباد.

مولوی .


کوه در سوراخ سوزن کی رود
جز مگر آن کوه برگ که شود.

مولوی .


منعم به کوه و دشت وبیابان غریب نیست
هر جا که رفت خیمه زد و بارگاه ساخت .

سعدی (گلستان ).


عجب مدار ز من روی زرد و ناله ٔ زار
که کوه کاه شود گر برد جفای خسی .

سعدی .


دریا و کوه در ره و من خسته و ضعیف
ای خضر پی خجسته مدد کن به همتم .

حافظ.


برده ام صد رنج و شد وصلت نصیب دیگران
کوه را فرهاد کند و لعل را پرویز یافت .

ابوالمعالی (از امثال و حکم ص 1249).


کوه را به نوک سوزن از بیخ برکندن آسانتر است از رذیلت کبر ازدل افکندن . (بهارستان جامی ).
به آن باشد که در دامن کشی پای
مثال کوه باشی پای برجای .

جامی .


کوه از بحر چو دریوزه کند
بحر پیداست چه در کوزه کند.

جامی .


چو گردد هزاران توجه یکی
زجا برکند کوهها بی شکی .

ظهوری (از آنندراج ).


نروید بجزکوه از آن سرزمین
که نقاش نقشش کشد بر زمین .

ظهوری (از آنندراج ).


خرقه ٔ پارین ترا به کار نیاید
کوه موقر کجا و کاه محقر.

قاآنی .


- آفتاب به کوه رفتن ؛ مردن . (ناظم الاطباء).
- کوه آتشفشان ؛ آتشفشان . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به آتشفشان شود.
- کوه آهن ؛ کوهی که از آهن باشد. کوهی که چون آهن سخت باشد :
شود کوه آهن چو دریای آب
اگر بشنود نام افراسیاب .

فردوسی .


- || کنایه از زنجیر بسیار گران :
پای من زیر کوه آهن بود
کوه بر پای چون توان برخاست .

خاقانی .


و رجوع به ترکیب کوه پولاد شود.
- کوه احد؛ رجوع به احد شود :
در دیده ٔ حلم تو نموده
صد کوه احد کم از سپندان .

عمید لوبکی .


آن شه دریاسخا که از دل او هست
کوه احد مایه ٔ نقار گرفته .

مجیر بیلقانی .


شربت زهر، ار تو دهی تلخ نیست
کوه احد گر تو نهی نیست بار.

سعدی .


- کوه اخضر ؛ کنایه از کوه قاف است . (برهان ) (فرهنگ فارسی معین ). کوه قاف . (ناظم الاطباء). و رجوع به قاف شود.
- کوه اسد ؛ کوهی است که پیوسته آتش از آن افروخته و درخشان باشد و هرگز فروننشیند. (برهان ). کوه آتشفشان . (ناظم الاطباء).
- کوه الوند . رجوع به الوند شود.
- کوه به کوه ؛ از این کوه به آن کوه . (ناظم الاطباء). از کوهی به کوهی دیگر :
شهری و لشکری ، ز جان بستوه
همه آواره گشته ، کوه به کوه .

نظامی .


تا شب ، آن روز رفت کوه به کوه
آمد از جان و از جهان بستوه .

نظامی .


- کوه بیدواز. رجوع به بیدواز شود.
- کوه پولاد ؛ کنایه از زنجیر بسیار گران . کنایه از بند وکند بسیار سنگین :
شایدم کالماس بارد چشم از آنک
بند بر من کوه پولاد است باز.

خاقانی .


- کوه تیغ ؛ کنایه از روشنی بسیار است . (برهان ) (انجمن آرا). روشنی بسیار. (ناظم الاطباء).
- کوه ثبیر . رجوع به ثبیر شود.
- کوه حلم ؛ بردباری عظیم . وقار و عظمت شأن :
او کوه حلم بود که برخاست از جهان
بی کوه کی قرار پذیرد بنای خاک .

خاقانی .


- کوه رونده ؛ کنایه از اسب و فیل قوی . (آنندراج ). اسب و شتر و فیل قوی هیکل . (فرهنگ رشیدی ). اسب . (ناظم الاطباء). کنایه از اسب که به تازی فرس خوانند. (برهان ) :
به کوه رونده درآورد پای
چو پولاد گویی روان شد ز جای .

نظامی (از آنندراج ).


- کوه زمرد ؛ مراد از شیئی محال . (غیاث ) (از آنندراج ). کنایه از چیزی که حصول آن ممکن نباشد. امر محال . (فرهنگ فارسی معین ).
- کوه کوهان ؛ شتری که کوهانی بلند و بزرگ چون کوه دارد :
هزار اشتر همه صاحب شکوهان
سراسر پشته پشت و کوه کوهان .

جامی (از آنندراج ).


- کوه گنج ؛ کنایه از گنج بزرگ . (آنندراج ). گنج بزرگ . (فرهنگ فارسی معین ). گنج بی پایان . (ناظم الاطباء).
- کوه و بیابان بریدن ؛ قطع کردن کوه و بیابان . طی کردن و درنوردیدن کوه و بیابان :
هزار کوه و بیابان برید خاقانی
سلامتش به سلامت به خانه بازآورد.

خاقانی .


- کوه و کاه ؛ بزرگ و کوچک . مهم و بی اهمیت : کوه و کاه پیش او یکی است . (فرهنگ فارسی معین ).
- کوه و کتل ؛ کوه و تپه های بلند. کوه و گردنه . رجوع به کتل شود.
- کوهی را به کاهی بخشیدن ؛ پربهایی را با بی بهایی مبادله کردن .
- مثل کوه ، مثل کوه ابوقبیس ، مثل کوه احد، مثل کوه البرز، مثل کوه الوند، مثل کوه «بیدواز» مثل کوه ثبیر، مثل کوه ثهلان ، مثل کوه قارن ؛ یعنی گران و بزرگ و باوقار و حلیم . (امثال و حکم ص 1475).
- هفت کوه در میان ؛ چون نام مرگ یا بلا یا بیماریی را برای کسی بردن خواهند دفع آن پیشتر این جمله گویند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- امثال :
کوه با آن عظمت آن طرفش دریا بود ، نظیر: کاسه ٔ آسمان ترک دارد. (امثال و حکم ص 1249).
کوه بر پای چون توان برخاست .

خاقانی (از امثال و حکم ص 1249).


کوه به کوه نرسد آدمی به آدمی رسد . (امثال و حکم ص 1249).
کوه را با سوزن نتوان سنبید . (امثال و حکم ص 1249).
کوه را بالای کوه (یا روی ) کوه می گذارد ؛ نهایت نیرومند و پرقوت است . (امثال و حکم ص 1249).
کوه کندن و موش برآوردن . (امثال و حکم ص 1250) .
کوه و کاه پیش او یکی است . (از آنندراج ). رجوع به مثل بعد شود.
کوه و کاه پیش او یکسان است ؛ مردی نادان یا بخشنده و راد است . (امثال و حکم ص 1250).
کوهی را به کاهی بخشند ، نظیر: چه کنم با مشتی خاک جز آفریدن . (امثال و حکم ص 1250).
|| پشته . تپه . (از ناظم الاطباء). || اوج . بلندی . (فرهنگ فارسی معین ).
- کوه آسمان ؛ یعنی اوج آسمان و بلندی آن . (آنندراج ). اوج آسمان . (فرهنگ فارسی معین ).
|| در اصطلاح شعرا، کفل و سرین معشوق . (آنندراج ) :
گرچه می گویم و غیرت به دهن می زندم
کوه سیم از کمر آویختنش را نگرید.

محتشم کاشانی (از آنندراج ).


|| مزید مؤخر امکنه : آبندان کوه . آزادکوه . ازن کوه . اسپی کوه . استره کوه . اسکنه کوه . امیدوارکوه . امیرکوه . بادله کوه . برکوه . بیروزکوه . پاین کوه . پایزه کوه . پره کوه . پس داکوه . پشت کوه . پشت گردوکوه . پلت کوه . پیرگردوکوه . پیش داکوه . پیش کوه . چاله کوه . چلان کوه . چمورکوه . داکوه . رانکوه . دوست کوه . رانکوه . زرده کوه . زرمش کوه . زیرمارکوه . سفیدکوه . سلستی کوه ، سلسله کوه . سمام کوه . سوادکوه . سفیدکوه . شاه درکوه . شاه سفیدکوه . شادکوه . شاه کوه . شاه کوه بالا. شاه کوه پایین . شاه کوه و سارو. شروین کوه . شکرکوه . شلسکوه . شهریارکوه . شورکوه . عثمان کوه . علم کوه . فرخان فیروزکوه . فش کوه . فیروزکوه . قافلان کوه . کازیارکوه . کرجی کوه . کرکس کوه . کره کوه . کش کوه . کهنه کوه . کوس کوه . کیوان کوه . گاوکوه . گراکوه . گردکوه . گله کوه . گوشواره کوه . گوکوه . لارکوه . لره کوه . لنده کوه . لیت کوه . لیله کوه . ماران کوه . ماوج کوه . موجه کوه . میاه کوه . نچی کوه . نشداکوه . نوکوه . نیج کوه . نیله کوه . وازه کوه . ورکوه . ونداد امیدکوه . ونداد هرمزدکوه . هرمزدکوه . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
|| توده ای عظیم ازهر چیز. کپه ٔ انباشته و روی هم چیده از هر چیز :
نهادند بر دشت هیزم دو کوه
جهانی نظاره شده هم گروه .

فردوسی .


|| بسیار. بسیار بسیار: درد، کوه می آید مو می رود. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- یک کوه ؛ بسیار. فراوان : یک کوه کار بر عهده ام گذاشتی و رفتی .
- یکی کوه ؛ بسیار (با یک دنیا و یک عالم مقایسه شود). (فرهنگ فارسی معین ) :
برون آمد از پرده ٔ تیره میغ
ز هر تیغ گویی یکی کوه تیغ .

نظامی (از آنندراج ).




فرهنگ عمید

برآمدگی بزرگ در زمین که از خاک و سنگ فراوان تشکیل یافته و نسبت به زمین اطرافش بسیاربلند باشد.
* کوه آتش فشان: (زمین شناسی ) = آتش فشان
۱. غوزه و غلاف پنبه.
۲. غلاف خشخاش، کوکنار.

۱. غوزه و غلاف پنبه.
۲. غلاف خشخاش؛ کوکنار.


برآمدگی بزرگ در زمین که از خاک و سنگ فراوان تشکیل یافته و نسبت به زمین اطرافش بسیاربلند باشد.
⟨ کوه آتش‌فشان: (زمین‌شناسی) = آتش‌فشان


دانشنامه عمومی

کوه به زمین چهرهای بزرگی گفته می شود که از زمین های اطراف بلندتر بوده، سطح نسبتاً کوچکی داشته باشند و دارای قلّه نیز باشند. معمولاً کوه نسبت به تپه دارای سراشیبی بیشتری است. کوهها بر اثر زمین ساخت صفحه ای یا آتشفشان خیزی تشکیل می شوند. این نیروها می توانند به صورت موضعی سبب بالا آمدن سطح زمین شوند. کوه ها به آهستگی و به دلیل اثر رودخانه ها، شرایط آب وهوایی و یخچال های طبیعی دچار فرسایش می شوند. اندک کوه هایی به شکل قلّه های منفرد دیده می شوند و بیشتر آنها در قالب رشته کوه وجود دارند.
مناطق کوهستانی ایران
فهرست کوه های افغانستان
ویکی کوه
کوه: هر یک از برآمدگی ها و مرتفعات سطح زمین که از خاک و سنگ فراوان کانیهای مختلف تشکیل شده و نسبت به زمین های اطراف بسیار بلند باشد؛ جبل؛
«دریا و کوه در ره و من خسته و ضعیف،ای خضر پی خجسته مدد کن به همتم.»
در سراسر جهان باستان، کوه های مقدس بسیاری وجود داشت که جایگاه خدایان بود و پیوند میان آسمان و زمین به شمار می آمد. بنابر بعضی کیهان شناختی ها، کوه مقدس نیز مرکز و محور سراسر کیهان بود. ستیغ های دوگانه، گاهی جایگاه خورشید و ماه بود. در مصر، یک ماه خدا به نام تحوت، در معبدی می زیست که بر روی سلسله جبالی در غرب شهر تب واقع بود. در جهان فرودین اساطیر مصری، کوهی وجود داشت که بر فراز آن، تختی بود و فرعون پس از مرگ به وسیلهٔ نردبانی از آن بالا می رفت،

دانشنامه آزاد فارسی

کوه (mountain)
برجستگی طبیعی سطح زمین، با ارتفاع و دامنه هایی پرشیب تر از تپه. کوه ها دست کم ۳۳۰ متر از توپوگرافی اطراف خود بلندترند. سنگ های موجود نیز ممکن است تحت حرارت و فشارهای زیادِ ناشی از دگرگونی ایجاد شده باشند. فعالیت های آذرین درونی نیز ممکن است موجب کوه سازی شوند. کوه ها وقتی ایجاد می شوند که دو صفحۀ قاره ای با هم برخورد کنند و فرورانشی صورت نگیرد. در نتیجه، زمین در منطقۀ برخورد فشرده شده و به سمت بالا رانده می شود.

گویش اصفهانی

تکیه ای: kuh
طاری: kop(p)a
طامه ای: kuh
طرقی: köh
کشه ای: kih
نطنزی: kuh


واژه نامه بختیاریکا

کُر؛ کُه

جدول کلمات

جبل

پیشنهاد کاربران

Mountain به هر کوهی می گویند

Mountain
کوه، کوهستان، صخره

در زبان پارتی به کوه گر ( gar ) و
کوف ( kof ) گفته میشود.

در زبان آذری به کوه داغ گفته می شود در زبان های زیر با کمی تفاوت به کوه داغ یا تاغ می گویند .
ترکمنی ، ترکی آذربایجانی، ترکی استانبولی Dag در زبان ازبکی و اویغوری Tog ، قرقیزی too
در زبان پارتی به کوه گر ( gar ) و کوف ( kof ) گفته میشود. ( دقت شود به کوه قاف و قفقاز ) اسلوونیایی Gora ، روسی gora ، لهستانی G�ra
در زبان های زیر با اندکی تفاوت به کوه mountain گفته می شود.
انگلیسی ، دانمارکی ، باسکی ، سواحیلی ، صربی ، لاتین ، مالاگاسیایی ، نروژی ، هائیتیایی ، تلوگویی
در کشور های زیر به کوه planina می گویند .
بلغاری ، بوسنیایی ، کروات ، مقدونی


کوه همریشه باکهف عربی و اشکفت لری یعنی غاربنظرمیرسد. caveانگلیسی ازهمین ریشه میباشد.

کوه زمینی نسبتاً بلند است که در یک منطقه گسترده است و عموماً بلندتر و شیب دارتر از تپه است.
کوه ها ۵۲٪ آسیا، ۳۶٪ آمریکای شمالی، ۲۵٪ اروپا، ۲۲٪ آمریکای جنوبی، ۱۷٪ استرالیا و ۳٪ آفریقا را پوشانده اند و روی هم رفته ۲۴٪ خشکی های زمین را شامل می شوند. اما از هر ۱۰ نفر یک نفر در کوه ها زندگی می کند. همه رودخانه های مهم جهان از کوه ها سرچشمه می گیرند و بیش از نیمی از آبی که انسان ها نیاز دارند از کوه ها به دست می آید.
به سرزمینی که کوه فراوان داشته باشد کوهستان یا کوهساران گفته می شود. به زنجیره ای از کوه های به هم پیوسته، رشته کوه گفته می شود.
جستارهای وابسته [ویرایش]
مناطق کوهستانی ایران
فهرست کوه های افغانستان
منابع [ویرایش]
Wikipedia contributors، "Mountain، " Wikipedia، The Free Encyclopedia، http://en. wikipedia. org/w/index. php?title=Mountain&oldid=191337765 ( accessed February ۱۴، ۲۰۰۸ ) .
[نهفتن]
ن • ب • و
فهرست کوه ها
زمینی
آفریقا · آسیا · استرالیا · جنوبگان · آمریکای شمالی · آمریکای جنوبی · اروپا · اقیانوسیه
فرازمینی
ماه · مریخ · ناهید · مشتری
فهرست فهرست ها ·رده:کوه ها
در ویکی انبار پرونده هایی دربارهٔ کوه موجود است.
رده های صفحه: پدیده های جغرافیایی جغرافیای فیزیکی کوهنوردی کوه ها
قس عربی
الجبل هو کتلة ضخمة من الأحجار والصخور توجد على قطعة ضخمة کبیرة هی سطح الأرض الذی یتکون من نفس المادة وهی أیضا قمم مرتفعة العلو. الجبل بصورة عامة أکثر ارتفاعا من الهضبة هناک اختلاف حول تحدید الارتفاع الکافی للجبل لاعتباره جبلا فالموسوعة البریطانیة تستعمل ارتفاع 610 متر عن سطح الأرض لإطلاق مصطلح الجبل على المرتفع. یعتبر جبل إفرست أعلى جبل فی العالم ارتفاعه ( 8848م ) ، بینما یعد أعلى جبل فی النظام الشمسی هی جبل اولیمبوس مونس على کوکب المریخ ارتفاعه ( 21171 م ) .
أکبر جبال العالم
محتویات [اعرض]
[عدل]تعریف الجبل
لا یوجد تعریف مقبول عالمیا للجبل، وقد استخدم الارتفاع والحجم والکثافه والوعورة کمعاییر لتسمیة الجبل، ولکن جاء فی قاموس أوکسفورد الإنکلیزی ان "الجبل هو عباره عن ارتفاع طبیعی عن سطح الأرض یرتفع أکثر أو أقل من سطع البحر لیحقیق مستوى ارتفاع نسبی عن الارتفاعات المجاورة له".
فی الولایات المتحدة الامریکیه استخدم التعریف القادم لتحدید مسمیات الجبل عن غیره من المرتفعات:
مسطح ارتفاعه 500 قدم یسمى سهل
نقطة ارتفاعها من 501 - 999 قدم یسمى تل
نقطة أعلى من 1000 قدم أو أکثر یسمى جبال
تعریف اخر للمرکز العالمی لللرصد والحفظ کامبریدج، المملکة المتحدة: یعتبر الجبل جبلا إذا کان:
ارتفاعه على قاعدة بما لا یقل عن 2500 م.
ارتفاعه على قاعدة بین 1500 - 2500 م مع میل أکبر من 2 درجة.
ارتفاعه على قاعدة بین 1000 - 1500 م مع میل أکبر من 5 درجات.
إذا کان ارتفاعه أکثر من 300 م وکان نصف قطره 7 کلم.
وحسب هذا التعریف فان الجبال تغطی 64 ٪ من قارة آسیا و 25 ٪ من قارة أوروبا و 22 ٪ من قارة أمریکا الجنوبیة و 17 ٪ من قارة أسترالیا، و 3 ٪ فی قارة أفریقیا. وعلى ذلک فان 24 ٪ من مساحة الأرض الإجمالیه جبلیة و 10 ٪ من الناس یعیشون فی المناطق الجبلیة، ومعظم الأنهار فی العالم تتغذى من المصادر الجبلیة، وأکثر من نصف البشریة یعتمدون على الجبال فی الحصول على المیاه.
توجد بعض الجبال منعزلة ولکن الأغلب أنها توجد فی مجموعة أو صف إما فی شکل حید واحد مرکب أو سلسلة من الحیود0المترابطة ومجموعة الجبال هی عدد من الصفوف الجبلیة المترابطة من حیث الشکل والأصل أما السلسلة فهی عدد من مجموعات الجبال التی تشغل منطقة عامة بعینها. والمعروف أن الجبل الظاهر على سطح الأرض هو عبارة عن ثلث المساحة الحقیقیة للجبل، أما عن الثلثین الآخرین فهما تحت سطح الأرض یشابه کثیرًا أوتاد الخیمة عندما یغرس معظمها فی الأرض ولا یتبقى منها سوى الجزء الممسک بالحبل، وهذا مصداق لقول الله عزوجل : ( ( أَلَمْ نَجْعَلِ الْأَرْضَ مِهَادًا ( 6 ) وَالْجِبَالَ أَوْتَادًا ( 7 ) ) ) بعض الجبال بقایا لهضاب نحتتها عوامل الطبیعة وبعضها الآخر أصله مخروطات برکانیة أو تدخلات من صخور ناریة کونت قبابا صخریة وتتکون جبال الکتل الصدمیة نتیجة رفع کتل ضخمة من سطح الأرض بالنسبة للکتل المجاورة لها. و کل السلاسل الجبلیة إما أن تکون جبال طی أو تراکیب بنائیة معقدة دخلت فی تکوینها عوامل الطی والتصدع والنشاط الناری ومعظمها یتعرض للرفع الرأسی بعد حدوث الطی.
[عدل]تکون الجبال
هنالک اربع مراحل لتکون الجبل :
غمر البحر وترسیب مواد فی قعر البحر.
تکون طبقات متنوعه من مواد الترسیب.
حدوث تجعد نتیجة ضغط باطنی إلى أعلى.
تراجع میاه البحر وظهور الیابسة.
[عدل]أنواع الجبال
تنتظم جبال العالم فی ثلاثة أنواع هی: الجبال المنفردة، والسلاسل الجبلیة، والأحزمة الجبلیة.
تکثر الجبال المنفردة فی المناطق البرکانیة، وفی البقاع التی تعرضت للحت، أما السلاسل الجبلیة فهی أشرطة طویلة تمتد عشرات ومئات الکیلومترات، فی حین تتألف الأحزمة الجبلیة من سلاسل متصلة وتمتد آلاف الکیلومترات، أکبرها الحزام الألبی ـ الهیمالائی، والحزام الأندیزی، وحزام سلاسل آسیا الوسطى، وحزام هوامش المحیط الهادئ.
ویغلب على الجبال السلاسل والأحزمة توزعها على هوامش القارات وسواحلها، ففی الوطن العربی تقع أهم الجبال على سواحل البحر المتوسط، مثل جبال بلاد الشام والأطلس فی المغرب العربی وعلى جانبی البحر الأحمر وخلیج عدن، ثم جبال عُمان، وفی أسترالیة تمتد جبال الألب الأسترالیة على سواحلها الشرقیة، وفی أمریکا الجنوبیة على سواحلها الغربیة، وفی أمریکا الشمالیة على سواحلها الغربیة والشرقیة، وفی آسیا الصغرى على سواحلها الجنوبیة والشمالیة. ولا تبعد جبال الألب والبیرینه فی أوربة عن البحار کثیراً، بل تسایر السواحل فی إیطالیة . . .

صفت کوه


Mountain
صخره
کوه


کوه : این کلمه را در زبان فارسی میانه کوف یا کوپ تلفظ می کردند که مفهوم خودرا از کلمه کوپ یا کُپه ( برجستگی زمین ) گرفته بود . اصولا در زبان ترکی هر چیزی برآمدگی هلال مانند داشته باشد و اژه کوپ در آن وجود دارد . مثل کوپ : نفخ و برآمدگی شکم . کوپه : ظرفی که از وسط برآمدگی دارد . کپرو ( کورپو ) : پل . گپّه ( کته برنج ) کوپوک : حباب و . . . در ترکمنستان کوه های وجود دارد که به کوپه داغ معروف هستند .

کوه
دکتر کزازی در مورد واژه ی کوه می نویسد : ( ( کوه در پهلوی کوف kōf بوده است و ریخت های باز خوانده بدان کوفگ kōfag و کوفیگ kōfig که در پارسی کوهه و کوهی شده اند . ) )
( ( چو دریا و چون کوه و چون دشت و راغ
زمین شد به کردار روشن چراغ ) )
استاد می گوید :با پدید آمدن آسمانها و جنبیدن آنها، پدیده های گیتی چون :دریا و کوه و دشت و راغ در وجود آمدند و زمین از فروغ و روشنی همانند چراغی تابان شد.
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 192 )

ریشه ی واژه ی #کوه #کپل #کف ✅:

اول متن زیر را بخوانیم :✳️
/کوه . ( اِ ) معروف است و عربان جبل خوانند. ( برهان ) . ترجمه ٔ جبل . ( آنندراج ) . هر برآمدگی کلان و مرتفعی در سطح زمین خواه از خاک باشد و یا سنگ و به تازی جبل گویند. ( ناظم الاطباء ) . پهلوی �کف � ( کوه ، قله ٔ کوه ) ، ایرانی باستان �کئوفه � ( کوه ) ، اوستا �کئوفه � ( کوه ، کوهان ) ، پارسی باستان �کئوفه � ( کوه ) ، پهلوی �کفک � ( کوه ، کوهان ) ، بلوچی �کپک ، کفغ � ( شانه ) ، کردی �کوی � ( وحشی ) ، ارمنی �کهک � ( کوه ، موج ) ، و به قول کایگر، افغانی �کوب � ( کوهان ) . ( از حاشیه ٔ برهان چ معین ) . هر یک از برآمدگیها و مرتفعات سطح زمین که از خاک و سنگ فراوان و کانیهای مختلف تشکیل شده و نسبت به زمینهای اطراف بسیار بلند باشد. جبل . ( فرهنگ فارسی معین ) . جبل . طور. طود. علم . ذَبر. دَبر. کُه . ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) /

نه فعلی نه ریشه ای در زبان آن ها دارد این کلمه ترکی است و از فعل بهK�pmək که به معنی بر آمدن که در فارسی به صورت کپ کردن استفاده میشود . ♻️
حباب : K�p�k
سگ چاق و اهلی ( تنبل و مامانی ) - سگ پیر : K�pək
پل : K�pr�
متورم : K�pəş
باد کرده - فربه - نان تخم مرغ دار : k�pbəcə
نانی که به خمیر آن تخم مرغ زده و در روغن سرخ می کنند : K�ppə
کپل ( به همین صورت وارد فارسی شده ) : K�p�l
کف کردن : k�p�rmək
این واژه وارد پهلوی شده و به بر آمدگی های روی زمین K�p یا کوه گفتند که در بلوچی سیستم اصلی کلمه ی آن به صورت کپک مشهود است🛑
واژه ی کف و فعل #کف کردن مخفف واژه ی K�p�k است و ترکی است.

سینه ٔکوه ؛ نزدیک قله ٔ کوه. بالای دامنه. ( یادداشت بخط مؤلف ) .

کوه در سنسکریت کوته kuta بوده و از دو بخش ساخته شده: کو ( زمین ) ته ( پستان ) ؛ کوته یعنی پستان زمین؛ هم از دید برآمدگی و هم آبدهندگی که چون پستان شیر ده است. 09163657861


کلمات دیگر: