مترادف تپه : پشته، تل، حدب، رش، کتل، کوهپایه، گردنه، نجد
تپه
مترادف تپه : پشته، تل، حدب، رش، کتل، کوهپایه، گردنه، نجد
فارسی به انگلیسی
hill
eminences, hill, pulse, rise
فارسی به عربی
مترادف و متضاد
فرهنگ فارسی
( اسم ) ۱- پشت. بلند بر آمده از زمین . ۲- کلاه زنان و آن چیزی باشد محرابی که زنان از گلابتون و مروارید دوزندو طلا و جواهر نیز سازند و بر پیشانی نصب کنند.
قریه ایست تابع سنجاغ ازمیر از ولایت آیدین که در قضای اوده مش قرار دارد ٠ در اطراف این قریه یک رشته خرابه ها و آثار عتیقه وجود دارد ٠
فرهنگ معین
لغت نامه دهخدا
تپه . [ ت َ پ َ ] (اِخ ) قریه ای است تابع سنجاغ ازمیر از ولایت آیدین که در قضای اوده مش قرار دارد. در اطراف این قریه یک رشته خرابه ها و آثار عتیقه وجود دارد. (از قاموس الاعلام ترکی ).
- امثال :
تپه ای پاک نگذاشته است ،دره ای پاک نگذاشته است ؛ کنایه از خرابکاری همه جانبه است.
|| و کلاه زنان را نیز گفته اند و آن چیزی باشد محرابی که زنان از گلابتون و مروارید دوزند و از طلا و جواهر نیز سازند و بر پیشانی نصب کنند. ( برهان ) ( از ناظم الاطباء ). و کله و کلاه را که از ماهوت یا شال پشمینه باشد نیز تپه کلاه گویند بجهت برآمدگی. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). || جای مدور که از خاک کودو نرم کنند برای کاشتن گلها. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ). || مجازاً چیزی برآمده را گویند چون : یک تپه ریش داشتن ، تپه تپه پلیدی. پلیدی بسیار کودشده. گردشده و فراهم شده. || مزید مؤخر امکنه : آل تپه ، الباس تپه ، امام تقی تپه ، ایلغارتپه ، باج تپه ، بنفشه تپه ، ترنگ تپه ، تقرتپه ، تیکان تپه ، دوشان تپه ، دیم تپه ، سالیان تپه ، سنگ تپه ، شالی تپه ، شغال تپه ، شهرستان تپه ، قراتپه ، قراوای تپه ، قلی تپه ، گل تپه ، گمش تپه ،گندل تپه ، مرادتپه ، یارم تپه. || مزید مقدم امکنه. رجوع به تپه... شود.
تپه. [ ت َپ ْ پ َ ] ( اِخ ) دهی از دهستان گاودول است که در بخش مرکزی شهرستان مراغه و در 37 هزارگزی جنوب باختری مراغه و دو هزارگزی باختر شوسه مراغه به میاندوآب واقع است جلگه ای است معتدل و مالاریائی و 485 تن سکنه دارد. آب آن از رودخانه مردی و چاه و محصول آن غلات و کشمش و چغندر است و شغل اهالی زراعت و صنایع دستی آنان جاجیم بافی است. راه مالرو دارد. ( از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4 ).
تپه. [ ت َپ ْ پ َ ] ( اِخ ) دهی جزء دهستان اجارود است که در بخش گرمی ، شهرستان اردبیل و در 9 هزارگزی جنوب خاوری گرمی و 9 هزارگزی شوسه گرمی به بیله سوار واقع است جلگه ای گرمسیر است و 278 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه و محصول آن غلات و حبوبات و شغل اهالی آنجا گله داری و زراعت است. راه مالرو دارد. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4 )
تپه. [ ت َپ ْ پ َ ] ( اِخ ) دهی از بخش نمین است که در شهرستان اردبیل و 15 هزارگزی شمال اردبیل و 15 هزارگزی شوسه اردبیل به آستارا واقع است. جلگه ای معتدل است و 135 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه و محصول آنجا غلات و شغل اهالی آن زراعت و گله داری است.راه مالرو دارد. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4 ).
تپه . [ ت َپ ْ پ َ ] (اِخ ) دهی جزء دهستان مرکزی شهرستان لنگرود است که در 9 هزارگزی خاور لنگرود متصل به راه فرعی لنگرود به چمخاله واقع است . جلگه ای معتدل و مرطوب است و 235 تن سکنه دارد آب آن از چاه است و از آب رودخانه هم با تلمبه ٔ برقی استفاده میکنند و محصول آن ابریشم و برنج و کنف ، صیفی کاری و لبنیات است . شغل اهالی آن زراعت و گله داری است . خربزه ٔ این قریه بخوبی معروف است ولی با بکار افتادن تلمبه ٔ برقی مزارع صیفی و توت زارهای ابریشم به مزارع برنج کاری تبدیل شده است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2).
تپه . [ ت َپ ْ پ َ ] (اِخ ) دهی از دهستان گاودول است که در بخش مرکزی شهرستان مراغه و در 37 هزارگزی جنوب باختری مراغه و دو هزارگزی باختر شوسه ٔ مراغه به میاندوآب واقع است جلگه ای است معتدل و مالاریائی و 485 تن سکنه دارد. آب آن از رودخانه ٔ مردی و چاه و محصول آن غلات و کشمش و چغندر است و شغل اهالی زراعت و صنایع دستی آنان جاجیم بافی است . راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4).
تپه . [ ت َپ ْ پ َ ] (اِخ ) دهی جزء دهستان اجارود است که در بخش گرمی ، شهرستان اردبیل و در 9 هزارگزی جنوب خاوری گرمی و 9 هزارگزی شوسه ٔ گرمی به بیله سوار واقع است جلگه ای گرمسیر است و 278 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه و محصول آن غلات و حبوبات و شغل اهالی آنجا گله داری و زراعت است . راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
تپه .[ ت َپ ْ پ َ / پ ِ ] (اِ) کوه پست و پشته ٔ بلند. (برهان ) (انجمن آرا) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). آن را به فارسی دری تبره ، تبرک و گر بکاف فارسی نیز گویند. (انجمن آرا) (آنندراج ). هر جای از زمین که برآمده و گردباشد. (ناظم الاطباء). در ترکی تپه (بفتح اول و دوم بمعنی قله و بالای سر است ). (حاشیه ٔ برهان چ معین ).
- امثال :
تپه ای پاک نگذاشته است ،دره ای پاک نگذاشته است ؛ کنایه از خرابکاری همه جانبه است .
|| و کلاه زنان را نیز گفته اند و آن چیزی باشد محرابی که زنان از گلابتون و مروارید دوزند و از طلا و جواهر نیز سازند و بر پیشانی نصب کنند. (برهان ) (از ناظم الاطباء). و کله و کلاه را که از ماهوت یا شال پشمینه باشد نیز تپه ٔ کلاه گویند بجهت برآمدگی . (انجمن آرا) (آنندراج ). || جای مدور که از خاک کودو نرم کنند برای کاشتن گلها. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). || مجازاً چیزی برآمده را گویند چون : یک تپه ریش داشتن ، تپه تپه پلیدی . پلیدی بسیار کودشده . گردشده و فراهم شده . || مزید مؤخر امکنه : آل تپه ، الباس تپه ، امام تقی تپه ، ایلغارتپه ، باج تپه ، بنفشه تپه ، ترنگ تپه ، تقرتپه ، تیکان تپه ، دوشان تپه ، دیم تپه ، سالیان تپه ، سنگ تپه ، شالی تپه ، شغال تپه ، شهرستان تپه ، قراتپه ، قراوای تپه ، قلی تپه ، گل تپه ، گمش تپه ،گندل تپه ، مرادتپه ، یارم تپه . || مزید مقدم امکنه . رجوع به تپه ... شود.
فرهنگ عمید
۲. هر چیز انباشته شده بر روی هم.
دانشنامه عمومی
واژهٔ فارسیِ تپه شکلی دیگر از واژه های قدیمی تر پارسیِ تبره و تبرک است. زبان های ترک تبار نیز این واژه را از فارسی وام گرفته اند.
این روستا در دهستان گل سفید قرار دارد و براساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۸۵، جمعیت آن ۳۹۲ نفر (۱۱۷خانوار) بوده است.
چِقا (لری بختیاری).
دانشنامه اسلامی
در زبان دری «تبره»، «تبرک» و «گر» نیز گزارش شده است. برابر برخی تعریف ها، گردی و برآمدگی از زمین ، دو شاخصه آن، به شمار می آیند. معادل این واژه در عربی، کلمه «تَلّ»، مفردِ «تِلال» به معنای توده ای از شن یا قطعه ای از زمین است که بر اطرافش مشرف باشد.
واژه های مرادف در قرآن کریم
(۱) قرآن کریم.(۲) لغت نامه، دهخدا (م ۱۳۳۴ ش) و دیگران، تهران، مؤسسه لغت نامه و دانشگاه تهران، ۱۳۷۷ ش.(۳) فرهنگ فارسی عمید، حسن عمید، تهران، امیرکبیر، ۱۳۷۵ ش.(۴) تاج العروس، الزبیدی (م ۱۲۰۵ ق)، به کوشش علی شیری، بیروت، دارالفکر، ۱۴۱۴ ق.(۵) مفردات، الراغب (م ۴۲۵ ق)، به کوشش صفوان داوودی، دمشق، دارالقلم، ۱۴۱۲ ق.(۶) جامع البیان، الطبری (م ۳۱۰ ق)، به کوشش صدقی جمیل، بیروت، دارالفکر، ۱۴۱۵ ق.(۷) مجمع البیان، الطبرسی (م ۵۴۸ ق)، بیروت، دارالمعرفة، ۱۴۰۶ ق.(۸) روض الجنان، ابوالفتوح رازی (م ۵۵۴ ق)، به کوشش یاحقی و ناصح، مشهد، آستان قدس رضوی، ۱۳۷۵ ش.(۹) التفسیر الکبیر، الفخر الرازی (م ۶۰۶ ق)، قم، دفتر تبلیغات، ۱۴۱۳ ق.(۱۰) المیزان، الطباطبایی (م ۱۴۰۲ ق)، بیروت، اعلمی، ۱۳۹۳ ق.(۱۱) لسان العرب، ابن منظور (م ۷۱۱ ق)، به کوشش علی شیری، بیروت، دار احیاء التراث العربی، ۱۴۰۸ ق.(۱۲) تفسیر شریف لاهیجی، بهاء الدین شریف لاهیجی (م ۱۰۸۸ ق)، به کوشش حسینی و آیتی، انتشارات علمی، ۱۳۶۳ ش.(۱۳) تفسیر منهج الصادقین، فتح الله کاشانی (م ۹۸۸ ق)، به کوشش مرتضوی، غفاری، تهران، انتشارات علمیه اسلامیه، ۱۳۸۵ ق.(۱۴) الغریبین، احمد بن محمد الهروی (م ۴۰۱ ق)، به کوشش احمد فرید، ریاض، مکتبة نزار مصطفی الباز، ۱۴۱۹ ق؛(۱۵)فتح القدیر، الشوکانی (م ۱۲۵۰ ق)، بیروت، دارالمعرفة.(۱۶) معجم مقاییس اللغه، ابن فارس (م ۳۹۵ ق)، به کوشش عبدالسلام محمد، قم، دفتر تبلیغات، ۱۴۰۴ ق.(۱۷) تفسیر من وحی القرآن، سید محمد حسین فضل الله، بیروت، دارالملاک، ۱۴۱۹ ق.(۱۸) الجدید فی تفسیر القرآن المجید، محمد سبزواری (م ۱۴۰۹ ق)، بیروت، دارالتعارف، ۱۴۰۲ ق.(۱۹) بیان السعاده، الجنابذی (م ۱۳۲۷ ق)، بیروت، اعلمی، ۱۴۰۸ ق.(۲۰)ترتیب العین، خلیل (م. ۱۷۵ ق.)، به کوشش محمد حسن بکایی، قم، نشر اسلامی، ۱۴۱۴ ق؛(۲۱)التبیان، الطوسی (م. ۴۶۰ ق.)، به کوشش احمد حبیب العاملی،بیروت، دار احیاء التراث العربی؛(۲۲)الجامع لاحکام القرآن، القرطبی (م. ۶۷۱ ق.)، بیروت، دارالکتب العلمیة، ۱۴۱۷ ق.
در این مدخل از واژه «ربوه»، «ریع» و «کثیب» استفاده شده است.
باغ بر تپه
کوهها در آستانه قیامت، تبدیل به تپه شنی می شوند.•یوم ترجف الارض والجبال وکانت الجبال کثیبا مهیلا (روزی که زمین و کوهها به لرزه درآیند و کوهها به سان ریگ روان گردند.) «کثیب» به معنای شن متراکم است. «پس از آن به شرح روزی می پردازد که این عذاب ها در آن ظاهر می شوند، می فرماید: «این در روزی خواهد بود که زمین و کوه ها سخت به لرزه در می آید و چنان کوه ها در هم کوبیده می شوند که به شکل توده هائی از رمل و شن نرم در می آید»....بنابر این معنی، کوه ها در قیامت آن چنان از هم متلاشی می شوند که به صورت شن های نرمی در می آیند که اگر پا روی آن بگذارند فرو می رود.درباره سرنوشت کوه ها در آستانه قیامت، قرآن تعبیرات مختلفی دارد که همگی حکایت از نابودی و تبدیل آنها به خاک های نرم می کند. »
زمین های تپه ای
...
گویش اصفهانی
تکیه ای: tapa / kopa
طاری: tappa
طامه ای: koppa
طرقی: kopa
کشه ای: kopa
نطنزی: tappa / tal
گویش مازنی
قطره – ذره – به مقدار کم
سرگین گاو
واژه نامه بختیاریکا
جدول کلمات
پیشنهاد کاربران
تَپِهاندَن = مانند تَُپه، چیزی را جَمعاندن.
و یکی از هزاران واژه ی فارسی است ، که به ترکی راه یافته.
واژهٔ فارسیِ تپه شکلی دیگر از واژه های قدیمی تر پارسیِ تبره و تبرک است. زبان های ترک تبار نیز این واژه را از فارسی وام گرفته اند.
تپه واژه ای فارسی برگرفته از پایه است، به کوه های کوچک کنار کوه، 《 کوهپایه یا تپه》 می گویند.
و یکی از هزاران واژه ی فارسی است ، که به ترکی راه یافته.