کلمه جو
صفحه اصلی

راوی


مترادف راوی : داستانسرا، روایتگر، گوینده، محدث، ناقل

برابر پارسی : گوینده، بازگو (ینده)، داستان سرا

فارسی به انگلیسی

narrator, teller, relater

narrator, relater, teller


narrator


فارسی به عربی

راوی

عربی به فارسی

گوينده , راوي , گوينده داستان , قاءل , راي شمار , تحويل دار


فرهنگ اسم ها

اسم: راوی (پسر) (عربی) (تلفظ: rāvi) (فارسی: راوي) (انگلیسی: ravi)
معنی: نقل کننده ی حدیث و حکایت، ( در قدیم ) آن که شعر شاعری را در بارگاه حاکمان یا در بازار برای مردم می خوانده است

(تلفظ: rāvi) (عربی) نقل کننده‌ی حدیث و حکایت ؛ (در قدیم) آن که شعر شاعری را در بارگاه حاکمان یا در بازار برای مردم می‌خوانده است .


مترادف و متضاد

narrator (اسم)
سخنگو، گوینده، راوی، گوینده داستان

storyteller (اسم)
قصه گو، نقال، راوی، داستان سرا

داستانسرا، روایتگر، گوینده، محدث، ناقل


فرهنگ فارسی

روایت کننده، نقل کننده سخن یاخبرازکسی
( اسم ) ۱ - آنکه حکایتی از دیگری نقل کند روایت کننده . ۲ - کسی که قصیده شاعر را با آواز و لحن خوش نزد مملوک و بزرگان خواند جمع روات ( رواه ) . ۳ - آنکه اخبار و احادیث را روایت کند .
فخر الدین محمد بن محمد بن عمر . از مفسران نامی و صاحب تفسیر معروف (( اسرار التنزیل ) ) است . مرگ وی بسال ۹٠۶ ق روی داده است .

گویندۀ گفتار متن


فرهنگ معین

[ ع . ] (اِفا. ) روایت کننده . ج . روات .

لغت نامه دهخدا

راوی . (اِخ ) فخرالدین محمدبن محمدبن عمر. از مفسران نامی و صاحب تفسیر معروف «اسرارالتنزیل » است . مرگ وی بسال 906هَ . ق . روی داده است . (از قاموس الاعلام ترکی ج 3).


راوی . (ع ص ، اِ) نگهبان اسبان . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || آب دهنده ٔ حیوانات . (لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی متعلق بکتابخانه ٔ مؤلف ). آب آورنده . ج ، روات . راوون : روی علی اهله یا روی لهم ؛ یعنی برای آنان آب آورد. (از اقرب الموارد). || نقل کننده ٔ سخن . ج ، روات . راوون . (از اقرب الموارد).بازگوینده ٔ سخن از کسی . ج ، رُوات . (منتهی الارب ). روایت کننده . (آنندراج ) (غیاث اللغات ) (از منتخب اللغات ) (دهار) (مهذب الاسماء) (ناظم الاطباء). ناقل . محدث . ناقل سخن . خبرگزار. (یادداشت مؤلف ). در عرف محدثان کسی را گویند که با اسنادحدیث روایت کند. (کشاف اصطلاحات الفنون ). || در اصطلاح درایه کسی را گویند که روایت حدیث کند خواه مرسلا و خواه مسنداً از عادل و غیره :
گر ترا این حدیث روشن نیست
عهده بر روای است بر من نیست .

نظامی .


شنیدستم از روایان کلام
که در عهد عیسی علیه السلام .

(بوستان ).


ز راوی چنین یاد دارم خبر
که پیشش فرستاد تنگی شکر.

(بوستان ).


- راوی بازارخوان ؛ کنایه از مداحان فضائل و مناقب حضرت علی و آل علی است که در بازارها و کوچه ها و خیابانها بخواندن اشعاری از این قبیل می پردازند و آنان را درویش نیز خوانند :
ملحدان سنی شوند اندر طبس گر مدح تو
راوی بازارخوان خواند ببازار طبس .

سوزنی .


- امثال :
راوی سنی است . (امثال و حکم دهخدا ج 2).
|| بازگوینده ٔ شعر از کسی . ج ، روات . (از منتهی الارب ). کسی که قصیده ٔ شاعر را به الحان و خوش آوازی پیش ملوک خواند. (آنندراج ) (از منتخب اللغات ) (غیاث اللغات ). آنکه شعر شاعری را خواند در مجالس شاهان و بزرگان ؛ و شاعران بزرگ را همیشه راوی بوده است . (یادداشت مؤلف ) :
ز وصفت رسیده است شاعر بشعری
ز نعتت گرفته است راوی روایی .

زینبی .


بلبل شیرین زبان بر جوزبن راوی شود
زندباف زندخوان بر بیدبن شاعر شود.

منوچهری .


چو در سبز کله خوش آواز راوی
سراینده بلبل ز شاخ صنوبر.

ناصرخسرو.


اگر راست گویند گویند ما
همه راوی و ناسخ ناصریم .

ناصرخسرو.


ای دفتر شعر پدرت آنکه بهر بیت
راوی ز فروخواندن او چون دف تر ماند.

سوزنی .


راویان شعر من در مدح او
سخره بر اعشی و اخطل کرده اند.

خاقانی .


راویان را بر زبان تهنیت
مدحت شاه اخستان یاد آورید.

خاقانی .


راویانند گهرپاش مگر با لب خویش
کف شاهنشه خورشیدفر آمیخته اند.

خاقانی .


راویان کآیت انشاء من انشاد کنند
بارک اﷲ همه بر صاحب انشا شنوند.

خاقانی .


درآمد راوی و برخواند چون در
ثنایی کان بساط از گنج شد پر.

نظامی .


راوی روشندل از عبارت سعدی
ریخته در بزم شاه لؤلؤ منضود.

سعدی .


|| سیراب شونده . (آنندراج ) (غیاث اللغات ) (از منتخب اللغات ). || پیچنده و تابنده : روی الحبل ؛ ریسمان را پیچید و تابید. (از اقرب الموارد).

راوی . (اِخ ) نام یکی از رودخانه های پنجگانه «پنجاب » که در سرزمین پنجاب بهم می پیوندند و رود سند را تشکیل میدهند و وجه تسمیه ٔ پنجاب نیز از همینجاست . این رودخانه از دامنه ٔ کوههای هیمالیا در ارتفاع 3880 گز سرچشمه میگیرد و بسوی شمال باختری سرازیر میگردد و پس از پیمودن 770هزار گز راه برود چیناب که از شعب شط سند است میریزد. (از قاموس الاعلام ترکی ).


راوی. ( ع ص ، اِ ) نگهبان اسبان. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || آب دهنده حیوانات. ( لغت محلی شوشتر، نسخه خطی متعلق بکتابخانه مؤلف ). آب آورنده. ج ، روات. راوون : روی علی اهله یا روی لهم ؛ یعنی برای آنان آب آورد. ( از اقرب الموارد ). || نقل کننده سخن. ج ، روات. راوون. ( از اقرب الموارد ).بازگوینده سخن از کسی. ج ، رُوات. ( منتهی الارب ). روایت کننده. ( آنندراج ) ( غیاث اللغات ) ( از منتخب اللغات ) ( دهار ) ( مهذب الاسماء ) ( ناظم الاطباء ). ناقل. محدث. ناقل سخن. خبرگزار. ( یادداشت مؤلف ). در عرف محدثان کسی را گویند که با اسنادحدیث روایت کند. ( کشاف اصطلاحات الفنون ). || در اصطلاح درایه کسی را گویند که روایت حدیث کند خواه مرسلا و خواه مسنداً از عادل و غیره :
گر ترا این حدیث روشن نیست
عهده بر روای است بر من نیست.
نظامی.
شنیدستم از روایان کلام
که در عهد عیسی علیه السلام.
( بوستان ).
ز راوی چنین یاد دارم خبر
که پیشش فرستاد تنگی شکر.
( بوستان ).
- راوی بازارخوان ؛ کنایه از مداحان فضائل و مناقب حضرت علی و آل علی است که در بازارها و کوچه ها و خیابانها بخواندن اشعاری از این قبیل می پردازند و آنان را درویش نیز خوانند :
ملحدان سنی شوند اندر طبس گر مدح تو
راوی بازارخوان خواند ببازار طبس.
سوزنی.
- امثال :
راوی سنی است . ( امثال و حکم دهخدا ج 2 ).
|| بازگوینده شعر از کسی. ج ، روات. ( از منتهی الارب ). کسی که قصیده شاعر را به الحان و خوش آوازی پیش ملوک خواند. ( آنندراج ) ( از منتخب اللغات ) ( غیاث اللغات ). آنکه شعر شاعری را خواند در مجالس شاهان و بزرگان ؛ و شاعران بزرگ را همیشه راوی بوده است. ( یادداشت مؤلف ) :
ز وصفت رسیده است شاعر بشعری
ز نعتت گرفته است راوی روایی.
زینبی.
بلبل شیرین زبان بر جوزبن راوی شود
زندباف زندخوان بر بیدبن شاعر شود.
منوچهری.
چو در سبز کله خوش آواز راوی
سراینده بلبل ز شاخ صنوبر.
ناصرخسرو.
اگر راست گویند گویند ما
همه راوی و ناسخ ناصریم.
ناصرخسرو.
ای دفتر شعر پدرت آنکه بهر بیت
راوی ز فروخواندن او چون دف تر ماند.
سوزنی.
راویان شعر من در مدح او

فرهنگ عمید

۱. کسی که خبر، حدیث، یا حکایتی از دیگری روایت می کند، نقل کنندۀ سخن و خبر از کسی، روایت کننده.
۲. بازگویندۀ شعر و سخن از کسی.
۳. کسی که قصیدۀ شاعری را با لحن خوش در محفلی می خواند.

دانشنامه عمومی

راوی می تواند به این موضوعات اشاره داشته باشد:
راوی در اسلام کسی که روایت کنندهٔ حدیث است
راوی (رود) رودی به طول ۷۲۰ کیلومتر که از هند و پاکستان می گذرد
راوی (زبان) در ادبیات و داستان، یک شخصیت فرضی که ماجرای داستان از دیدگاه او و با زبان او روایت می شود
راوی (رپر)، رپر، خواننده، ترانه سرا، تولیدکننده و آهنگساز اهل کره جنوبی
راوی (رودخانه). راوی رودی است به چناب می ریزد. این رود از شمال شرقی کشور هند و شرق پاکستان می گذرد. طول آن ۷۲۰ کیلومتر (۴۵۰ مایل) است. راوی یکی از پنج شاخاب (رود فرعی) است که بر روی هم سیستم رودخانه ای ایندوس را تشکیل می دهند. راوی از رودهای ناحیه پنجاب محسوب می شود.

دانشنامه آزاد فارسی

راوی (narrator)
شخصی در داستان، که داستان را روایت می کند. راوی در کنار نویسنده و خواننده (مخاطب)، از ارکان نقل داستان است. کار نویسنده آفرینش جهان داستان و افراد و وقایع آن است و کار خواننده فهم و تعبیر داستان. راوی در درون جهان داستان زندگی می کند و آن را به گونه ای نشان می دهد که خواننده بفهمد.
زاویۀ دید. راوی هر داستانی خصوصیت ها و محدودیت هایی دارد که تعیین می کنند نویسنده چگونه می تواند داستان را نقل کند. مهم ترین آن ها این است که راوی فقط می تواند چیزهایی را به خواننده بگوید که خود تجربه کرده است. زاویۀ دید بر چهار نوع است: اول شخص، دوم شخص، سوم شخص محدود، و سوم شخص دانای کل. سوم شخص و اول شخص متداول اند، ولی دوم شخص بسیار کم به کار می رود. راویِ اول شخص شخصیتی در خود داستان است. او کارهایی انجام می دهد، قضاوت هایی می کند، نظرها و گرایش هایی دارد و برحسب نگاهی که به رویدادها دارد، چیزهایی می گوید و چیزهایی نمی گوید. خواننده باید به شخصیت راوی پی ببرد تا از حقیقت سردر آورد. این راوی معمولاً با ضمیر اول شخص «من» شناخته می شود. راویِ دوم شخص ظاهراً خودِ خواننده است و خود را با ضمیر «تو» می نمایاند. این زاویۀ دید هرچند علی الاصول محال نیست، کارکرد مطلوبی ندارد. خواننده ای که برای خود روایت کند هرگز به خود «تو» نمی گوید و هرچه این راوی بگوید مورد تردید است. اما اگر راوی دوم شخص کارش را خوب انجام دهد، خواننده خودش را در بطن داستان خواهد دید. زاویۀ دید سوم شخص محدود با زاویۀ دید اول شخص شباهت زیادی دارد، با این تفاوت بارز که ضمیر سوم شخص جای ضمیر اول شخص را می گیرد. پیرنگ حول یک قهرمان یا شخصیت اصلی می چرخد و فقط آنچه که به او مربوط می شود دربر می گیرد. اما قهرمان راوی نیست. راوی حضور خارجی ندارد. کاری نمی کند، قضاوتی نمی کند، اظهار عقیده ای نمی کند. اصلاً وجود عینی در داخل یا خارج داستان ندارد. ولی از افکار و احساسات قهرمان ـ اما نه هیچ شخصیت دیگری ـ آگاه است. این راوی می تواند جزئیاتی نقل کند که قهرمان به آن ها برمی خورد ولی توجه نمی کند. راوی سوم شخصِ محدود از راوی اول شخص قابل اعتمادتر است. راوی دانای کل نیز حضور خارجی در داستان ندارد و خود کاری نمی کند. ولی همه چیز را می بیند، حتی چیزهایی را که هیچ کس دیگر در داستان نمی بیند. وی از گذشته، حال، آینده و از همۀ افکار و احساسات شخصیت های داستان آگاه است. از این رو داستان در هر لحظه می تواند روی هر شخصیتی، یا حتی واقعه ای که شخصیتی در آن حضور ندارد، تمرکز کند. راوی سوم شخص دانای کل معمولاً قابل اعتمادترین راوی است. این راوی ممکن است اظهارنظر و قضاوت هم دربارۀ رفتار شخصیت ها بکند.

فرهنگ فارسی ساره

بازگو (ینده)، گوینده


فرهنگستان زبان و ادب

{narrator} [سینما و تلویزیون] گویندۀ گفتار متن

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] ـــ نقل کننده احادیث معصومان علیهم السّلام را راوی می گویند.عنوان یاد شده اصطلاحی در علم درایه است و در آن علم، از آن سخن گفته اند. ـــ روایت کننده حدیث از معصوم علیه السّلام با سلسله سند را راوی می گویند.
راوی، در لغت به معنای روایت کننده و کسی است که خبر یا حدیث یا حکایتی را از دیگری روایت می کند.نزد محدثان، راوی کسی است که حدیث را با سلسله سند از معصوم علیه السّلام نقل می کند.در کتاب « کشاف اصطلاحات الفنون » آمده است:«و الراوی عند المحدثین ناقل الحدیث بالاسناد».
شرایط پذیرش خبر واحد از راوی
عالمان علم درایه پذیرش خبر واحد از راوی را مشروط به برخورداری وی از صفات ذیل دانسته اند.
← اسلام
خبر واحد به لحاظ صفات راوی همچون ایمان و عدم ایمان، وثاقت و عدم وثاقت و غیر آن به چهار قسم تقسیم می شود: حدیث صحیح حدیث حسن ، حدیث موثق و حدیث ضعیف که از اصول اقسام حدیث به شمار می روند.

[ویکی فقه] راوی (اصول).
...

جدول کلمات

ماج

پیشنهاد کاربران

این واژه عربی است و پارسی آن اینهاست:
هیوالاک، هیوالار ( هیوال از کردی: هه وال= روایت + پسوندهای یاتاکی ( = فاعلی ) «اک، ار» )
سورونار، سوروناک ( سورون از اوستایی: سورون وَنت= روایت + پسوند «اک، ار» )
اَیوچیتو، اَیوچیتاک، اَیوچیتار ( اَیوچیت از سنسکریت: اَیوچیتَ، اَیوچیتیا= روایت + پسوندهای «او، اک، ار» )
آمْنیاک، آمنیار ( آمنیا از سنسکریت: آمنایا= روایت + پسوندهای «اک، ار» )

مج

واژه شکل عربی دارد. هر چند در برخی موارد واژگان انگلیسی با حروف و معانی یکسان که ریشه در زبان های قدیمی دیگر چون لاتین دارد، موضوع را مبهم می نمایند. با این همه پی بردن به وجه اشتراکات اهمیت کمتری از اصل کلمه ندارد.

راوی/ ravi به لحاظ حروف اصلی و معنی بسیار مشابه است با فعل انگلیسی rave به معنی
to talk or write with extravagant enthusiasm

کلمات" وعده" و "ارث" نیز به شکل های مشابه در زبان انگلیسی و لاتین وجود دارد. جهت توضیحات کامل لطفا به قسمت نظرات در این واژه ها مراجعه فرمایید.

برگرفته از کانال زبانشناسی Originally Same در youtube.

مج، داستانسرا، روایتگر، گوینده، محدث، ناقل


کلمات دیگر: