مترادف سرخاب : آلغونه، بزک، سرخی، غازه، گلغونه، گلگونه
سرخاب
مترادف سرخاب : آلغونه، بزک، سرخی، غازه، گلغونه، گلگونه
فارسی به انگلیسی
blusher
barnacle
rouge, paint
فرهنگ اسم ها
معنی: سهراب، گلگون، شاداب، از شخصیتهای شاهنامه، نام پسر رستم پهلوان شاهنامه و تهمینه
مترادف و متضاد
آلغونه، بزک، سرخی، غازه، گلغونه، گلگونه
فرهنگ فارسی
غازه، گلگونه، آلگونه، گردیاماده سرخ رنگی
۱ - ماده ای سرخ رنگ که زنان بگونه خود مالند گلگونه غازه . ۲ - نوعی مرغابی سرخ رنگ خرچال شوار شوال . ۳ - شراب لعلی . ۴ - خون .
ابن مهر مردان از ملوک کیوسیه که مدت بیست سال حکومت کرد . از ششمین اسپهبدان طبرستان .
پس دلاور رستم از دختر پادشاه سمنگان وی بفرماندهی لشکریان تورانی بجنگ ایران آمد و با خود رستم - در حالی که یکدیگر را نمی شناختند - جنگید و بدست او کشته شد ( داستان ) .
فرهنگ معین
لغت نامه دهخدا
سرخاب . [ س ُ ] (اِخ )نام دهی است از سمنان و هم از سبزوار. (آنندراج ).
پیش اوکی شوند باز سپید
چون تذروان سرخ و چون سرخاب.
این بدین معروف گردد آن بدان شاهر شود.
رود از بهر آبروی بر آب.
از خون دل طفلان سرخاب رخ آمیزد
این زال سپیدابرو وین مام سیه پستان.
این سپید آب پشت شهوت جوی.
داده سرخاب را جمال تو رنگ.
سرخاب و سفیداب زدی روی هوا را.
ور مخالف که ترا گفت که سرخاب بزن
گرچه موی کمرت پیچ خورد تاب بزن.
تبریز مرا راحت جان خواهد بود
پیوسته مرا ورد زبان خواهد بود
تا درنکشم آب چرنداب و کجیل
سرخاب ز چشم من روان خواهد بود.
سرخاب . [ ] (اِخ ) ده افشاریه ٔ ساوجبلاغ بخش کرج شهرستان تهران . دارای 499 تن سکنه است . آب آن از قنات . محصول آن غلات ، صیفی ، بنشن ، لبنیات و انگور است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1).
پیش اوکی شوند باز سپید
چون تذروان سرخ و چون سرخاب .
عسجدی (دیوان چ شهاب ص 15).
کبک رقاصی کند سرخاب غواصی کند
این بدین معروف گردد آن بدان شاهر شود.
منوچهری .
آن نباشد ولی که چون سرخاب
رود از بهر آبروی بر آب .
سنایی .
|| سرخی و غازه ای باشد که زنان با سفیدآب بر روی خود مالند. (برهان ). گلگونه که زنان بر روی مالند. (آنندراج ). گلگونه و غازه . (غیاث ) :
از خون دل طفلان سرخاب رخ آمیزد
این زال سپیدابرو وین مام سیه پستان .
خاقانی .
بسکه سرخاب روی عمر بشست
این سپید آب پشت شهوت جوی .
خاقانی .
چون ز سرخاب روی شاهد شنگ
داده سرخاب را جمال تو رنگ .
اوحدی (از جهانگیری ).
هر شام و سحر عکس گل و نسترن از باغ
سرخاب و سفیداب زدی روی هوا را.
سلمان ساوجی (از آنندراج ).
|| نام فنی از فنون کشتی . (آنندراج ). نام فنی از فنون کشتی و آن دست در کمر حریف انداخته بر زمین زدن است .(غیاث اللغات ) :
ور مخالف که ترا گفت که سرخاب بزن
گرچه موی کمرت پیچ خورد تاب بزن .
میرنجات (از آنندراج ).
|| خون که بعربی دم خوانند. (برهان ).کنایه از خون . (انجمن آرا) :
تبریز مرا راحت جان خواهد بود
پیوسته مرا ورد زبان خواهد بود
تا درنکشم آب چرنداب و کجیل
سرخاب ز چشم من روان خواهد بود.
کمال خجندی (از انجمن آرا).
|| شراب لعلی . (برهان ). شراب که بکنایه او را سرخاب گویند.(آنندراج ). شراب . (شرفنامه ) (غیاث ) :
تابریزاند تب غم را ز دل سرخاب نوش
بر سر سرخاب رو تا بنگری تبریز را.
سیدجلال عضد (از شرفنامه ).
رسید موسم سرخاب ساقیا برخیز
می چو خون سیاوش در پیاله فکن .
منصور شیرازی (ازآنندراج ).
|| خم شراب . (آنندراج ) :
شداز میخانه ام هر کس تب غم کرد پامالش
از این دارالشفا بگذر چو لبریز است سرخابش .
مخلص کاشی (از بهار عجم ).
|| نام مقامی از موسیقی . (آنندراج ).
سرخاب . [ س ُ ] (اِخ ) ابن قارون . از ملوک کیوسیه فرزند سرخاب بوده ، در سنه ٔ 466 هَ . ق . وفات یافت . (ترجمه ٔ سفرنامه ٔ مازندران و استراباد رابینو ص 181).
سرخاب . [ س ُ ] (اِخ ) ابن مهرمردان . از ملوک کیوسیه که مدت بیست سال حکومت کرد. (ترجمه ٔ سفرنامه ٔ مازندران و استراباد رابینو ص 180).از ششمین اسپهبدان طبرستان . (حبیب السیر چ تهران ).
سرخاب . [ س ُ ] (اِخ ) ده دهستان نیر بخش مرکزی شهرستان تبریز. دارای 450 تن سکنه است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4).
سرخاب . [ س ُ ] (اِخ ) نام پسر افراسیاب که او را سرخه گفتندی . (آنندراج ).
سرخاب . [ س ُ ] (اِخ ) نام رودخانه ای است کوچک در نواحی کابل که آب آن به سرخی مایل است بسبب سرخی خاک رودخانه . (برهان ). نام رودی است از نواحی کابل . (آنندراج ). نام رودی در نواحی کابل . (غیاث ).
سرخاب . [ س ُ ] (اِخ ) نام محلی کنار راه لاهیجان به رشت ، میان حاج آباد و بازگوراب . در 556900گزی تهران واقع شده است . (یادداشت مؤلف ).
تا بریزاند تب غم را ز دل سرخاب نوش
بر سر سرخاب رو تا بنگری تبریز را.
سیدجلال عضد (از جهانگیری ).
یکی پارسی بود بس نامدار
که سرخابش خواندی همی شهریار.
فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 1 ص 2270).
سرخاب . [ س ُ ] (اِخ ) سهراب پسر رستم را نیز سرخاب میگفته اند. (برهان ). نام پسر رستم که به سهراب مشهور شده است . (آنندراج ).نام پسر رستم که او را سهراب هم نام است . (غیاث ).
فرهنگ عمید
۲. (زیست شناسی ) نوعی مرغابی، خرچال.
دانشنامه عمومی
سهراب پسر رستم
سرخاب نام یکی از محله های شهر تبریز است.
سرخاب نام کوهی در نزدیکی محلهٔ سرخاب و باغمیشهٔ تبریز است.
سرخاب نام یک حوزه آبریز در استان لرستان است.
سرخاب روستایی در شهرستان مهاباد ایران است.
سرخاب نام یک ولسوالی است در ولایت لوگر افغانستان.
سرخاب یکی از نام های خانوادگی در ایران است.
سرخاب یکی از لوازم آرایشی همانند رژ لب و گونه است.
سرخاب نام رودی است در آسیای میانه.
سرخاب یا کشتی چسب، جانوری بندپا
این روستا در دهستان مهربان علیا قرار دارد و براساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۹۵، جمعیت آن ۴۹۶ نفر (۱۳۵خانوار) بوده است.
سرخاب، روستایی از توابع بخش مرکزی شهرستان ساوجبلاغ در استان البرز ایران است. این روستا از نظر آب و هوایی یکی از مناطق ییلاقی استان البرز محسوب می شود، سرخاب از نظر کشاورزی نیز یکی از پرباغ ترین و پرمحصول ترین روستاهای شهرستان ساوجبلاغ می باشد. اهالی روستا بیشتر به زبان ترکی صبحت می کنند و علاوه بر ترکی فارسی هم جزء زبان اهالی سرخاب می باشد. در سالهای مختلف مهاجرانی از نقاط مختلف کشور مانند تبریز، خمسه (زنجان)، کرمانشاه، کردستان به روستا مهاجرت کرده اند و از این نظر سرخاب نسبت به سایر روستاهای ساوجبلاغ از تنوع قومی بیشتری برخوردار است. روستای سرخاب نسبت به جاده قدیم کرج قزوین بعد از پمپ بنزین تهراندشت اولین روستایی می باشد که به جاده دسترسی دارد و از جنوب به روستای آران از غرب به سعیدآباد از شرق به عباس آباد کوچک و از شمال به جاده اصلی منتهی می شود. از سمت شرقی سرخاب رودخانه فصلی کردان می گذرد که از اوایل اسفند تا اواخر خرداد در آن آب جاری می شد و لی با توجه به خشکسالی های اخیر این مدت به یک ماه کاهش پیدا کرده است. هر چند در سالهای پیش در پاییز نیز گاهی این رودخانه پرآب بود و شایان ذکر است که این رودخانه یکبار در سال ۶۴ طغیان کرده و خرابی هایی را به بار آورده است؛ که بعد از طغیان رودخانه دیواره ای سنگی در قسمتی از آن برای جلوگیری از نفوذ آب به روستا بنا شده است.
این روستا در دهستان سعیدآباد قرار دارد و براساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۸۵، جمعیت آن ۲٬۵۰۱ نفر (۶۱۱خانوار) بوده است.
گویش مازنی
از دهات بار فروش بابل
۱سرخاب ۲گیاهی با میوه ای شبیه خوشه ی انگور – میوه ی پلم
پیشنهاد کاربران
طایفه سرخاب ایل بهداروند *سرو. سهرو. سهره. سهراو. سرخه*در
مسجدسلیمان
طایفه سرخه مهری در لرستان
*سوره میلی*
سرخه همان سهراب پسر رستم
و مهری *مهره*همان بازوبندی بود که رستم به دست او بسته بود