ارشاد. [ اِ ] ( ع مص ) راه نمودن. ( منتهی الأرب ). راه راست نمودن. راه بحق نمودن. راه حق نمودن. ( غیاث اللغات ). راه نمودن بحق. رهبری. رهنمونی. راهنمائی. رهنمائی. هدایت. راهنمونی. براه آوردن. بره آوردن. بسامان آوردن. ضد اضلال : و قد انار اﷲ بصائرهم و اخلص ضمائرهم و ارشدهم الی الهدی. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 301 ). و برای ارشاد و هدایت ایشان رسولان فرستاد. ( کلیله و دمنه ). داود علیه السلام را بدین ارشاد و هدایت مخصوص گردانیدند. ( کلیله و دمنه ).
- ارشاد دادن ؛ ارشاد کردن :
خدایا چون مرا در عاشقی ارشاد میدادی
چه می شد اندکم از بیوفائی یاد میدادی.
سلیم.
- ارشاد کردن ؛ راهنمائی کردن. راه نمودن :
نیست غیر از عشق خضری در بیابان وجود
هر کجا گم گشته ای بینی بعشق ارشاد کن.
صائب.
- ارشاد گرفتن ؛ طلب هدایت و راهنمائی کردن :
چو هندو کز برهمن ساحری ارشاد میگیرد
ز زلفت خال مشکین دلربائی یاد میگیرد.
میرعبدالغالب نجات.