کلمه جو
صفحه اصلی

منذر

فارسی به انگلیسی

warner, admonisher

فرهنگ اسم ها

اسم: منذر (پسر) (عربی) (تاریخی و کهن، مذهبی و قرآنی) (تلفظ: monzer) (فارسی: منذِر) (انگلیسی: monzer)
معنی: ترساننده، بیم دهنده، بر حذر دارنده، ( اَعلام ) از نام های پیامبراسلام ( ص )، ( در اعلام ) از نام های پیغمبر اکرم ( ص )، آگاه سازنده و پنددهنده، از شخصیتهای شاهنامه، نام فرمانروای یمن در زمان یزدگرد پادشاه ساسانی

(تلفظ: monzer) (عربی) (در قدیم) ترساننده ، بر حذر دارنده ؛ (در اعلام) از نام‌های پیغمبر اکرم (ص) .


فرهنگ فارسی

یکی از خلفای اموی اندلس که پس از محمد اول در سنه ۲۷۳ ه.ق . بخلافت رسید و تا سال ۲۷۵ حکومت میکرد . توضیح [ خلافت اموی اندلس در سال ۱۳۸ ه.ق . در شهر قرطبه در اسپانیا تاسیس شد ] .
( اسم ) ۱ - ترساننده بیم کننده : [ عراق مبشر احزان و منذراخوان من خواهد بود . ] ( نفثه المصدور . چا . یز . ۳۶ ) جمع : منذرین . ۲ - نامی است از نامهای پیغمبر اسلام (ص ) ( زیرا که مردم را از خدا می ترسانید )
بیم داده شده . ترسانیده .

فرهنگ معین

(مُ ذِ ) [ ع . ] (اِفا. ) آگاه سازنده ، ترساننده .

لغت نامه دهخدا

منذر. [ م ُ ذَ ] (ع ص ) بیم داده شده . ترسانیده : و اغرقنا الذین کذبوا بآیاتنا فانظر کیف کان عاقبة المنذرین . (قرآن 73/10).


منذر. [ م ُ ذِ ] (اِخ ) ابن امروءالقیس بن نعمان (507-514 م .) یکی از ملوک حیره معروف به آل نصر یا آل لخم است . وی را به نام مادرش ابن ماءالسماء نیز خوانند. قباد پادشاه ساسانی ظاهراً به علت امتناع از قبول دین مزدک او را معزول و حارث بن عمرو کندی را به جای وی منصوب کرد، اما انوشیروان حکومت را بدو بازداد. وی در جنگ با رومیها و غسانیهای تحت الحمایه ٔآنها کشته شد. رجوع به آل نصر و ذوالقرنین (منذربن امرءالقیس ). و حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 260 و تاریخ اسلام تألیف فیاض چ 3 ص 38 و اعلام زرکلی ج 3 ص 1069 شود.


منذر. [ م ُ ذِ ] (اِخ ) ابن ماءالسماء. رجوع به منذربن امروءالقیس بن نعمان شود.


منذر. [ م ُ ذِ ] (اِخ ) ملقب به المنصور اولین از امرای تجیبی سرقسطه (410-414 هَ . ق .). (یادداشت مرحوم دهخدا).


منذر. [ م ُ ذِ ] (اِخ ) یکی از اسماء پیغمبر ما (ص ) که آن حضرت نیز کفار را از عذاب دوزخ می ترسانیدند. (غیاث ) (آنندراج ).


منذر. [ م ُ ذِ ] (اِخ ) ابن نعمان الاول بن امری ٔ القیس بن عمرواللخمی (متوفی به سال 473 م .) از ملوک حیره و عراق است . بعد از پدر به سال 431 هَ . ق . به فرمانروایی رسید. در زمان منذر رومیها شهر نصیبین را محاصره کردند و او آنها را درهم شکست و به سوریه تاخت و در آن خطه پیش رفت سپس قصد حمله به قسطنطنیه داشت اما چون آشفتگی در لشکراو پدید آمد با رومیان معاهده ٔ صلح بست و به حیره مقر فرمانروایی خود بازگشت . (از اعلام زرکلی ج 3 ص 1071). منذربن نعمان همان کسی است که بهرام گور به کودکی نزد او به سر برد. رجوع به آل نصر و بهرام گور شود.


منذر. [ م ُ ذِ ] (اِخ ) ابن نعمان بن منذر، ملقب به مغرور، در جنگ جواثا کشته شد و او بیست و هفتمین و آخرین ملوک لخمی است . (یادداشت مرحوم دهخدا). درزمان او خالدبن ولید بر عراق حمله کرد و جنگهای سختی درگرفت و منذر در یکی از آنها به سال 634 م . در بحرین کشته شد و با مرگ او دولت لخمیون در حیره منقرض شد. (از اعلام زرکلی ج 3 ص 1071). رجوع به آل نصر شود.


منذر. [ م ُ ذِ ] (اِخ ) ابن یحیی بن منذر، سومین از امرای تجیبی سرقسطه . (یادداشت مرحوم دهخدا).


منذر. [ م ُ ذِ ] (اِخ ) ابن الجارودبن عمروبن حبیش العبدی (1-61 هَ . ق .) امیر و از بخشندگان بزرگ بود. در عهد رسول اکرم (ص ) متولدشد و در جنگ جمل همراه علی (ع ) بود و علی (ع ) او رابه فرمانروایی اصطخر گماشت ، سپس عبیداﷲبن زیاد به سال 61 هَ . ق . فرمانروایی ثغور هند را به وی داد و او بدانجا درگذشت . (از اعلام زرکلی ج 3 ص 1070). رجوع به البیان و التبیین ج 2 ص 225 و ج 3 ص 76 و الاصابة شود.


منذر. [ م ُ ذِ ] (اِخ ) ابن سعید، مکنی به ابوالحکم (302-349 هَ . ق .). قاضی و از ادبای اندلس بود. از آثار اوست : احکام القرآن و الناسخ و المنسوخ . او را خطبه ها و رسائل بلیغ و شعر است . (از اعلام زرکلی ج 3 ص 1070). رجوع به معجم الادباء ج 7 شود.


منذر. [ م ُ ذِ ] (ع ص ) بیم کننده . (دهار) (مهذب الاسماء). ترساننده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (غیاث ). آگاه سازنده و پنددهنده و آنکه می ترساند. (ناظم الاطباء). بیم دهنده . مقابل مبشر. (یادداشت مرحوم دهخدا) : و عجبوا ان جأهم منذر منهم و قال الکافرون هذا ساحر کذاب . (قرآن 4/38). قل انما انا منذر و ما من اله الا اﷲ الواحد القهار. (قرآن 65/38). نعیب او منذر و محذر بود. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 186). عراق مبشر احزان و منذر اخوان من خواهد بود. (نفثةالمصدور چ یزدگردی ص 36).
مبشران کرم را ندیده هرگز روی
گرفته اند مرا منذران قهر تو تنگ .
کمال الدین اسماعیل (دیوان چ حسین بحرالعلومی ص 370).
در مقدمه جماعتی را از رسولان به نزدیک سلطان فرستاد به تصمیم عزیمت خود به جانب او منذر به انتقام ... (جهانگشای جوینی چ قزوینی ج 1 ص 63).
تا که این هر دو صفت ظاهر شود
آن مبشر گردد این منذر شود.

مولوی .


- ابوالمنذر ؛ خروس . (ناظم الاطباء). کنیه ٔ خروس زیرا او خفته را بیدار و آگاه کند. (از اقرب الموارد).
- امثال :
بات بلیلة ابن منذر ؛ یعنی در شب سخت رسید و مراد از ابن منذر نعمان است که گویند کسری وی را در پای پیل کشت . (منتهی الارب )؛ یعنی شبی سخت گذرانید. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).

منذر.[ م ُ ذِ ] (اِخ ) ابن حرملة الطائی ، مکنی به ابوزبید(متوفی در حدود 30 هَ . ق .) شاعر جاهلی است که اسلام را درک کرد و عمری دراز یافت اما اسلام نیاورد. تا زمان عثمان بزیست و در کوفه یا در بادیه ٔ آن درگذشت . شاعری اندک گو بوده است . (از اعلام زرکلی ج 3 ص 1070).


منذر. [ م ُ ذِ ] ( ع ص ) بیم کننده. ( دهار ) ( مهذب الاسماء ). ترساننده. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( غیاث ). آگاه سازنده و پنددهنده و آنکه می ترساند. ( ناظم الاطباء ). بیم دهنده. مقابل مبشر. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) : و عجبوا ان جأهم منذر منهم و قال الکافرون هذا ساحر کذاب. ( قرآن 4/38 ). قل انما انا منذر و ما من اله الا اﷲ الواحد القهار. ( قرآن 65/38 ). نعیب او منذر و محذر بود. ( مرزبان نامه چ قزوینی ص 186 ). عراق مبشر احزان و منذر اخوان من خواهد بود. ( نفثةالمصدور چ یزدگردی ص 36 ).
مبشران کرم را ندیده هرگز روی
گرفته اند مرا منذران قهر تو تنگ.
کمال الدین اسماعیل ( دیوان چ حسین بحرالعلومی ص 370 ).
در مقدمه جماعتی را از رسولان به نزدیک سلطان فرستاد به تصمیم عزیمت خود به جانب او منذر به انتقام... ( جهانگشای جوینی چ قزوینی ج 1 ص 63 ).
تا که این هر دو صفت ظاهر شود
آن مبشر گردد این منذر شود.
مولوی.
- ابوالمنذر ؛ خروس. ( ناظم الاطباء ). کنیه خروس زیرا او خفته را بیدار و آگاه کند. ( از اقرب الموارد ).
- امثال :
بات بلیلة ابن منذر ؛ یعنی در شب سخت رسید و مراد از ابن منذر نعمان است که گویند کسری وی را در پای پیل کشت. ( منتهی الارب )؛ یعنی شبی سخت گذرانید. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).

منذر. [ م ُ ذَ ] ( ع ص ) بیم داده شده. ترسانیده : و اغرقنا الذین کذبوا بآیاتنا فانظر کیف کان عاقبة المنذرین. ( قرآن 73/10 ).

منذر. [ م ُ ذِ ] ( اِخ ) یکی از اسماء پیغمبر ما ( ص ) که آن حضرت نیز کفار را از عذاب دوزخ می ترسانیدند. ( غیاث ) ( آنندراج ).

منذر. [ م ُ ذِ ] ( اِخ ) ملقب به المنصور اولین از امرای تجیبی سرقسطه ( 410-414 هَ. ق. ). ( یادداشت مرحوم دهخدا ).

منذر. [ م ُ ذِ ] ( اِخ ) ابن امروءالقیس بن نعمان ( 507-514 م. ) یکی از ملوک حیره معروف به آل نصر یا آل لخم است. وی را به نام مادرش ابن ماءالسماء نیز خوانند. قباد پادشاه ساسانی ظاهراً به علت امتناع از قبول دین مزدک او را معزول و حارث بن عمرو کندی را به جای وی منصوب کرد، اما انوشیروان حکومت را بدو بازداد. وی در جنگ با رومیها و غسانیهای تحت الحمایه ٔآنها کشته شد. رجوع به آل نصر و ذوالقرنین ( منذربن امرءالقیس ). و حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 260 و تاریخ اسلام تألیف فیاض چ 3 ص 38 و اعلام زرکلی ج 3 ص 1069 شود.

منذر. [ م ُ ذِ ] (اِخ ) ابن محمد (229-275 هَ . ق .). از ملوک بنی مروان اندلس است که بعد از فوت پدر به فرمانروایی رسید و قریب به دو سال حکمرانی کرد. (از حبیب السیر ج 2 ص 569). منذربن محمدبن عبدالرحمن بن الحکم بن هشام اموی ، مکنی به ابوالحکم از ملوک دولت امویه ٔ مغرب است . وی بعد از وفات پدر به حکومت اندلس رسید. (273 هَ . ق .) و در جنگی به اطراف بریشتر کشته شد. (از اعلام زرکلی ج 3 ص 1071). رجوع به همین مأخذ و الحلل السندسیه ص 300 و طبقات سلاطین اسلام و ابن اثیر ج 7 ص 174 شود.


فرهنگ عمید

ترساننده، بیم دهنده.

دانشنامه عمومی

منذر (قرطبه). ابو الحکم منذر بن محمد امیر قرطبه و از امرای اندلس است. منذر بن محمد پس از دریافت خبر مرگ پدرش محمد بن عبد الرحمن برای بدست آوردن تاج و تخت راهی قرطبه شد. از همان ابتدای شروع سلطنتش با شورش هایی مواجه گشت که از زمان پدرش شروع شده بودند و با شنیدن خبر مرگ پدرش جانی تازه یافته بودند.
عبدالله عنان، محمد (۱۳۷۹). تاریخ دولت اسلامی در اندلس. اول. ترجمهٔ عبد المحمد آیتی. کیهان.
آیتی، محمد ابراهیم (۱۳۶۶). آندلس یا تاریخ حکومت مسلمین در اروپا. دانشگاه تهران.
ابن قوطیه (۱۳۷۸). ابراهیم ابیاری، ویراستار. تاریخ فتح اندلس. ترجمهٔ حمیدرضا شیخی. آستان قدس رضوی.
در همان ابتدای امر مسند قضا را از سلیمان بن اسود گرفت و آن را به ابو معاویه بن زیاد سپرد. تمام بن علقمه و محمد بن جعور را نیز در مقام خود بازآورد. همچنین به ابو عروه و حفص بن بسیل فرمان داد تا هاشم بن عبد العزیز حاجب دربار و تمام بستگانش را دستگیر و اعدام کنند و عبد الرحمان بن امیه را به جای حاجب مقتول برگزید.
منذر بی درنگ پس از رسیدن به حکومت اندلس شخصاً علیه یاغیان و گردنکشان قدم به میدان گذاشت. نخستین سپاه تابستانی خود را در به فرماندهی محمد بن لب به منطقه البه و قلاع فرستاد که موجب کشتار جمع زیادی از مسیحیان و دست یابی به انبوهی از غنایم و اسیران شد.در همین زمان اهالی طلیطله با گروهی از مردم بربر ساکن در شهر ترجیله بر ضد منذر متحد شدند که منذر آنان را شکست داد و شماری زیادی را کشت ولی تا پایان حکمت خود چندین بار مجبور به سرکوبی عصیان در این منطقه شد.آنچه بیش از همه منذر را به خود مشغول داشت پایان دادن به کار عمر بن حفصون بود که در جنوب شورش کرده بود و ارشدونه و مالقه و جیان و استجه و غیره را در تصرف خود گرفت و همه عصیانگران در سراسر اندلس بدو پیوستند. در تابستان ۲۷۳ ه‍.ق منذر سپاهی به فرماندهی عبدالله بن مضر و ایدون فتی به ناحیه قبره اندلس گسیل داشت که با برخی نیروهای ابن حفصون جنگید و به دژها و قلاع تحت امر وی حمله برد.در بهار سال ۲۷۴ ه‍.ق منذر شخصاً جهت سرکوبی شورش به طرف منطقه قبره حرکت کرد و آنجا را گشود و سپس دژ ببشتر مقر اصلی ابن حفصون را در محاصره گرفت در همین زمان به ارشدونه حمله برد و آنجا را تسخیر کرد. ابن عیشون حاکم ارشدونه و انصارش را اسیر کرد و به قرطبه فرستاد و در آنجا اعدام کرد. همچنین به چند دژ و شهر در کوه باغه که تحت رهبری بنی مطروح از متحدان ابن حفصون بود حمله برد و آنجا را فتح کرد و رهبرانشان را در قرطبه اعدام کرد.در خلال محاصره ببشتر و در حالی که ابن حفصون در حال سقوط بود ناگهان منذر بیمار شد و برادرش عبدالله بن محمد را از قرطبه برای ادامه محاصره فرا خواند تا محاصره را ادامه دهد. منذر در همین زمان در ۱۵ صفر ۲۷۵ ه‍.ق به مرگ ناگهانی در گذشت و این پایانی بود بر حکومت کوتاه او و فاجعه ای برای اندلس.

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی مُنذِرٌ: بیم دهنده (از انذار به معنی خبر دادن از چیزی است که در آن تخویف(ترساندن) باشد ، همچنانکه تبشیر به معنای اخبار از چیزی است که در آن مسرت باشد . ویا انذار به معنای اعلام خطر است )
معنی مُّنذِرٌ: بیم دهنده
ریشه کلمه:
نذر (۱۳۰ بار)

پیشنهاد کاربران

دس بردار، دست بردار، و در پارسی باستان به رویه "بدس بردار" آمده است


کلمات دیگر: