مترادف تابش : برافروختگی، پرتو، تاب، تشعشع، تلالو، درخشش، روشنی، شعشعه، فروغ، لمعان، نور، تف، حرارت، گرمی
تابش
مترادف تابش : برافروختگی، پرتو، تاب، تشعشع، تلالو، درخشش، روشنی، شعشعه، فروغ، لمعان، نور، تف، حرارت، گرمی
فارسی به انگلیسی
radiation, radiancy, shining, glow, heat
gleam, glow, radiance, radiation
فارسی به عربی
الق , تالق , لمعان , لهب , وهج
فرهنگ اسم ها
اسم: تابش (پسر) (فارسی) (تلفظ: tābeš) (فارسی: تابش) (انگلیسی: tabesh)
معنی: تابیدن، درخشش، روشنایی و گرمی آفتاب یا آتش، فروغ، پرتو، ( اسم مصدر از تابیدن )، عمل تابیدن، شعاع هایی که از منبع تابنده پراکنده می شود، نور، روشنی
معنی: تابیدن، درخشش، روشنایی و گرمی آفتاب یا آتش، فروغ، پرتو، ( اسم مصدر از تابیدن )، عمل تابیدن، شعاع هایی که از منبع تابنده پراکنده می شود، نور، روشنی
(تلفظ: tābeš) (اسم مصدر از تابیدن) ، عمل تابیدن ، درخشش ؛ شعاعهایی که از منبع تابنده پراکنده میشود، نور ، روشنی .
مترادف و متضاد
پرتو، تابش، وضوح، مشعل، سو، اتش، اتش زنه، نور، چراغ، فانوس، کبریت، برق چشم، سرگرم کننده غیر جدی، لحاظ
زیرکی، استعداد، درخشندگی، تابش، برق
تب و تاب، تابش، الو، شعله، شورعشق
گرمی، تابش، تاب
پرتو، فروغ، تابش، برق، روشنی، سو، درخشش، پرتلالوء، براقی
زیبایی، درخشندگی، تابش، برق
درخشندگی، تابش، لوستر، روشنی، تابندگی
تابش، جلا، تشعشع
درخشندگی، تابش، لوستر، روشنی، تابندگی
درخشندگی، تابش، شکوه
تابش، برق، تلالو، ظهور انی
درخشندگی، تابش، درخشش، تلالو
درخشندگی، تابش
برافروختگی، پرتو، تاب، تشعشع، تلالو، درخشش، روشنی، شعشعه، فروغ، لمعان، نور
تف، حرارت، گرمی
۱. برافروختگی، پرتو، تاب، تشعشع، تلالو، درخشش، روشنی، شعشعه، فروغ، لمعان، نور
۲. تف، حرارت، گرمی
فرهنگ فارسی
تابیدن
( اسم ) روشنی فروغ درخشش .
( اسم ) روشنی فروغ درخشش .
گسیل امواج و ذرات از یک چشمه و انتشار آنها در محیط
فرهنگ معین
(بِ ) (اِمص . ) روشنی ، فروغ ، درخشش .
لغت نامه دهخدا
تابش. [ ب َ / ب ِ ] ( اِمص ) روشنی و فروغ آفتاب و شمع و پرتو آتش. ( آنندراج ) ( برهان ) ( انجمن آرا ).بریص ؛ درخش و تابش چیزی. ( منتهی الارب ) :
به گرز نبردی بر افراسیاب
کنم تیره گون تابش آفتاب.
گه تابش گیتی افروز گشت.
نه روبه توان کرد با شیر جفت.
برو تیره شد تابش آفتاب.
مرا تابش روز گردد تباه.
بر او تابش روز کوتاه شد.
فزونتر بد ازتابش هور و ماه
ستوران و پیلان چو تخم گیا
شد اندر دم پره آسیا.
بجهان گسترانده تابش و فر.
دل میغ پر تابش تیغ شد.
چو زنگی که بگشاید از خنده لب.
مجوی گوهر از ایشان اگر همه کانند.
آشکار و نهان ز تابش خویش.
بر شاخ آسمانگون آرد ستاره بار.
تابش مه را ز بانگ سگ کجا خیزد زیان.
کرد چرا گاه دل از ارغوان.
هر منزلی و ماهی من اختری ندارم.
تابش معنی در ظلمت اسمابینند.
چون بگرمی رسید تابش مهر
بر سرِ ما روانه گشت سپهر.
چونکه نبود ذکر یابش چون بود.
به گرز نبردی بر افراسیاب
کنم تیره گون تابش آفتاب.
فردوسی.
بخشکی رسیدند چون روز گشت گه تابش گیتی افروز گشت.
فردوسی.
همان تابش ماه نتوان نهفت نه روبه توان کرد با شیر جفت.
فردوسی.
چو از لشکر آگه شد افراسیاب برو تیره شد تابش آفتاب.
فردوسی.
چو گردن بپیچی ز فرمان شاه مرا تابش روز گردد تباه.
فردوسی.
چو بندوی زآن کشتن آگاه شدبر او تابش روز کوتاه شد.
فردوسی.
یکی آنکه گفتی شمار سپاه فزونتر بد ازتابش هور و ماه
ستوران و پیلان چو تخم گیا
شد اندر دم پره آسیا.
فردوسی.
راستی گفتی آفتابستی بجهان گسترانده تابش و فر.
فرخی.
سر تیغ چون خونفشان میغ شددل میغ پر تابش تیغ شد.
اسدی ( گرشاسب نامه ).
شد از تابش تیغها تیره شب چو زنگی که بگشاید از خنده لب.
اسدی ( گرشاسب نامه ).
مخواه تابش از ایشان اگر همه مهرندمجوی گوهر از ایشان اگر همه کانند.
مسعودسعد.
آفتاب این چنین بود که تویی آشکار و نهان ز تابش خویش.
انوری.
تا بوستان بتابش شاه ستارگان بر شاخ آسمانگون آرد ستاره بار.
سوزنی.
گربرنگ جامه عیبت کرد جاهل باک نیست تابش مه را ز بانگ سگ کجا خیزد زیان.
خاقانی.
تابش رخسار تو از راه چشم کرد چرا گاه دل از ارغوان.
خاقانی.
هر مجلسی و شمعی من تابشی نبینم هر منزلی و ماهی من اختری ندارم.
خاقانی.
خوشی عافیت از تلخی دارو یابندتابش معنی در ظلمت اسمابینند.
خاقانی.
در تهور چون خورشید که در تابش از فراز و نشیب نپرهیزد. ( ترجمه تاریخ یمینی ).چون بگرمی رسید تابش مهر
بر سرِ ما روانه گشت سپهر.
نظامی ( هفت پیکر ص 158 )
چونکه گوهر نیست تابش چون بودچونکه نبود ذکر یابش چون بود.
( مثنوی ).
هر که چون سایه گشت سایه نشین تابش . [ ب َ / ب ِ ] (اِمص ) روشنی و فروغ آفتاب و شمع و پرتو آتش . (آنندراج ) (برهان ) (انجمن آرا).بریص ؛ درخش و تابش چیزی . (منتهی الارب ) :
به گرز نبردی بر افراسیاب
کنم تیره گون تابش آفتاب .
بخشکی رسیدند چون روز گشت
گه تابش گیتی افروز گشت .
همان تابش ماه نتوان نهفت
نه روبه توان کرد با شیر جفت .
چو از لشکر آگه شد افراسیاب
برو تیره شد تابش آفتاب .
چو گردن بپیچی ز فرمان شاه
مرا تابش روز گردد تباه .
چو بندوی زآن کشتن آگاه شد
بر او تابش روز کوتاه شد.
یکی آنکه گفتی شمار سپاه
فزونتر بد ازتابش هور و ماه
ستوران و پیلان چو تخم گیا
شد اندر دم پره ٔ آسیا.
راستی گفتی آفتابستی
بجهان گسترانده تابش و فر.
سر تیغ چون خونفشان میغ شد
دل میغ پر تابش تیغ شد.
شد از تابش تیغها تیره شب
چو زنگی که بگشاید از خنده لب .
مخواه تابش از ایشان اگر همه مهرند
مجوی گوهر از ایشان اگر همه کانند.
آفتاب این چنین بود که تویی
آشکار و نهان ز تابش خویش .
تا بوستان بتابش شاه ستارگان
بر شاخ آسمانگون آرد ستاره بار.
گربرنگ جامه عیبت کرد جاهل باک نیست
تابش مه را ز بانگ سگ کجا خیزد زیان .
تابش رخسار تو از راه چشم
کرد چرا گاه دل از ارغوان .
هر مجلسی و شمعی من تابشی نبینم
هر منزلی و ماهی من اختری ندارم .
خوشی عافیت از تلخی دارو یابند
تابش معنی در ظلمت اسمابینند.
در تهور چون خورشید که در تابش از فراز و نشیب نپرهیزد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ).
چون بگرمی رسید تابش مهر
بر سرِ ما روانه گشت سپهر.
چونکه گوهر نیست تابش چون بود
چونکه نبود ذکر یابش چون بود.
هر که چون سایه گشت سایه نشین
تابش ماه و خور کجا یابد.
پیش حسنش باغ را نرخ تماشا بشکند
تابش خورشید رنگ روی گلها بشکند.
گر دیده ٔ من جست همی تابش خورشید
روزم چو شب تاری تاریک چرا شد.
|| اسم مصدر از تافتن ، تابیدن بمعنی گرمی و حرارت آید :
بناهای آباد گردد خراب
ز باران و از تابش آفتاب .
ز پیری و از تابش آفتاب
غمی گشت و سخت اندر آمد بخواب .
بدین خویشی اکنون که من کرده ام
بزرگی بدانش بر آورده ام
بدانگونه شادم که تشنه به آب
و گر سبزه از تابش آفتاب .
نگر تا سیاوش ز افراسیاب
چه برخورد جز تابش آفتاب
سر خویش داد از نخستین بباد
جوانی که چون او ز مادر نزاد.
نگفتی که ایدر نیابی تو آب
بسوزد ترا تابش آفتاب .
آنکه جز آب خوش علمش نکرد
از تعب تابش جهل ایمنم .
در آن شب بسی چاره ها ساختند
تنش را ز تابش نپرداختند.
به گرز نبردی بر افراسیاب
کنم تیره گون تابش آفتاب .
فردوسی .
بخشکی رسیدند چون روز گشت
گه تابش گیتی افروز گشت .
فردوسی .
همان تابش ماه نتوان نهفت
نه روبه توان کرد با شیر جفت .
فردوسی .
چو از لشکر آگه شد افراسیاب
برو تیره شد تابش آفتاب .
فردوسی .
چو گردن بپیچی ز فرمان شاه
مرا تابش روز گردد تباه .
فردوسی .
چو بندوی زآن کشتن آگاه شد
بر او تابش روز کوتاه شد.
فردوسی .
یکی آنکه گفتی شمار سپاه
فزونتر بد ازتابش هور و ماه
ستوران و پیلان چو تخم گیا
شد اندر دم پره ٔ آسیا.
فردوسی .
راستی گفتی آفتابستی
بجهان گسترانده تابش و فر.
فرخی .
سر تیغ چون خونفشان میغ شد
دل میغ پر تابش تیغ شد.
اسدی (گرشاسب نامه ).
شد از تابش تیغها تیره شب
چو زنگی که بگشاید از خنده لب .
اسدی (گرشاسب نامه ).
مخواه تابش از ایشان اگر همه مهرند
مجوی گوهر از ایشان اگر همه کانند.
مسعودسعد.
آفتاب این چنین بود که تویی
آشکار و نهان ز تابش خویش .
انوری .
تا بوستان بتابش شاه ستارگان
بر شاخ آسمانگون آرد ستاره بار.
سوزنی .
گربرنگ جامه عیبت کرد جاهل باک نیست
تابش مه را ز بانگ سگ کجا خیزد زیان .
خاقانی .
تابش رخسار تو از راه چشم
کرد چرا گاه دل از ارغوان .
خاقانی .
هر مجلسی و شمعی من تابشی نبینم
هر منزلی و ماهی من اختری ندارم .
خاقانی .
خوشی عافیت از تلخی دارو یابند
تابش معنی در ظلمت اسمابینند.
خاقانی .
در تهور چون خورشید که در تابش از فراز و نشیب نپرهیزد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ).
چون بگرمی رسید تابش مهر
بر سرِ ما روانه گشت سپهر.
نظامی (هفت پیکر ص 158)
چونکه گوهر نیست تابش چون بود
چونکه نبود ذکر یابش چون بود.
(مثنوی ).
هر که چون سایه گشت سایه نشین
تابش ماه و خور کجا یابد.
ابن یمین .
پیش حسنش باغ را نرخ تماشا بشکند
تابش خورشید رنگ روی گلها بشکند.
نعمت خان عالی (از آنندراج ).
گر دیده ٔ من جست همی تابش خورشید
روزم چو شب تاری تاریک چرا شد.
؟
|| اسم مصدر از تافتن ، تابیدن بمعنی گرمی و حرارت آید :
بناهای آباد گردد خراب
ز باران و از تابش آفتاب .
فردوسی .
ز پیری و از تابش آفتاب
غمی گشت و سخت اندر آمد بخواب .
فردوسی .
بدین خویشی اکنون که من کرده ام
بزرگی بدانش بر آورده ام
بدانگونه شادم که تشنه به آب
و گر سبزه از تابش آفتاب .
فردوسی .
نگر تا سیاوش ز افراسیاب
چه برخورد جز تابش آفتاب
سر خویش داد از نخستین بباد
جوانی که چون او ز مادر نزاد.
فردوسی .
نگفتی که ایدر نیابی تو آب
بسوزد ترا تابش آفتاب .
فردوسی .
آنکه جز آب خوش علمش نکرد
از تعب تابش جهل ایمنم .
ناصرخسرو.
در آن شب بسی چاره ها ساختند
تنش را ز تابش نپرداختند.
نظامی .
فرهنگ عمید
۱. تابیدن، درخشش.
۲. (اسم ) روشنایی و گرمی آفتاب یا آتش، فروغ، پرتو.
۲. (اسم ) روشنایی و گرمی آفتاب یا آتش، فروغ، پرتو.
دانشنامه عمومی
تابش می تواند به موارد زیر اشاره کند:تابش،انتشار
تابش الکترومغناطیسی
واپاشی هسته ای
تابش گرمایی، تابش الکترومغناطیسی از اجسام ناشی از جنبش ذرات سازنده آنها
پرتو
تابش سنکروترون
تابش زمینه کیهانی
تابش چرنکوف
تابش هاوکینگ
تابش ترمزی
فروسرخ
تابش زمینه
تابش گرانشی زمینه کیهان
تابش پرتو
تابش جسم سیاه
نور زمین
پرتو کیهانی
تابشگری
تابش الکترومغناطیسی
واپاشی هسته ای
تابش گرمایی، تابش الکترومغناطیسی از اجسام ناشی از جنبش ذرات سازنده آنها
پرتو
تابش سنکروترون
تابش زمینه کیهانی
تابش چرنکوف
تابش هاوکینگ
تابش ترمزی
فروسرخ
تابش زمینه
تابش گرانشی زمینه کیهان
تابش پرتو
تابش جسم سیاه
نور زمین
پرتو کیهانی
تابشگری
wiki: تابش
دانشنامه آزاد فارسی
تابِش (radiation)
در فیزیک، گسیل انرژی تابشی به صورت ذره یا موج. بعضی از نمونه های آن عبارت اند از گرما، نور، ذرات آلفا، و ذرات بتا. همۀ اجسام گرم، گرما (تشعشع فروسرخ)تابش می کنند. گرمای تابیده شده هیچ نیازی به محیط انتقال ندارد و در خلأ هم منتقل می شود. بیشترین مقدار انرژی که به زمین می رسد ناشی از تابش انرژی گرمایی خورشید است. فقط بخش بسیار کوچکی از تابش گسیل شده از خورشید، که خورتاب نامیده می شود به سطح زمین می رسد؛ بخش بزرگی از آن، ازجمله امواج رادیویی، پرتوهای فرابنفش، و پرتوهای ایکس، هنگام عبور از جوّ جذب و پراکنده می شود. نور مرئی و پرتوهای فروسرخ از جوّ زمین عبور می کنند و پرتوهای فروسرخ دما را افزایش می دهند. به تابشی که زمین گسیل می کند تابش زمینه می گویند. مقدار گرمایی که از هر سطح تابش می شود، به نوع سطح و دمای آن بستگی دارد. سطح های سیاه و مات نسبت به سطوح برّاق و شفاف گرمای بیشتری را جذب، و درنتیجه تابش می کنند. سطح های براق به سبب بازتاباندن گرما در زمینۀ تابش گرما ضعیف عمل می کنند. مثلاً، روکش بخش خنک کنندۀ موتور اتومبیل را سیاه می سازند تا گرمای موتور را به صورت تابش گسیل کند. سطح فلاسک ها را هم به همین سبب به رنگ نقره ای براق درمی آورند که هیچ گرمایی را جذب و دفع نکند تا مایع داغ در آن داغ و مایع سرد هم سرد باقی بماند. بدن انسان با آهنگ ۱۰۰ ژول در ثانیه از خود گرما گسیل می کند که معادل با انرژی تابشی لامپ روشنایی ۱۰۰ واتی است.
در فیزیک، گسیل انرژی تابشی به صورت ذره یا موج. بعضی از نمونه های آن عبارت اند از گرما، نور، ذرات آلفا، و ذرات بتا. همۀ اجسام گرم، گرما (تشعشع فروسرخ)تابش می کنند. گرمای تابیده شده هیچ نیازی به محیط انتقال ندارد و در خلأ هم منتقل می شود. بیشترین مقدار انرژی که به زمین می رسد ناشی از تابش انرژی گرمایی خورشید است. فقط بخش بسیار کوچکی از تابش گسیل شده از خورشید، که خورتاب نامیده می شود به سطح زمین می رسد؛ بخش بزرگی از آن، ازجمله امواج رادیویی، پرتوهای فرابنفش، و پرتوهای ایکس، هنگام عبور از جوّ جذب و پراکنده می شود. نور مرئی و پرتوهای فروسرخ از جوّ زمین عبور می کنند و پرتوهای فروسرخ دما را افزایش می دهند. به تابشی که زمین گسیل می کند تابش زمینه می گویند. مقدار گرمایی که از هر سطح تابش می شود، به نوع سطح و دمای آن بستگی دارد. سطح های سیاه و مات نسبت به سطوح برّاق و شفاف گرمای بیشتری را جذب، و درنتیجه تابش می کنند. سطح های براق به سبب بازتاباندن گرما در زمینۀ تابش گرما ضعیف عمل می کنند. مثلاً، روکش بخش خنک کنندۀ موتور اتومبیل را سیاه می سازند تا گرمای موتور را به صورت تابش گسیل کند. سطح فلاسک ها را هم به همین سبب به رنگ نقره ای براق درمی آورند که هیچ گرمایی را جذب و دفع نکند تا مایع داغ در آن داغ و مایع سرد هم سرد باقی بماند. بدن انسان با آهنگ ۱۰۰ ژول در ثانیه از خود گرما گسیل می کند که معادل با انرژی تابشی لامپ روشنایی ۱۰۰ واتی است.
wikijoo: تابش
فرهنگستان زبان و ادب
{radiation} [فیزیک- اپتیک، فیزیک] گسیل امواج و ذرات از یک چشمه و انتشار آنها در محیط
واژه نامه بختیاریکا
بِرِّشت
جدول کلمات
تو
پیشنهاد کاربران
اشراق
مترادف ضیاء در عربی
تابش تند آفتاب
کلمات دیگر: