کلمه جو
صفحه اصلی

قافله


مترادف قافله : کاروان، گروه، گله

برابر پارسی : کاروان، رهنوردان

فارسی به انگلیسی

caravan, convoy

فارسی به عربی

قافلة

عربی به فارسی

کاروان , قافله , بدرقه , همراه رفتن , بدرقه کردن


مترادف و متضاد

convoy (اسم)
کاروان، قافله، بدرقه

گروه


گله


۱. کاروان
۲. گروه
۳. گله


فرهنگ فارسی

مونث قافل، کاروان، گروهی ازمردم که باهم بسفربروندیاازسفربرگردند
( اسم ) گروه مسافر کاروان .

فرهنگ معین

(فِ لَ یا لِ ) [ ع . قافلة ] (اِ. ) کاروان . ج . قوافل .

لغت نامه دهخدا

قافله. [ ف ِ ل َ ] ( ع اِ )کاروان. ( مهذب الاسماء ) ( دهار ). قیروان :
سوی او از شاعران وزائران شرق و غرب
قافله درقافله است و کاروان در کاروان.
فرخی.
تا برگرفت قافله از باغ عندلیب
زاغ سیه بباغ درآورد کاروان.
فرخی.
بی سیم سائل تو نرفت ایچ قافله
بی زر زائر تو نرفت ایچ کاروان.
فرخی.
کاروان ظفرو قافله فتح و مراد
کاروانگاه به صحرای رجای تو کند.
منوچهری.
لشکر پیری فکند و قافله ذل
ناگه بر ساعدین و گردن من غل.
ناصرخسرو.
مر مرا در میان قافله بود
دوستی مخلص و عزیز و کریم.
ناصرخسرو.
قافله هرگز نخورد و راه نزد باز
باز جهان رهزن است و قافله خوار است.
ناصرخسرو.
در طلب خون من قاعده ها می نهی
در ره امیدمن قافله ها می زنی.
خاقانی.
صد قافله وفا فروشد
یک منقطع از میان ندیدم.
خاقانی.
روزی میان بادیه بر قافله ی ْ عجم
دست عرب چو غمزه ترکان سنان کشید.
خاقانی.
قافله عشق تو میرود اندر جهان
طائفه عقلها هم به اثر میرود.
خاقانی.
فرض شد این قافله برداشتن
زین بنه بگذشتن و بگذاشتن.
نظامی.
چرخ نه بر بی درمان میزند
قافله محتشمان میزند.
نظامی.
قافله میشد به کعبه از وله
اقچه بسته شد روان با قافله.
مولوی.
یکی را پسر گم شد از راحله
شبانگه بگردید در قافله.
سعدی ( بوستان ).
قافله شب چه شنیدی ز صبح ؟
مرغ سلیمان چه خبر از سبا؟
سعدی.
کاروانی در زمین یونان بزدند... لقمان حکیم اندر آن قافله بود. ( گلستان ).
- امثال :
این قافله تا به حشر لنگ است .
شریک دزد و رفیق قافله .
همه قافله پیش و پسیم .
- قافله شد ؛ به معنی «قافله رفت » باشد؛ یعنی سالار رفت که کنایه از فوت شدن پیغمبر باشد صلوات اﷲ علیه. ( برهان ).
|| کاروان بازآینده از راه حج وجز آن. ( مهذب الاسماء ). گروه از سفر بازگردنده. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). وفد. سیاره : شیادی گیسوان بافت بصورت علویان و با قافله حجاج به شهری درآمد در هیأت حاجیان. ( گلستان ). با قافله حجاز بشهرآمد گفت از حج می آیم. ( گلستان ). || گروه در سفر رونده از روی تفأل به رجوع. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). ج ، قوافل.

فرهنگ عمید

گروهی از مردم که با هم به سفر بروند یا با هم از سفر برگردند، کاروان.

دانشنامه عمومی

قافله (فیلم). قافله (فیلم) فیلمی به کارگردانی و نویسندگی مجید جوانمرد ساختهٔ سال ۱۳۷۱ است.
جمشید هاشم پور
کتایون ریاحی
علی ثابت
حسن رضایی
منوچهر حامدی
پرستو گلستانی
شاهد احمدلو
کاظم هژیرآزاد
نریمان شاداب
ناصر گیتی جاه
رضا مرادیان
رفیع مددکار
امیرحسین صدیق
انوشیروان نعیمی
مختار سائقی
رستمی
محمود حاتمی
حسین غیابی
رضوی
محمدرضا ریاحی
کریم نشاط
منصور فرنیا
الیاس حسین میرزایی
نسیم جوانمرد
در یک درگیری بین نیروهای انتظامی و قاچاقچیان یک افسر کشته می شود. سروان یوسف پیر بلوچ، پسر عموی مقتول برای رسیدگی به پرونده یک سرقت به بلوچستان منتقل می شود. او با کمک خانواده عمویش به مبارزه با اشرار می پردازد. در پی حوادثی که رخ می دهد خانواده اش از هم می پاشد و سرانجام مورد سرقت یک اسکلت پیش می آید و «پیر بلوچ» خود را به عنوان یکی از سردسته های قاچاقچیان جا می زند و سرانجام به محل اختفای «جلال» سر کرده قاچاقچیان که موجب قتل پسر عمویش نیز بوده است پی می برد و با یاری نیروی های انتظامی قاچاقچیان را گرفتار می کند.

جدول کلمات

کاروان

پیشنهاد کاربران

گروه، توده ای از مردم

قافله : قافله یک واژه ی عربی از ریشه ی قَفَلَ ( به مکان قبلی برگشت ) از مسافرت برگشت . قافله در عربی مونث است و اسم فاعل به معنی همراه رونده ، بدرقه شونده . به عقب باز گردنده ، به محل قبلی خود رجوع کننده . در اصطلاح به معنی کاروان


کلمات دیگر: