کلمه جو
صفحه اصلی

بلبل


مترادف بلبل : عندلیب، هزار، هزارآوا، هزاردستان، شب خوان، شباهنگ ، روان، پرحرف

متضاد بلبل : زاغ، زغن

فارسی به انگلیسی

nightingale

فارسی به عربی

عندلیب

مترادف و متضاد

nightingale (اسم)
بلبل، هزاردستان

philomel (اسم)
بلبل

عندلیب، هزار، هزارآوا، هزاردستان، شب‌خوان، شباهنگ ≠ زاغ، زغن


۱. عندلیب، هزار، هزارآوا، هزاردستان، شبخوان، شباهنگ ≠ زاغ، زغن
۲. روان
۳. پرحرف


فرهنگ فارسی

پرندهای است کوچک و وش آوازشبیه به گنجشک، درفصل، بهاروتابستان بیشترروی درختان وبوته های گل است
( اسم ) کوز. می بلبله
موقفی است از مواقف حاج و گویند کوهی است .

فرهنگ معین

(بُ بُ ) ( اِ. ) پرنده ای کوچک از تیرة توکا با سطح پشتی قهوه ای خوش رنگ و یک دست و سطح شکمی مایل به خاکستری کم رنگ که در ناحیة گلو و شکم به سفیدی می گراید. به خاطر آواز زیبایش معروف است .

لغت نامه دهخدا

بلبل . [ ب َ ب َ ] (اِخ ) موقفی است از مواقف حاج ،و گویند کوهی است . (از معجم البلدان ) (از مراصد).


بلبل . [ ب ُ ب ُ ] (اِخ ) دهی از دهستان قوریچای ، بخش قره آغاج شهرستان مراغه . سکنه ٔ آن 185 تن . آب آن از چشمه سار و محصول آن غلات ونخود و بزرک است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).


بلبل . [ ب ُ ب ُ ] (ع اِ) هزاردستان . (منتهی الارب ) (دهار) (مهذب الاسماء). مرغی است معروف ، بقدر عصفوری و خوش الحان . (از تحفه ٔ حکیم مؤمن ). جانور معروف که هزار باشد. (هفت قلزم ). پرنده ایست خردجثه و سریعحرکت و در طلاقت لسان و زبان آوری بدو مثل زنند. (از اقرب الموارد). پرنده ایست جزو راسته ٔ گنجشکان متعلق به دسته ٔ دندانی نوکان که قدش تقریباً به اندازه ٔ گنجشک است و رنگش در پشت خاکستری متمایل به قرمز و در زیر شکم متمایل به زرد است . نوکش ظریف و تیز است . این پرنده حشره خوار است و آوازی دلکش دارد.(فرهنگ فارسی معین ). نام هریک از مرغان برّ قدیم ازنوع «لوسکینیا» از تیره ٔ گنجشکها. برعکس چهچهه ٔ دل انگیزش ، رنگ بال و پر آن زیبایی خاصی ندارد. در هر دوجنس نر و ماده رنگ پرها در پشت قهوه ای مایل به سرخی ، و در زیر شکم سفید مایل به خاکستری و در سینه تیره تر است ، و تنها دم آن رنگ جالبی دارد. پرنده ایست مهاجر و زمستانها را در عربستان و نوبی و حبشه و الجزایر می گذراند. بلبل از قدیم الایام بسبب چهچهه ٔ دل انگیز و نغمات موزونش در ادبیات ، خاصه ادبیات شرقی و بخصوص ادبیات فارسی ، مقام بلند داشته است . از زمان آریستوفانس تاکنون کوشش در تحلیل نغمه های آن به سیلابها بعمل آمده ، ولی هنوز توفیق حاصل نشده است . (از دایرة المعارف فارسی ). مرغی است معروف که در ولایت می باشد، و اینکه در هندوستان می باشد مرغی دیگر است . و خوشخوان ،خوشگوی ، خوش نغمه ، خوش آهنگ ، خوش آواز، خوش ترانه ، شیرین نفس ، آتش نفس ، آتش زبان ، آتش نوا، رنگین نوا، فردنوا، نواساز، نواپرداز، بلندصفیر، شوخ زبان ، هنگامه طراز، شوریده ، بی درد، بی طالع، محبوب ، زار از صفات اوست . (آنندراج ). بوبَر. بوبَرد. بوبَردک . تُندر. تُندور. جُملانة. جُمیل . جُمیَّل . جُمَیلانة. زَندباف . زندخوان . زندلاف . زندواف . زندوان . عَندلیب . فَتّال . کُزَم . کُعیَت . مرغ باغ . مرغ چمن . مرغ خوشخوان . مرغ زندخوان . مرغ سحر. مرغ سحرخوان . مرغ شب خوان . مرغ شب خیز. مرغ صبح خوان . نُغَر. هزار. هزارآوا. هزارداستان . هزاردستان . ج ، بَلابِل . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) :
ای بلبل خوش آوا آوا ده
ای ساقی آن قدح را با ما ده .

رودکی .


ای ساخته بر دامن ادبار تنزل
غماز چو ببغائی و پرگوی چو بلبل .

منجیک .


نقل ما خوشه ٔ انگور بود ساغر سفچ
بلبل و صلصل رامشگر و در دست عصیر.

بوالمثل .


ز گرگان به ساری و آمل شدند
بهنگام آواز بلبل شدند.

فردوسی .


بود جغد خرم به ویران زشت
چو بلبل به خوش باغ اردیبهشت .

اسدی .


ز می بلبله گونه ٔ گل گرفت
بم و زیر آوای بلبل گرفت .

اسدی .


دفتر پر کن زفعل نیک که یکچند
بلبله کردی تهی به غلغل بلبل .

ناصرخسرو.


همچو بلبل لحن و دستانها زنند
چون لبالب شد چمانه و بلبله .

ناصرخسرو.


گفتم ز اسرار باغ هیچ شنیدی بگوی
گفت دل بلبل است در کف گل مبتلی .

خاقانی .


بی عشق ز خاقانی چیزی نگشاید
بی وصل گل از بلبل آواز نخواهند.

خاقانی .


وی بلبل جغدگشته وقت است
کز نوحه گری نوات جویم .

خاقانی .


مرغ قنینه بلبل عید است پیش شاه
گل در دهن گداخته و ناله در برش .

خاقانی .


وقت آنست که بر سماع بلبل بلبله نوشیم . (سندبادنامه ص 136).
بلبل عرشند سخن پروران
باز چه مانندبه آن دیگران .

نظامی .


ز آوازه ٔ آن دو بلبل مست
هر بلبله ای که بود بشکست .

نظامی .


ز گریه ٔ بلبل وز ناله ٔ بلبل
گره بر دل زده چون غنچه ٔ گل .

نظامی .


تو که در خواب بوده ای همه شب
چه نصیبت ز بلبل سحر است .

سعدی .


بلبلا مژده ٔ بهار بیار
خبر بد به بوم بازگذار.

سعدی .


دانی چه گفت مرا آن بلبل سحری
توخود چه آدمیی کز عشق بی خبری .

سعدی .


بلبل بیدل توعمر خواه که آخر
باغ شود سبز و سرخ گل بدر آید.

حافظ.


بلبل به باغ و جغد به ویرانه ساخته
هرکس بقدر همت خود خانه ساخته .

هلالی .


چرا ننالد بلبل که بی وفایی دهر
امان نداد که گل خنده را تمام کند.

کلیم .


عَندلة؛ بانگ کردن بلبل . (منتهی الارب ).
- امثال :
بلبلان خاموش و خر عرعر کند و یا خر در عرعر است ؛ در مورد کسی گفته میشود که به آهنگ کریه و ناهنجاری آواز بخواند. یا در موردی گفته میشود که هنرمندان از کار کناره جوئی وخاموشی کنند و بی هنران جای ایشان گیرند و به خودنمایی پردازند. (از فرهنگ عوام ).
بلبل هفت بچه میگذارد یکی بلبل میشود ؛ از فرزندان پدر ومادری غالباًیکی نامور و هنری میشود. (از امثال و حکم ). از بین فرزندان یک خانواده یک یا دو نفر ترقی می کنند و از خود لیاقت و هوش و نبوغ نشان می دهند ونه تمامی آنها. (از فرهنگ عوام ).
بلبلیش بلبل است یا لندوک است ، پرنیاورده یا پیر است پرریزانده ؛ گویند قزوینیان غوکی دیدند و از شناختن نوع آن عاجز ماندند، دخو را خبر کردند او بیامد و گفت بلبلیش بلبل ... یعنی در بلبل بودن آن شکی نیست . مثل را در موردی گویند که حدس زننده در هردو شق تردید، به خطا رود. (امثال و حکم دهخدا).
بلبلی که خوراکش زردآلو هلندر باشد بهتر ازین نمیخواند؛ به کتاب داستانهای امثال مراجعه شود. (فرهنگ عوام ).
مثل بلبل ؛ خوش آواز. خوش بیان . (امثال و حکم دهخدا).
- بلبل آمل ؛لقب طالب آملی ، که شاعر معتبر است . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). و رجوع به طالب آملی شود.
- بلبل بوستان مازاغ ؛ کنایه از حضرت رسول اﷲ صلی اﷲعلیه وسلم . (از غیاث اللغات ) (آنندراج ) (هفت قلزم ).
- بلبل شاه طهماسب ؛ کسی که پشت سر هم حرف میزند. (فرهنگ فارسی معین ). آدم پرحرف و روده دراز که در غیر موقع مناسب پرحرفی می کند. (فرهنگ لغات عامیانه ).
- بلبل طنبور ؛ در اصطلاح موسیقی ، پل طنبور و خرک آن . (فرهنگ فارسی معین ) (از ناظم الاطباء). چوبکی که بر کاسه ٔ طنبور گذارند و آن را خرک و خر طنبور نیز گویند و اصل همین لفظ خر است ، اهل خرابات تغییر داده بلبل نامیده اند و هندی گهورج خوانند. (از آنندراج ).
- بلبل گنج ؛ جغد را گویند که پرنده ایست منحوس و پیوسته در ویرانه ها باشد.(برهان ).
- بلبل هزاردستان ؛ در اصطلاح بعضی از اهل کمال کنایه از سعدی شیرازی است .(از ریحانة الادب ).
- پرده ٔ بلبل ؛ نوایی است از موسیقی . (فرهنگ فارسی معین ).
|| (ص ) مرد سبک در سفر بسیار اعانت کننده ٔ مردم . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). مرد سبک . (دهار). || (اِ) بلبل الکوز؛ نایزه ٔ آن . (منتهی الارب ). نایزه ٔکوزه که از آن آب می ریزد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ج ، بَلابِل . (اقرب الموارد). || کوزه ٔ می . بلبله . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به بلبله وبلبلی شود. || پادشاه کوچک . (ناظم الاطباء). || ظرفی که در آن آب گاز می خورند و اکنون معروف به سیفون است . (ناظم الاطباء). || ماهیی است مقدار کف دست . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || آلت تناسلی مرد، و غالباً در مورد اطفال استعمال میشود: بلبلت باد میخورد بدو بیا! (فرهنگ فارسی معین ). || گیاهی است از خانواده ٔ اسفناجیان که دو نوع آن در ایران شناخته شده و در طب قدیم از جوشانده ٔ اندامهای آن استفاده می کردند. رمت . رطریط. بلبال . بلبیل . عجرم . عجرام . (فرهنگ فارسی معین ).

بلبل. [ ب ُ ب ُ ] ( ع اِ ) هزاردستان. ( منتهی الارب ) ( دهار ) ( مهذب الاسماء ). مرغی است معروف ، بقدر عصفوری و خوش الحان. ( از تحفه حکیم مؤمن ). جانور معروف که هزار باشد. ( هفت قلزم ). پرنده ایست خردجثه و سریعحرکت و در طلاقت لسان و زبان آوری بدو مثل زنند. ( از اقرب الموارد ). پرنده ایست جزو راسته گنجشکان متعلق به دسته دندانی نوکان که قدش تقریباً به اندازه گنجشک است و رنگش در پشت خاکستری متمایل به قرمز و در زیر شکم متمایل به زرد است. نوکش ظریف و تیز است. این پرنده حشره خوار است و آوازی دلکش دارد.( فرهنگ فارسی معین ). نام هریک از مرغان برّ قدیم ازنوع «لوسکینیا» از تیره گنجشکها. برعکس چهچهه دل انگیزش ، رنگ بال و پر آن زیبایی خاصی ندارد. در هر دوجنس نر و ماده رنگ پرها در پشت قهوه ای مایل به سرخی ، و در زیر شکم سفید مایل به خاکستری و در سینه تیره تر است ، و تنها دم آن رنگ جالبی دارد. پرنده ایست مهاجر و زمستانها را در عربستان و نوبی و حبشه و الجزایر می گذراند. بلبل از قدیم الایام بسبب چهچهه دل انگیز و نغمات موزونش در ادبیات ، خاصه ادبیات شرقی و بخصوص ادبیات فارسی ، مقام بلند داشته است. از زمان آریستوفانس تاکنون کوشش در تحلیل نغمه های آن به سیلابها بعمل آمده ، ولی هنوز توفیق حاصل نشده است. ( از دایرة المعارف فارسی ). مرغی است معروف که در ولایت می باشد، و اینکه در هندوستان می باشد مرغی دیگر است. و خوشخوان ،خوشگوی ، خوش نغمه ، خوش آهنگ ، خوش آواز، خوش ترانه ، شیرین نفس ، آتش نفس ، آتش زبان ، آتش نوا، رنگین نوا، فردنوا، نواساز، نواپرداز، بلندصفیر، شوخ زبان ، هنگامه طراز، شوریده ، بی درد، بی طالع، محبوب ، زار از صفات اوست. ( آنندراج ). بوبَر. بوبَرد. بوبَردک. تُندر. تُندور. جُملانة. جُمیل. جُمیَّل. جُمَیلانة. زَندباف. زندخوان. زندلاف. زندواف. زندوان. عَندلیب. فَتّال. کُزَم. کُعیَت. مرغ باغ. مرغ چمن. مرغ خوشخوان. مرغ زندخوان. مرغ سحر. مرغ سحرخوان. مرغ شب خوان. مرغ شب خیز. مرغ صبح خوان. نُغَر. هزار. هزارآوا. هزارداستان. هزاردستان. ج ، بَلابِل. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) :
ای بلبل خوش آوا آوا ده
ای ساقی آن قدح را با ما ده.
رودکی.
ای ساخته بر دامن ادبار تنزل
غماز چو ببغائی و پرگوی چو بلبل.
منجیک.
نقل ما خوشه انگور بود ساغر سفچ

فرهنگ عمید

۱. (زیست شناسی ) پرنده ای خوش آواز و به اندازۀ گنجشک با پشت قهوه ای و شکم خاکستری.
۲. [قدیمی] = بلبله

دانشنامه عمومی

پرنده ای کوچک است وخوش آواز


بُلبُل (نام علمی: Luscinia megarhynchos)، که با نام های هزاردستان، شباهنگ، عندلیب، هزارآوا، هزارآواز، اژه ای، و بلبل معمولی نیز شناخته می شود، نام گونه ای پرنده خوش آوا است.Ticino, Switzerland   Mannheim, Germany   Berlin, Germany   Bathing; Heidelberg Baden-Württemberg, Germany   Offenbach am Main, Hessen, Germany   Navahermosa, Huelva, Spain
این پرنده ،در جنوب انگلستان، شرق و جنوب اروپا، مرکز آسیا و مناطقی از آفریقا زندگی می کند. در بیشتر نواحی ایران به جز بخش هایی از شرق، مرکز و جنوب وجود دارد و در بهار و تابستان فراوان است.
این پرنده تأثیرات بسیاری در موسیقی آوازی و سازی ایران برجای گذاشته است. موسیقیدانان ایرانی همواره بلبل را سرمشق خود قرار داده و تنوع تحریر را از این پرندهٔ خوش آهنگ می آموختند. در این زمینه مثلی هست که می گویند فلان خواننده مانند بلبل چهچه می زند. نورعلی برومند، استاد موسیقی ردیف دستگاهی ایران وقتی برای معرفی موسیقی ایرانی به دعوت دانشگاه ایلینوی به آمریکا سفر کرد در ابتدای کلاسهای خود نواری از صدای این پرنده را پخش کرده و برای دانشجویان از رابطه نغمات موسیقی دستگاهی ایران با نوای این پرنده سخن گفته بود. آوازهای بلبل در بیشتر موارد در هر نوبت دارای سه بخش (موتیف) است و گفته شده است که این پرنده تقریباً هیچگاه یک آواز را دو بار تکرار نمی کند.
بلبل پرنده ای است کوچک، که در سراسر ایران و خاورمیانه زندگی می کند. ماده بلبل آوازی دلکش، اما آهنگی غم انگیز دارد.

دانشنامه آزاد فارسی

بُلبُل (nightingale)
بُلبُل
بُلبُل
بُلبُل
بُلبُل
بُلبُل
پرندۀ آواز خوانی از خانوادۀ توکا. این پرنده با زیبایی بسیار نه فقط در روز، بلکه در شب نیز آواز می خواند. تقریباً۱۶.۵ سانتی متر طول دارد و به رنگ قهوه ای تیره است. دمی گرد و به رنگ قهوه ای مایل به قرمز و سینه ای به رنگ سفید مایل به خاکستری تیره دارد که مختصری قهوه ای است. در تابستان به اروپا و در زمستان به افریقا مهاجرت می کند. این پرنده از حشرات، جانوران کوچک، و گاهی از میوه ها تغذیه می کند. بلبل دامنه آوازی وسیعی دارد که از حدود ۹۰۰ جزء ملودیک تشکیل می شود. این جانور در گونۀ Luscinia megarhycos، قرار دارد. ماده کمی کوچک تر از نر است اما رنگ پرهای آن ها بسیار مشابه است. این جانور اغلب لانه اش را روی زمین و از علوفۀ خشک و برگ می سازد و چهار تا شش تخم سبز زیتونی در آن می گذارد. آواز نر تا زمانی که جوجه از تخم خارج شود ادامه دارد. بلبل خال دار (Luscinia luscinia) متعلق به نواحی شرقی اروپاست و صدای بلندتری دارد ولی آوازش از جذابیت کمتری برخوردار است. هر دو گونه در محل اقامتشان در افریقا نیز آواز می خوانند. بلبل نر در اواسط آوریل، چند روز زودتر از ماده، از افریقای مرکزی به اروپا می رسد و در جنگل سکنی می گزیند. پراکندگی اش به شدت وابسته به منطقه و محدود به استان های جنوبی و مرکزی است، هرچند گاهی در غرب نیز یافت می شوند. مهاجرت زمستانی بسیار زود و از ژوئیه آغاز و قبل از پایان اوت کامل می شود. تعداد بلبل ها به شدت در حال کاهش است. ۳۴ گونه از خانواده توکا در ایران یافت می شود. سینه سرخ، بلبل، دم چتری، دم سرخ، چک، چکچک، طرقه، و توکا از آن جمله اند. مهم ترین پرندگان آوازخوان در این خانواده قرار دارند و بلبل معروف ترین آن هاست.

بَل بَل
بَل بَل
(یا: بال بال) سردیس های سنگی و نیز سنگ افراشته هایی که چهرۀ انسان روی آن ها حجاری شده است. جغرافیای بل بل ها گسترده، و از آسیای مرکزی تا قفقاز و آذربایجان و آناتولی است. بل بل ها نشانه ای از گورخفتگان اند و با آداب تدفین پیوند دارند. معبد باستانی پیرآزمیان در استان اردبیل مهم ترین محوطۀ بل بل ها در ایران است. دربارۀ قدمت بل بل ها نظرات متفاوتی اظهار شده است؛ در آذربایجان و شرق آناتولی قدمت ۱۵۰۰ تا ۱۱۰۰پ م برای آن ها پیشنهاد شده است.

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] بلبل (ابهام زدایی). بلبل ممکن است در معانی ذیل به کار رفته و یا اسم برای اشخاص ذیل باشد: • بلبل (پرنده)، پرنده ای معروف و خوش الحان • بلبل اشرف دیری، بُلبل، اشرف دیری (۱۰۹۳ ـ ۱۱۸۹)، شاعر فارسی گوی کشمیر• بلبل شاه کشمیری، بلبل شاه کشمیری، سید شرف الدین عبدالرحمان سهروردی حنفی ترکستانی، عارف و صوفی قرن هشتم
...

[ویکی فقه] بلبل (پرنده). بلبل: پرنده ای معروف است.
از این پرنده، به مناسبت در باب حج و اطعمه و اشربه سخن رفته است.
حکم گوشت بلبل
بلبل از پرندگان حلال گوشت است.
کفاره صید بلبل در حرم
کفاره ی صید بلبل و مانند آن همچون بلدرچین و قمری، در حرم؛الف) بنابر مشهور، یک مد طعام است که به فقیر داده می شود.ب) برخی قدما کفاره ی آن را یک گوسفند دانسته اند.ج) برخی دیگر از آنان پرداخت قیمت آن را برای غیر محرم و دو برابر آن را برای مُحرم به عنوان کفاره، لازم دانسته اند.

گویش اصفهانی

تکیه ای: bolbol
طاری: bolbol
طامه ای: bolbol
طرقی: bolbol
کشه ای: bolbol
نطنزی: bolbol


گویش مازنی

/belbel/ بلبل
/bal bal/ برق زدن چیزی – براق بودن - تلالو

بلبل


پیشنهاد کاربران

در زبان عرب خمسه استان فارس به معنی سروصدا کردن و شلوغ کردن و پشت سر هم حرف زدن به کار می رود

بلبل. آواز دانواز سرور شادی و جان بخشی

بوبی

در پارسی " بوبرد" در نسک : فرهنگ برابرهای پارسی واژگان بیگانه از ابوالقاسم پرتو.

علاوه بر معانی که ذکر شده و یا عزیزان عنوان کردند؛ در لهجه عربهای خمسه، بَلبِل، بَلبِلِه به معنی تکان دادن، حرکت دادن و به هم زدن چیزی است.
مثال:
طعام بَلبِلِه لا یَحتَرَگ ( لایحترق ) یعنی غذا را به هم بزن تا نسوزد.

عندلیب، هزار، هزارآوا، هزاردستان، شب خوان، شباهنگ، روان، پرحرف

بلبل نام پرنده ای آواز خوان.
بول معادل انگلیسی blow به معنی ایجاد صدا در اثر دمیدن است و نام نوعی نی یا فلوت هی باشد و تکرار آن بول بول است اشاره به چهچه زدن دارد

در گفتار لری
بِلبِل کردن = جنبش کردن، تکان خوردن
بِلبِلنیدن، بِلبِلاندن ( فارسی شده ) =تکان دادن، جنبش دادن، تکان دادن برای دیدن دیگران و نمایاندن ( در کاربرد اصطلاحی )


زندباف


کلمات دیگر: